فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «معنویات» ثبت شده است

۱۷
فروردين

معماها -16

    درباره وقایع تاریخی گفتیم از میان اقوال مختلف آنچه به عقل نزدیکتر است به واقعیت هم نزدیکتر است.   بعلاوه، آنچه به زمان ما نزدیکتر باشد احتمال تحریف وقایع بسیار کمتر است.  اما آنچه گفتیم و باید تأکید بیشتر میکردیم، هشدار است و هشدار که گاه وقایعی باور پذیر هم باشد ولی  جعل تاریخی باشد.  بدتر از بد، دروغ را چنان جعل کنند که در مقابل سایر اقوال، عقلانی و باورپذیر باشد و مخاطب را بکلی گمراه کند.  کلیپی این روزها درباره یافته های تلسکوپ جیمز وب با اقبال مخاطبان مواجه شده که مدعی است بزودی تمام تاریخ گذشته را این وسیله برای ما بازتولید میکند!  نمونه ای روشن از "شبه علم".  وقتی اخبارِ روز چنین پیچانده و تحریف شود، تاریخ هزاران ساله جای خود دارد!

اهمیت نظر مردم.  این معما را چگونه حل میکنید؟  در آلمان دولتهایی برسر کارند که اعضای آن همه متخصص و خبره کار خود هستند.  چند سال پیش، مردم درست یا غلط نتیجه گرفتند که نیروگاه های هسته ای برای آنان زیانبخش است و دولت مجبور شد این نیروگاه ها را، علیرغم نقش مهمی که در اقتصاد کشور داشتند، یکسره تعطیل کند.  اما اینسوی دنیا دولت چهار کلاسه ای برسر کار است مدعی همه چیز دانی و شهردارش اجماع نظر و خواسته مردم را هیاهوی پوچ تلقی کرده بر تصمیم غلط خود پافشاری میکند.  ما را یاد داستان دیو سپید(مو) در شاهنامه میاندازد که رستم را بلند کرده در صدد کشتن اوست.  رستم با اطلاع از اینکه کار او برعکس آدمیزاد است در پاسخ به دیو که پرسید کوه یا دریا، کجا بیاندازمت؟ گفت کوه تا او را به دریا پرت کند بلکه زنده بماند.  برای حل معما بهتر است مردم، متقاضی ساخت هرچه بیشتر مسجد در پارک ها باشند بلکه پارک و چند درخت سبز از گزند این بیگانگان نجات یابد (ر.ک. 1402/9/29).

ناکارآمدی.  معمولاً این واژه یرای سیستم های نرمال بکار میرود که نیت اصلی خدمت است اما موفق نشده و "ناکارآمد" معرفی میشوند.  پس کاربرد این واژه برای نظامی که قرار نیست خدمتی برای مردم انجام دهد چیست؟  معما وقتی حل میشود که بدانیم اتفاقاً این نظام خیلی هم "کارآمد" است با این تفاوت که فقط برای خودش و اعوان و انصار خودش!  نکته باریکتر از مو همین است.  لذا از کاربرد این واژه باید پرهیز شود.

نوک کوه یخ.  گاهی میزان فساد، دزدی، اختلاس، و حقه بازی چنان زیاد میشود که درباره آنچه افشا شده به کنایه میگویند این تازه "نوک کوه یخ" است، یعنی بخشی که دیده نمیشود بسیار بیشتر است.  این اصطلاح نیز برای سایر بخش های دنیا کاربرد دارد چه اینکه بخش نادیده کوه یخ که زیر آب است فقط 9 برابر بخش مرئی است.  برای یک نظام دینی آکنده از فساد، جنایت، دزدی، و اختلاس که کلیت آنرا فرا گرفته این اصطلاح جفا به کوه یخ است.  چه باید گفت؟  شاید "کفِ روی آب اقیانوس" تا حدی وافی به مقصود باشد! 

مافیا.  بسیار شنیده میشود که اقتصاد دانان و آگاهان سیاسی، رفتار این نظام را رفتار مافیائی میخوانند.  این نیز به تقلید از رسانه های غربی است و ناآگاهانه درباره نظام موجود بکار میرود.  که این جفائی دیگر در حق مافیاست.  مافیا کجا چنین حجم عظیمی از دزدی، تجاوز به مال مردم، قتل و شکنجه، و ارتکاب به هر عمل غیر انسانی دیگری را انجام داده است.  گوی سبقت در مقام "جنایت علیه بشریت" حقاً برازنده این نظام است که در تمام جزئیات "رکورد" زده است.  دستکم، ریاکاری در کار مافیا نبوده است.  مقایسه جنایت اینان با مغول نیز توهین در حق مغول است که او هرگز چنین جنایتی در حق مردم خود نکرده بود.  مغول به هر جائی هم که حمله برد بعد مدتی خوی آدمی گرفت و مصدر خدمات شد. 

مدرنیته.  یکی از اشتباهات تاریخی ما این بوده که گویا با مدرن شدن طرز زندگی، افکار نیز متحول میشود.  لزوماً اینطور نیست و عقب ماندگی ذهنی میتواند کماکان در پس ظاهر مدرن استمرار یابد.  اگر در آموزش غفلت نمیشد، حال و روز ما این نمیبود.  آشنائی با فلسفه، بویژه فلسفه علم کمک بزرگی در این راه میتواند باشد.

خلاصه آنکه، در یک نظام دین سالار، مشابه آنچه بعینه وجود دارد، تقریباً همه چیز در جهت وارون عمل میکند.  وقتی صحبت از خدمت به مردم است در عمل خیانت در حق مردم و البته خدمت در حق بیگانگان است.  وقتی صحبت از مقدسات و ساخت مسجد و اماکن متبرکه است، در پس حجاب معنویات، فقط منظور مادّیات و کسب درآمد آسان آنهم از محل نامشروع است.  تصور نشود آنچه در بالا گفته شد اغراق است که با کشف حقایق بیشتر در آینده صحت آن محرز خواهد شد.    

  • مرتضی قریب
۲۸
اسفند

معماها -7

    گاهی لازم است چیزهائی که بنظر یقینی و روشن هستند بررسی مجدد شود تا از صحت آن مطمئن شویم. این فرآیند گه گاه درباره همه امور باید صورت گیرد.  وجود آن نشانه سلامت و فقدان آن نشانه بیماری مزمن جامعه است، چیزی که امروز بدان مبتلائیم.  این وارسی نه تنها شامل رفتارها بلکه نام ها را هم در بر میگیرد.  اسامی صنوف از آن جمله است.  زمانی نه چندان دور، "علاف" نام صنفی بود دست اندرکار تهیه علوفه برای دام و استر.  با اینکه این صنف دیگر متروک شده است، ولی اصطلاح آن روی کسانی که بیهوده انتظار میکشند، بدلائلی نامعلوم، مانده است.  نام ها فقط یک نام هستند باید دید که نام صنوف تا چه حد مبیّن کاریست که انجام میدهند. 

  1. روحانی. این نام برای شغل گروهی است که، مطابق نام، ظاهراً دست اندرکار روح و مسائل آن هستند. تخصص این حرفه گویا حول محور روح انسان است.  در مورد علف، همگان میدانند علف چیست و کوچکترین ابهامی نیست.  اما در مورد روح چطور؟  بگذارید پیش از آنکه به ماهیت روح بپردازیم ببینیم از لحاظ شکلی این نام چقدر با حرفه این گروه همساز است.  طبق تعریف، جایگاه طبیعی روح دنیای دیگری است که آنجا جاوید و مخلّد است.  دنیائی که ربطی به جهان ما ندارد.  بلافاصله این پرسش پیش میآید پس این متخصصان روح اینجا چکاره اند؟  نه اینست که باید رهسپار محل واقعی کارشان، یعنی آن دنیا، شوند؟  لابد پاسخ میدهند که "روح" هم اکنون نیز در این دنیا در افراد وجود داشته وظیفه ماست آنرا تربیت کنیم!  چند نکته هست:

اول اینکه طبق همان تعریفات، روح خالص بصورت تجمعی در دنیای غیر مادّه است و شما اگر براستی متخصص این کار هستید لازمست بدانجا تشریف ببرید.  شما را با این جهان سرتاسر مادّه چکار؟  منطق آن کاملاً روشن است.  کسی که معدنکار است، محل واقعی کارش در معادن و شاید اعماق زمین باشد.  آیا هیچ انتظار دارید که معدنکار به استناد وجود ماده معدنی و رگه هائی از گچ و سیمان و آهک در منزل شما تیشه برداشته در و دیوار منزل را تخریب کند؟  قطعاً نباید چنین اجازه ای به او داده شود.  دوم اینکه گیریم شما همینجا هم با روح مردم کار دارید، پس دخالت شما با مادّیات مردم و امور این دنیائی چیست؟  چکار با بدن مردم و بخصوص بدن زنها دارید؟  مثل آن است که معدنکار فضول که به بهانه رگه معدنی در ساختمان شما، بدون اجازه وارد شده، سراغ گنجه و کُمد رفته در جستجوی اشیای گرانبها دست به سرقت زند. 

کوتاه سخن آنکه پدیده ای بنام "روح" جز مستمسکی برای غارت دسترنج و کار مردم نیست.  بنام معالجه روح، نهادی بنام "روحانیت" توسط رندان سازمان داده شده تا به بهانه تعالی روحِ مردم، به مادیّات آنها تجاوز کرده و بلکه اگر میدان یابند، نه تنها دنیای مادّی ملت ها را نابود بلکه آنچه هم موسوم به تعالی اخلاق بوده است یکسره تباه سازند.  نهاد روحانیت از ابتدا جز این نبوده که دستآوردش بروشنی نمایان است.

  1. روح. حال باید دید "روح" چیست تا بتوان از خصوصیات این شغل من درآوردی سردرآورد.  بخاطر اهمیت زیاد آن در متافیزیک و البته پندارهای مردم، در مطالب پیشین بارها بدان پرداخته ایم (مثلاً: 1400/12/14).  از قدیم انسان از دوجزء متباین بدن و ذهن پنداشته میشد.  این دومی بسیار اسرار آمیز بود زیرا ما به ازاء مادّی و ملموس نداشت پس بخاطر لطافت، به "روح" (از ریشه ریح بمعنی باد) موسوم گشته جایگاه همسنخ خود یعنی آسمانها را یافت.  بر این ایده گناهی نیست چه معرفت قدما در همین حد بوده، اما دانش امروز عقل، ذهن، نفس، و روح را همگی یک چیز دانسته و بمثابه نرم افزار بدن و وابسته به مادّه بوده کمترین ربطی به آسمان و ریسمان ندارد.  اما این واژه "روحانیت" امروز هنوز در همان حال و هوای مفاهیم گذشته غوطه ور است و صَرف نمیکند در مقابل دانش امروز سر فرود آورد.  میبینیم که هنوز پزشکی خود را تبلیغ کرده و ادرار شتر را شفابخش میداند.  ولی هنگام کوچکترین بیماری، روزآمد ترین پزشکان را میطلبد.

خلاصه آنکه، غرض از روشنگری فوق مخالفت با معنویات و آنچه موجب تعالی احساسات بشریست نیست.  ضمناً غرض، برشمردن ارتکاب جنایات این فرقه هم نیست که روزی نیست اخبار آن شنیده نشود.  مدتهاست طشت رسوائی این فرقه از بام فرو افتاده.  وجود این روحانیت 1400 ساله بمثابه ترمزی است که یگانه راه رستگاری خلاص کردن ملت از این زائده سرطانی است.  اگر از روحانیت، تعالی معنویات مقصود باشد، تنها راه، فرستادن این فرقه به جایگاه طبیعی کارش است.

 

  • مرتضی قریب
۱۹
دی

جنگ کُهنه و نو

    فصل مشترک اکثریت قریب به اتفاق بحران های حاضر در تقابل دنیای کهنه با دنیای نو نهفته است.  واضحاً در دنیای اشیاء، هیچ دشمنی بین کهنه و نو نمیتواند وجود داشته باشد بلکه منظور جنگ اندیشه های کهنه با تفکرات نوست.  بعبارت دیگر، آوردگاه این جنگ در ذهن و نمود آن در دنیای واقع است.  علت چیست؟  سرچشمه های این تقابل به وجود دو دنیای مجزای ذهن و عین برمیگردد.  دنیای ذهن، بستر ایدئولوژی است که مکرر درباره آن بطور مبسوط یحث شده است (1400/11/29 به بعد).  دنیای عین، همانا دنیای واقع است که همگان با گوشت و پوست خود آنرا درک کرده از خوشی ها محظوظ و از رنج ها در فغان اند.  مشکل امروز ما امتزاج، به عمد یا غیرعمد، این دو حوزه در امور جاری زندگی است.  شاید مانی حق داشت بگوید مادام که نور و تاریکی در هم ممزوج اند رستگاری ممکن نیست! 

    یکی از تظاهرات دنیای واقع، حوزه "فیزیک" است که با اطمینان بیشتری درباره آن میتوان سخن گفت.  رشته فیزیک از دوران کهن تا به امروز، بطور سیستماتیک پله پله رشد کرده متکامل و متحول شده است.  آنچه راستی و حقیقت گوئی آنرا تضمین میکند همانا موافقت آن با تجربه یعنی سازوکارهای دنیای واقع است.  تا اوائل قرن بیستم، فیزیک توانسته بود اغلب پدیده های طبیعی را با موفقیت تبیین و توجیه کند.  فقط یکی دو تکه ابر کوچک و سیاه در آسمان فیزیک باقیمانده بود که اجماع فیزیکدانان بر این بود که آن نیز بزودی رفع میشود.  ولی در عوض، تلاش های بعدی منجر به تولد رشته دیگری از فیزیک موسوم به فیزیک کوانتوم گردید.  تولد آن نه دلبخواه بلکه ناشی از الزامات تجربی بود.

    این فیزیک نوین با آنکه صفت نو بخود گرفت معهذا کماکان هدفی جز تبیین وقایع طبیعی در سر نداشت.  چنین نبود و نیست که مُهر باطل بر دستآوردهای پیشین که اکنون به فیزیک کلاسیک موسوم شد زند.  با اینکه در ابتدا، رسم نو با مقاومت فیزیکدانان روبرو شده و همچنان رسم کهنه را عزیز میداشتند، معهذا هردو مکتب بحث و مناظره را آغاز کردند.  در این روند نه معتقدین به فیزیک نوین بر سرِ قدیمی ها کوفتند، و نه فیزیکدانان کهنه پرست، جدیدی ها را مُرتد و خارج از علم اعلام کردند!  کم کم بدون آنکه خون از دماغ کسی جاری شود، فیزیک مدرن نیز جایگاه درخورِ خود را یافته به حل آنچه روشهای قدیم درمانده بود موفق شد. 

    اما در حوزه ذهن  نه چنین است و عقل در میماند که چرا چنین نیست!؟   در مباحث ایدئولوژیک هرکسی فقط خود را مُحق میداند.  در حوزه ایدئولوژی دینی، وضع از اینهم وخیم تر است، هریک ادعا دارند که او حقیقت مطلق و باقی باطل یا دستکم تحریف شده و از دور خارج است.  پس، جنگ هفتادو دو ملت آغاز میشود.  تاریخ مشحون است از این اختلافات و جنگ های مقدس.  حتی در درون یک دین مشخص، هر فرقه ادعای رهبری و زعامت جهان را داشته آخرین دستآوردهای مدرن را به خدمت گرفته که تا مرز محو دیگران پیش رود.  راستی چرا در حوزه ذهن، امور مانند دنیای عین نیست؟!

    دلیل آن، تفاوت ماهوی دنیای عین و ذهن است.  دنیای ذهن، برخلاف دنیای عین، در پی تأیید تجربی نیست لذا در حوزه ایدئولوژی، دینی و غیر دینی، هرکسی میتواند ادعا کند گفته اش درست است.  شاید هم منطقی باشد زیرا در دنیای حرف (1402/6/29) همه میتوانند متشابهاً صادق و در عین حال همه میتوانند متشابهاً کاذب باشند.  هیچ تضمینی وجود ندارد.

    پس تکلیف هدایت و راهنمائی در زمانی که فرزانگان در انزوا، هنرمندان آواره و بی هنران بر صدر نشسته اند چه میشود؟  اتفاقاً اگر مردم بحال خود باشند، بطور غریزی کارها درست پیش میرود.  صحبت کُهنه و مبارزه با کهنه پرستی که بمیان آید ناگهان مذهبی ها بر آشفته میگردند.  اما مسأله بسیار ساده است.  با رادیوی کهنه لامپی پدربزرگ چه میکنید؟  طبعاً بجای استفاده روزانه، از آن بعنوان یادگار گذشتگان در محل مناسبی حفظ و نگاهداری میکنید که بمراتب به قداست نزدیکتر است.  اما چرا همین منطق درباره فرآورده های ذهنی اِعمال نمیشود؟  بنظر میرسد نیروی سومی که منافع و مداخل خود را در استمرار درجا زدن در اعصار گذشته میبیند ذیمدخل باشد.  جای بسی شرم که قانون شلاق حمورابی در عصرِ خِرد تجویز میشود آنهم از سوی نظامی عضو حقوق بشر سازمان ملل با خروارها ادعای معنویت!  عجیب است که دارندگان همین تفکر وقتی پای استفاده از تلفن است، گوشی های سنگین قدیمی را فراموش کرده از آخرین مدل موبایل های کُفار سود میبرند!  چطور است که اینرا خوب میفهمند ولی آن یکی را نمیفهمند؟ تفاوت در آزادی اندیشه است.  بختک شومی بر پیکر جامعه افتاده، مانعی برای انتخاب طبیعی و مانعی برای رشد طبیعی ذهن و حق انتخاب منطقی و درست است. 

خلاصه اینکه، هرگاه مردم به حال خود واگذار شوند خود راه درست را انتخاب کرده منفعت خود و جامعه خویش را تشخیص خواهند داد درست همانطور که در امور مادّی معمول است.  با اینکه در حوزه مسائل مادّی همه متفق القول و در انتخاب اصلح اختلافی نیست، اما چگونه است که در حوزه ذهنیات روال منطقی حاکم نیست؟  گویا تفاوت به دنیای حرف و سودبرندگان از دنیای حرف مربوط است که باتکای فقط حرف، خزف را بجای گوهر میفروشند.  در این راستا، ارباب دنیای حرف، غرق در تخیلات مفسده آمیز، برای استمرار سود خویش از هیچ دروغ و جنایتی فروگذار نیست.  زیان کسان از پی سود خویش/ بجویند و دین اندر آرند پیش.    توگوئی، اشباح متعفن دوران حمورابی از گورها سربرآورده و کنفدراسیون آخرالزمانی خود را تشکیل داده اند.  سابقاً گفته شد در عالم واقع، قوانین بقا همواره محترم است.  اما شاید تنها استثناء درباره حاکمیت حرف باشد!  چه با حرف، یعنی از هیچ، میتوان ثروت مادّی بدست آورد، املاک مردم را تصرف شرعی کرد، دسترنج ملت را غارت، و سرزمین آنها را اشغال کرده به بیگانه فروخت.  اگر اینها همه معجزه نیست، پس معجزه چیست؟  تولید هستی از نیستی!  آنچه برای طایفه حرف واجد اهمیت است همانا ثروت است و قدرت و دیگر هیچ.  نه جان مردمِ تحت ستم اهمیتی دارد، نه اصول و معنویت ادعائی و نه حتی پایبندی به همان حرف های خودشان!  معنویت واقعی زمانی حاکم میشود که بساط دین فروشان ریائی برچیده شود.

  • مرتضی قریب
۲۶
مهر

دروغ

     در روزهای اخیر سیلی از اظهارات افراد سرشناس با اظهار عدم رضایت از ترویج دروغ در جامعه منتشر شد.  با توجه باینکه موضوع دروغ محدود به چند هفته اخیر نبوده و خود داستانی دراز دارد، در صدد جستجوی دلایلی برای وجود دروغ هستیم.  آیا دروغ مرضی است که باید در صدد شناسائی علل و درمان آن باشیم؟  یا دروغ غده ای چرکین به درازنای تاریخ است که در این چهل و اندی سال گذشته باز شدنش شدت پیدا کرده است؟  هرچه هست، میخواهیم بدانیم چرا اساساً دروغ وجود دارد و چرا در این چند دهه اخیر اینگونه رشد سرسام آور داشته است.

    اصلاً "دروغ" از کجا و چگونه بوجود آمده است؟  پاسخ ساده اینست که، طبق تعریف، دروغ ضد "راستی" است و لذا اگر بدانیم راستی چیست، خود بخود شاید به ماهیت دروغ نیز پی ببریم.  راستی و درستی در واقع عین "طبیعت" است.  هر آنچه در طبیعت است راستی است و جز راستی هیچ نیست.  منظور ارزش گذاری روی کُنه موجودات و مفید یا مضر بودن آنها نیست بلکه میخواهیم بگوئیم بیان طبیعت خود مترادف راستی است و هر آنکس که طبیعت را همانگونه که هست ارائه دهد، اصطلاحاً میگوئیم دارد سخن راست میگوید.  ضد آن یعنی وارونه جلوه دادن حقایق میشود دروغ!  بی جهت نیست که در علوم، بویژه علوم دقیقه، دروغ معنا و مفهومی ندارد.  تاکنون سابقه نداشته که کسی قانونی را کشف کرده باشد که آنرا عمداً وارونه جلوه داده و جامعه علمی نیز پذیرفته باشد.  آنجا آنچه ارائه میشود، نزدیکترین بیان از رفتار طبیعت است.  البته همواره این احتمال هست که محقق چیزی را نادرست درک کرده و بعد معلوم شود اشتباه بوده و هم خودش و هم دیگران آنرا پس بگیرند. 

    پس انتظار اینست که طبعاً در سایر شئون زندگی نیز همینگونه باشد و آنچه قاعده است راستی و درستی باشد و ضد آن، دروغ، جائی نداشته باشد.  با اینحال، مشاهده میشود که همه جا اینگونه نیست.  در برخی جاها و در برخی حوزه ها واقعیات دچار تحریف شده یا وارونه جلوه داده میشود.  اگر اینطور است پس چرا در همه جا و همه زمان این در علم اتفاق نمی افتد؟  پاسخ شاید این باشد که علم با موضوعات عینی سر و کار دارد و دروغ در آن نمیتواند ثمری داشته باشد.  باید روی واژه "ثمر" تکیه شود زیرا در حوزه مسائل اجتماعی و انسانی، با تحریف واقعیت، یعنی ایجاد دروغ، میتوان برای خود ثمری دست و پا کرد و این ثمر در اکثر موارد منتهی میشود به پول (ثروت) یا قدرت (سلطه).  

    با ادعای اینکه چیزهائی را که "هست" بگوئید نیست و آنها را که "نیست" بگوئید هست، در واقع دروغ متولد میشود.  اما در یک جامعه ضابطه مند که راه های کسب ثروت و قدرت منتهی به راه های بسیار باریکی است که قوانین موضوعه آنها را محدود و مشخص کرده است دروغ رواج ندارد و برای آن مجازات مقرر شده است.  اگر هم تمایلات فردی برای بیان دروغ وجود داشته باشد، استمرار قانون در طولانی مدت، آنرا از خاطره ها محو کرده، راستی و درستی،قاعده و خصلت طبیعی افراد میشود. 

   اما در آنسو، در جوامع استبدادی که قانون در تملک هوی و هوس مستبد یا گروه اُلیگارش حاکمه است، ثروت و قدرت است که هدف اصلی حاکمیت است و برای کسب ایندو، باید حاکمیت حفظ و استمرار یابد و برای این نیز چاره ای جز کاربست دروغ که خلاف قاعده طبیعت است نیست.  در اینجا دروغ اختیاری نیست بلکه یک "باید" است چه بدون آن موجودیت استبداد بخطر افتاده و خیلی زود سقوط میکند.  نتیجه قهری دروغ، فساد است که اگر استبداد با ایدئولوژی دینی نیز توأم شود بصورت گسترده کل جامعه را مبتلا خواهد کرد. دراین شرایط، با حضور دین، وجود استبداد تئوریزه شده بدان رنگ الهی بخشیده دوام آنرا قوام میبخشد.  لذا دروغ همواره از پی کسب منفعتی ناروا ظاهر میگردد که یا ثروت و یا قدرت و یا هردو میباشد.  لذا با این تعاریف، در یک نظام استبدادی با حاکمیت دینی، ادعای معنویت قطعاً ادعائی توخالی بوده و خود مهمترین دروغ است زیرا گفتار و کردار نظام در تمامی عرصه ها کماکان دروغ و فریب میباشد.

    مشهود ترین تظاهر دروغ که با آن آشنا هستیم همانا در گفتار است که شواهد بیشماری برای آن وجود داشته و یک طیف گسترده و پیوسته را تشکیل میدهد.  از همان ابتدا، ماجرای سوختن سینما رکس آبادان پیش آمد تا رسید به فرو ریختن برج های متروپل در این اواخر درهمان شهر که بجای توضیح فقط دروغ تحویل داده شد.  از سوختن کشتی سانچی تا سوختن ساختمان پلاسکو، از قتل زندانیان سیاسی دهه شصت تا قتل زندانیان در طی ایام و تا همین اواخر در زندان اوین، از سقوط مکرر هواپیما تا ساقط کردن هواپیمای اُکراینی در این اواخر، از قتل شهروندان در خیابان تا قتل در بازداشتگاه ها، در همه اینها و هزاران مورد دیگر پاسخ به افکار عمومی چه بود؟  فقط دروغ ولاغیر.  خردسالان را در کوی و مدرسه بقتل میرسانند و به دروغ میگویند ناراحتی قلبی داشته یا خودکشی کرده، والدین را هم با تهدید و ارعاب مجبور به دروغگوئی و اعترافات تلویزیونی کرده از اجرای مراسم منع میکنند.  نظام های دینی همه از یک قماشند، دیدیم که گالیله را نیز در محضر ارباب دین مجبور به اعتراف و پس گرفتن نظریه خود کردند!

   ولی نباید غافل شد که بیشترین تظاهر دروغ در کردار است.  عمل ناراست خود نوعی دروغ است.  قبل از هرچیز، وجود نظام دیکتاتوری خلاف خواست مردم است و این خود نوعی دروغ است.  یعنی وارونه نمایاندن مفهوم خدمت که بجای اینکه حکومت درخدمت مردم فرض شود عکس آن تلقین میشود.  لذا دروغ پشت دروغ مکرر ساخته میشود تا نظام ناحق استمرار یابد.  مستبد مهره ها را گام به گام چنان میچیند که مردم گمان کنند رویه کارها بر اساس خواست آنان است.  برای انجام این شعبده، یک ویترین نمایشی ترتیب میدهد تا دروغ های خود را بنحو عامه پسندی به دیگران و جامعه بین الملل عرضه نماید.  لذا در نظام دروغ، تبلیغات رأس امور است و سهم بزرگی از خزانه ملت را می بلعد.  چه پولها که برای خرید ژورنالیست ها و سیاستمداران صرف نمیشود تا دروغ در زرورق های زیبا عرضه شود.  برای احتیاط بیشتر و دوام خود و خانواده اش، مستبد ثروت مردم را با ایجاد و گسترش نهاد های تودرتوی امنیتی خرج خودش میکند تا به دروغ وانمود کند نهادهای سرکوب برای مراقبت از مردم ایجاد شده اند.  برای قانونی جلوه دادن هزینه ها، نهادهای اقتصادی و کارخانجات مهم را در تیول خودش میآورد تا خارج از قواره های یاد شده نیز هرطور بخواهد از کیسه ملت هزینه کند.  با در اختیار گذاشتن رانت و اختصاص مزایای خارج از قاعده به اُلیگارش های اطراف خود، سعی در تقویت ماندگاری خود دارد.  نظام دروغ اغلب با ترویج فقر همراه است.  چگونه؟ از سوئی ثروت کشور سرقت و بعنوان رشوه به هیئت حاکمه تقدیم میشود و از سوی دیگر، فقر بجا مانده برای مردم هم باعث سهولت اجیر کردن قشرهای فرودست در نهادهای سرکوب و هم موجب کنترل بهتر مردم درمانده میگردد.  توده به جان آمده بالاخره روزی خواستار بازگشت حقوق طبیعی از دست رفته میشوند، اما در پاسخ جز سرکوب و حبس و شکنجه چیزی دریافت نمیکنند.

    تنها پاسخ طبیعی در نظام دروغ، داغ و درفش است و سرکوب آنهم با آخرین تجهیزات روز دنیا.  همان تجهیزاتی که از کشورهای باصطلاح "دشمن" وارد میکنند ولی البته ورود واکسن از آنها ممنوع است.  تهیه همه اینها از جیب همان ملتی پرداخت میشود که قرار است بر سر خودشان کوبیده شود.  پس برای مصارف حیاتی مثل بهداشت و درمان و آموزش و رفاه دیگر پولی نمیماند که کمبودش به دروغ بگردن "دشمن" انداخته میشود.  فقط یک قلم بودجه گشت کشف گیسوی زنان از مجموع چندین نهاد آموزشی بیشتر است!  واژه مردانگی که قدیم به مبارزه منصفانه تعبیر میشد حال بدل میشود به تجهیز اجامر و اوباش برای قتل مردم بی دفاع.  عمل دروغ یعنی قطع شبکه جهانی اینترنت برای جلوگیری از آگاهی و درعوض جا انداختن دروغ های مصلحتی.  در همین راستا، ایجاد پارازیت روی ماهواره ها و سانسور کتاب و مطبوعات و هر آنچه دسترسی آزاد به اطلاعات باشد توجیه میشود.  آموزش ابتدائی، متوسطه، و عالی همه جنبه فانتزی دارد و حاوی حقیقتی نیست.  از تحریف کتابهای کودکان گرفته تا انتهای این خط که فارغ التحصیل نخبه دانشگاهی تنها هدف خود را فرار از کشور میداند.  باقی خیل عظیم فارغ التحصیلان میمانند و بیکاری مزمن و بحران معیشت و افسردگی حاصل از آن.  دانشجو و دانش آموز و بطور کلی نسل جوان میداند که در نظام دروغ آینده ای ندارد.  لذا در اینگونه نظام ها، نه تنها دانشگاه ها بلکه کل سیستم آموزشی کشور اگر مصلحت باشد با یک اشاره تعطیل میشود، همانطور که درباره اینترنت میشود.  متشابهاً، اگر اقتضا کند، سایر خدمات عمومی نیز بسادگی تعطیل میشود زیرا مردم کمترین اهمیتی ندارند مگر استثنائاً هنگامی که موعد تأیید نظام سر میرسد برای درج در ویترین.  

    در نظام دروغ، کارهای مفید پیش نمیرود و گاهی اگر برود نیمه کاره رها میشود زیرا اساس کارها بر بی حقیقتی و تزویر است.  سازمان های مردم نهاد اگر خیریه تشکیل دهند تعقیب میشوند.  وکلا اگر از برخی موکلین دفاع کنند حبس و شکنجه میشوند.  اقلیت ها تحت فشارند و اگر بخواهند مانند دراویش معنویتی که قرنها داشته اند حفظ کنند آنها نیز دستگیر میشوند چرا که ترس نظام از تضعیف رونق بازار خویش است.  گرم تا کی بماند این بازار؟  پیمان ها و تعهدنامه های جهانی فقط برای درج در ویترین است و مکرر، در آشکار و نهان، نقض شده و میشود که مصداق بارز دروغ است.  تعهد به سلامت پرواز های مسافری ولی نقض آن، تعهد به حقوق کودک ولی نادیده گرفتن آن، تعهد به حقوق شهروندی ولی عمل وارونه بآن، عضویت در نهادهای حقوق بشری سازمان ملل مثل کمیسیون حقوق زن ولی سرکوب و قتل زنان و دختران بنام حفظ کرامت زن!  ارسال تروریست بخارج تحت نام دیپلمات و هزاران نمونه دیگر مصداق بارز کردار دروغ است.  سایر نهادها نیز مستقیم یا غیر مستقیم، خواسته یا ناخواسته، در خدمت نظام دروغند.  متخصصین IT چکار میکنند؟  بجای پیشبرد دانش، در تلاش برای هک کردن باقی دنیا هستند.  مخابراتی ها چه میکنند؟ آنها هم اینترنت را مختل میکنند.  اقتصاد دانان چه میکنند؟  سعی در یافتن راه های قاچاق و دور زدن تحریم ها.  از مهم ها نام نمیبریم چون همه میدانند.  کارمندان جزء که منتظر حقوق اول برج هستند نیز نادانسته و ناخواسته در خدمت این دستگاه اهریمنی هستند.  

    در یک نظام دینی، واژه "مقدس" اکسیر اعظمی است که هرچیزی را به هرچیزی تبدیل میکند.  بیوجود را باوجود میسازد و مکتب نرفته را یک شبه به عرش اعلی بالا میبرد.  اگر اعتراضی شد میگویند مقدسات را آتش زدند.  اگر صحبت از آزادی شود میگویند با بی بند و باری مقدسات را زیر سوأل میبرند.  هر نوع پرسشگری را دشمنی با دین مینمایند و هر خواسته ای را ضدیت با مقدسات جلوه داده و یکسره دروغ میگویند.  جالبست که در ویترین نمایشی خود، تابلوی "دروغگو دشمن خداست" را با آب و تاب نمایش میدهند!  

   پس نظریه پردازان چنین نظامی به چه کار مشغولند؟  بزرگترین دغدغه این طایفه دروغزن، تخدیر و سرگرم ساختن مردم با مزخرفات است که در رسانه های تبلیغی جاریست تا فرصتی برای جمع ثروت باشد.  مزخرفاتی مثل اینکه اگر کسی در کودکی از شیر الاغ تغذیه کرده باشد مسأله او با کُره الاغ چه میشود؟  آیا میتواند از او سواری بگیرد؟  رابطه او با مادر رضاعی خودش یعنی الاغ چه میشود؟  و قس علیهذا.  تفکرات عالمانه اینان که ناتوان از بیان عددی بین 1000 تا 1100 هستند در همین حدود است که خود کتابی جداگانه میطلبد.  

خلاصه آنکه، تکلیف با یک نظام سرتاپا دروغ چیست؟  کسی که راست میگوید، تکلیف او روشن است.  کسی هم که دروغ میگوید تکلیف او نیز روشن است.  اما او که ساکت است و نظاره گر دروغهاست چه؟  درواقع او بیطرف نیست و درطرف دستگاه دروغ ایستاده است.  دروغ در علوم جائی ندارد و از همین رو بقول بیکن "ارباب دیانت غالباً دشمن حکمت طبیعی بوده اند زیرا ایمان بعقاید دینی خویش نداشته تزویر میکنند".  نظامات سرتاسر دروغ در تاریخ کمتر دیده شده ولی آنها برای ماندن خود دست بهر جنایتی میزنند حتی شده با تکیه بر بیگانه و استمداد از او.  برای نمایش اقتدار، گهگاه مردم را با وعده و وعید بیرون میآورند تا از نظام تجلیل کنند.  منتها گاه اتفاق میافتد که دفعتاً ورق برمیگردد همانگونه که برای دیکتاتور رومانی رخ داد.  زمانی که خوشدلانه از بالا به انبوه مستقبلین در پائین نگاه میکرد ناگهان شور جمعیت به خروشی بدل شد که سرانجام محتوم همه مستبدین است.  ادامه سیاست ظلم، خدعه، و نفاق و دروغ تا کجاست و پایان آن چیست؟  طبعاً اگر مسیر همچنان که گذشت ادامه یابد، پایان داستان چیزی نیست جز باقی گذاشتن سرزمینی سوخته با مردمانی مستأصل برای فرار از چهار گوشه کشور.  

  • مرتضی قریب
۲۶
شهریور

معنویت گرائی یا مادّه گرائی

    بجای چسبیدن به الفاظ و پرداختن به بازی های لفظی که هیچگاه به جائی نمیرسد آیا بهتر نیست به نتایج واقعی هریک از این دو نحوه تفکر متفاوت نگاه کنیم؟   قبلاً در بحث نظری، به نقد هر دو مکتب ایده آلیسم و ماتریالیسم پرداختیم (رسم زمانه 1401/6/5).  دیدیم که براهینی که ایده آلیسم برآن بنا شده بود از دید دانش امروز بسی سست میباشد.  لذا از دیدگاه نظری تفکرات دیگری که بر اساس آموزه های ماورائی دنباله ایده آلیسم و نتایج حاصل از آن باشند دچار همین اشکال میباشند.  این نه به معنای ردّ معنویتی که مترادف اخلاقیات است باشد که اتفاقاً اخلاق درست در همان جائی رشد میکند که انتظارش نمیرود.  بر گفتارهای اخیر خرده گرفتند که به مشکلات مبتلابه امروز ما نمیپردازد و بیش از اندازه به مبادی فلسفی میپردازد.

    گویا نوعی بیماری مزمن در روشنفکران ما وجود دارد که شفا نمی پذیرد و مدام وابسته به گزاره های قالبی این و آن هستند و خود راه حل ندارند.  ذهن ما نوعاً وابسته است و گاهی این وابستگی را تعصب تلقی کرده بدان افتخار میکنیم. که اگر در کشور ما مکاتب روشنفکری بطور طبیعی رشد کرده بود بدین فلاکتی که امروز دچاریم گرفتار نمیشدیم.  شاید مهمترین کاستی رژیم گذشته همانا پیشگیری از روند طبیعی رشد مکاتب فکری و سیاسی بوده است احتمالاً از ترس اینکه ارتجاع سرخ حاکم شود ولی در  نهایت چه شد؟ هم گرفتار سرخ و هم نوع سیاه آن شدیم!   بنظر نمیرسد که جامعه به رستگاری رسد مگر جامعه روشنفکری از خواب غفلت بیدار شده بجای درجا زدن در مجادله های بیحاصل بر سر دولت های 70 یا 80 سال پیش که تقصیر قوام بود یا مصدق یا وثوق که برای نسل حاضر ذره ای مفهوم نیست به مسائل بسیار مهم روز بپردازند.  اینکه قرار و مدارهای 20 و 25 ساله پنهان با استعمارگران جدید شرق چیست؟  چرا تعهداتی برای نسل های آتی درباره خزر و خلیج فارس و بسیار چیزهای دیگر ایجاد شده که نه تنها مردم بی اطلاعند بلکه نمایندگان دستچین شده مجلس نیز بی خبرند؟  فردا روزی که کشور آزاد شود با این تعهدات چه باید کرد؟ لذا مطالبی که عرضه میشود صرفاً جهت توجه قشر روشنفکر و پرداختن به مسائل روز است بجای بحث های کهنه که جای آن نیست. مردم مستأصل ما نیازمند راهنمائی و رهبری روشنفکران هستند، روشنفکرانی که خود در مرتبه نخست روشن شده باشند.

    پس از بحث نظری، اکنون بپردازیم باینکه عملکرد هر یک از این دو مکتب فکری در زندگی واقعی چگونه است.  تکلیف کشورهائی که ادعای معنویت نداشته و بمردم چنان تلقین شده که مادّی گرا هستند روشن است و مردم ما که سفر کرده اند از نزدیک دیده اند که برعکس تلقینات چقدر اخلاق مدارند.  حال چه خوب باشند چه بد، مربوط به خودشان است بهتر است ببینیم دستگاهی که کوس معنویت آن گوش فلک را کر کرده در چه حال و روز است.  خوشبختانه یا بدبختانه مردم فرصت کافی داشته اند تا در این چهل و اندی سال آنرا از نزدیک تجریه کنند.

    پیش از ورود به مشاهدات تجربی، لازمست در همین ابتدا به یک واقعیت محرز اشاره کنیم.  کسی که داناست، هرگز برای خود تبلیغ دانائی نمیکند.  همچنین است کسی که متخلق به اخلاق نیکوست چنین نمیکند که اگر بکند ریاکار و از جرگه اخلاق مداری خارج است.  متشابهاً همین روابط برای نهادهای ایدئولوژیک است.  نهادی که واقعاً اهل معنویت و اخلاق است متواضع است و مطلقاً ادعائی ندارد.  اما نظامی که خود را معنویت گرا نشان داده و تبلیغ او دنیا را بستوه آورده مطلقاً دروغ است و هر شخص بیطرفی بسرعت آنرا درمی یابد.

    از هر منظر نگاه کرده شود، این بساط "معنویت گرا" جهنمی بوجود آورده برای همه و حتی برای آنها که دین مدار سنتی و صلح طلب بوده اند.  نگاه کنید به دستآورد اخیر این نظام که طبعاً قرار نیست آخرین باشد.  دختر ایرانی بیگناهی را گشت اراذل و اوباش دستگیر و بزور روانه بازداشتگاه کرده، در آنجا کشته و برای خوشنامی، جسد مرگ مغزی شده را تحویل بیمارستان میدهند.  بجای عذرخواهی، نزدیکان تحت فشار قرار میگیرند تا شاید پذیرفته در نمایشات تلویزیونی شرکت کرده و بگویند اصلاً گناه از ما بوده و از قاتلین عذر خواهی میکنیم!  سوگواران را نیز تا آنجا که بتوانند به گلوله میبندند تا زیادی آه و فغان نکنند مبادا دل مسئولین آزرده شود.  گویا قاتل نیز سرهنگ پاسداری بوده که بزودی طبق روال معمول پاداش گرفته ترفیع مقام می یابد.  همان روالی که قاتل آن بانوی عکاس با زدن دوربین او به سرش علاوه بر سایر پاداش ها، یک قلم، محتوی صندوق های بازنشستگی حقوق بگیران را بالا کشیده و با درآمدن گند آن چند روزی به زندان مصلحتی رفته و مانند دیگر برادران، از در عقب به مرخصی دائمی رفته یا مأمور خرید زندان شده به سواحل آفتابی اروپا تشریف برده اند.  اما در این میان پولهای مردم چه شد؟  چرا پولهای مردم را از او پس نگرفتند؟  زیرا مشکل بسادگی حل شد و هزاران میلیارد پولهای دزدیده شده مردم مثل سایر اختلاس ها توسط دولت تأمین شد.  از کجا؟  خوب معلوم است از جیب همان مردم دزد زده!  یعنی دزدی دوبله.  کدام دولت در دنیا پروای چنین کاری دارد؟  خوب معلومست دولتی که خود شریک دزد باشد.  هماهنگی برای چنین مواقعی است و کار اصلی دولت نیز هماهنگی بین "امور" مختلف است مبادا خطوط قرمز تخطی شود.  باری، باید اذعان کرد که آنان که پایشان به هریک از بازداشتگاه های نظام ایدئولوژیک باز شود، اگر زنده خارج شوند دیگر تا آخر عمر آدم معمولی نخواهند بود.  روان پریشی دامن شخص و خانواده اش را برای همیشه خواهد گرفت.  تاوان آنرا چه کسی باید پرداخت کند؟  دوستی هست که حدود 30 سال پیش چنین بلائی برسرش آمد.  مدت کوتاهی در سلول انفرادی سر کرد و چون سید بود با او بدرفتاری خاصی نشد.  معهذا بعد از تبرئه و خروج از حبس، دیگر آدم نرمالی نشد و با وجودی که هر شب یک خروار قرص خواب میخورد خواب به چشمانش نمی آید و مجبور است از نیمه شب راهی کوهستان شود و با گذاشتن موسیقی در گوشی خود مگر صحنه های هولناک را برای ساعاتی فراموش کند.  این تازه شرح کسی است که عطوفت اسلامی شامل حالش شده تو خود حدیث مفصل بخوان از باقی.   

   خواننده پاک نهاد ایراد میگیرد که مگر ممکنست بهمین سادگی روز روشن میلیاردها دلار، و نه ریال!، دزدی شود و آب از آب تکان نخورد؟  اما در نظامی با پوشش "معنویت" فکر همه چیز شده.  مگر این خیل عظیم طلاب و آیات عظام و انواع و اقسام نهاد های مقدس بازیچه و ملعبه اند؟  برای هر مشکلی راه خروجی اندیشیده شده است.  مثلاً این اختلاس را که مردم بغلط "دزدی" میگویند، عبارت درست آن "خیانت در امانت" است که کیفر مهمی ندارد جز مدت کوتاهی زندان که آنهم در سایه رأفت اسلامی با یک مرخصی یا مأموریت برای خرید، آنگونه که شرح آن رفت حل و فصل میشود.  هزاران میلیارد دلار اختلاس هیچ ربطی با گناه کبیره آن آفتابه دزد بینوا ندارد که لازمست برای عبرت خلایق انگشتانش قطع شده تا معنویت حفظ شود.  که در صورت تکرار دست و پایش قطع خواهد شد ولی آنهم طبق ضوابط شرعی بصورت ضربدری تا مبادا بعلت تغییر مرکز ثقل بدن، در تلاش برای رزق حلال وی خللی افتد!

    حجم گسترده ای از ثروت کشور بطور مستمر غارت میشود و کوچکترین اتفاقی نمی افتد زیرا خبرنگار باوجدانی که اندکی پرده از یکی از هزاران مورد، را پس زده باشد بجرم تشویش اذهان عمومی شکنجه و زندانی میشود.  اما برای نشان دادن اوج معنویت، کولبری که برای زنده ماندن هیچ کاری در منطقه خود نیافته، و مجبور به حمل باری بیش از وزن خود است در کشاکش کوه بضرب گلوله کشته میشود.  یا شهروندان بلوچ که در اثر بی آبی مستمر تنها راه رزق حلال را خرید بنزین و فروش آنسوی مرز با هزار زحمت با مختصر سودی میبینند با آنان نیز معامله بهتری نمیشود.  گناه باندازه خردل هم باشد گناه است. بالاخره قاچاق، قاچاق است و چند گالن بنزین نیز قاچاق حساب شده برای نظام معنویت، خوبیت ندارد.  اما بنزین مجانی که از کیسه ملت کشتی کشتی برای مزدوران برون مرزی ارسال شود ابداً قباحتی ندارد.  مردم بر اقتصاد نفت کوچکترین نظارتی ندارند و چون تماماً در دست دولت است تصور نمیکنند که این ثروت خودشان است که آن نیز دزدیده میشود و بزرگترین رقم ها را تشکیل میدهد.

    طی این چهل و اندی سال، بیش از 6 میلیون ایرانی از جهنمی که برایشان ساخته اند مجبور به فرار یا مهاجرت شده اند.  بسیاری در جنگل های برنئو گیر افتاده، عده ای در دریای مدیترانه یا مانش غرق شده اند و بسیاری همراه با جنگ زدگان افغانستان و عراق و غیره در مرزهای ترکیه و اروپا با صبر و مقاومت آرزوی رسیدن به کشورهای مادّی گرا را در دل میپرورانند.  اینها همه آدمهای عادی هستند که در پاسخ به علت فرار میگویند برای نجات آینده فرزندانشان خود را به آب و آتش زده اند.  کارآفرینانی که کارخانجات و اموالشان در همان ابتدای کار دزدیده شد نسبت به مهاجرت های اخیر اکنون کسر کوچکتری بشمار میروند.  کسر مهم امروزه مغزهای جوان کشورند که از ترس خورده شدن مغزشان توسط مارهای ضحاک ریسک فرار از راه های غیرقانونی را بجان می خرند.  تلاش حداکثری اغلب دانشجویان نخبه دانشگاه از همان ابتدای کار  معطوف به تهیه یک رزومه قوی برای پذیرش در هرجای دیگری غیر از میهن خود میباشد.  

    با این سطح از بیکاری و این حجم فرار از کشور، تبلیغات فرزند آوری برای چیست؟  برای اینست که اینهمه خرجشان کنی و بگذارند بروند؟  همینها را که هستند چرا درنمی یابید؟  طبق آمار برای داشتن سرپناه حداقلی دستکم باید یکصد سال هیچ نخوری و کل درآمد را ذخیره کنی تا شاید بتوانی امکان تشکیل خانواده داشته باشی.  حتی او که سرپناه دارد از پس هزینه های خودش بر نمیآید چه رسد زن و فرزند.  اما فرزند را برای چه میخواهند، لابد مثل اتوپیای افلاطون خواستار تعلیمات متعالی اند!  اینها حتی تعلیمات عادی را نیز برنمی تابند که عزم بر تعطیلی کانون پرورش فکری کودکان یکی از آخرین نمونه هاست.  البته تعلیمات "معنوی" قاری قرآن و معلمین متعهد و بلائی که سر کودکان آمده و شکایاتشان هم نادیده گرفته شد هیچگاه فراموش نمیشود.  شاید هم مخاطب این تبلیغات انگل هائی هستند که از کیسه ملت ارتزاق کرده و از عدد 12 و 14 دم میزنند.   صدها محل درآمدی از بودجه عمومی مردم با عنوان های مقدس برای پشتیبانی آنان ایجاد شده تا جز خوردن و خوابیدن کار دیگری نداشته و تولید مثل "حیوانی" را تنها کار تولیدی خود تحویل دهند.  ضمن اینکه باید از حیوانات نیز عذر خواهی کرد که فرهنگ غلط ما هر کار نادرست را به آنها منسوب میکند.  حیوان دزد و اختلاسگر نیست و اگر شکار کند بقصد سد جوع است و سالی یکبار تولید مثل کرده هیچ شباهتی با اخلاق "انسانی" این پارازیتها ندارد.  روزی باید در فرهنگ ما، کلمات حیوانی، انسانی، سگی، توحش، درنده خو و امثال آن تجدید نظر گردد.  باری، کاش برای فرزند آوری به تبلیغات بسنده میشد حال آنکه امکانات تنظیم خانواده را بکلی از دسترس عامه ملت خارج کرده و مثل باقی قضایا اینجا نیز اجبار است، اجبار که به توصیه ای بنیاد برانداز تن در دهی. 

    چرا بنیاد برانداز؟!  حوادث روزانه و کشته و زخمی شدن کنشگران حقوق بشر، حواس جامعه را از توطئه عظیمی که در دست اجراست منحرف ساخته است.  سالهای اخیر با کم آبی و خشکسالی مستمر روبرو بوده ایم و سال بسال بدتر و بدتر میشود.  خبرها را همه میدانند که حتی استانهای پرآب کشور دچار کم آبی و زمینهای زراعی در اثر برداشت بی رویه آبهای زیرزمینی دچار فرونشست وسیع شده اند (1400/9/5).  دریاچه ای نمانده که خشک نشده باشد.  همسایگان نزدیک دریاچه ارومیه، دریاچه های وان و سوان در ترکیه و ارمنستان اند هردو پرآب و شاداب.  پس تقصیر اقلیم نیاندازید. تقصیر کی بیاندازیم؟  تقصیر جمعیت زیاد مصرف کننده بیاندازید.  اشتباه برخی را تکرار نکنید که میگویند سهم آب مصرفی مردم 2% است!  پس زراعت و فولاد و معدن و باقی مصارف آب برای کیست؟  از باصطلاح کارشناسان هم که پرس و جو میکنند یا شاید تقیه میکنند و یا دید دوربرد نداشته اکتفا میکنند به گفتن صرفه جوئی در مصرف و پناه بردن به تکنیک های جدید زراعی و غیره.  البته در کوتاه مدت مفید اند ولی از بیان فاجعه اصلی طفره میروند و راستش را نمیگویند.  مگر اینان عقل ندارند که اگر مثلاً با مرارت 10% صرفه جوئی شد، رشد مثبت جمعیت بزودی آنرا خواهد بلعید.  توگوئی "رشد پایدار" در این نظام واژه غریبی است!  کسی معنای آنرا نمیداند! فاجعه همانا طرح افزایش جمعیت بسمت 150 یا 200 میلیون است که البته بسیار پیش از رسیدن به این اعداد فاتحه کشوری بنام ایران و تمدن قدیمی آن خوانده شده است (1401/3/27). اشتباه نکنید، ما بسمت بحران پیش نمیرویم، بلکه هم اکنون در قلب بحران هستیم !!!  جمعیت 80 میلیونی فعلی، مدتهاست از خط قرمزها گذشته و اکثریت بحران های زیست محیطی یاد شده ناشی از همین جمعیت زیادی است که در اثر سوء سیاست عده ای خشک مغز بر اقلیم خشک فلات ایران سنگینی میکند.  سوء سیاست هائی که قبلاً در برنامه واکسن و غیره و غیره دیده شد.  پیشتر گفته بودیم که علیرغم همه اقدامات تنظیم خانواده در رژیم پیشین جمعیت به حدود 30 میلیون رسیده بود که کم و بیش حداکثر بار تحمل اقلیم ما بوده.  رودخانه ها و دریاچه ها آب داشت و تعادل نسبی بین بارش و مصرف هنوز حاکم بود.  باید همینجا تأکید کنیم مخالفتی با داشتن فرزند نیست و داشتن متوسط 2 فرزند تا حدودی حجم جمعیت را دستکم در همین سطح ثابت، ولی کماکان زیاد، نگاه خواهد داشت.  در اخبار است که حتی داروهای خاص بانوان باردارکه منتظر فرزند اند نایاب یا گران است چه رسد به وسایل پیشگیری.  نظام به محروم ساختن زنان، بویژه زنان کم درآمد، برای دسترسی به مراقبت های تنظیم خانواده ادامه میدهد که خود جنایتی خاموش است تا پروژه شیطانی خود را تسریع کند.  چگونه عرض کنیم که فرزند آوری فقط یک بهانه است و نظام حاکم مصمم به نابودی مملکت است حال با واسطه خارجی یا بیواسطه.  دشمنی با ایران و ایرانی از همان ابتدا در صدر سیاست های نانوشته این نظام بوده است و روشن ترین شاهد آن شلیک گلوله به مردمی است که تنها حرفشان اینست که این معنویت ضدمردمی شما را نمیخواهیم.  بیانات مسئولین بلند پایه بارها خود حاکی از ضدیت آنان با مبانی این کشور و فرهنگ آن بوده و به انحاء مختلف تبار بیگانه خود را بروز داده اند.

   بهرحال هیچ منطقی شلیک به مردم عادی را نمیپذیرد بویژه به مردم خودی.  چطور چنین توحشی امکان دارد؟  او که در اکرائین به مردم شلیک میکند و خانه های آنان را آتش میزند، بالاخره مردم آن کشور را دشمن تلقی میکند.  اما کشتن مردم خودی و بی سلاح و خراب کردن خانه مردم برسر آنان بحساب تفاوت اندیشه و تصرف شرعی اموال شهروندان بیگناه و سرکوب زن و بچه مردم در خیابان بجرم چند تار مو حکایت از قضیه دیگری دارد.  اینها هیچ کجای دنیا مستحق کیفر نیست.  قضیه شاید نمایش اقتدار باشد که چون در جای دیگری انبار مهمات دود شده بهوا میرود و نیروهای مزدور از دست میروند و جرأت مقابله بمثل نیست پس چه بهتر برای جبران مافات بجان خودی ها افتاد تا مبادا اقتدار داخلی خدشه دار شود.  افتادن بجان دختران مردم در خیابانها و کشیدن بدن آنها در شهر سهل ترین شیوه است برای نمایش مردانگی پوشالی و شاید بهترین سرپوش باشد برای ناکامی ها در آن جای دیگر.  دروغ و ریا از ابتدا با این نظام عجین بوده.  زیرا اگر معنویت مطرح میبود، منطقاً ارشادگران میبایست ایتدا گریبان دزدان و مهره های اصلی را میگرفتند.  منطق دیگری که شاید پشت گشت اراذل و اوباش باشد باحتمال قوی انحراف افکار عمومی از آن نقشه شیطانی در دست اجراست که قبلاً عرض شد و باید بزرگترین ترس ملت باشد.

    همانطور که پیشتر گفته شد، در نظامات "معنویت گرا"، مقدسات پوششی برای جمع ثروت است (اهمیت حجاب!).  اما این ثروت از کجا باید تأمین شود؟  طبعاً یا بطور مستقیم تصرف شرعی (غنیمت) اموال مردم یا غیر مستقیم از دزدی از حاصل کارشان با اخذ مالیات و جزیه و امثال آن و یا بهتر از همه، دست انداختن بر نفت وگاز و معادن زیرزمینی و فروش خام یا فراوری شده مثل پتروشیمی و فولاد و مواد معدنی که در اصل ثروت ملی است و مردم کمتر بدان توجه دارند.  اما ثروت را راحت نمیتوان از دست صاحبان آن خارج کرد زیرا بقیمت فقر و تولید نارضایتی است، اینجاست که پای قدرت در میان است و چون رضایتی در بین نیست قدرت مزبور نیازمند سرکوب است.  سرکوب کی؟  سرکوب صاحبان اصلی همان کشور! و سرکوب بدون حبس و شکنجه و قتل و تبعید امکانپذیر نیست که ابزار لازم دارد.  ابزاری که نیروهای مسلح پلیسی و امنیتی و بسیجی و پاسدار و لباس شخصی و امثال آن میباشند و کسر بزرگی از بودجه عمومی بلعیده میشود.  در سیستم های "مادّی گرا" نیروی مسلح اصلی ارتش است برای برون مرز و پلیس است برای حفاظت از امنیت مردم.  حال آنکه در "معنویت گرا"، طیف نیروهای یاد شده برای امنیت نظام و لذا سرکوب در داخل است.  اینها خصوصیات سیستم استاندارد بوده حال آنکه نوع "سوپر" آن در واقع علاوه بر داشتن همه اینها، پیش فروش کلیت سرزمین را نیز در برنامه دارد و تغییر مرزهای جغرافیائی برایش علی السویه است. ایران در فقر و فساد میسوزد و نام آن مترادف کشورهای آواره خیز است.

    در انتها برای توضیح به آن عزیزانی که توصیه میکنند درباره مسائل محیط زیستی و آلودگی پلاستیک و کم آبی و موارد مشابه نوشته شود، باید گفت، با شرحی که داده شد، با اینکه پیگیری آنها هنوز خوبست اما داستان ما از این مراحل گذشته است.  تصور کنید شیر گاز در منزل باز بوده و خانه آتش گرفته است.  ساکنین و شاید همسایگان مرتب بر آتش آب میریزند بگمان اینکه خاموش شود.  حال آنکه عقل حکم میکند ابتدا شیر گاز بسته شود.  خانه بزرگ ما امروز در آتش است و پرداختن به اولویت های دیگر مفید بفایده نیست.  ابتدا شیر گاز باید قطع شود!  

خلاصه اینکه، مختصری از خصوصیات یک نظام باصطلاح "معنویت گرا" که اغلب با آن آشنایند ارائه شد.  نظام "معنویت گرا" مردم را برده میخواهد.  مردم آزاد در این چارچوب معنائی ندارند و در عوض، نظام، مردم آزادیخواه را برای تحقیر"مادی گرا" خطاب میکند.  این نظام چون بر پایه تبلیغات استوار است لذا جز بر محوریت دروغ و دغل کار نمیتواند کند.  هرجا و هر زمان اقتضا کند معترض دچار تیر غیب میشود.  کشته به تیر غیب باید فوراً دفن شود و صحبت از پزشکی قانونی و علت مرگ و یافتن مسبب جزو اسرار مگوست.  نظامات "مادّی گرا" در مقایسه، بدلیل اینکه خودشان هستند و ادعائی ندارند سالم تر و اخلاقی ترند.  به یک دلیل روشن، نظامات "معنویت گرا" باطل هستند.  طبق تعریف، میگویند که دروغ و اهریمن مترادف یکدیگرند و این معنی در فرهنگ باستان ما نیز بچشم میخورد.  چنانچه روزگاری اهریمن بخواهد بر جامعه ای حاکم شود چه شکل و شمایلی را اختیار خواهد کرد؟  جز اینست که بخواهد به هیئت مقدسین مورد اعتماد مردم ظاهر شود؟!  حال اگر نظامی مدعی "معنویت" باشد و ضمناً دروغ های مکرر در مکرر او برملا شده باشد چه نتیجه ای میتوان گرفت؟  چه نتیجه ای غیر از این که نظام مزبور اهریمنی و باطل است.  

  • مرتضی قریب
۰۵
شهریور

رسم زمانه

    منشاء رفتار و کردار ما ناشی از محتویات ذهنی است.  این قاعده هم بر فرد صادق است و هم متشابهاً درباره جمع افراد یعنی جامعه صادق است.  منظور این نیست که عوامل بیرونی مثل اقتصاد، سیاست، بهداشت و غیره مؤثر نیستند بلکه منظور اینست که همه عوامل بیرونی سرانجام در مغز تبدیل به اراده برای صدور یک واکنش خاص میگردد.  با همین 3 جمله ساده میخواهیم این نتیجه کلی را اختیار کنیم که آنچه بر ما، شخص یا جامعه، میگذرد منبعث از محتویات ذهنی بویژه ذهنیات ریشه دار فرهنگی است.  یعنی اعمال ما و مناسبات اجتماعی ما متأثر از اعتقادات ماست.  اثر آنها، برای آنان که با حل معادلات آشنایند، مانند مُد اصلی است که حرف اول را میزند.  باری، اگر محتویات نیک باشد، آنچه میگذرد نیکوست و اگر شرّ باشد، طبعاً آنچه بر ما میگذرد جز شرارت و بدعاقبتی نخواهد بود.  حرف جدیدی هم شاید نباشد کما اینکه عرفای ما، وحتی پیشتر، حکمای یونان، میگفتند: گر بود اندیشه ات گل گلشنی، ور بود خاری تو هیمه گلخنی.

    اکنون با پذیرش این حقیقت که آنچه بر ما میگذرد ناشی از ذهنیات ماست، بپردازیم باینکه مشکل امروز ما بویژه در این چهل و اندی سال اخیر چیست؟  چه شده انگشت نمای خلق دنیا گشته و چنان منزوی شده ایم که جز اشرار کسی حاضر به مراوده با ما نیست؟  کند همجنس با همجنس پرواز.  یکبار برای همیشه لازمست این مشکل، فارغ از هرگونه ملاحظه ای، واکاوی و بررسی شود.  چگونه است که طالبان یک لا قبا از اینهمه حشمت و اقتدار ما ملاحظه نکرده و علیرغم تعهدات قانونی و شرعی خود در قبال حقآبه رودخانه هیرمند حاضرند آب اضافی را به شوره زار هدایت کرده ولی اجازه ندهند درسیر طبیعی خود به هیرمند رفته هموطنان را از تشنگی و بی آبی نجات دهد؟  چه شده طبیعت این کشور چنین دستخوش بحران شده؟  اینهمه گرفتاری برای چه؟ نگاهی گذرا به اتفاقات مشابه، همه و همه نشان از یک حقیقت واحد دارد و آن اینکه یکجای کار خراب است و آن یک جا، جائی جز ذهن معطوف به اراده نیست.  

   حال میخواهیم ببینیم، فلسفه و فیلسوف در این زمینه چه دارد بگوید.  چنانچه نیک بنگریم، سرچشمه مشکل خود را در طلوع فلسفه خواهیم یافت آنجا که دو مکتب مهم موسوم به "اصالت مادّه" و "اصالت ایده" شکل گرفت.  مشهورترین بانیان اولی، دموکریتوس و اپیکور بوده و بانی مکتب دومی افلاطون بوده است.  مکتب اولی بعدها مشهور شد به رئالیسم و گاهی ماتریالیسم (با فلسفه ماتریالیسم مارکس اشتباه نشود!) و دومی به ایده آلیسم.  اولی حول و حوش اصالت مادّه است و اینکه عالم وجود چیزی جز مادّه نیست و گفتگو از وجود، بدون مادّه بی معناست.  در مقابل، افلاطون به وجود چیزهائی غیر مادّی بنام "ایده" ها (= صور = مُثُل) معتقد بود و اینکه آنها موجودات حقیقی و ابدی در عالم معنا (عالم مثالی) بوده و دنیای مادّی جز رونوشتی کم دوام از آنها نیست.  عمده مباحثات فلسفه و مجادلات بین فلاسفه ادامه همین دو خط فکری از ابتدا تاکنون بوده است.  اکنون ببینیم کدام راست میگوید و مشکل ما چه ربطی به دعوای آنها دارد؟

    در مطالب پیشین ( 1400/2/9 و 1399/12/25 ) نشان دادیم که چگونه مشاهده آسمان شب توسط نیاکان ما در آن شبهای دراز بهت و تکریمی را ایجاد کرده او را بفکر وامیداشت.  فرزانگان در طی قرون و اعصار باین نتیجه رسیدند که ذوات آسمانی نامیرا و ابدی هستند و آنچه میرا و ناپایدار است همانا موجودات زمینی هستند.  نتیجه گیری عجیبی نیست چه همین امروز از یک روستائی ساده دل در منطقه ای دور افتاده سوأل کنید احتمالاً همین پاسخ را میشنوید.  از اینجا بود که "آسمانی" در مقابل "زمینی" قرار گرفت.  طبعاً آنچه آسمانی و ابدی هست قدسی نیز هست و لابد از جنسی متفاوت با موجود مادّی زمینی باید باشد.  ترس از عوامل سرسخت طبیعی، بویژه ترس از مرگ و عواقب ناشناخته پس از آن موجب تقویت این فکر گردید تا دستها را رو به آسمان بالا برده و با اهدای قربانی و نذورات، سلامتی دنیوی و رستگاری اُخروی خود را مطالبه نماید.  طبعاً نیایشگاه های خود را بر بلندی ها میساخت تا هرچه بیشتر به آسمان قدسی نزدیک باشد.  گیاهان خوشبو یا بخشی از گوشت قربانی را بر آتش میریخت تا دود آن به بالا رفته بلکه به برآورنده نیاز برسد.  تا اینجا همه چیز عادی و طبیعی است و ایرادی بر این ذهنیت نتوان گرفت.

   در این مرحله دو واقعیت مهم وجود دارد که پیش از هر چیز باید پذیرفته شود زیرا بدون آنها هیچ نتیجه ای حاصل نمیشود.  و آن عبارت از قبول علم زمانه و دوم پذیرش تکامل علم و افزایش معرفت بشری است.  واقعیت اینست که رفتارهای شخصی و اجتماعی انسان تابع علم، یا رسم زمانه است و مهمتر اینکه با پیشرفت علم و افزایش آگاهی، رفتارها نیز دگرگون شده و میشود.  یعنی مثلاً وقتی میکروب کشف شد و بعنوان عامل بیماری زا معرفی گردید، بهداشت عمومی نیز متحول شد.  یا ستارگانی که نامیرا و قدسی پنداشته میشدند امروز میرا و خاکی هستند.  یا وقتی وسایل جدید نقلیه اختراع شد، درشکه و اسب و استر بکناری رفت.  اینها واقعیات غیر قابل انکار است که همگان اذعان دارند مگر گروهی خاص که عناد ورزیده در حرف قبول ندارند.

   ضمناً موضوع دیگری که ایده آلیسم را برحق نشان میداد همانا چیز عجیبی بود که در مغز انسان میگذشت.  که البته امروز میدانیم مختص انسان نیست و جانوران را نیز شامل میشود.  این چیز عجیب، هوش و آگاهی بود که مثل سایر چیزها ملموس نبود و عجیبتر که بعد مرگ ناپدید میشد.  بهرحال این چیز نامتعارف از نوع همان مادّه ای که جسم را تشکیل میداد نمیتوانست باشد و روح یا نفس نامیده شد.  این موضوع مدتهای مدید مورد بحث و مناقشه بین فلاسفه و ارباب ادیان قرار گرفت.  این چیز عجیب چون مادّه نمیتوانست باشد پس لاجرم در طبقه بندی قدسیات (غیر مادی) قرار گرفته به عالم معنا که در آسمانهاست منسوب شد.  این تعریف، موجبات خرسندی انسان را هم فراهم آورد که تکلیف سرنوشت بعد مرگ خود را مشخص دید.  تأکید میشود که این موضوعی بسیار قدیمی و به قرنها پیش از فلاسفه یونان بازمیگردد.  کتاب مردگان مصر باستان حکایت گر سفر پس از مرگ با شرح جزئیات است که بسیار دلکش و شاعرانه است.

   موضوع عقل، نفس، و روح قرنها فلسفه را درگیر خود کرده و حکمای عالیقدری چون کانت عمری را صرف شناخت حقیقت آن کردند.  چیزی که امروزه شاهدیم این است که فلاسفه کلاسیک هنوز بر سر عقاید ارسطو و افلاطون و بعدی ها مثل دکارت و کانت و هگل و امثالهم بحث کرده هیچ به آنچه نتایج علم است توجه ندارند.  توگوئی عده ای بیکار در آزمایشگاه ها نشسته کار خود میکنند و ما نیز اینسو نشسته پنبه خود میریسیم!  مگر مقصد اصلی فلسفه نیل به حقیقت نیست؟  نه تنها فلسفه بلکه مقصود  همه مکاتب و نحله ها بایست وصول به حقیقت باشد. در ساحت حرف البته همه همین را ادعا میکنند ولی در حوزه عمل است که باید دید چگونه رفتار میکنند. باری، در قرن بیستم، بویژه از نیمه دوم آن بدینسو، اکتشافات مهمی درباره عملکرد مغز و موضوع شناخت صورت گرفته که به هیچ وجه نمیتوان بدان بی اعتناء بود.  خلاصه آن، همانگونه که قبلاً عرض شد ( 1400/11/29 )، اینست که عقل = ذهن = نفس = روح همگی یک چیزند و هیچ ربطی به دنیای ماوراء نداشته بلکه وابسته به مادّه و دنیای جسمانی اند.  جزئیات را باید در ژورنالهای تخصصی پی گرفت اما به بیان ساده، عوارض خارجی از طریق هر یک از حواس پنجگانه به پالس های الکتریکی تبدیل و پس از درک در مغز ادراک میشود.  یا به زبان کانت در قالب هائی که مغز آشناست ریخته میشود.  عملکرد مغز نیز با همه پیچیدگی هایش مشابه رایانه های امروزیست که هم حافظه دارد و هم قابلیت تجزیه و تحلیل.  در زمان فیلسوفان یاد شده این درجه از معرفت موجود نبود که اگر بود، دکارت عزیز ما اینگونه دچار ابهام نمیشد.  تأکید میکنیم که آنچه حکمای ماضی گفته اند همه در سایه معرفت زمان خود بوده و همه قابل احترام و از نظر تاریخی ارزشمند اند.  که اگر امروز بدنیا برمیگشتند، قطعاً عقاید دیگری میداشتند.  پس نظرات ما نه اینست که از آنها بیشتر میفهمیم بلکه اینست که بر سطح بالاتری از علم زمانه دسترسی داریم.  لذا این ما هستیم که باید از کیش شخصیت دست برداشته و در سایه دانش زمان تحقیق و اظهارنظر کنیم. زهی سعادت آیندگان که درک دقیق تری نسبت به ما راجع به موضوعات خواهند داشت.

   در بررسی روش علمی دیدیم که ( 1398/2/27 ) باعتبار اینکه ابزار شناخت عالم چیست دو مکتب "اصالت تجربه" و "اصالت عقل" در مقابل یکدیگر ایستاده اند.  دیدیم که بدون مشاهده و تجربه امکان شناخت وجود ندارد و روش "علم" تلفیق هردو مکتب است.  لازم به توضیح است که "عقلی" که در اصالت عقل آمده منظور ذهن است و نه آن عقل سلیم رایج در علم.  از سوی دیگر در پاسخ باینکه حقیقت عالم چیست دو مکتب فکری "اصالت واقع" یا رئالیسم و "اصالت تصور" یا ایده آلیسم نیز در دوسوی طیف قرار دارند.  همانگونه که در پاراگراف سوم گفتیم، سوأل اساسی فلاسفه حول این محور بوده که حقیقت جهان ما آیا مادّه بتنهائی است یا اینکه ایده ها (در بستر تعریفی که افلاطون کرد) اصل بوده مقدم بر اشیاء هستند.  ایده آلیست ها معتقدند که ذهن و روح آدمی چیزیست وراء مادّه و بعلاوه آنچه حقیقت اصیل است ذوات غیرمادّی اند که مادّه سایه آنست. کانت و برخی معتقدند که عقل نظری ما فقط به عوارض دسترسی داشته از فهم موجودات فی نفسه (خواه معقول خواه مادّی) عاجزاست ولی وجود مادّه لزوماً رد نمیشود.  ادیان، بویژه ادیان توحیدی، واضحاً متأثر از مکتب ایده آلیسم هستند.  تندترین وجه این فلسفه میگوید که اصلاً مادّه ای در کار نیست و هرچه هست تصورات است.  در اثبات آن میگویند که هرآنچه ما بظاهر از عوارض جهان خارج دریافت کرده و معرفت محسوب میکنیم همگی از طریق حواس بوده و در نهایت امر بصورت تصوراتی در مغز خانه میکنند.  ما هیچ راهی مطلقاً برای درک ذوات حقیقی بیرون ذهن یعنی موجوداتی که هستند یا احتمالاً هستند نداریم.  هرچه هست حواس است و نهایتاً تصورات داخل ذهن.  ظاهراً استدلالیست قوی و متین.

    در برابر این مناقشه چه باید گفت؟  عاقلانه ترین و بهترین کار، رجوع به علم و یا رسم زمانه است.  طبعاً نسبت به آنچه معرفت کلی بشر از ابتدا تاکنون است نمیتوان بی اعتناء بود.  امروز نسبت به دوران فلاسفه بزرگ دو کشف بسیار مهم داریم که حل معما را آسان میکند.  یکی، دانش امروز ما درباره شگفتیهای مغز انسان و فیزیولوژی درک توسط حواس است.  دیدیم که آنچه مسئول تصورات ماست پالس های الکتریکی بین نورون ها و نیز حالات خاص تحریک در دستجات نورونها بعنوان تصورات خاص است.  بخش های خاصی از مغز مسئول ادراکات ویژه ای از حواس است.  با اینکه هنوز بسیاری از جزئیات منتظر تحقیقات بیشتر محققین است با این حال، چیزی که ماوراء هر شک و شبهه ای روشن است طبیعت الکتریکی مغز و فرایندهای داخل آنست.  یکی دو قرن است که امواج الکترومغناطیسی بعنوان جزئی از تظاهرات مادّه شناخته شده و هر واحد حجم از فضای بظاهر تهی بخاطر وجود این امواج دارای انرژی و لذا جرم است!  بنابراین آنچه تاکنون در حوزه ماوراءالطبیعه بوده و ربطی ظاهراً به مادّه نداشت امروز میدانیم که مادّی است.  لذا آنچه سابقاً بعنوان عقل، ذهن، نفس، روح میدانستیم اکنون مربوط به حوزه مادّه است ولاغیر.  طبعاً هنوز کسانی مخالف این تعبیرند زیرا خود را به تعلیمات کهن وفادار میدانند.  اما مگر در پاراگراف پنجم بخود قول ندادیم که تسلیم علم زمانه باشیم؟  شاید بگوئید از کجا معلوم که فردا تغییر نکرد.  اینهم از آن دست سفسطه هائیست که مکرر در قبل توضیح داده ایم ( 1398/7/12 ).  

   اکتشاف دوم درباره ماهیت مادّه است.  همان مادّه ای که قدما آنرا پست میشمردند زیرا در قیاس با ستارگان آسمان، ناپایدار و در معرض کون و فساد میدیدند.  تنوع جانوران و جمادات انسان را همواره گیج و مبهوت ساخته بود تا بتدریج در این چند قرن اخیر معلوم شد که همه آنها از ترکیبات معدنی و آلی ساخته شده اند و همه ترکیبات نیز بنوبه خود از 92 عنصر طبیعی بوجود آمده و پایه همه 92 عنصر اتم هیدروژن است.  توحید و وحدت بهتر از این میخواستید؟  خاستگاه آن کجاست؟  اعماق کائنات، همآنسو که انسان بسمت آسمان قدسی و معنوی دست دراز کرده و همواره طلب خیر کرده و میکند.  نهایتاً معلوم شد آسمان قدسی محل تولد جدّ اکبرِ مادّه یعنی هیدروژن است.  بیش از 80 در صد مادّه ستارگان و مواد بین ستاره ای، هیدروژن و مابقی عمدتاً هلیوم است ( 1399/2/18 ).  تا آنجا که قوی ترین چشم های مسلح کار میکند، جز مادّه چیزی مشاهده نشده.  واقعیت اینست که هرآنچه هست مادّه و تظاهرات وابسته به مادّه است.  خوب یا بد چیز دیگری جز مادّه نیست. و عجیب تر اینکه زمین ما نیز بخشی از همین مادّه آسمانی است.  تنها گناه مادّه، فراوانی و در دسترس بودن آن است، چه در نظر توده وفور مترادف حقیر بودن است.  برخلاف آنچه نیاکان ما بخاطر سطح پائین معرفت زمانه میپنداشتند، شریف ترین، و نه پست ترین، موجود جهان ما همانا مادّه است.  این نه آن "مادّه پرستی" من درآوردی است که ارباب موهومات برای استمرار رونق بازار خود، دانشمندان، یا بقول خودشان دهری مذهبان، را بدان متهم میکردند.  پرستشی دربین نیست که نقیض آنرا پیش کشیده خداپرستی ریاکارانه خودشان را به رخ بکشند.  نگاه کنید به فلاسفه پیشا سقراطی که عموماً رئالیست بودند و از همین رو به اکتشافات مهمی دست یافتند ( 1396/11/12 ).  نیاکان خوشفکر ما نیز چندان بیراه نبودند که از میان کائنات خورشید را بدرستی یگانه پشتیبان حیات بر زمین دانستند.  منشاء پرستش (بمعنای پرستاری و نگاهبانی) آتش و نور از همین روست که اگر همان 1 بخش از میلیارد قسمت نور خورشید نبود نه حیاتی بر زمین بود و نه انسانی و نه فلاسفه ای که امروز مجادله کنند.  غایت ایثار، خورشید است که از جان خود میکاهد و بصورت پرتو جان بخش بیدریغ و بی توقع راهی فضا میکند؛ در حالی که فقط 4 بخش از میلیارد قسمت انرژی او سهم منظومه سیارات میشود.

   حکومت های ایدئولوژیک، بویژه نوع دینی آن، برای استمرار حکومت خود و حقانیت خود نیازمند ابداع شماری اصول بنیادی و توسل بدانها برای مشروعیت بخشی به نظام خود هستند.  نیک که بنگرید فصل مشترک همه بر دو اصل اساسی استوار است:  مذمت مادّه و ابراز کراهت از آن، و دوم اعتقاد به ماوراء مادّه و تسری آن به روح و ذوات غیر مادّی و دنیای دیگر.  مبنای اعتقاد به پدیده های غیر مادّی از خود انسان آغاز شد چه او ذهن و تصورات خود را امری غیر مادّی دیده و ضمناً مشتاق جاوادانگی خود نیز بود.  امروز که بدور از هرگونه پیشداوری و با اتکا به معرفت زمانه و با ابزار استدلال و استمداد از بنیانهای فلسفی به قضایای حاضر مینگریم دعاوی مزبور را در بن بست میبینیم.  خوب یا بد، واقعیت اینست که همه چیز از مادّه است.  اگر علاقمند به وجود روح هستیم آنرا هم مادّی بیانگاریم  سایر موجودات مورد ادعا هم اگر باشند لاجرم مادّی هستند.  تنها موجود اصیل جهان همانا مادّه است که جسم و جان ما و سایر موجودات از آن است.  اگر مایلید، میتوانید آنرا شریف و قدسی قلمداد کنید.  باینجا که میرسیم، بلافاصله آنها که بازار خود را در خطر میبینند "اخلاقیات" را پیش کشیده بدان متوسل میشوند ( 1398/6/7 ).  حال آنکه امروز کسی نیست که نداند اخلاقیات را چه طایفه ای نابود کرده است؛ همانها که ترک دنیا بمردم آموزند.  دشمن معنویات همانها هستند که بظاهر نگران آنند.  بیشترین قتل هائی که ارتکاب شده توسط چه کسانی بوده؟  اصحاب فلسفه و هنر یا مدعیان دنیای آخرت و ریاکاران دین فروش؟  بنظر میرسد حق با او بود که میگفت بزرگترین صنعت، صنعت سودآور دین است که نقد را ستانده و پاداش را به روزگاری مجهول واگذار میکند.    اگر مشکل با ایدئولوژی میبود با بحث و استدلال بجائی میرسید حال آنکه داستان ما از این مراحل گذشته و وارد صنعتی شده که برای وجاهت آن از پوشش معنویات و برای حفاظت آن از قوه قهریه استفاده میشود.  

    طبق شواهد مذکور در بالا، دیدیم که اگر صرفاً بحث های آکادمیک در میان باشد، نظامات فکری مبتنی بر مذمت مادّه و اعتقاد به ماوراء مادّه خود بخود منتفی میگردند.  هرچه رشته اند پنبه میشود.  یعنی هرآنچه برمبنای این دو رکن تولید کرده اند فرومیریزد.  این بیانات، کسانی را بکار میآید که صادقانه در جستجوی حقایق به براهین گوش میسپارند و متمایل به بحث و کنکاش بوده و از نظرات متفاوت هراس نداشته باشند.  لذا در ساحت اندیشه، سیستم هائی که بر پایه های فوق بنا شده باشد، هرقدر هم قدیم باشد، امروز، وفق رسم زمانه، مشروعیت خود را از دست میدهند.  اما از سوی دیگر، در دنیای واقعی ثروت و قدرت است که حرف نهائی را میزند.  شاید بر حکومت های دنیوی عیبی نباشد، اما بر حکومت های دینی که ادعای معنویت دارند مصیبت دوضربه است.  اول، عدم مشروعیت فلسفی که بشرح فوق رفت و دوم، ثروت اندوزی در پوشش مقدسات. آنچه را با دست رد میکنند با پا پیش میکشند چه اینکه خود اذعان دارند ثروت اندوزی مترادف مادّی گرائی است و طُرفه اینکه آنچه را در ظاهر نهی میکنند با دل و جان مطالبه میکنند. از بزرگانشان جویا شوید، خصوصی بزبان عامیانه خواهند گفت: همش جمع و تفریقه، باقیش دیگر حرفه!  در واقع، کل فرهنگ نمایشی چنین نظاماتی نقش بر آب است بویژه اخلاق و معنویات در آن کوچکترین جایگاهی ندارد.  به آنچه تبلیغ میکنند و مردم را توصیه میکنند خود ابداً باور ندارند، چه آنجا که کار شهادت است و ورود به بهشت، خود تمایلی نشان نداده به خردسالان وامیگذارند.  زیرا اگر اندکی باور داشتند، بدلیل طمع زیاد و علاقه شدید به تنعمات و خوشی های بهشت محال بود آنرا به غیر واگذارند. 

    با اینکه دادن مُلین به آدم عادی نفع میرساند اما دادن قرص مُلین به کسی که اسهال دارد ممکنست کشنده باشد!  پس اگر از منظر دیگری هم نگاه کنیم، در جامعه ای که خرافات بیداد میکند، نشر و ترویج ایده آلیسم میتواند زیان بار باشد.  در این شرایط فقط مکتب رئالیسم است که ناجی جامعه میتواند باشد.  یا اصلاً فارغ از همه ایسم ها و بازگشت به خرد و تأمل در ذهنیات گذشته فارغ از گفتار این و آن.  ناگفته نماند که منظور، دشمنی با معنویات نیست چه اگر بدیده حق بین نگریسته شود، صاحبان اخلاق را عموماً انسانهای فرهیخته و اهل خرد تشکیل میدهند.  خردی که شرق و غرب ندارد.  

خلاصه اینکه، ادیان در زمان تأسیس خود، در بهترین حالت، بدون اینکه نامی در بین باشد متأثر از ایده آلیسم و آموزه های آن بودند.  اینکه بعداً دچار چه تحولاتی شدند جای بحث نیست.  اکنون به پاسخ پرسشی که در انتهای پاراگراف سوم مطرح شد میپردازیم.  مطابق علم زمانه و آنچه سطح امروزی معرفت است، جهان ما یکسره از مادّه و عوارض آن تشکیل شده است.  در عین حال در بروی هر ادعائی باز است منتها بصرف ادعا چیزی محقق نمیشود.  اصولاً در دنیای مادّی بحث از غیر مادّه بی معناست.  در روش علمی، آنچه قابل مشاهده (در معنای عام) و سنجش است ملاک قرار گرفته و با کمک عقل و منطق قواعد و قوانین ناظر بر آنها ساخته شده و دانش خود را محقق ساخته و از همین روست که به فلسفه تحققی موسوم است ( 1397/1/9 ).  اما دلایل ایده آلیسم بدین جهت رد میشود که اولاً حواس پنجگانه ما یکدیگر را تأیید میکنند.  یعنی اگر دست بر سطح زبری کشیده زبری آنرا درک کنیم، متشابهاً پستی و بلندی های ریز سطح را هم میبینیم حتی اگر لازم باشد با میکروسکوپ ببینیم.  چه اگر قرار بود درک ما از اعیان خارج، صرفاً نتیجه عوامل داخل ذهن باشد این هماهنگی بین حواس برقرار نبوده به بخت و اقبال واگذار میشد.  یا روز بعد که همان سطح را لمس میکردیم شاید پاسخ دیگری میگرفتیم.  بعلاوه، هر یک از افراد بشر نیز یکدیگر را تأیید میکنند که اگر شانس و تصادف میبود هرکس برداشت ذهنی خاص خود را از طبیعت میداشت زیرا قرار نیست عملکرد ذهن همه با یکدیگر سینکرونیزه شده باشد!  سفید پوستان که اول بار سرخپوستان را ملاقات کردند درک یکسانی از جرم و اینرسی در هردو نژاد دیده شد.  چرا؟ چون مُلهم از یک واقعیت یگانه بود.  از همین روست که پی بوجود نادر افراد کوررنگ میبریم.  از همین روست که در صنایع مهم از افزونگی (Redundancy) و تنوع (Diversity) در امور حسگرها سود میبریم.  امروز ادوات ما برای کمک به حواس بقدری حساس و بقدری دقیق شده اند که حتی امواج بینهایت ضعیف گرانشی نیز در شبکه ای از حسگرها در مدار زمین درک و ضبط شده است.  اگر اینها واقعیت نیست پس چیست؟! عالیجناب اسقف برکلی پاسخ میدهد ذات باری بر کرسی نشسته و اینها را بصورت هماهنگ در ذهن ما میاندازد!  مگر اینکه برای دلخوشی و راحت خیال، فرض را بر تصورات گذاشته و شاید از بابت مسئولیتی که باید عهده دار شد وجدان خود را یکسره راضی سازیم.  برای آنها که خیمه بصحرای فراغت زده اند همه چیز قابل رد کردن است و لذا آسودگی خیال.

   ما در زمانه بسیار بدی هستیم و همه نسبت به عواقب آن مسئولیم.  رسوبات ذهنی زندگی را عملاً ناممکن ساخته است.  مادام که این شبهات در عرصه عمومی مطرح و داوری نشود، توقع هرگونه اصلاح اساسی و بازگشت آرامش بیجا خواهد بود.  مشکل امروز ما مشکل خاور نزدیک نیز هست و شایسته است نمایندگان مربوطه در محلی امن نشسته و برای درمان بیماری ذهنی منطقه خود راه حلی مشترک جستجو کنند.

 

  • مرتضی قریب
۲۱
فروردين

نگاهی نو به مابعدالطبیعه -7

    در بحث پیشین، در واکاوی واژگانی که در متافیزیک جا خوش کرده اند، واژه "تقدس" و ترکیبات آن مطرح و تحلیل شد.  این بار در ادامه به سایر واژگانی می پردازیم که شاید اهمیت "تقدس" را نداشته باشند ولی در هر حال بنوعی با موضوعات متافیزیکی درآمیخته و سوء تعبیر ایجاد کرده است.  در این چهار دهه اخیر، اخلاقیاتی که در هر حال، دستکم از نظر ظاهر، قبلاً مورد احترام جامعه بوده چنان دچار بحران شده که بسیاری از مفاهیم را از معنای اولیه خود جدا انداخته و کارکرد های دیگری بر آن ساخته است.  

مفاهیم تحریف شده

    اهمیت این موضوع بیشتر از آن لحاظ است که آغاز هر بدآموزی از واژگان شروع میشود.  طبعاً، واژگان بخودی خود گناهی ندارند و این فرقه ها و گروه های تبهکارند که واژگان را در خدمت منافع گروهی خود تحریف کرده خلقی را گمراه میسازند.  هرچند، گاهی هم مرور زمان است که به تهی شدن واژه از معنا میانجامد.  شاید برخی از این واژگان که در ادامه خواهد آمد، مستقیماً ربطی به متافیزیک نداشته باشند منتها در جامعه متافیزیک زده، گروه های سیاسی- مذهبی آنها را بصورت تحریف شده در جایگاه های متافیزیکی مورد نظر خود بکار گرفته اند.  

1- معنویات

   این واژه از لحاظ لغوی جمع معنوی و از ریشه معناست.  معنا در فرهنگ عامّه معمولاً در مقابل صورت است.  به عقیده دکارت، حقایق عالم 3 بیشتر نیست ( در مقابل مقولات ده گانه و کلیات پنجگانه ارسطو).  جوهر (شامل خدا، نفس، جسم)، صفت نفسیه یا صفت اصلی جوهر، و حالات و عوارض جوهر که بدون جوهر متصور نیست.  در این آخری ما نیز با دکارت همعقیده ایم، منتها میگوئیم حالات وابسته به مادّه و نه جوهر.  مثلاً خوبی، بدی، خشم، مهر، زبری، نرمی، ... که در محاوره فراوان بکار میبریم مادّه نیستند اما وابسته به مادّه اند و بدون مادّه متصور نیست.  پاره ای از این حالات به انسان مربوط است و معنویات در اصل، بخش مثبت حالات انسانی را شامل میشود.  در اصطلاح عامّه، معنویات یعنی امور مربوط به اعتلای روح و تعالی نفس نیک بشر.  در این معنا، معنویات در مقابل مادّه گرائی که عشق به ظواهر زندگی است میباشد.  

   در زمانه ما روال کارها چنان به بیراهه رفته که وقتی صحبت از درست کردن معنویات است، در عمل آنچه حاصل میشود جز پرداختن به مادّیات نیست.  آنهم در زشت ترین وجه آن.  بعبارت دیگر در این زمانه معنای رسمی و حکومتی "معنویات" درست در ضدیت با تعریف آن در قاموس لغات است.  کافیست به گفتار و کردار مدعیان معنوی نظری انداخت.  بنام معنویات داخل شهرها را دیوارکشی میکنند تا محیط زنانه و مردانه شود، مبادا شیطان دخول کند.  صدای زن از معنویات دور میکند. نه که مبلغین مزبور خود به اینها باور داشته باشند؛ چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند.  بلکه همه این تلاش ها برای روشن نگاه داشتن چراغ این کهنه دکان است که باعث استمرار "معنویات" و افزایش رزق و روزی حلال برای مروجین آن است.  

2- عقب ماندگی

   این نیز یکی دیگر از واژگانی است که بسیار دچار سوء تعبیر شده است.  فرض کنید در میدان مسابقه دو، عده ای در حال رقابت اند و یک نفر پیشتاز است و باقی کم و بیش او را دنبال میکنند.  آخرین نفری که علیرغم تلاش بسیار از همه پس مانده است را میگوئیم "عقب مانده" است.  یعنی باوجود تلاش برای پیشروی، کم آورده و بطور نسبی عقبتر از بقیه افتاده است.  منتها امروزه صحبت از نظامی میکنند که میگویند از لحاظ فکری عقب مانده است.  این اصطلاح در این مورد خاص کاملاً غلط است زیرا نظامی که در 1400 سال پیش متبلور شده است، خوب یا بد، اصلاً دارای حرکتی نیست که بخواهد عقب مانده باشد.  اما فلان کشور آفریقائی را میگویند عقب مانده است زیرا علیرغم تلاش برای پیشرفت و سازندگی، امکانات مادّی و فکری او باندازه کافی نبوده و در حرکت نسبی رو به جلو نسبت به سایرین عقب مانده است.  کاربرد اصطلاح "عقب ماندگی" برای نظام های ایدئولوژیک امثال طالبان و همفکران او در این رابطه کاملاً نامربوط است چه اینکه  متحجر بودن یا "سنگواره" بودن شاید مناسبت بیشتری داشته باشد.  این نظامات اصلاً حرکتی در جهت فکری ندارند که پیشرفت یا پسرفت معنی داشته باشد بلکه در حالت جمادی بسر میبرند.  حتی اصطلاح "مرتجع" که گروه های چپ بکار میبرند نیز نابجاست زیرا "رجعت" خاص کسی است که میخواهد به عقب مراجعت کند که لازمه اش حرکت است.  یا به کسی میگویند که قدری جلو رفته و حالا میخواهد بجای نخست برگردد.  وقتی کسی از جایش حرکتی نکرده رجعت چه معنی میدهد؟!  برای نظامی که در نقطه ای از زمان منجمد شده مرتجع بودن نیز بی معناست.  اما چه کنیم که بخاطر رواج گسترده اصطلاح عقب ماندگی، ما نیز ناچار از بکار بردن این غلط رایج باشیم.

3- روحانی

   این واژه یعنی امور منتسب به "روح".  منتها چون از گذشته های دور روح را غیر مادّی و جوهری آسمانی میدانستند لذا واژه روحانی در مقام دوری از مادّیات و علائق دنیوی استعمال میشده است.  کاهنان مصری عهد باستان و پیشوایان سایر ادیان وظیفه خود را در ارتباط با حفاظت از روح متوفی و دلالت روح به رستگاری میدانستند و بسبب این ارتباط، "روحانی" نامیده شدند.  لذا از همان ابتدا، دعوی اینان روگردانی از عالم جسم و مادّه و ارتباط با عالم بالا بوده حال آنکه در عمل از ثروتمندان دوره خویش بوده اند.  بنابراین اساساً این واژه از همان ابتدا از معنای اصیل خود تهی بوده است.  ضمن اینکه در مباحث پیشین (نگاهی نو به مابعدالطبیعه 1400/11/29) مشروحاً عقاید پیرامون روح را مطرح کرده نشان دادیم که روح همان عقل یا شعور است که گاهی مترادف با نفس پنداشته و همه اینها مرتبط با مغز مادّی و کارکرد آن است.  لذا از زاویه علمی نیز اگر بنگریم، "روحانیت" هیچ تفاوتی با "جسمانیت" ندارد.  بویژه، روحانیتی که در امور جنسی و جمع مال غوطه ور است و گوی سبقت از مادّه پرستان ربوده است.  مردم به ته مانده مهر و عطوفت اینان دلبسته بودند اما ناگفته پیداست که در روزگار ما این طایفه چه میزان از مهر و عاطفه بدور بوده و جز مادّه پرستی بنحو اتمّ و اکمل کار دیگری ندارند.  لذا این واژه و ترکیبات آن در عمل معنای عکس خود را یافته است.

4- پیشرفت

   در نظام های باصطلاح "عقب مانده"، مرتب سخن از واژه متضاد آن یعنی "پیشرفت" است.  تبلیغات و رسانه ها از بام تا شام در وصف آن داد سخن داده دم از پیشرفت های محیرالعقول میزنند.  در اینجا منظور از پیشرفت، عمدتاً پیشرفت مادّی و رفاه ظاهری جامعه است و نه پیشرفت در حوزه فکر و ترقیات معنوی.  بی شک پیشرفت در زمینه معیشت زندگی و رفاه نیز مهم است و یکی از نتایج ترقی در علم، بالا رفتن سطح آسایش مردم است.  اما ببینیم پیشرفت امروزی ما نسبت به 100 سال پیش چگونه حاصل شده؟  آیا غیر از این است که این رفاه عمدتاً از بابت فروش نفت و خرید دستآوردهای غرب با پول آن بوده؟  بعبارت دیگر اگر غرب به سطحی از ترقی نمیرسید که مصرف کننده نفت و مشتقات آن باشد، آیا ما کماکان در همان اوضاع و احوال زندگانی روستائی بسر نمیبردیم؟  نه اینکه درجا زدن در زندگی روستائی بد باشد، بلکه منظور این است که پیشرفتی که از آن دم زده و میزنند پیشرفتی تبعی است و نه واقعی و مستقل و متکی به نیروی ملی.  البته منکر این نباید شد که پیشرفت ملت ها دوشادوش هم و با همکاری صورت میگیرد.  منتها پرسش این است که جز مقداری کپی کاری، سهم واقعی ما در پیشرفت مادّی چقدر بوده؟  چقدر از ابداعات و اختراعات در این 100 ساله کار ما بوده؟  بدتر از بد اینکه با بازی با این واژه،  گمراه کردن جامعه بطور سیستماتیک در حال گسترش است.  بدترین نوع دزدی، دزدیدن عقول است.  

5- کوانتوم

   در این هیاهوی پیشرفت، گاهی سخنانی شنیده میشود که فرد از فرط تعجب بیهوش میشود.  در این وانفسای جمود فکری صحبت از پیشرفت های خیره کننده در حوزه کوانتوم است که محرمانه است و نباید بگوش اغیار برسد!  و عجیب تر آنکه فلاسفه مسلمان، هزار سال پیش از کوانتوم گفته بودند و کسی متوجه نشده بود.  تعجبی هم ندارد زیرا این ادعاها بجای طرح از طرف مقامی متخصص از دانشگاه، از سوی کسی با کسوت رزم مطرح میشود که سابقه آنرا قبلاً در بشقاب کرونا یاب دیده بودیم.  مطابق تبلیغات تکراری، ما همه چیز را میدانستیم منتها این غربی های بی انصاف آنرا از لابلای کتب ما دزدیده بنام خود چاپ زده اند.  آنها که 2500 سال پیش اول بار واژه "اتم" را پیش کشیدند، متواضعانه هیچ نمیگویند اما او که هیچ نمیداند ادعای کوانتوم دارد.  داد سخن درباره کوانتوم و ادعا در سایر شاخه های علوم مدرن فقط تلاشی است تبلیغاتی برای دور کردن اذهان از آنچه زیر پرده میگذرد و پیش کشیدن اصطلاحاتی مثل "دانش بنیان" درِ رحمتی است گشوده به روی دکان های جدیدی که نمونه آنرا در تولید واکسن کرونا و غیره دیده ایم.

6- جمعیت

   این اصرار شدید بر افزایش جمعیت معمائی شده است که کم از سایر معماهای متافیزیک ندارد.  معما از این جهت که در حالیکه برای جمعیت هشتاد و چند میلیونی منابع کافی آب و غذا نداریم، بیکاری و فقر بیداد میکند، دارو نیست و محیط زیست هر روز بیابانی تر میشود، میگویند جمعیت کم است!  به دروغ شایع میکنند رشد جمعیت منفی است و برای زاد و ولد جایزه تعیین میکنند تا دختران بین 10 تا 14 سال مجاب به ازدواج و تولید مثل شوند؛ چیزی که از دید حقوق بین الملل تجاوز محسوب میشود.  از هر زاویه که نگریسته شود، منطق قضیه درست در نمیآید.  استدلال آنها که بر طبل ازدیاد جمعیت میکوبند اینست که جمعیت در حال پیر شدن است.  خوب بشود. گمان نداریم که خودشان نیز بدرستی میفهمند چه میگویند.  معمولاً عده ای باصطلاح باسواد این مشاورات را برایشان ساخته و پرداخته میکنند.  اگر نیاز به ورود جمعیت نوجوان و آماده بکار است، بسیار خوب چرا از این برادران مهاجر افغان که پناه آورده اند بجای حصر در اردوگاه، در میدان عمل استفاده نمیکنند و آنها را بکار نمیگمارند؟  ضمن اینکه هم الان آماده بکارند و نیازی به صبر چند دهساله برای بزرگ شدن نوزادان نیست.  اگر بگویند کار نیست، پس ادعا برای چیست.  اگر بگویند خارجی هستند، پس این لاف و گزاف برابری و برادری برای چیست.  مگر انسان نیستند؟  مگر نیروی کار نمیخواستید؟ 

   شاید نکته ای هست که نمیتوانند بر زبان آرند.  جمعیت از نظر نظام حاضر یک قدرت تلقی میشود.  منتها جمعیتی از پابرهنگانِ مطیع.  لذا ازدیاد جمعیت فقرا و پابرهنگان یک مزیت بالقوه است که بعلت بیسوادی مزمن و رایج، قابلیت بهره برداری از آنها بعنوان موج انسانی در بحران های داخلی و خارجی وجود خواهد داشت.   اما مگر نه اینست که امروز این اقشار اعتراض میکنند و کم مانده بر علیه حاکمیت شورش کنند؟  چطور ممکن است مطیع دستورات باشند؟  نکته همین جاست که این اعتراضات بابت معیشت و سقوط به زیر خط فقر است و نه اعتراض به نقض حقوق بشر و مسائل سیاسی.  شاید نکته ناگفته در ازدیاد جمعیت، امکان بسیج آنان با حداقل دستمزد برای روز مباداست.  در محیطی که بیسوادی قاعده باشد، جمعیت چون موم در دست حاکمیت است.  ضمن اینکه این گمانه با آنچه قبلاً بعنوان نقشه بزرگ برای آمادگی کشور در پذیرش شرایط قراردادهای استعماری گفته شده نیز مباینتی ندارد.  گزینه دیگری بنظر نمیآید.

7- کشتار جمعی

   در تجاوز اخیر روسیه به اُکرائین نگرانی از استعمال سلاح شیمیائی شنیده میشود.  مدتهاست که کاربرد سلاح های شیمیائی بعنوان سلاح کشتار جمعی در قوانین بین الملل ممنوع اعلام شده است.  اما اینهم از زمره واژگانی است که دچار بدفهمی شده است.  بمبی را روی تئاتر شهر میاندازند و 200 یا 300 نفر را زیر آوار میکشند.  مگر این کشتار جمعی نیست؟  آیا فقط شیمیائی بطور جمعی میکشد؟  منظور، دفاع از کاربرد سلاح شیمیائی نیست بلکه، بعکس، منظور تقبیح کاربرد سایر سلاح هاست.  بمباران خانه های مردم با موشک و تانک و هواپیما و کشتار آنها ایرادی ندارد زیرا از نظر مقررات بلامانع است!  شاید هم تک تک میکشد و نه جمعی.  باورهای غلطی که در میان انداخته اند مثل اینکه همه موجودات دنیا برای مصرف انسان بوجود آمده و این میشود که گرمایش کره زمین و تغییرات دائمی اقلیم.  از جمله دیگر اصطلاحات غلط انداز "سازمان ملل" است که در واقع سازمان دولت هاست و نه ملت ها.  علت ناکارآمدی این سازمان دقیقاً از همینجاست و دوای آن تأسیس سازمان واقعی ملت هاست که به یمن وجود سیستم رسانه ای فراگیر در روزگار ما غیرممکن نیست. 

نتیجه آنکه، به یمن وجود نخبگان و متفکرین، باورهای غلط اصلاح میشود.  مهم نیست که تعداد نخبگان کم است، مهم آن است که صدائی داشته باشند.  و مهمتر آنکه این صدا، صدای خودشان باشد و حاصل تفکر خودشان و نه تقلید از این و آن و نگاه به شرق و غرب.  باور های غلط ما بسیار فراوان تر از آنچه ذکر شد میباشد.  متأسفانه، باور غلط رایج دیگر همین اتکا و نگاه به خارج است که چنین ضعف و فتوری را در چند صد سال اخیر به بار آورده است.  چنین شده که گاهی تکیه به غرب و گاهی غش کردن در آغوش شرق.  آیا امیدی به تغییر هست؟  آیا زمانی برای خانه تکانی هست؟  

  • مرتضی قریب