فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۱۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جمعیت» ثبت شده است

۱۸
آبان

همه گیری

     موضوع بیماری کرونا اکنون نزدیک یک سال است که سرتیتر روزنامه ها و اخبار شبکه های اطلاع رسانی است.  مولد این بیماری نوعی ویروس است که بعلت داشتن شاخک هائی شبیه تاج پادشاهان به "کرونا" موسوم است.  انواع مختلفی از این ویروس تاجی شکل قبلاً هم  وجود داشته است که متأسفانه این یکی جدیدالظهور است و برای آن درمانی از پیش تدارک نشده است.  این ویروس اول بار بطور مشکوکی در بازار فروش گوشت حیوانات وحشی در شهر ووهان چین ظاهر شده و از آنجا سریعاً و وسیعاً به همه نقاط دنیا سرایت کرد.  از همان ابتدا شرکت های بزرگ داروسازی در صدد تولید واکسن برای پیشگیری و کشف داروی مؤثر برای درمان این مرض بی درمان برآمدند که تا امروز به نتیجه قطعی نرسیده است.  بدتر از بد اینکه اخیراً خبر از دانمارک آمده که گویا نوع جهش یافته ای از این ویروس که بمراتب خطرناکتر از نوع اولیه است در میان راسو های پرورشی (مینک) بروز کرده که به انسان نیز منتقل میشود.  

     بی شک دانشمندان دلسوز و متعهد تمام کوشش خود را برای یافتن درمان قطعی این ویروس بکار خواهند برد.  اما در این میان یک نکته مهم نیز وجود دارد که البته ممکنست باعث وحشت شود ولی در هر حال دانستن آن مفید است.  میدانیم که تا پیش از یکی دو قرن اخیر، بیماری های واگیردار از مهمترین عوامل کشتار جمعیت های انسانی در مقیاس وسیع بوده است.  یک بیماری نظیر طاعون که به مرگ سیاه نیز مشهور بوده است با ظهور خود میلیونها نفر را به کشتن داده تا بالاخره خود بخود ناپدید میشد.  وبا نیز از بیماری های شایع بوده که همه گیری وسیع داشته و نفوس بسیاری را میکشت.  در همین یکصد سال پیش و درست پس از پایان جنگ اول جهانی این همه گیری آنفلوآنزا بوده که کشتاری قابل قیاس با جنگ داشته است.  در سطح ضعیف تری و در نبود بهداشت، آبله و سایر امراض عفونی نیز بیکار ننشسته و تا پیش از کشف واکسن، به کشته و زخمی کردن نفوس در سطح جهانی ادامه میداده است.  خوشبختانه با به صحنه آمدن داروهای جدید، تقریباً جلوی همه عوامل بیماریزا گرفته شده و بتبع آن، جمعیت کره زمین با سرعتی تصاعدی رو به افزایش گذاشت.  اما این امنیت خاطر زیاد دوام نیاورده و امراض جدید ناشناخته ای مثل "ایدز" و "کووید-19" پا به عرصه گذاشتند.

    از یک منظر کلی، بنظر میرسد که طبیعت قانونی خاص خودش دارد که ما بی توجهیم.  قاعده کلی تکامل همواره در جهتی سیر کرده و میکند که گونه های ضعیف تر را از بین برده در عوض به قوی تر ها و مقاوم ترها شانس بقا میدهد.  این قاعده استثناء پذیر نیست و برای همه جانوران و از جمله انسان متشابهاً کار میکند.  در آن دوره ای که درمان های امروزی وجود نداشت و مثلاً در قرون وسطی که طاعون در اروپا ظاهر شد، با کمال تعجب پس از کشتن چندصد میلیون انسان، خود بخود ناپدید شد.  در حالیکه منطقاً میبایست همه را بدون تبعیض نابود میکرد بویژه که همه در تماس نزدیک با یکدیگر بوده و پیشگیری مؤثری وجود نداشت.  شاید نکته در مقاوم بودن نجات یافتگان بوده است که ساختار قوی تری چه از حیث ژنتیک و چه سایر فاکتورها داشته اند.  بعبارت دیگر، طبیعت در این حالت طبیعی و فارغ از دخالت انسانی عمل پالایش را انجام میدهد و با این عمل بیرحمانه و تبعیض آمیز به قوی ترها شانس بیشتری برای زندگی میدهد.  

     اما اهمیت این نکته در کجاست؟  امروزه بشر با پشتکار و تلاش در خور ستایش به مقابله این عوامل طبیعی برخاسته و با دارو و درمان، همه نفوس را چه قوی و چه ضعیف از دست بیماری و مرگ نجات میدهد.  از دید ما بسیار عالیست و عملیست انسانی.  اما طبیعت شاید نظر دیگری دارد و با زبان بی زبانی میخواهد بگوید که با عمل پالایشگری خود هم به تقویت نسل کمک کرده و هم به تعادل جمعیت و تعادل طبیعت کمک میکند.  از دیدگاه طبیعت، انسان با این تلاشهای خود ناخواسته و نادانسته تیشه به ریشه گونه خود زده و آینده خود را تیره میکند. چه اگر در آینده ویروس عجیب تر و خطرناکتری بوجود آید که سریع الانتقال بوده و مرگ آنی بدنبال داشته باشد و درمانی هم نداشته یا کشف آن به درازا بیانجامد چه بسا به انقراض نوع انسان، انسانی که مقاومت خود را از دست داده، منتهی گردد.  اما انسان به این دیدگاه طبیعت اهمیتی نداده و کار خود را دنبال کرده و هر مرضی را بدنبال کشف دارو و درمان آن خواهد رفت.  شاید در این راستا راه حلی نیز در مورد ژنتیک پیدا نماید.  بهرحال در این میان یک عمل مرضی الطرفین باعث رضایت طبیعت و انسان هردو خواهد شد و آینده بهتری را نوید خواهد داد و آن کنترل جمعیت جهان و جلوگیری از انفجار آن است.  تجربه نشان داده که تراکم جمعیت هرجا ظاهر شود، اپیدمی های خاص و خطرناک شایع میشود.  این مطلب درباره سایر جانوران نیز صدق میکند و تراکم جمعیت و کاهش فضای حیاتی آنها بیماری زاست.  بگذریم از اینکه کمبود آب و غذا و سایر منابع مصرفی در شرایط انفجار جمعیت خود مستقلاً باعث نابودی نسل ها شده و به اپیدمی ها مجالی نمیدهد!

    نتیجه آنکه، آنچه نجات دهنده نهائی است همانا خرد جمعی بشر و همزیستی مسالمت آمیز با طبیعت است.

    

  • مرتضی قریب
۱۸
اسفند

آموزش و اهمیت آن

    در مطلب پیشین، و همینطور مطالب قبلی، بسیار از نقش آموزش و اهمیت آن داد سخن دادیم.  اما این اهمیت بدون ذکر مثالی عملی در ذهن افراد اثر گذار نیست.  تا اینکه دیروز شاهد از غیب رسید.  وزیر محترم بهداشت با ناراحتی و چهره ای خسته و درمانده از مردم گلایه کرد که چرا حرف گوش نمیکنید و بجای ماندن در پناه امن خانه راهی سفرهای دور و نزدیک و گسترش بیشتر ویروس کرونا میشوید.  راستی چرا مردم توجه نمیکنند؟  مگر گوش شنوا ندارند؟  البته که دارند ولی بخشی از این بی توجهی شاید ناشی از بی اعتمادی گسترده مردم به مسئولین طی 4 دهه دروغگوئی مستمر است که اگر حرف راستی هم در میان باشد باور نمیکنند.  گوئی سیستم حاکمه چوپان دروغگو شده است.  اما بخش دیگر این بی توجهی که موضوع مورد بحث حاضر است ناشی از آموزش است که در زیر بدان میپردازیم.

    منظور از آموزش طبعاً آموزش نیکوست که اگر بدون صفت نیک از آن نام میبریم منظور همانست.  چه اینکه آموزش بد نیز وجود دارد و نتیجه آن همانست که در جامعه حاضر مشاهده میکنیم.  برداشت عمومی مردم از شنیدن واژه آموزش، کسب سواد خواندن و نوشتن است تا آنجا که قادر به خواندن روزنامه ها باشیم.  در حالی که آموزش یعنی یافتن بینش و آگاهی عمومی و قدرت درک پدیده ها.  علت دیگری که مردم به توصیه های بهداشتی توجه نمیکنند شاید در آموزش های اولیه آنان باشد.  بخش بزرگی از مردم حاصل و دست پرورده همان سیستم آموزشی است که اکنون بر سرکار است.  از بعد انقلاب اسلامی 1357، نظام آموزشی این کشور تحت سیطره آموزه های روحانیون قرار گرفت.  پس امروز اگر مردم را مقصر میدانیم، باید پرسید این مردم تحت توجهات چه سیستمی بار آمده اند؟  متأسفانه نظام حاکم با مونوپل کردن سیستم آموزشی تحت ایدئولوژی خودش، امید را از آینده کشور تهی ساخت.  مادام که سازندگان آینده کشور از همان آبشخوری تغذیه کنند که باعث و بانی رنج و فلاکت مردم بوده، به آینده نمیتوان امیدی بست.  چه خوش گفته است ویکتور هوگو نویسنده نامی قرن نوزده (خالق شاهکار بینوایان) در زمانی که در مجلس نمایندگان فرانسه بود که: برای پی ریزی جامعه ای بکوشیم که در آن جای کشیش در کلیسای خودش باشد و جای دولت در مراکز کار خودش، نه حکومت در موعظه مذهبی کشیشان دخالت کند و نه مذهب به بودجه و سیاست دولت کاری داشته.   او به فراست دریافته بود که اگر آتیه کشور مهم است نباید آموزش فرزندان کشور در دست ارباب کلیسا باشد زیرا کودکان امروز، سازندگان فردایند.  خوشبختانه همان شد که خواسته بود و چنین شد که آینده کشورش نجات یافت.  بنابراین نظام کنونی کشور ما نمیتواند از مردمی که تحت آموزش های خودش بوده گلایه مند باشد.  اگر میگویند فساد و اعتیاد و اختلاس و دزدی و انواع بزهکاری زیاد است باید عبارت "الناس علی دین ملوکهم" را بیادشان آورد.  نظام های تک بعدی، انواع مهملات را در ذهن نوباوگان تحمیل میکنند.  اینکه چه مقدار در ذهن آنان مستقر شود بستگی به پدر و مادر و اطرافیان کودک دارد.  البته مطالعات شخصی او در آینده نیز مؤثر خواهد بود.  علاوه بر همه اینها، امروزه عنصر دیگری به کمک آمده و نقش پررنگ تری را بازی میکند.  و آن فضای مجازی است که با آنکه همه چیزش مفید نیست، معهذا باعث شک فرد در قبول آموزه های تحمیلی میشود.  او نورهائی در افق میبیند و از اینکه تاریکی فعال مایشاء نیست امیدوار میشود.  شک به مراتب ارزشمند تر از ایمان است زیرا از شک به یقین میتوان رسید اما از ایمان به شک هرگز!  برای آنها که ایراد گرفته میگویند ایمان به علم هم چیز خطرناکی است، میگوئیم که ایمان در علم راهی ندارد زیرا باور به نتایج علمی نسبی است و نه مطلق.  

    شنیده ها حاکی از آنست که دست اندازی به کتب درسی دانش آموزان فقط منحصر به تحریف تاریخ نیست بلکه گویا حساب انتگرال نیز در آستانه حذف است.  امید که اشتباه باشد اما درک نادرست و سطحی از همان مطالب درسی باقیمانده میتواند به نتایج وخیمی بیانجامد.   مثلاً در ارتباط با بحران اخیر کرونا که بحث روز است، نه تنها مردم عادی آنرا چندان جدی نگرفته اند بلکه مسئولینی که باید از نخبگان باشند نیز شوربختانه متوجه اهمیت آن نگردیده اند.  در مراحل اولیه بحران که باید واکنش سریع نشان  داده و آنرا جدی میگرفتند، نگرفتند.  احتمالاً پیش خود گفتند مرگ یک یا دو نفر چیز مهمی نیست.  بعد هم که گسترش یافت و مرگ و میر به چندصد نفر بالغ شد متشابهاً استدلال کردند که در مقایسه با مرگ و میرهای حوادث جاده ای رقمی نیست.  اتفاقاً منطق آنها از این منظر درست است و چه بسا این تلفات از سایر تلفات مثل آلودگی هوا که مسأله ای عادی شده نیز کمتر باشد.  اما چیزی را که درنیافته اند همانا اصل مطلبی است که بازمیگردد به موضوع این بحث یعنی آموزش!

   آنها که به مدرسه رفته اند و مدارج ترقی را پله پله طی کرده اند نیک میدانند که در آموزش متوسطه موضوعی بنام تصاعد هندسی هست.  در تفهیم آن به دانش آموز داستان معروف مخترع شطرنج را میآورند.  مخترع در پاسخ به جایزه خود گفت چیز مهمی نمیخواهد جز آنکه در خانه اول صفحه شطرنج 1 گندم، در خانه دوم 2 عدد، در خانه سوم دوبرابر یعنی 4 عدد و همینطور تا خانه آخر.  فقط همین!!  آنچه شاید درک نشد این است که اینجا با یک اپیدمی سروکار داریم و نه حوادث عادی.  ترجمه اپیدمی در زبان ریاضی میشود تصاعد هندسی.  مرگ چند نفر یعنی خانه های اول شطرنج.  به خانه های هفتم یا هشتم که میرسیم با چند صد مرگ و میر مواجه میشویم.  به خانه های آخر که میرسیم تولید گندم کل دنیا نیز جوابگوی مخترع شطرنج نیست.  قدرت تصاعد را دست کم نگیریم.  اینگونه مباد که درک دست اندرکاران اداره کشور در حد یک دانش آموز ضعیف باشد.  متأسفانه شواهد امر چنین مینماید چه اینکه در مسأله جمعیت نیز همین کوته فکری نمایان است که قطعاً و بدون هیچ تردیدی به نتایج وخیم خواهد انجامید.  البته دخالت کادر بهداشتی، هرچند دیر هنگام، از وخامت تصاعد کاسته و مانع از کشتار طاعون آسای آن میگردد.  اگر پیشگیری در مراحل اولیه انجام میشد لزومی نداشت که در میانه صفحه شطرنج مات و حیران بمانیم.

   سرِ چشمه شاید گرفتن به بیل، چو پر شد نشاید گذشتن به پیل.  همین یک حادثه نشان  از آن دارد که آموزش چه اندازه مهم است و مهمتر از همه اینکه تصمیم گیرندگان مملکت لازمست خود از آموزش صحیح برخوردار باشند.  طبعاً واگذاشتن امور به قضا و قدر نیز برای خود شیوه دیگریست که اگر در قدیم مورد استهزا واقع نمیشد، باری، امروز دیگر افکار عمومی آنرا نمیپذیرد.  تأکید میشود، آموزش، فقط سواد خواندن و نوشتن نیست بلکه رفتار مدنی نیز هست.  انداختن دستمال کاغذی کثیف و آشغال در خیابان به تصور اینکه رفتگر باید جمع کند نشانه جای خالی آموزش آن در مدارس است.  پس چه چیزی تدریس میشود؟  لابد طبق برنامه مصوب نظام، مقداری محفوظات بیفایده و چه بسا زیان آور.  کافیست یک بار که در خیابان هستید، دقت کنید و تعداد ته سیگارها را در شعاع چند قدمی خودتان شماره کنید.  از حجم زیاد آن شگفت زده میشوید.  و وقتی که سطل آشغال را در همان فاصله میبینید دچار سردرد میشوید.  سردرد از اینکه این سیستم قابلیت اصلاح ندارد و سخن امثال شما راه بجائی نمیبرد.  امثال این سوء رفتارهای مدنی با اینکه ربطی به سیاست ندارد اما بی شبهه ناشی از سیاست غلط آموزشی این دوران است.  

     درس هائی که این روزها جامعه ایدئولوژی زده از بحران های اخیر میآموزد عظیم است.  مردم بیش از پیش به جدائی دو حوزه دین و  دنیا پی برده و به اهمیت آن واقف میشوند.  روحانیون واقعی خود بیش از همه بر این حقیقت واقف شده اند که فقط بدین گونه است که حرمت هردو حوزه حفظ خواهد شد.  بر دانش دوستان فرض است که درس های آموخته شده را برای همگان تشریح کنند تا آگاهی جمعی افزایش یابد.  نتایج حاصله قابل تسری برای امور مشابه است.  در بیماری های مسری اگر مسامحه شود، اثر آن فوری هویدا میشود و برای همگان محسوس است.  اما بحران های دیگری هست که عکس العمل آن دیر ظاهر میشود.  محیط زیست از آن دسته است و اتفاقاً بسیار مظلوم واقع شده است.  دست اندازی و خرابکاری در حوزه محیط زیست طی این چهل سال وحشتناک بوده است و هنوز مانده تا قله موج ناشی از تبعات آن نمایان شود.  اگر از طریق سلسله علل نگریسته شود، دو چیز مقصر عمده اعلام میشود.  یکی نبود آموزش درست و دیگری جمعیت زیاد (هرچند دومی خود معلول اولی است).  جمعیت زیاد برای بقای خود بهر کاری دست میزند بطوریکه با ویرانی محیط زیست خودش در نهایت به نابودی خودش هم میانجامد.  بعنوان مثال، جزیره غیر مسکونی ایستر در اقیانوس آرام دارای تعدادی مجسمه غول پیکر است که به گفته محققین، یادگار ساکنین قبلی آنجا بوده.  اما ساکنین چه شده اند؟  عدم تناسب رشد جمعیت با منابع محدود این جزیره باعث انقراض نسل ساکنین اولیه در سالهای دور شده و همگی از بین رفتند.  نمونه های دیگری نیز شاهدی بر این مدعاست و برای اهل خرد باید درسهای خوبی باشد.  نبود آموزش مناسب منجر به رشد بی رویه جمعیت، و آن منجر به تباهی محیط زیست، و آن منجر به فقر بیشتر، و با افتادن آن در یک دور باطل جامعه در یک مسیر سقوط و انحطاط قرار میگیرد.  جامعه بیش از پیش و بیش از  هر زمان دیگری امروز به یک تجدید نظر کلی و اساسی و سریع نیازمند است.  

     

  • مرتضی قریب
۲۶
تیر

نقدی بر علت العلل

با نگاه به مسأله آب و جمعیت

     اکنون در صددیم نقدی بر برخی واژه ها که جایگاه مهمی در ادراک حسّی و فلسفی ما دارد وارد کنیم.  یکی از این واژگان که خیلی از آن صحبت شد "علت العلل" میباشد.  این واژه را در مباحث پیشین بویژه در بحث "حکمت مشاء" زیاد بکار بردیم.  همانطور که سابقاً در ابتدا گفته بودیم، بر حکمت ارسطو و نتایج آن انتقادات زیادی وارد است و خوانندگان را توجه دادیم که غرض از مرور آن، صرفاً تطور علوم از دیدگاه تاریخی است و بیان آنها لزوماً نه به مثابه تأیید آنهاست.  اما دیده شده که گاهی در گفتگو های عادی آنجا که مردم در صدد یافتن علت اصلی هستند از علت العلل میپرسند.  این نحوه برخورد و پیگیری در مباحث جاری و زندگی این جهانی باعث سوء برداشت های بیشماری میشود.

     مثلاً کسی چاق است و در جهت درمان بیماری خود در صدد یافتن علت آنست.  میپرسد علت العلل چاقی من از چیست؟  طبعاً مخاطب او در مرور سلسله عوامل، اول از همه انگشت را میگذارد روی پرخوری او.  اینجا مجدداً سوأل میکند علت این یکی چیست؟  مخاطب در جواب ممکنست یکی دو عامل مثل فعالیت بدنی زیاد یا عوامل ارثی را خاطر نشان سازد.  اما اگر سلسله علل همینطور دنبال شود در نهایت به علت اول یا ذات باری تعالی میرسد.  این نحوه تفکر ممکنست اندکی باعث آسودگی خاطر بیمار شود اما مسلماً هیچ فایده ای برای درمان او نخواهد داشت.  اگر او واقعاً نگران احوال خویشتن است باید نزدیکترین عوامل در سلسله نامتناهی عوامل را دنبال کند.  مثلاً باید روی پرخوری یا عوامل ژنتیک متمرکز شود.  با این طرز تفکر سراغ هر مسأله دیگری برویم نهایتاً علت اصلی همانا علت نخستین یعنی علت العلل است و مسبب اصلی اوست.  مثال دیگری در این رابطه مشکل عظیم بی آبی و ویرانی محیط زیست است که در آینده نزدیک، چه در منطقه و چه در سطح جهان، باعث فاجعه و مهاجرت توده های بیشمار خواهد شد.   علت العلل این امر چیست؟   اگر بهمان سبک قبلی روی آوریم بزودی انگشت اشاره بسمت ذات باری نشانه میرود و عجیب اینکه توده زیادی بر همین باور هستند.   لذا بجای آنکه خود دست بکار شده و با تکیه بر خرد خود در صدد چاره جوئی باشند به استغاثه روی آورده و متکی بر انواع اوراد و ادعیه حل مشکل را از آسمانها طلب میکنند.  گاهی هم برعکس شده و افزایش بارندگی باعث سیل و تخریب میگردد.  اینجا نیز با انداختن مُهر نماز و امثال آن بداخل سیل خروشان بجای پرداختن به علل اصلی، رفع بلا را از علت العلل طلب کرده مردم را منحرف میسازند.  در بهترین حالت، آنچه در این باره در رسانه ها دیده و شنیده میشود اشاره به عوامل جزئیست و با فرافکنی مشکلات را ناشی از ناسازگاری آسمان میدانند.  با کمال تعجب، در مورد خشکسالی، دانشمندان محیط زیست مدعو در صدا و سیما با این ساده انگاری عوامانه همنوائی کرده و با جملاتی با رنگ و لعاب عالمانه و دانشگاهی اظهار فضل میکنند.  قابل ذکر است که گاهی رابطه علت و معلولی برای توجیهات سیاسی استفاده میشود.  معمول است که حکومت های تمامیت خواه علت و گناه تمام کاستی ها و شکست های خود را بگردن سیستم قبلی میاندازند و خرابکاری های خود را معلول سیستم قبلی جلوه میدهند.  علت از بین رفتن جنگل ها و تخریب محیط زیست چیست؟ لابد انگشت اتهام بسوی نظام قبلی نشانه میرود.  حتی اگر او گناهی هم نداشته باشد میتواند نظام ماقبل را علت تلقی کند و همینطور ممکنست در پی علت واقعی به قهقرا رفته به حکومت هخامنشیان رسید!.   در توجیه افکار عمومی گاهی دانشمند نمایان برای انحراف افکار و برای آنکه نقش تعیین کننده جمعیت را کمرنگ کنند (زیرا قرار است افزایش جمعیت مقدس باشد) میگویند سهم آب مصرفی مردم فقط 3 تا 5 درصد است.  مقصر مصرف کننده اصلی آب، بخش کشاورزی است که حدود 90 درصد را بخود اختصاص داده.  با این نوع ادله آنها نیز مردم را فریب داده و از گفتن حقیقت طفره میروند.  توگوئی کشاورزی و محصولات آن برای مصرف جامعه انسانی نیست و آبی که بابت آن مصرف میشود ربطی به انسان و جمعیت زیاد مصرف کننده ندارد!  لذا برای اینکه علت عمده را جمعیت زیاد مصرف کننده معرفی نکنند به ترفندهای دیگری میآویزند.  مثلاً میگویند علت اصلی، تغییر اقلیم در ناحیه خاور نزدیک است و این خود نیز متأثر از گرم شدن جهانی کره زمین است.  با اینکه این مطلب حقیقت داشته و یکی از عوامل جنبی است ولی اتفاقاً خود دلیل دیگریست بر اینکه اگر قرار باشد این تغییر اقلیم پابرجا باشد و اگر قرار باشد این خشکسالی استمرار داشته باشد، جمعیت مصرف کننده آب باید کاهش یابد.  اشاره کنیم که اقلیم ما خشک است و اگر گاهی هم سیل از آسمان ببارد مشکل اصلی حل نمیشود.  واقعیت اینست که افزایش جمعیت و حذف برنامه های تنظیم خانواده علت اصلی بوده و بحران های ناشی از آن بصورت یک پدیده واگرا هر سال وخیمتر از سال پیش شده و سایر بحران های زیست محیطی از قبیل خشک شدن دریاچه ها و رودخانه ها و پدیده ریزگردها و تخریب جنگلها و فرونشست زمینها و امثال آن همه از تبعات این عامل است.  پاره ای از علما معتقدند که حل بحران را کشف کرده اند و با کمی صرفه جوئی در مصرف آب و بکار بردن شیوه های نوین آبیاری مشکل بکلی حل میشود.  اولاً باید پرسید اگر "شیوه های نوین" شیوه پسندیده ایست چرا در سایر شئون کشور بکار گرفته نمیشود.  دوم اینکه فرض کنید بنحو معجزه آسائی ظرف یک شب 5 درصد در مصرف آب صرفه جوئی شود.  اما 4 سال دیگر که جمعیت 5 درصد اضافه شود (با فرض رشد فعلی جمعیت %1.2) تمام ابتکارات شما نقش بر آب میشود.  حقیقت آنست که ما کنترلی بر آسمان نداریم که بارش ها را کم یا زیاد کنیم.  ضمناً کنترلی هم بر موقعیت جغرافیائی خود نداریم که بر فرض آنرا به منطقه خوش آب و هوائی منتقل کنیم.  اما چیزی که بر آن کنترل است همانا جمعیت است.  بنظر میرسد بیشترین جمعیتی را که این اقلیم با منابع طبیعی خود بتواند پشتیبانی کند حدود 30 میلیون است.   وسعت زیاد خاک، لزوماً بمعنای پذیرش جمعیت زیاد نیست بویژه این حقیقت که فقط 10 یا 12 درصد این خاک قابلیت کشاورزی پایدار را دارد.   30 میلیون مرفه و با فرهنگ، کاراتر از خیل پابرهنگان و درماندگان است.  در سالهای دهه پنجاه، حکومت وقت، از ترس رشد سرسام آور جمعیت که به یمن توسعه بهداشت و کم شدن مرگ و میر ناشی از آن بوجود آمده بود به برنامه های تنظیم خانواده در سطح کشور پناه برد.  در گذشته های دور، تنظیم جمعیت خود بخود با مرگ و میر ناشی از فقر و انواع بیماریها بطور طبیعی صورت میگرفت.  ارتقاء سطح بهداشت، بدون کاهش نرخ زاد و ولد باعث افزایش افسار گسیخته جمعیت شده بویژه اگر تشویق زاد و ولد هم در کار باشد.  ضمناً، ارتقاء بهداشت، حتی اگر افزایش جمعیت نباشد، خود بتنهائی مصرف آب را افزایش میدهد.  نکته مهم اینست که هر سیستم خردمند برای هر کاری یک حاشیه امن در نظر میگیرد.  یک خانواده، کل درآمد خود را تا انتهای ماه خرج نمیکند بلکه قدری را هم برای مسائل پیش بینی نشده ذخیره میکند.  حکومت های خردمند نیز همین تفکر را در مورد منابع خود در پیش میگیرند.  اگر حداکثر جمعیت قابل پشتیبانی کشوری 30 میلیون باشد در اینصورت جمعیت فعلی آن باید کمتر از این باشد تا با یک رشد کوچک پس از سالها به مقدار نهائی خود نزدیک شود.   آگر جمعیت در همان حدود 30 میلیون حفظ میشد، اولاً با چنین فاجعه زیست محیطی عظیم روبرو نمیشدیم و ثانیاً با داشتن حاشیه امن، هرگونه تغییرات وخیم اقلیمی را میتوانستیم با کمترین تبعات از سر بگذرانیم.  هر چقدر حاشیه امن بیشتر باشد ضربه پذیری در مقابل عوامل طبیعی کمتر خواهد بود. بسیاری از کشورهای متمدن رشد جمعیتی نزدیک صفر دارند تا این حاشیه امن را برای خود حفظ کرده باشند.  ممکنست کسی ایراد بگیرد که چه بسا در آینده روش های نبوغ آمیزی برای کاهش مصرف آب و صرفه جوئی در منابع پیدا شود و لذا نباید جلوی رشد جمعیت گرفته شود.   در پاسخ باید عرض کرد که اگر این آرزو تحقق نیافت چه؟  آیا از سرریز جمعیت بوجود آمده میتوان خلاص شد؟   آیا کسی جوابگو خواهد بود؟  قطعاً هیچ کس جوابگو نخواهد بود.  هند را ببینید و درس عبرت بگیرید.  اما از آنسو با داشتن جمعیت کم و متعادل در صورت لزوم میتوان سیاست رشد را تشویق کرده و یا در نهایت امر، مهاجر پذیرفت.   برای نابود کردن یک ملت، مؤثرترین سلاح تشویق به رشد بالای زاد و ولد است که در اینصورت هم سرزمین و هم آینده آن را بکلی نابود خواهد کرد، این روندی است که هم اکنون در برخی کشورهای آفریقائی در جریان است.    ترساندن عامه از اینکه جمعیت پیر میشود نیز دلیل موجه ندارد و برخلاف آنچه میگویند فاجعه ای قرار نیست رخ دهد کما اینکه در ژاپن پیرها همچنان در کارها شرکت داده میشوند که هم کمک به جامعه است و هم برای بهداشت روانی سالمندان مفید است.  فاجعه حقیقی، حاکمیت جهل است.  ترس از پیر شدن جمعیت مانند اینست که از ترس غرق شدن احتمالی کشتی، پیشاپیش به دریا پریده خود را غرق کنیم!

    نتیجه آنکه پرداختن به موهومات و وارد کردن آن به عرصه زندگی فاجعه بار است.  در عوض، با تکیه بر خرد میتوان از بروز مشکلات پرهیز و در صورت بروز، آنرا با میانجیگری عقل حل کرد.  سوء استفاده از بحث علت و معلول میتواند به نتایج وخیم بیانجامد.   گاهی اگر چند برگ از یک درخت تناور دچار آفت باشد علت را باید در همان محدوده جست.  اگر یک شاخه کوچک دچار آفت باشد، علت را در شاخه بزرگتری که از آن منشعب شده باید جست و نیازی نیست به کلیت درخت آسیب وارد شود.  گاهی هم پیش میآید که تمام شاخه ها دچار آفت شده و علت اصلی در اصل، همان تک درخت است.  گاهی هم بخشی از جنگل ممکنست دچار آفت شده باشد.  منظور اینست که در یافتن علت اصلی باید به نزدیکترین عوامل پرداخته شود که تأثیری در ایجاد آن داشته اند.  مختصر آنکه پرداختن به آموزه های قرون گذشته داروی حل معضلات امروز نیست.  با آنکه ارسطو و استادان وی انسانهای شریفی بوده اند معذالک افکار ایشان و امثال اقران آنها لزوماً بکار امروز نمیآید.  این افکار ارزش تاریخی داشته و برای پی بردن به متدولوژی علم و فلسفه میتواند بسیار مفید باشد.   مدتهاست دوره "هرکه دندان دهد نان دهد " سپری شده.  سخن خوب را دریابید که سخنران خوب زیاد است.

  • مرتضی قریب
۰۵
آذر

برنامه ریزی

  مدتی سپری شد بدون آنکه هیچگونه مطلبی درج شود.  بطوریکه برخی دوستان نگران ته کشیدن موضوعات جدید شده و گوشزد کرده اند.  اما حقیقت آن است با وجودیکه از لحاظ شکلی ممکنست موضوعات متنوعی برای طرح وجود داشته باشد ولی از لحاظ محتوا موضوع جدیدی، دستکم برای ما، وجود ندارد و مسائل اساسی کم و بیش همانهاست که بود.  نگاهی گذرا به مشکلات نشان میدهد که اصولاً درک درستی از برنامه ریزی وجود ندارد و چه بسا آنرا موضوعی لوکس و وارداتی و مختص فرهنگ غرب بشمار آورند.  در صورتیکه دستکم در این سرزمین از دوران باستان برنامه ریزی رسم بوده و اسناد تاریخی شاهد این مدعاست.  واژه "برنامه" در حقیقت یک کلمه اصیل فارسی بوده و بعد از حمله اعراب بصورت معرب "برنامج" وارد زبان عرب گردیده است.  با اینکه لفظ برنامه همچنان در زبان ما پایدار مانده است اما شاهد این هستیم که هرچه به زمان حاضر نزدیکتر شده و لزوم برنامه ریزی بیش از پیش حیاتی تر شده، با این وجود بیش از پیش از آن دور شده و حتی در صدد ریشه کنی آن برآمده ایم!  توگوئی فقط زمان حال مهم بوده و آنچه در آینده است مربوط به آیندگان است و ربطی به ما ندارد.  آنها که سنشان مقتضی است به یاد دارند که چگونه ناگهان موضوعی بنام نفت قم بر سر زبانها افتاده موضوع روز گردید.  حدود 50 یا 60 سال پیش کشف شد که زیر بیابانهای نزدیک قم مخازن نفت وجود دارد و با آنکه کارشناسان بین المللی را اعتقاد بر این بود که حجم کوچک آن ارزش اقتصادی ندارد معهذا مهندسین شرکت نفت بر حفر چاه اصرار ورزیدند.  بالاخره هم با تلاش کارشناسان وطنی چاهی حفر و با سربلندی به نفت رسید.  این ماده سیاه با فشار زیاد از دکل حفاری خارج اما متأسفانه تجهیزاتی برای کنترل آن وجود نداشت و شاید تصور میشد که بعداً برای آن فکری خواهد شد.  اما تا این تلاشها بجائی برسد نفت برای مدتها در بیابان سرازیر شده و دریاچه ای از نفت بوجود آورد تا سرانجام موجودی چاه به آخر رسید.  این استخراج حاصلی نداشت جز سیراب کردن بیابانهای مزبور از نفت که البته تدریجاً به اعماق زمین و جایگاه اصلی آن بازگشت.  این رویه مرضیه همچنان در همه شئونات جاری و ساری بوده و امروزه به وفور چشم ها را خیره میسازد.  نمونه مشابه که چندی پیش رسانه ای شد ساخت سدی عظیم در استان فارس بوده که علیرغم هشدار زمین شناسان، درست روی یک گنبد نمکی استوار گشت و پس از افتتاح و مدتی آبگیری جایابی اشتباه آن به اثبات رسید.  با شور شدن آب کارون در پایین دست آن و برهم زدن وضعیت کشاورزی منطقه، اینک به نظر میرسد که با هزینه ای چند برابر ساخت سد باید اقداماتی در رفع وضعیت موجود یا دستکم کاهش تبعات آن بعمل آورد.  خشک شدن دریاچه ارومیه و متشابهاً دریاچه هامون و سایر تالابها و نیز کم شدن آب رودخانه ها و بحران آب و فرونشست دشت ها همه و همه نمونه هائی از عدم درک درست برنامه در این برهه از زمان است.  عده ای بر این عقیده اند که نبود برنامه و عده دیگری که از همه بدبین ترند را عقیده بر این است که وجود برنامه اما برنامه غلط مولود این اوضاع است.  البته بخشی از این مشکلات ممکنست ناشی از اقلیم بوده و آنرا به گردن خشکسالی و امثال آن انداخت ولی در بدترین حالت نیز با داشتن برنامه و برنامه ریزی بلند مدت میتوان آن را پیش بینی و کنترل کرد.  همانطور که در بحث "خشکسالی و تبعات آن" قبلاً ذکر کردیم مصرف بیش از اندازه آب به علت حضور انسان هاست و جمعیت زیاد انسان یعنی فراهم آوردن آب زیاد برای مصرف آنها چه برای شرب، چه برای کشاورزی، چه برای صنعت، و چه برای بهداشت و سایر مصارف.  اینکه امروزه با دادن آدرس غلط برخی سعی در متهم کردن کشاورزی و آبیاری غیر بهینه آن دارند جای بسی تأسف است.  البته روش های نوین آبیاری حاشیه ایمنی ما را چند درصدی افزایش خواهد داد غافل از اینکه رشد جمعیت و نیاز بیشتر به آب بزودی آنرا بی ثمر خواهد ساخت.  حقیقت این است که شما نمیتوانید بیش از آنچه طبیعت بشما ارزانی داشته مصرف کنید.  آنچه بر پهنه این سرزمین بصورت برف و باران می بارد مشخص است و عدد آن را سازمانهای مسئول نیز میدانند.  اگر آنرا بر سرانه مصرف آب تقسیم کنیم حد بالای جمعیت این سرزمین بدست میآید که تا ابد نباید از آن فراتر رفت.  اما این یک حد تخیلی است زیرا فقط انسان تنها موجود این پهنه نیست بلکه جنگل و مرتع و حیوانات و نیز آبی که باید در رودخانه ها جاری باشد نیز باید سهمی داشته باشند.  از این رو عدد کمتری برای حد بالای جمعیت حاصل میشود که وصول به آن کماکان باید در زمان بینهایت واقع شود.  زیرا چنانچه رشد جمعیت مثبتی را در نظر داشته باشیم دیر یا زود از هر حدی که متوقع باشیم گذر خواهیم کرد.  حاصل گفتگو با بسیاری از اهل نظر بر این حقیقت تلخ اذعان دارد که هم اکنون از آن حد متعارف جمعیت نیز عبور کرده ایم.  عقیده بر این است که برای زندگی با آسایش و داشتن یک حاشیه ایمنی مناسب، جمعیتی که با این اقلیم و با این طبیعت سازگار باشد نمیتواند بیش از 30 یا 40 میلیون نفر باشد.  به عبارت دیگر، اکنون که بر طبل افزایش جمعیت کوبیده میشود با عبور از این حد درست مانند ریختن نفت بر آتش است.  اینکه باید یک حاشیه ایمنی داشت یعنی اینکه ظرفیت تولید برق بیش از آن باشد که در بدترین حالت با قطعی آن روبرو شویم.  و یا با بارش یک برف زمستانی و بروز سرما گاز برخی از استانها قطع نگردد.  اما مهمترین حاشیه امن همانا موضوع جمعیت است زیرا نه مقدار اضافی آنرا میتوان از بین برد و نه خیل جمعیت فقیر و بیکار مایه سرافرازی و قدرت است.

  نهایت آنکه مشکلات امروزین ما در یک کلمه و فقط در یک کلمه خلاصه میشود و آن واژه سحرآمیز "برنامه" است.  گرچه دانی که نشنوند بگوی - آنچه دانی زنیکخواهی و پند.

  • مرتضی قریب
۰۵
مرداد

خشکسالی و تبعات آن

  موضوع بالا مدتیست که در رسانه ها بدان پرداخته میشود بدون آنکه به ریشه های آن توجه شود.  اخیراً در کلیپی به نقل از یکی از روزنامه های مشهور آمده است که با این روند مصرف منابع طبیعی، ایران ظرف بیست سال آینده تبدیل به بیابانی بی آب و علف خواهد شد.  اینکه این اتفاق 20 سال دیگر یا کمی دیرتر یا زودتر روی دهد به درستی معلوم نیست، اما آنچه که بنظر نگارنده حتمی و مسجل است همانا این حقیقت است که با این طرز زندگی امروزی بیابانی شدن این کشور قطعی و مسلم است.  

  آنچه در رسانه ها درباره این مصیبت و راههای جلوگیری از آن نوشته میشود تقریباً همگی پرداختن به معلول است و نه علت!  عمده بحث های به اصطلاح علمی در رادیو های دولتی به این میپردازد که بیش از 90% مصرف آب در بخش کشاورزی بوده و فقط 10% سهم مصارف صنعتی و یا شرب میباشد.  و سپس نتیجه میگیرند که کشاورزی امروزی ما در کشور مقدار زیادی از آب را به هدر میدهد.  با این نتیجه گیری شکسته بسته، همه تقصیرات را بگردن کشاورزان  مظلوم میاندازند چون آنها نه بلندگوئی در اختیار دارند و نه توانائی پاسخ دندانشکن به این فرافکنی ها.  شک نیست که با بهره گیری از تکنیک های مدرن میتوان نه تنها مصرف آب کشاورزی را تقلیل داد بلکه ثمر بخشی گیاهان را به ازای واحد سطح افزایش داد.  اما پرداختن به چنین موضوعاتی همگی گمراه کننده و پاک کردن صورت مسأله است.  فرض کنید همین امروز معجزه ای رخ دهد و آن 90% آب سهم کشاورزی به 80% تقلیل یافته و کماکان همان مقدار محصولات کشاورزی و دامی هم تولید شود.  آیا آن 10% صرفه جوئی شده به داد ما خواهد رسید و مشکلات برطرف خواهد شد؟!  خیر!!  چنین تصوری یک توهم است که بدبختانه عده ای آگاهانه یا ناآگاه بدان دامن زده آنرا ترویج میدهند.  مطلبی که کمتر بدان پرداخته میشود و در بحث "کارشناسان" نیز همواره مغفول است اینکه کشاورزی و دامداری و امثال آن برای کره مریخ نیست بلکه برای مصرف آدمهاست.  همان آدمهائی که ادعا میشود معصومانه کمتر از 5% منابع آب را مصرف میکنند.  واقعیت ساده اینست که 100% منابع آب برای آدمهای کشور مصرف میشود.  پس کمبود آب بجهت آدمهاست و نه چیز دیگر.  اما جمعیت کشور به دو دلیل مرتباً آب بیشتری میطلبد و مصرف آن تصاعدی بالا میرود.  یکی از این دو، افزایش سطح رفاه است.  مردم به حق، طالب افزایش سطح رفاه اند و این با افزایش سرانه آب ارتباط مستقیم دارد.  بعنوان مثال، در گذشته های دور اگر مردم سالی یکبار حمام میرفتند اما امروز به استحمام روزانه علاقمندند.  ضمن اینکه گرمابه های قدیمی بصورت خزینه بوده و کمترین دورریز آب هم وجود داشت.  از سوی دیگر رفاه با مصرف مصنوعات صنعتی در ارتباط است و  تولید این کالاها بنوبه خود با مصرف روز افزون آب مرتبط است.  لذا نتیجه میشود که حتی اگر رشد جمعیت صفر هم باشد، مصرف آب، هرچند با شیب ملایم، رو به افزایش است.  دلیل دوم که مهمترین علت افزایش مصرف آب است همانا افزایش دایم جمعیت است.  با اینکه فقط کمتر از 5% مصرف آب سهم شرب مردم است اما آن 95% دیگر هم بابت همین آدمها مصرف میشود.  لذا مادام که سیاست کشور بر محور افزایش جمعیت است اوضاع بطور قطع و یقین همین است و با شیب تندی به فاجعه میرود.  برخی میگویند بسمت بحران میرویم در حالیکه هم اکنون نیز در قلب بحران هستیم و کار از بحران گذشته است.  مسأله فقط مسأله آب به تنهائی نیست.  در حال حاضر جنگل های کشور نیز در حال پاک تراشی است و بزودی همان قطعات کوچک سبز نیز از روی نقشه پاک میشود که بنوبه خود باعث خشکی بیشتر اقلیم و هزار و یک عوارض دیگر است.  آتشسوزی های طبیعی در مناطق جنگلی نیز غیر قابل مهار گشته است زیرا وسایلی برای خاموشی نیست.  در حالی که بزرگترین و گرانترین مجتمع های پتروشیمی کشور در نبود هلیکوپتر آتشنشانی میسوزد چه انتظاری برای حفظ جنگلها میتوان داشت؟ سایر مسائل زیست محیطی بقدر کافی در رسانه ها انعکاس یافته و نیازی به توضیح نیست که عمده دریاچه ها خشک شده، رودخانه های پرآب به گندآب مبدل شده و هوای کشور با ریز گرد ها و انواع آلاینده ها مسموم گردیده است.  طبعاً بخشی را، برای حفظ آبرو، میتوان بر گردن تغییر اقلیم انداخت اما بخش بزرگتر و مهمتر ناشی از سوء مدیریت و سیاست های غلط در همه عرصه هاست.  فعلاً و در حال حاضر تنها منبع امید خود مردم هستند که با عقل و درایتی که دارند حقایق را درک کرده و دستکم با جلوگیری از رشد بی رویه جمعیت، نفت بیشتری بر این آتش خانمانسوز نپاشند.  با اقلیم نیمه خشکی که بر کشور حاکم است گمان نمیرود منابع طبیعی موجود زندگی توأم با رفاه بیش از 30 میلیون را حمایت کند.  بر خلاف اطلاعات غلطی که، آگاهانه یا نادانسته، رسانه های دولتی پخش میکنند رشد جمعیت کشور نه منفی بلکه مثبت و حدود 1% است و این نشانه رشد تصاعدی جمعیت و حرکت بسمت نتایج محتوم مذکور در فوق است.  شاید بعدها در شرایط بهتری که افراد در جایگاه درست خود باشند روزنه ای بسمت بهبود پیدا شود.

  طی مدت کوتاهی که متن بالا در معرض دید بود، دوستانی پرسیدند پس چاره چیست؟ راه عبور از بحران را نیز نشان بده!  و لذا عرض میشود راه حل در داخل متن مذکور است.  از لقمان پرسیدند ادب از که آموخته ای گفت... لذا بنظر میرسد راه چاره در عدم انجام آنچه رندان در این چند دهه اخیر تحت عنوان توسعه انجام داده اند میباشد.  که البته چند اشکال اساسی وجود دارد.  اول اینکه رنود کماکان عمل خویش را انجام میدهند و جز به خود به کسی گوش نمیکنند.  دوم اینکه اگر از فردا ورق برگردد و قرار بر عقلانیت و صرفه عامه باشد باز برای برخی امور، برگشت پذیری مشکل اگر نگوئیم غیر ممکن است.   منابع مالی اختلاس شده شاید قابل بازگشت باشد اما احیای منابع طبیعی به این سادگی نیست چه اینکه موجودی آنها در بازه های زمانی طولانی شکل گرفته اما مصرف و نابودی آنها در کوتاه مدت.  مهمتر از منابع جنگلی پاک تراشی شده، غارت آبهای زیرزمینی بوده است که احیای دوباره آن تقریباً غیرممکنست.  زیرا به مرور لایه های زمین (در اثر خالی شدن آب) بر روی هم فشرده شده و فضائی برای آبگیری مجدد این لایه ها وجود ندارد حتی اگر از آسمان سیل ببارد.  خبرهای مربوط به نشست زمین در جای جای کشور را  اغلب همه شنیده اند.  از زمانهای دور تا این پنجاه شصت سال گذشته یک تعادلی در این رایطه وجود داشته است که بعدها با صنعتی شدن و به صحنه آمدن پمپ های آبیاری این تعادل بر هم خورده است.  معهذا تا قبل از انقلاب، ارگانهای ذیربط محدودیت های خاصی برای حفر چاه و استحصال آبهای زیرزمینی مقرر کرده و برخی از اقلیم ها از کشت و کشاورزی منع شده و برای مراتع و چراگاه ها مقرراتی خاص تدوین گردید تا حتی المقدور این تعادل حفظ گردد.  اما بعداً آنچه که نباید میشد شد و بدینجا رسیدیم که نباید میرسیدیم یعنی مرحله غیر قابل بازگشت!!  مع الوصف آنچه حیرت بر حیرت میافزاید کوشش حکومت برای افزایش هر چه بیشتر جمعیت ( یعنی مصرف کنندگان اصلی آب و همه ذخایر طبیعی) و تسریع در رسیدن از بحران به فاجعه محتوم است بجای جلوگیری یا دستکم تأخیر در بروز آن.  لذا بنظر میرسد مبرم ترین کار همانا قبول موجودیت بحران اما دستکم به تأخیر انداختن فاجعه است.  حقیقت اینست که بنظر میرسد تا نسل های متمادی این کشور بعلت ندانم کاری همچنان در بحران زیست محیطی و تبعات اجتماعی آن بسر خواهد برد.  و حداکثر کاری که بتوان کرد اینکه دستکم از این بدتر نشود.

(مطالب مرتبط: بحث شیزین آب،  رشد و نرخ رشد)

  • مرتضی قریب
۱۶
دی

رشد  و  نرخ رشد

عبارت فوق این روزها زیاد شنیده میشود اما با تعابیری دلبخواه و بسیار مغشوش بطوریکه نه تنها برای عموم بلکه برای اغلب دانشگاهی ها نیز مبهم و آشفته است.  لذا از پس عبارات رسانه ها در خصوص اینکه نرخ تورم منفی است یا تورم مثبت است و امثال آن چیز قابل فهمی دستگیر نمیشود.  از آنجا که این دو اصطلاح در بسیاری از مسائل اقتصادی، جمعیتی، علمی و فنی بطور گسترده بکار میرود لازمست قدری شکافته شود. 

  اگر مفاهیم اولیه فیزیک درباره سرعت و شتاب را خوب فهمیده باشیم متشابهاً اینجا نیز به درک درستی از این مفاهیم خواهیم رسید.  سرعت به معنی تغییر مسافت طی شده نسبت به زمان سپری شده است.  بیان دیگری از این تعریف میتواند با اصطلاح "رشد (growth)" بیان شود یعنی رشد مسافت طی شده نسبت به زمان.  اغلب از بیان "زمان" نیز صرفنظر میکنیم چه اینکه عبارت رشد در بطن خود معنی زمان را نیز دربر میگیرد.  مثلاً وقتی در باره رشد کودک خود صحبت میکنیم منظور ما افزایش قد و وزن او در ظرف زمان است و نه چیز دیگری.  ما در فیزیک از عبارت سرعت استفاده میکنیم درحالیکه در زمینه های اقتصادی و اجتماعی از عبارت رشد به جای سرعت استفاده میبریم.  مثلاً رشد جمعیت در فلان کشور صفر است، یعنی اینکه جمعیت امسال با پارسال فرقی نکرده و تفاوت آن صفر و لذا رشد جمعیت صفر میباشد.   شبیه همین بیان برای اقتصاد و غیره و غیره بکار میرود.

  اما اگر سرعت ثابت نباشد و در طی زمان تغییر کند برای تغییرات آن نیز باید تعریفی بیاندشیم.  کدام تعریف؟   در فیزیک ما اصطلاح "شتاب" را برای تغییرات سرعت مقرر کرده ایم.  مثلاً اگر در این لحظه سرعت لحظه ای برابر 10 متر بر ثانیه باشد و یک ثانیه بعد سرعت برابر 110 متر بر ثانیه شده باشد شتابی برابر 100 متر بر ثانیه بر ثانیه داشته است.  یا میتوانید بگوئید سرعت تغییرات سرعت برابر 100 متر بر ثانیه طی یک ثانیه بوده است.  مادام که درست فهمیده باشیم با شکل های مختلف میتوانیم همان حقیقت واحد را بیان کنیم.  مثلاً میتوانیم کماکان از اصطلاح رشد سود برده و بگوئیم "رشد سرعت برابر 100 متر بر ثانیه در مدت یک ثانیه است".  این ها همه دقیقاً یک معنی را میرسانند.  با اینکه در فیزیک از اصطلاحات سرعت و شتاب با مفهوم دقیق آن استفاده میشود اما در محاورات گاهی هم از اصطلاح "نرخ" به جای رشد استفاده میشود.  مثلاً به جای "شتاب " بگوئیم : "نرخ رشد مسافت" یا حتی بگوئیم "رشد رشد مسافت" که اغلب کمی گیج کننده مینماید و اتفاقاً همین گیج کنندگی باعث شده تا استعمال این اصطلاحات در وادی اجتماعی اینقدر باعث هرج و مرج فکری شود.  لذا بسادگی با لفاظی میتوان ایده خود را به کرسی نشانده و اگر هم بر حسب اتفاق مشت طرف باز شود بگوید منظورم آن بوده نه این!  خلاصه اینکه در برخورد با این عبارات باید دقت کرده و به معنی عنایت کنید و نه به صورت. 

  اکنون به حوزه های دیگر توجه کنیم.  در اقتصاد رشد سالانه قیمتها نام دیگری هم دارد تحت عنوان "تورم".  مثلاً  "تورم سال 1393 برابر 15% بوده" که به معنای این است که قیمتها در انتهای سال 93 نسبت به ابتدای سال 93 پانزده درصد گران تر شده.   یا بگوئید رشد قیمتها 15% در سال 1393بوده است.  فرض کنید تورم سال 94 برابر 10% بوده باشد.  اینجا نباید بگوئیم تورم منفی بوده که بیان کاملاً  اشتباهی است.  بلکه چون اندازه تورم نسبت به سال قبل کوچکتر شده باید گفت "رشد تورم منفی بوده" که با بیان "تورم منفی بوده" زمین تا آسمان متفاوت است.  یعنی تورم و افزایش قیمتها همچنان پا بر جا بوده، منتها با شیب کمتری افزایش یافته است.   حال آگاهانه یا نادانسته مسئولین این تعابیر را بجای هم بکار میبرند که بسیار گول زننده است.  همین امر گاهی در استعمال سرعت و شتاب نیز پیش میآید.  گاهی میگویند "شتاب کن" که منظور سرعت بیشتر در کارها یا همان عجله است عجله ای که گفته میشود کار شیطان است.  همین مغشوش کردن اصطلاحات در مورد جمعیت هم بکار میرود که بسیار خطرناک است.  کما اینکه در یکی از کلاسها معلوم شد درک دانشجویان اینست که رشد جمعیت در ایران  منفی است!  زیرا رسانه ها به اشتباه اینگونه در اذهان تلقین کرده و درک عمومی هم آن را پذیرفته است.  رشد جمعیت در ایران (دستکم در سده گذشته) مثبت بوده و قبل تر شاید در برهه هائی کوچک به دلیل قحطی یا بیماری همه گیر صفر یا منفی شده است.  این مقوله  هم مانند تورم است زیرا اخیراً شیب افزایشی جمعیت ملایمتر شده (در حالیکه جمعیت همچنان رو به افزایش است) و آنچه صحیح است اینکه نرخ رشد جمعیت منفی است و نه رشد جمعیت!!  چه ساده با کلمات میتوان بازی کرد.  علت خطرناک بودن آن را در مقالات پیشین گفتیم و به ذکر مثالی بسنده میکنیم.  تصور کنید که راننده اتوبوس واحد در ابتدای خط، اتوبوس را از مسافر پر کند بطوریکه جائی برای نفر بعدی نباشد.  طبعاً در ایستگاه های بعدی جائی برای ورود  مسافران خسته در انتظار، و رو به افزایش، نخواهد بود.  نسل های آتی و کیفیت زندگی آنان را دریابیم.  چه خوبست کیفیت تبلیغ شود و نه کمیت زیرا اولی کار میبرد و دومی بخودی خود برقرار و نیازی به تبلیغ ندارد. 

بعدالتحریر:

برای دوستانی که در رشته های مهندسی هسته ای و امثال آن تحصیل میکنند، مترادفات رشد و نرخ رشد را در پدیده واکنش زنجیری توضیح میدهیم:  مهمترین کمیت آشنا در این رشته، ضریب تکثیر یا  K میباشد که نشان دهنده این واقعیت است که پس از هر نسل، تعداد نوترون های موجود در صحنه  K برابر میشود.  توجه شود که فاصله زمانی در اینجا به جای "یک سال" که در موارد اقتصادی و جمعیتی رایج است، اینجا طول یک نسل است که در واکنش زنجیری کنترل نشده میتواند بسیار کوتاه و کمتر از کسری از میلی ثانیه باشد.  مثلاً اگر  K=1.6 باشد، و اگر تعداد نوترونهای اولیه  n0=100 باشد، بعد از یک نسل تعداد نوترونهای موجود در محیط Kn0=160 خواهد بود.  در پایان نسل دوم تعداد نوترونهای موجود در صحنه   K2n0=256 خواهد بود.  بهمین روال جمعیت نوترونها در پایان هر نسل رو به تزاید خواهد گذاشت (بدلیل اینکه K از 1 بزرگتر است).  در اینجا "رشد" به معنی تغییر نسبی جمعیت بعد از هر نسل است.   به عبارت دیگر:      Kn0 - n0 )/ n0 )   خواهد شد.  همانطور که ملاحظه میشود برای اینگونه مسائل رشد برابر ضریب تکثیر منهای 1 است یعنی:  r =K-1 .   در مثال فوق رشد برابر 0.6 یا 60% میباشد.  اگر همین محاسبه تغییر نسبی را برای نسل های بعدی هم تکرار کنیم دقیقاً همین عدد 60% بدست میآید.  تعجبی ندارد زیرا مقدار رشد دراین مسأله ثابت است.  اما اشتباه نکنیم، جمعیت رو به افزایش است!!  "نرخ رشد"  چقدر است؟!  آیا مقدار r نسبت به زمان تغییر کرده است؟  طبعاً خیر و لذا نرخ رشد برابر صفر (دقیقاً برابر صفر) است.  متخصصین درک میکنند که در این مثال که نرخ رشد صفر است با چه پدیده انفجاری روبرو هستیم چه رسد به اینکه تازه نرخ رشد مثبت هم باشد.  در این مثال اگر بعد 10 نسل  K=1.5 شود دراین صورت گفته میشود نرخ رشد منفی بوده اما هیچ از ابعاد فزاینده بودن مسأله را کم نمیکند.  پدیده همچنان رو به فزونی بوده منتها بعد نسل دهم با شیب ملایمتری بالا و بالا میرود.  بعبارت دیگر بعد هر نسل بجای اینکه 60% فزونی یابد، 50% افزایش جمعیت خواهد داد که مسلماً دلالت بر رشد مثبت دارد ولی از نسل 11 به بعد اگر K در این عدد جدید ثابت بماند نرخ رشد مجدداً صفر خواهد بود.  برای K کوچکتر از 1 رشد منفی خواهیم داشت و جمعیت در طی زمان کمتر و کمتر خواهد شد (رأکتور خاموش شده).   کسانی که هنوز در درک این قبیل مسائل مشکل دارند خوبست متوسل به ذکر مثالهائی برای خود گردند.  اظهار نظرات شما راهنما خواهد بود.

  • مرتضی قریب