فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «منطق» ثبت شده است

۱۱
اسفند

نگاهی نو به مابعدالطبیعه -3

     یکی از مباحث مهم مابعدالطبیعه که قبلاً بدان پرداخته شد، موضوع "عقل" است.  منتها بحث سابق عمدتاً حول و حوش مباحث نظری بود و اینکه نشان داده شد که عقل در واقع چیزی جز فعل و انفعالات الکتریکی مغز مشابه آنچه در رایانه ها میگذرد نیست.  اما در ادامه، و پیش از پرداختن به سایر موضوعات متافیزیک، بهتر است کمی هم به نتایج کاربردی عقل پرداخته شود که اهمیت آن دست کمی از مباحث نظری ندارد.  

عقل سالم

    در گفتگوی عامه اغلب شنیده میشود که "فلانی بی عقل است".  آیا اینطور است؟  با توجه باینکه عقل مجموعه مُدرکات حسی و اندیشه است، معلوم میشود که منظور مردم از بی عقلی، اختلال در بخش اندیشه است.  چه اینکه درک حسی که در مغز به ادراک منجر میشود در همه هست و حتی حیوانات نیز از آن برخوردارند.  پس بجای عبارت "بی عقلی" بهتر است بگوئیم "فلانی اندیشه ورز" نیست.  یا بهتر از آن بگوئیم "بی خرد" است.  مشکل ما با دیگران مربوط به این بخش از عقل است که ناظر بر استدلال و مقایسه گزاره ها و استنتاج است.  در افراد باصطلاح احمق، این بخش از عقل ضعیف یا بکلی ناتوان است.  اندرکنش الکتریکی در مغز کماکان برقرار است لیکن منطق برنامه به عللی درست کار نمیکند.  

    شوربختانه تعداد این گونه افراد امروزه کم نیست و بدتر از بد اینکه شمار آنها در صحنه سیاسی و مناصب بالای سیاسی و حکومتی زیاد شده است.  وجود این افراد مادام که در لایه های زیرین جامعه باشند امریست طبیعی و ضربه بزرگی نمیزند.  اما امان از روزگاری که بی خرد راه به سطوح بالای تصمیم گیری و امور مهمه مملکتی پیدا کرده باشد.  

    در عرصه حرف و گفتگو ممکنست این ضعف ها چندان خود نمائی نکند، اما در عرصه رفتار، بویژه در مواقع بحران، اسرار ذهنی صاحبان مناصب هویدا شده و قابل پنهان سازی نیست.  مثلاً عبارت "ما در خدمت شمائیم" را میتوان باصطلاح ندید گرفته و بحساب تعارف گذاشت، اما به محض بروز یک بحران غیر مترقبه، رفتارها واقعیت را آشکار میسازد بطوریکه ماوراء هر شک و شبهه ای وجود رابطه "خدمتکار و ارباب" را آفتابی میسازد.  نوکر اغلب از ارباب تأثیر میپذیرد و مجذوب او شده و سعی میکند رفتار ارباب را الگو قرار دهد.  بطوریکه ضرب المثل است که ارباب بگوید کلاه بیاور و نوکر بیچاره کلاه را با سر می آورد.  و بیچاره تر نوکری که ارباب او دیوانه باشد. بگو با که ای تا بگویم که ای.  رفتارها حکایت از عمق اندیشه ها دارد و قابل کتمان نیست.  امروزه مباحثی مانند "عقل" که روزگاری متافیزیک تلقی میشد بیش از هر زمان دیگری عینیت یافته و بدون اینکه جنگ و پیکاری درگرفته باشد، برملا کننده خیلی چیزها منجمله حقایقی چون مستعمره بودن کشوری در خدمت کشور دیگر است.  

     فزون بر بی خردی، اختلالات روانی و وجود عقده های سرکوب شده احتمالاً نوجوانی، موقعیت عقل را نزد سردمدارانی که دچار این عوارض هستند بیش از پیش پرمخاطره میکند.  کافیست رئیس حکومتی دارای چنین اختلالاتی از گفته اشتباه خود نخواهد پائین بیاید و همچنان بر موضع غلط خود پافشاری کند.  چنین شخصیتی حاضر است دنیا را بر سر همه خراب کند اما حاضر به پذیرش اشتباه خود نباشد.  بدتر از بد، اگر دکمه های آغاز جنگ اتمی نیز زیر دستش باشد.  تصور چنین وضعیتی فاجعه است.  بیهوده نیست عقل عمومی دنیا موافق خلع سلاح عمومی بوده و دستکم علاقه ای به زیاد شدن دست در باشگاه صاحبان سلاح اتمی ندارد.  بحران اخیر، بار دیگر اهمیت پیمان عدم اشاعه سلاح اتمی ( NPT ) را نشان داد و اینکه اگر تسلیحات اتمی مانند نقل و نبات در دست همه باشد، هر بی خردی امکان به ورطه نابودی کشاندن دنیا را خواهد داشت.  ضمن اینکه گروه هائی با ذهنیت معیوب، آنها نیز به بیراهه رفته تصور میکنند داشتن سلاح اتمی علاوه بر دلالت بر فتح قله های علم، کشور را از تجاوز مصون میدارد.  امروزه پول، همچون گذشته، حلّال مشکلات است و همه چیز در بازار سیاه و خاکستری قابل خرید است، چه رسد تکنولوژی کهنه 80 سال پیش که امثال قذافی خریدند و مصونیتی ایجاد نکرد.  چه بسا اگر گروه های تروریستی ثروتمندی چون القاعده و داعش در زمان فروپاشی جمهوری های شوروی حضور میداشتند، آنها نیز با خرید چند کلاهک، اکنون عضو متشخص باشگاه اتمی میبودند.  سایه چنین بحران هائی کماکان برسر دنیا سنگینی میکند و داروی آن جز تجدید نظر در ساختار "دولت های متحد" نیست.  یعنی ملت های متحد در عوضِ دولت های متحد.

    اکنون که اهمیت سلامت عقل، بویژه برای سردمداران سیاسی و رؤسای کشور روشن گردید و اینکه خرابی عقل فقط یک نفر میتواند آغازگر جنگ سوم جهانی باشد، تدوین مقرراتی عمومی در این راستا اهمیتی دوچندان می یابد.  از این رو شاید لازم باشد رؤسای کشور و مسئولین درجه اول اجرائی، قبل از قبول هر مسئولیتی از آزمون های روانپزشکی نمره قبولی دریافت دارند.  و چنان سخت گیرانه باشد که جائی برای خدعه و نیرنگ نباشد.  سن نیز از عوامل دیگر این ماجراست.  عقل عمومی جهانی، بر بازنشستگی در سنین بین 60 تا 70 دلالت میکند.  تعجب آور است که افرادی با سنین بالاتر هنوز خود را شایسته عرصه های حساس تصمیم گیری میدانند و حاضر به بازنشستگی خود نیستند.  تعجب آورتر اینکه با کمال وقاحت دم از جوانگرائی نیز میزنند!  در این سنین، نه تنها بنیه بدنی رو به زوال میرود، بلکه مهمتر از آن، عقل دچار کم کاری شده و در اصطلاح عامّه پیرِ خرفت را تداعی میکند.  بی جهت نیست که دموکراسی ها برای حکومت گران دوره های محدودی تجویز کرده اند تا اگر عیبی هم بروز کرد، مادام العمر نباشد.  

    عارضه دیگری که نتیجه مستقیم حکومت بمدت طولانی بوده و گریبانگیر عقل است "پارانویا" میباشد.  طبعاً این عارضه بیشتر بسراغ مستبدین میرود که نوعاً قرار است مادام العمر بر سر کار باشند.  بخش اندیشه ورز این افراد چه بسا در ابتدای کار آنان نرمال و سالم است. منتها استمرار حکومت مطلقه بمدت طولانی، اثرات ویژه و نامطلوبی بر تلقی آنان از جهان پیرامونی میگذارد.  اندیشه این افراد از جهان پیرامونی و بویژه اطرافیان، نوعی "دشمن" میسازد که تصور میکند دائماً در صدد آزار یا انجام توطئه بر علیه او میباشند.  اضطراب و ترس دائمی بطور وهم آلودی اندیشه فرد پارانوئید را تسخیر کرده و لذا جائی برای تعاملات سالم و سازنده در مغز او باقی نمیگذارد.  از نشانه های این عارضه، عدم اعتماد وسواس گونه به دیگران و وارد ساختن اتهامات غیرواقع به هرآنچه تصور میشود غیرخودیست، میباشد.  ذهن پارانوئید متمایل به پذیرش تئوری توطئه است و هر فعل و انفعالی را از آن منظر میبیند.  معمولاً کنترل مستبد با این حالت روحی در دست اطرافیان و محارم نزدیک اوست و راهبرد سیاست ها هم توسط آنان صورت میپذیرد.  

 

نتیجه آنکه:

    فلسفه، مابعدالطبیعه، و مباحث گوناگون آن فقط برای کلاس های درس و جدل های نظری نیست.  هنر زیستن در این روزگار، همانا به عرصه بحث و گفتگو کشاندن این مباحث و بویژه نگاهی نو به آنها در پرتو دانش روز است.  حیف است و دریغ است که چنین گنجینه ای باشد و ما تشنه لبان گرد جهان بگردیم.  بویژه اگر بتوان از قالب های کهنه، مفاهیمی جدید با کاربردهای بشدت مورد نیاز جامعه خود را استخراج کرد.

  • مرتضی قریب
۲۰
فروردين

بازی با منطق

    با مرور وقایع اتفاقیه این نتیجه به ذهن متبادر میشود که گویا با "منطق" مشکل داریم.  وقتی به قضایا عمیقتر مینگریم متوجه میشویم که دستکم بخشی از مردم ما از لحاظ ذهنی مشکلات منطقی دارند.  و عجیبتر اینکه بنظر میرسد درس خوانده ها بیشتر بدین عارضه مبتلایند.  لذا واجبست که رسانه های عمومی بخشی از وقت خود را به این مشکل اختصاص دهند.  راه دیگر در تقویت روحیه منطقی جامعه، برگزاری مباحثات نفس گیر و چالشی در رسانه های عمومیست.  در این راستا مؤثرترین رسانه که صدا و سیمای ملّی است، بجای پرداختن به این مهم، تمام همّ و غم خود را صرف تبلیغات یکسویه و بیهوده میسازد و انرژی هنگفتی را بیفایده باد هوا میکند.  مصداق مثل معروف "خود گوئی و خود خندی، عجب مرد هنرمندی!".  وقتی در موضوعات مهم فقط رفقا دعوت شوند و احدی از دارندگان نظرات مخالف راه داده نشوند، از ابتدا معلومست که کاری انجام نخواهد شد.  فقط میماند امثال وبلاگ های شخصی که مروت بخرج داده نظرات متفاوت را ارائه و تحلیل کنند.  هرچند، با مخاطبین معدودی که دارند بُرد مؤثری نخواهند داشت.  بهر حال، در زیر به بررسی برخی موضوعاتی که دیده ایم با تأکید بر ضعف های منطقی آن میپردازیم.

1- قدر چیزهائی را که داریم بدانیم

   اخیراً کلیپ قشنگی در فضای مجازی منتشر شد که بصورت تصویری اهمیت تیتر بالا را نشان میداد.  راننده یک ماشین شاسی بلند با دیدن یک ماشین "فراری" که از کنارش رد شد آه از نهادش درآمد که کاش صاحب آن بودم.  لحظه ای بعد، ماشینی معمولی از کنار شاسی بلند رد شد و راننده اش آرزوی داشتن شاسی بلند کرد.  دوچرخه سوار با دیدن ماشین معمولی دلش هوای آن کرد و مسافر منتظر اتوبوس با دیدن دوچرخه دیگ آرزوهایش بجوش آمد.  نهایتاً، معلولی نشسته بر ویلچیر که از تراس ساختمانی در اطراف نظاره گر پیاده بود، در دل گفت حاضر است همه چیزش را بدهد تا پای رفتن میداشت.  نتیجه اخلاقی کلیپ اینکه قدر داشته های خود را بدانیم.

   همه با دیدن این کلیپ، طبعاً آنرا تحسین میکنند و با نتیجه گیری آن قلباً موافقند.  اما در عمل چیز دیگری جریان دارد.  مگر همه حق ندارند ترقی و تعالی زندگی خود را آرزومند باشند؟  پیاده میل دارد روزی صاحب دوچرخه شود و دوچرخه سوار طالب خودرو باشد و قس علیهذا.  این رویه نه تنها عیبی ندارد بلکه قاعده طبیعی همینگونه است.  چه اگر میل به ارتقاء زندگی وجود نمیداشت، از دوران اسب و گاری فراتر نرفته و چه بسا پیاده روی تنها طریق ممکن بود.  اصلاً بشر از دوران سنگی هم پیشتر نمیرفت و در همان مرحله میماند.  شبیه این استدلال را از استادی معروف شنیدم که میگفت شاگردان ما هیچگاه بهتر از ما نخواهند شد!  معنایش اینست که افلاطون و ارسطو انتهای علم و معرفت اند و دیگر هیچ.  

   میل به تعالی و ترقی است که ما را از حالت غار نشینی به وضعیت امروزی رسانده و سفر با اسب و قاطر به دوچرخه و خودرو و قطار و کشتی و هواپیما کشیده است.  قدردانی از داشته های خود برای تسلی خاطر خوبست اما انگیزه ای برای زندگی بهتر ایجاد نمیکند. آنها که داد سخن از بهشت 1400 سال پیش داده و خود را مشتاق به وصل آن جلوه میدهند، در عمل، خود دست همه دنیا دوستان را در مسابقه تجمل گرائی از پشت بسته اند.  آیا این بازی با منطق نیست؟  این دوگانگی در طرز اندیشه و عمل چه معنی میدهد؟ آیا زندگی عجیب و سخت ما از تبعات این تضادهای درونی نیست؟  با اینکه اینگونه پند و اندرزها ممکنست برای پرهیز از زیاده خواهی خوب باشد لیکن نباید تسلیم منطق توخالی شده و فریب بازی با کلمات را خورد. محیط ما امروز آکنده از بازی با کلمات است.

2- تفاهم نامه

   در چند هفته گذشته موضوع جنجالی سند یا قرارداد یا تفاهم با چین مطرح شد.  ضمناً در هامش مطلب سابق نیز، دوستان نظراتی در ارتباط با آن مطرح کرده اند که به تیتر حاضر مربوط است.  گویا از همان ابتدا نام آن چنان مبهم اختیار شده که مجلس را از ورود به آن معاف دارد.  در این رابطه ما دلایلی برای خوب یا بد بودن آن نداریم اما قراین متعددی هست که اجباراً به ناصواب بودن و زیان بار بودن این تفاهم رأی میدهد.  "قرینه"، استحکام و قاطعیت "دلیل" را ندارد اما وقتی به تعداد زیاد جمع شد دستکمی از برهان قاطع ندارد.  مثل اینکه در وسط بیابان به شخصی برخورد کنیم با تفنگی در دست که هنوز دود باروت از آن خارج میشود و شخص دومی درحال خونریزی بر زمین افتاده.  شما لحظه شلیک را ندیده اید اما صدای آن را شنیده اید.  با توجه باینکه تا کیلومترها در اطراف، کسی نیست همه قرائن حاکی از قاتل بودن شخص تفنگ بدست است.  اما دادگاه بلخ آنرا دلیل نمیشمارد و برای تبرئه قاتل استدلال میکند ممکنست سنگریزه ای از آسمان سقوط کرده و در اثر برخورد شدید با صخره مجاور ذوب شده و بصورت یک گلوله کمانه کرده مقتول را به هلاکت رسانده.  این نوع استدلال اخیر چیزی جز بازی با منطق نیست.  در موضوع تفاهم نامه نیز به چنین چیزی برمیخوریم.  در اینجا قرائن زیادی هست که دوتای آن را در اول ذکر کردیم.  جزئیات این تفاهم رسماً منتشر نشده و با اینکه از نظر طرف ایرانی بلا مانع بوده اما طرف چینی مانع شده.  پس یک قرینه دیگر اینکه پنهان کاری در امری که قرار است خیر باشد نشانه مفسده است و دومی که عذر بدتر از گناه نیز هست اینکه چین آمرانه جلوی نشر آنرا گرفته است.  سالی که نکوست از بهارش پیداست.  اینکه مجلس نخواهد به وظیفه قانونی خود عمل کرده آنرا بررسی کند خود قرینه دیگری بر مفسده است.  قرینه دیگر پناه بردن به مار غاشیه از ترس عقرب است.  یعنی کشوری از فرط استیصال به چین پناه برد.  میگویند چون همه کشورهای جهان با ما دشمن اند پس این کشور که حاضر به نوعی تفاهم شده دوست ماست.  اولاً باید پرسید چرا باید وضعی ایجاد کرد و خود را گرفتار آن کرد که همه بما پشت کنند.  بجای توجه به معلول، علت را دریابیم.  دوم اینکه همه کشورها، برمبنای منافع ملی خودشان پای به صحنه مراودات چندجانبه میگذارند، امری که ما با آن بیگانه ایم.  بویژه اینکه در شرایط اجبار و ناچار، منافع بالمناصفه نیست و اگر منافع طرف مقابل هزار برابر ما باشد جای تعجب ندارد.  حال اگر طرف مقابل، چین باشد خود حدیث دیگریست زیرا رابطه او در قرارداد با دیگر کشورها مثل سائر شده است.  قرینه دیگر همین است و اگر غیر اینست خوبست کسانی که اطلاعاتی دارند یک نمونه و فقط یک نمونه از کشوری را که از این قراردادها مستفیض شده باشد نام ببرند.  تأکید میکنیم منظور ما ملت کهن چین نیست بلکه روی سخن با دولت مزبور است.  قرینه دیگر ربع قرن مدت قرارداد است و آش چنان شور است که یکی از روزنامه های محافظه کار نیز انتقادات متعدد وارد ساخته و به درستی ایراد گرفته که تفاهم چرا 5 ساله نباشد چه اگر طرفین راضی بودند امکان تمدید وجود.  لذا قرینه دیگر، فروش آینده است که نشانه آزمندی طرف مقابل بوده و معلوم نیست نسل های آتی با آن موافق باشند.  در تفاهم دیگری که با روسیه و چند کشور حاشیه دریای خزر انجام شد دیدیم حق قانونی ایران از سهم دریا به آنان واگذار شد.  این واگذاری چنان سریع و به راحتی انجام شد که رجب صفراف، دوست و کارشناس روابط ایران و روس، اظهار شگفتی کرد که آن کشورها از این حرکت متعجب شدند حال آنکه تصور میکردند روزگاری سخت و طولانی برای چانه زنی با ایران داشته باشند.  

   تنها نکته مثبتی که برخی اظهار کرده اند اینکه چین مانع از تجزیه ایران است که واقعاً نمیدانیم آیا جزو مفاد تفاهم بوده است یا خیر.  در حالیکه حقیقتاً آنچه موجب تمایلات تجزیه طلبی است نه عامل خارجی بلکه ناشی از اقدامات داخلی است.  ترویج ایده خودی و غیرخودی و برکنار کردن بخش بزرگی از مردم در فرایند تصمیم گیری ها عامل اصلی و درونی بوجود آورنده این تمایلات است.  البته خطر بزرگتر، از دست رفتن کلیت کشور است که ادامه ندانم کاری ها و وابستگی، کشور را بدانسو میکشاند.  خلاصه اینکه هنر چین در این ماجرا چیست؟  میگویند به جز تسخیر کامل بازار کشور با صادرات کالاهائی نه چندان مرغوب در عوض دریافت نفت ارزان، مهمترین هنر و دستآوردی که بدان مشهور است در عرصه فنآوری اطلاعاتی و بستن راه های آزاد برای مبادلات انفورماتیک است.  کاری که چین در داخل خودش کرده و بی شباهت با بستن مجاری تنفسی جامعه نیست.  متأسفانه هرگونه انتقاد از برادران روسی و چینی بجای پاسخی منطقی با انگ طرفداری از غرب روبرو میشود.  جالب آنکه پیشرفت تکنولوژیک چین در چهار دهه گذشته در سایه برخورداری از همکاری غرب و بویژه آمریکا بوده است!  در این موضوع نیز، بازی با منطق به وفور دیده میشود.

3- دکتر دستور داده از سیگار فاصله بگیرم!

   فیلم جالبی شخصی را در حال دود کردن سیگار با یک چوب سیگار یک متری نشان میداد.  پاسخ او به کنجکاوان این بود که دکتر برای حفظ سلامتیش دستور داده از سیگار فاصله بگیرد!  ایضاً همین شیوه اکنون در مذاکره نکردن با آمریکا در وین در جریان است.  طرف ایرانی در اینسوی خیابان و طرف آمریکائی در سوی مقابل اقامت گزیده و اروپائیان بین آندو پرسش و پاسخ ها را مبادله میکنند.  بدین ترتیب قولی که به خودمان داده بودیم که مستقیم و غیر مستقیم مذاکره نکنیم کماکان محترم و پابرجاست زیرا ما نیز مانند آن سیگاری محترم فاصله را رعایت کرده ایم!  واقعاً اینهمه خودفریبی برای چیست؟  با این رفتارهای کج و معوج به کجا رسیده ایم و بکجا خواهیم رسید؟  آیا جز اینست که خود را انگشت نمای خلق جهان کرده ایم؟  بازی با منطق تا کجا؟

نتیجه  آنکه اگر نیک نگریسته شود امثال مشابه به وفور دیده میشود و ذکر آنها در این مختصر نمیگنجد.  کافیست کتاب کوچه و خیابان را باز کنید تا خود شاهد موارد بیشمار آن که همگی حاکی از رواج ذهنیت های غلط است باشیم.  تنها باطل السحر همه اینها آموزش عمومی است.

  • مرتضی قریب