فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تاریخ» ثبت شده است

۱۱
فروردين

معماها -14

     برخلاف بخش تاریخی مذاهب در تاریخ طبری که اکثراً به تعصبات آلوده و اغلب بدور از واقع است، اما تاریخ دوره ساسانی که کمتر دچار این آلودگی است به واقعیت نزدیکتر بوده و مورد مراجعه بسیاری از مورخین است.  شاید علت دیگرش نزدیکتر بودن به عصر نویسنده کتاب است که طبعاً تحریفات کمتری را پذیرفته است.  معمای دیگری که وجود دارد پاسخ بدین سوأل است که اصولاً تاریخ به چه کار میآید و بود و نبود این علم چه اهمیتی در زندگانی ما دارد؟ 

  1. حُسن تاریخ.  کمترین فایده تاریخ، علم بر احوال گذشتگان است و مانند هر علمی، دانستن حقایق بخودی خود یک فضیلت است.  اما از لحاظ عملی، بزرگترین حُسن آن آگاه شدن جامعه از اشتباهات گذشتگان است.  اینکه از این اشتباهات درس گرفته نه تنها در صدد جبران مافات باشیم بلکه مانع تکرار آنها در حال و آینده باشیم.  که اگر این استفادهِ عملی نمیبود، مطالعه تاریخ و بود و نبود آن چندان لطمه ای به نحوه زندگی وارد نمیکرد.

گاهی افراد به اشتباه تصور میکنند که داشتن یک تاریخ کهن تضمینی برای بقای کشور و جلوگیری از سقوط در ظلمات تاریخ است.  ابداً چنین نیست.  بعنوان نمونه نگاه کنید به تاریخ زرین کهن سرزمینی که امروز افغانستان نام دارد و قبلاً بدان اشاره کرده بودیم (1401/11/17).  مقایسه کنید ثروت و سعادت مردمان باستان این خطه را با وضع امروز.  مقایسه کنید ریخت و قیافه مردمان آن دوران را که از روی مجسمه های مکشوفه پیداست، با چهره کثیف و ریشوی طالبان امروز.  مقایسه کنید هنر و تمدن آن دوران را با تفکرات جهنمی و ضد بشری اینان که شهره عالم است.  آیا هیچ تصور میشد آن شکوه و عظمت بدین شرایط جهنمی سقوط کند؟  این عقب گرد شامل حال بخش اصلی و غربی یعنی ایران امروزی نیز شده که همچنان اسیر چنگال ایدئولوژی ضد بشری همتایان طالبان در این سو هستیم.  پس تاریخ کهن تضمینی برای نجات نیست، شجاعت لازم است و آویختن به ریسمان عقل، یعنی یگانه راه رستگاری.

  1. کتاب تاریخ.  حال که مطالعه تاریخ مفید است، از میان اینهمه کتاب، کدام را انتخاب کنیم؟  طبعاً آنرا که به مراجع بیشتری دسترسی داشته و توسط نویسنده یا نویسندگان دانشمند و صاحب صلاحیت نگاشته شده باشد.  کتابی که نویسنده روش استدلال عقلی را در انتخاب قول صحیح از میان اقوال متعدد بکار برده باشد.  برای کسی که بخواهد اولین گام را مطمئن برداشته باشد، دوره تاریخ تمدن ویل دورانت شاید بهترین گزینه باشد. 

حتی اگر نویسنده کتاب مورد وثوق باشد، اما نباید مانع از این باشد که خواننده همواره با چشمانی باز و درجاتی از شک و تردید به موضوعات کتاب بنگرد.  بهترین تکنیک در خواندن کتاب تاریخ همان روشی است که ما در کار مطالعه کتب علمی بکار میبندیم.  اینکه هرچیزی که ارائه شده را خود نیز تا آنجا که ممکن است تجزیه و تحلیل کرده صحت و سقم آنها را خود بیازمائیم.  مثلاً اگر فرمولی در ارتباط با فشار استاتیک درون مایعات ارائه شده، خود سعی کنیم بجای حفظ کردن، آنرا از طریق قوانین نیوتون نیز استخراج کنیم.  بعبارت دیگر، قطعات مختلف علم باید مانند تکه های پراکنده پازل در کنار هم جفت و جور شده یک تصویر معنادار بسازد.  ظهور تناقض، هشدار است برای احتیاط و بازنگری.  همین شیوه شکاکانه باید چراغ راهنمای ما در بررسی تاریخ باشد.  پس بهتر است خیلی از اخبار وقایع تاریخی را صرفاً بعنوان خبر تلقی کرده موضعی در رد و قبول اتخاذ نکنیم مگر اطمینان نسبی وجود داشته باشد.  مهمترین راهنمای ما عقل و استدلالات عقلی است که اگر مطالب با عقل و سایر یافته های تثبیت شده سازگار نباشد فقط بعنوان خبر تلقی شود.  مگر وقتی داستان و قصه میخوانیم با آنها چه میکنیم؟  فقط میخوانیم و لذت میبریم!  قرار نیست هر نوشته ای ملاک حقیقت باشد!  پس اغلب احادیث تاریخی را بعنوان داستان تلقی کرده کاری بکارشان نداشته باشید. 

خلاصه آنکه، طبری خود به ضد عقلی بودن روایات خود واقف بوده و هشدار هم داده بود ولی ابزارهائی که ما امروز داریم او در دسترس نداشت.  اگر میخواست تاریخ خود را با رعایت ضوابط عقلی بنویسد، چیز زیادی باقی نمیماند! آنچه کرد بهترینی بود که میتوانست بکند. دوران او عصر طلائی و زودگذری بود که هنوز دانشمندان ایرانی کم نبودند که بعداً باآمدن مغول و سپس صفویه، توگوئی عقلانیت یکسره از سرزمین ما رخت بربست.  اما خوشبختانه عصر روشنگری در راه است.

  • مرتضی قریب
۱۱
فروردين

معماها -13

    دیدیم که تاریخ باعث شکل گیری عقاید ما میشود.  اهمیت آن بویژه در خصوص موضوعات مذهبی و علی الخصوص در میان جوامع خرافات زده خاورمیانه بسیار زیاد است.  بیشترین حجم خرافات نیز از مسیر تاریخ وقایع مذهبی وارد جامعه شده و توسط ارباب دیانت با تکرار و تکرار آنرا در اذهان جایگیر میکنند.  معما اینجاست که آیا مطالعه تاریخ به روشن شدن ذهن کمک میکند یا برعکس، موجب دور شدن افکار از حقیقت وقایع میشود؟  شرح زیر در همین باب است.

  1. تاریخ مذهبی.  در بحث پیشین دیدیم که تاریخ طبری که فارسی شده آن به تاریخ بلعمی نیز شهرت دارد، یکی از منابع مهم و مورد وثوق همه مورخین بوده بطوریکه تاریخ نویسان بعدی کار خود را ادامه کار او دانسته اند.  بخش بزرگی از این کتاب به سرگذشت های مذهبی اختصاص دارد که در کتب مقدسه نیز یاد شده.  اما برخی از همین سرگذشت ها در کتب تاریخ متعارف هم آمده که متکی به تحقیقات علمی و ادله عقلی است.  مقایسه این دو بخش روشنگر نکات مهمی است که باید راهنمای کسانی قرار گیرد که علاقمند به استخراج وقایع حقیقی از دل تاریخ هستند. 
  2. تاریخ متعارف.  امروزه رویه قدیم در تاریخ نگاری منسوخ شده است.  با اینکه اقوال و روایات هنوز ملاک کار است منتها چیزی که در گذشته ممکن نبوده اکنون مکمل کار گشته است.  خواندن کتیبه ها و طومارهای حکومتی و توجه به یافته های باستان شناسی و نهایتاً تحلیل مدارک و قیاسات عقلی همه به روشن تر شدن تاریخ کمک کرده و آنچه مورد اجماع محققین و مورخین است بصورت تاریخ متعارف شکل گرفته است. امروزه تاریخی که میتواند مورد استناد عقلا قرار گیرد همین تاریخ متعارف است که نمونه آنرا در دوره تاریخ تمدن دورانت میبینیم.
  3. مقایسه.  اکنون بطور نمونه برخی از بخش های مشترک را مقایسه میکنیم تا شاید بکار کسانی که تازه میخواهند خود از حقایق تاریخی سر درآورند کمکی باشد.  قسمتی از تاریخ طبری به شرح نبوت موسی و قوم او پرداخته است که کم و بیش همه میدانیم.  در مرحله ای، موسی وارد سرزمین مصر میشود و با فرعون وارد مباحثه میگردد.  موسی چوب خود را بر زمین انداخته مار میشود و معجزه خود را به رخ فرعون میکشد.  فرعون با نجابت خاص خود فرصت میطلبد تا فکری کند و بعد مدتها جادوگران خود را به دربار میآورد تا بَدَل جادوی موسی را بر زمین زنند.  خلاصه کش و قوس مدتی بدرازا کشیده عاقبت جادوگران تسلیم آئین موسی شده از فرعون رو برمیگردانند.  فرعون بجای اینکه موسی را تأدیب کند دستور کشتن اتباع خود را میدهد!  "فرعون از شرم چهل روز کس را ندید".  " اتباع موسی بسیار شد و 20 سال موسی اندر میان ایشان بماند".  هرسال موسی بلائی بر سر مردم مصر میآورد و فرعون با بردباری تحمل میکرد و عجیب اینکه هیچ کس بادیدن این همه معجزات به موسی نگروید!  در حقیقت نزد آدمی مُنصف، او که صاحب معجزه حقیقی بود نه موسی بلکه فرعون بود که با داشتن جلال و جبروت آسیبی به موسی و قوم نرساند!  تا سرانجام، قوم به هدایت موسی نیل را شکافته و فرعون و لشکر او که در پی او رهسپار شدند همگی در آب غرقه شدند. 

اما تاریخ مدون چه دارد بگوید؟  مطلقاً هیچ!  داستان فوق که بعنوان تاریخ نقل شده با همه زیبائی و لطف، سر موئی حقیقت ندارد.  زیرا تاریخ مصر که به همت دانشمندان از الواح هیروگلیف یک به یک مطالعه شده و با طومارها و سنگ نبشته ها و سایر آثار باستانی مقابله و رمز گشائی شده کمترین نشانی از وجود شخصیتی بنام موسی و قوم وی ندارد.  اگر گزارش قبلی درست است پس این چیست و اگر این صحیح است پس آن چیست؟  بعلاوه، جدا از تاریخ مدون، نگاه عقلانی به روایت مذهبی نکات زیادی را آشکار میکند که با عقل ناسازگار است.  از یکسو فرعون را شخصیتی ستمکار مینمایاند از سوی دیگر نگاهی بیطرفانه به آنچه او در مقابل موسی کرد او را باید فردی مهربان و بردبار تلقی کرد که همه بلایای موسی را تحمل کرده فرمانی برای تأدیب او صادر نکرد.  او به حق سزاوار تکریم است و گور او که شاید یکی از اهرام باشد باید گلباران شود.  هنگام خروج قوم از مصر میخوانیم که آن شب موسی سپاه را شمرد "ششصد هزار و بیست هزار مرد بود".  اگر هر شمارش فقط یک ثانیه طول بکشد، دستکم یک هفته میطلبد که با عبور همانشب از رود نیل مغایرت دارد!  و صدها نکته باریکتراز مو!. 

خلاصه اینکه، یا باید عقل را میزان گرفت یا صرفاً اقوال و احادیث را ملاک گرفته، عقل را زحمت نداده آنرا مرخص کرد.

  • مرتضی قریب
۱۰
فروردين

معماها -12

    حقایق حوادث تاریخی چگونه مُسجل میشود؟  معما اینجاست که آیا هرآنچه در کتب تواریخ میخوانیم درست است؟  آیا همه، واقعیت مسلم است؟  چگونه بدانیم آنچه در کتابها نوشته شده منطبق بر واقع است؟  فعلاً منظور ما حوادث و سرگذشت های تاریخی است که موضوعات علمی و فنی خود حدیث دیگریست و بحثی جداگانه میطلبد. 

  1. تاریخ.  مقدار زیادی از اطلاعات ما ناشی از تاریخ است که عقاید ما را درباره گذشته و حال شکل میدهد.  تنها دسترسی عمده ما به این اطلاعات از طریق نوشته هائیست که در کتابهای تاریخ مندرج است.  اما او که تاریخ را نوشته تنها میتواند آنچه را در زمان خودش رخ داده بنویسد آنهم نه به ضرس قاطع.  پس به گزارش آنها که داد سخن درباره پیشینیان و سرگذشت احوال آنان داده اند چگونه میتوان اعتماد کرد؟  آیا اصلاً شرح این حوادث تاریخی قابل اعتماد هست؟  در یک کلمه بهتر است بگوئیم خیر!، همیشه با درجه ای از شک و تردید نگاه کنید.
  2. تاریخ بلعمی.  اصل این کتاب، "تاریخ الرسل والملوک" است که نویسنده آن محمد جریر طبری بوده و به تاریخ طبری مشهور است.  کتاب در نیمه دوم قرن سوم هجری و به عربی نوشته شده است.  اما بلعمی وزیر سامانیان آن را به فارسی سره ترجمه کرده و به لحاظ سادگی، بسیاری آنرا بعنوان تاریخ طبری مورد استناد قرار داده اند. در این کتاب که به "تاریخ بلعمی" نیز مشهور است، بلعمی بسیاری از ارجاعات را حذف و از نقل قول های متعدد به یک یا دو که مورد اجماع بوده بسنده کرده و حجم کتاب را بسیار کاهش داده است.  استاد محمد تقی بهار در سال 1312 هجری شمسی کار تصحیح آنرا بر عهده گرفت که بعداً استاد پروین گنابادی آنرا به سرانجام رسانید. 

استاد بهار در مقدمه خود از مشکلات تصحیح نسخ چنین گفته اند: "چیزی که اسباب تأسف و تحیّر است آن است که در تمام این ده نسخه خطی و یک نسخه چاپی که به نظر این نویسنده رسیده و با دقت آنها را مقابله و مطالعه کرده ام دو نسخه دیده نمیشود که به تقریب شبیه به یکدیگر باشند و بتوان گفت که آندو از یک مأخذ حکایت میکنند."  او در ادامه، میافزاید اگر کسی اهل تتبع نباشد تصور خواهد کرد که این همه نسخ مختلف کار بلعمی های متفاوت است، حال آنکه علت این همه اختلافات، تصرفات بیرویه نُساخ و حاشیه نویسان در امتداد قرون عدیده بوده و بلاها بر سر آثار قدما آورده اند! 

طبری تاریخ خود را از زمان آدم آغاز کرده و به عصر خود یعنی به سال 302 هجری خاتمه میدهد.  پرسش این است او که خود در این بازه زمانی مدید شاهد وقایع نبوده چگونه دست به نگارش زده؟  پاسخ روشن است، اساس کار او اتکا به نقل قول هاست.  اما همانطور که در سخن استاد بهار دیدیم، واگویی نقل قول ها در سلسله راویان احادیث چنان آنها را دچار اِعمال نظرات شخصی راویان میکند که اصالت حدیث را زیر سوأل میبرد.  طبعاً هرچه فاصله زمانی بیشتر باشد احتمال دخل و تصرفات بیشتر است.  بگذریم که اگر اصالتی هم داشته باشند واقعی بودن آنها زیر سوأل است. اما چند نکته به نفع تاریخ طبری هست.  یکی اینکه ایشان فردی درستکار بوده در نقل قول ها دخل و تصرفی نکرده حفظ امانت کرده است.  اما اینکه اصل نقل قول ها واقعیت محرز بوده یا نه، خودش به این نکته واقف بوده است بویژه که برای یک واقعه خاص چندین قول متفاوت بلکه معارض وجود داشته است.

طبری در آغاز کتابش در مقام عذرخواهی از مطالبی که ممکنست بدور از واقعیت باشند میگوید "خواننده این کتاب بداند که استناد ما بدانچه درین کتاب آوردیم به روایات و اسنادی است که از دیگران بتوالی بما رسیده و من نیز خود از آنان روایت میکنم یا سند روایت را بایشان میرسانم، نه آنکه در آوردن مطالب تاریخی استنباط عقلی شده باشد... اگر شنوندگان اخبار این کتاب، به برخی از داستانها و قصه ها برخورند که عقل وجود آنها را انکار کند نباید بر من خُرده گیرند، زیرا ما آنها را چنانکه شنیده ایم در کتاب خود آورده ایم".

خلاصه آنکه، در قدیم علم مانند امروز نبود و اگر درباره تاریخ گذشتگان حرف میزدند فقط نقل قول بود و بس.  تنها کار مورخ واگویی اقوال مختلف بود و مورخی متعهد مثل طبری بهترین کاری که میتوانست انجام دهد حفظ امانت در نقل آنها بود و نه چیزی اضافه و کم کردن از خود.  برای او چاره دیگری هم نبود و مثل امروز نبود که بکمک باستان شناسی و روانشناسی، تاریخ جنبه علم پیدا کرده باشد.  نکته مهم، اشاره طبری به عقل است که در ادامه مطلب بعدی گفته خواهد شد.

  • مرتضی قریب
۱۳
مهر

ایدئولوژی (1)

    ایدئولوژی از لحاظ لغوی یعنی "علم ایده ها" یا علم ایده شناسی.  اما ایده چیست؟  همان است که در نظریه مُثُل (ایده) افلاطون قبلاً شرح داده ایم.  اما امروزه این اصطلاح بیشتر در حوزه سیاست یا حکومت داری بکار میرود و آن عبارتست از نظام آرا و عقایدی که خط مشی رفتارهای سیاسی یا اقتصادی را تعیین میکند.  ایدئولوژی نوعی جهان بینی است.  از منظری دیگر، نظام آرا و عقایدی است که نه تنها برای تبیین دنیا بلکه برای تغییر آنهم بکار میرود.  کاربرد این اصطلاح درباره مجموعه سامان مند اندیشه های ثابت است در حوزه فلسفه و سیاست یا مذهب.  معنا و مفهوم ایدئولوژی طی زمان دگرگون شده و معنای جدید آن نوعی اندیشه ناآگاهانه و کاذب است که انسان غیرارادی بر اساس آن عمل میکند که جنبه منفی پیدا کرده است.  ایدئولوژی هم از نوع دینی است و هم غیر دینی، منتها چون مشکلات مبتلابه ما نوعاً دینی است تکیه بیشتر را بر آن میگذاریم.  قبل از پرداختن به واکنش آن در جامعه، بد نیست مرور مختصری بر تاریخچه ایدئولوژی با تاکید بر جنبه الهیاتی آن داشته باشیم.

تاریخچه مختصر

   تاریخ ایدئولوژی نمیتواند بی تأثیر از تاریخ فلسفه و عقاید فلاسفه بزرگ باشد.  اما در بررسی ها با این مشکل مواجه میشویم که آثار مکتوب و مدون نمیتواند ما را به قبل تر از 3000 سال پیش برد.  بی گمان افکار و عقایدی که سرچشمه آثار فلسفیست به قدمت تاریخ حضور بشر بر کره خاکیست.  پیش تر شرح حال فلاسفه و اندیشمندان یونانی از طالس مُلطی بدینسو را آورده بودیم (فلاسفه باستان 1396/11/12) و اکنون فراز هائی از سخنان و عقاید آنان که به سرچشمه های ایدئولوژی دینی مربوط میشود را مختصراً ذکر خواهیم کرد. قابل ذکر است که نقل برخی سخنان را از ترجمه کتاب تاریخ فلسفه غرب آنتونی کنی (رضا یعقوبی) آورده ایم.

   طالس ملطی (640BC) در پاسخ به این پرسش که ماده اولیه جهان چیست، گفت آب.  پیشکسوتان فلسفه در دوره پیشاسقراطی علل مادی را بر علل غیرمادی ترجیح میدادند و در توجیه جهان در جستجوی علل مادی بودند.  این گفته هم از طالس است که "جهان پر از خدایان است".  از قدیم الایام در پاسخ به این سوأل که کارهای جهان را چه کسی مدیریت کرده انجام میدهد به رب النوع ها و خدایان متوسل شدند.  

   فیثاغورث (570BC) در کنار ریاضیات، عرفان را نیز مد نظر قرار داده و فرقه ای بر اساس تقدس اعداد تشکیل داد که حاوی دستورات عجیب و غریبی نیز بود.  مثل "همواره کفش پای راست را قبل از پای چپ بپوش" که خواننده را به یاد آداب سنتی اسلامی در باب احکام رفتن به دستشوئی میاندازد.  تعجب آور نیست که نه تنها عقاید بلکه بسیاری از آداب امروزی ما ریشه در گذشته های دور دارد که دانستن آن نهایت اهمیت را برای جوانان امروزی دارد.  اولین عقاید مکتوب درباره روح نیز از فیثاغورثیان است که به باور آنان با مرگ بدن روح از آن خارج و به جای دیگری کوچ میکند.  اما میگوید این جای دیگر همین دنیاست و میتواند بدن انسان یا حیوان دیگری باشد.  آنان مدعی نامیرا بودن روح بودند و دلیل آنرا حرکت ابدی اجرام آسمانی میدانستند که همعرض عناصر الهی است.  فیثاغورث با اینکه ریاضیدان قابلی بود فراموش کرد بگوید تکلیف اقزایش جمعیت انسانها چه میشود و این بدن های جدید روح را از کجا بدست میآورند؟  

   هراکلیتوس (540BC) تقریباً معاصر پارمنیدس بود و همو بود که فلسفه تغییر مداوم را عرضه کرد.  او نیز با خرافات عصر خود مبارزه میکرد و پرستش مجسمه ها را نهی میکرد.  با پندی عالمانه، شستن خون با خون را نهی کرد و میگفت مثل پاک کردن گِل با گِل میباشد.  میگفت که جهان حاصل آتشی فروزان است و هیچیک از خدایان یا آدمیان آنرا نساخته اند بلکه لوگوس (عقل جهانی) بر آن فرمان میراند.  بعدها انجیل یوحنا نیز با همین عبارت شروع شد: "در ابتدا، کلمه (لوگوس) بود و کلمه خدا بود".  هگل از او تأثیر فراوان پذیرفته است و ادامه خط فکری آنان به ایده آلیست های قرون اخیر انجامید.  

   پارمنیدس (539BC) نقطه مقابل هراکلیتوس بود که برعکس او میگفت همه چیز ساکن است و تغییرات ابداً واقعیت ندارد بلکه بنظر ما چنین میآید.  لذا زمان نیز واقعیت ندارد و گذشته و حال و آینده یکیست.  یکی از شاگردانش، زنون الئائی، از استاد معروفتر است و بخاطر طرح پارادوکس های معروفش هزاران سال سایر فلاسفه را انگشت بدهان کرد.  پارادوکس تیری که از کمان رها شده و به مقصد نمیرسد یا پارادوکس مسابقه لاکپشت و خرگوش از آن جمله است.  اساس استدلال وی بر پایه غیرممکن بودن وجود خلاء است زیرا فقط اگر خلاء وجود داشته باشد، جائی برای تکان خوردن وجود خواهد داشت و لذا حرکت ممکن میبود.  پارمنیدس در بحث خدا گفته است که هرچه هست وجود است و وجود "واحد" است و واحد تقسیم ناپذیر.  بعدها افلاطون ایده واحد را گرفته و آنرا خیر مطلق یا همان خدا نامید.  همین ایده از افلاطون وارد فلسفه فلوطین شده و "خیر" و "واحد" را واقعی ترین موجود در عرصه وجود دانست.  

   پروتوگوراس (500BC) پیشکسوت مکتب سوفسطائی است.  او در زمینه الهیات سخنانی چنین گفته: "درباره خدایان مطمئن نیستم که وجود دارند یا نه و یا به چه چیز شبیه اند زیرا برای شناخت آنان موانع بسیاری هست. هم موضوع پیچیده است و هم عمر آدمیان کوتاه است".  سوفسطائیان به نسبت گرائی معروف بودند و این اعتقاد که آدمی معیار همه چیز است.  برخلاف مشهور، سوفسطائیان حکمای قابلی بودند و پدیده ها را به دیده عقل مینگریستند.  از یکی از آنان درباره منشاء دین نقل است: "آدمیان از دیرباز خورشید و ماه، رودها و چشمه ها و هر چیز مفید دیگر برای زندگی را خدا میدانسته اند. مصریان نیل را میپرستیده اند زیرا که برایشان مفید بوده است".

   کسنوفانس (494BC) به عوض خدایان، یک نوع دین وحدت وجودی داشت و به خرافات حمله میکرد.  او نیز همچون فیثاغورث دنیای آنروز را گشته بود و با فرهنگ اقوام آشنا بود.  میگفت که آدمیان خدایان را بشکل خود خلق کرده اند.  خدایان آفریقائی سیاه اند با بینی پهن و خدایان تراکیه سرخ مو و چشم آبی اند.  او در عوض، یکتا پرستی پیشرفته ای عرضه میکند: "یک خدا سرور خدایان و نوع بشر است که هیچ شباهتی به آدمیان ندارد".  او با تکیه بر منطق استدلال میکند که بیش از یک خدا نمیتواند وجود داشته باشد و سپس میافزاید که "نه میتواند از چیزی مثل خودش بوجود آید و نه میتواند از چیزی غیر خودش بوجود آید. او موجودیست زنده و با اینکه اعضائی ندارد میبیند و میشنود و فکر میکند".  شاید خوانند از شباهت هائی که بین این اظهارات و عقاید ادیان سامی میبیند متعجب شود.  احتمالاً این از اولین بارقه های یکتا پرستی نبوده زیرا به شهادت تاریخ، آخنآتون فرعون مصر هم بسیار پیشتر چنین اظهاراتی داشته است.  یعنی یکتا پرستی کشفی یکباره نبوده و همعرض گمانه زنی های دیگر در تاریخ وجود داشته است.  بهرحال مهم اینست که وجه تمایز کسنوفانس با پیامبران ادیان توحیدی شخصیت او بعنوان یک حکیم طبیعی بوده که ضمناً تلاش های زیادی هم در اکتشافات زمینی داشته است.  

  دموکریتوس (460BC) از مشهورترین حکمای مکتب اتمی است که بکلی طبیعت گرا بوده و وجود عالم را بواسطه برخورد تصادفی اتم ها با یکدیگر دانسته است.  اولین بار است که کسی نقش تصادف را در شکل گیری طبیعت اینگونه علمی بیان کرده است.  او اتفاقاً قائل به وجود فضای تهی یعنی خلاء میان اتم ها بود و مطالب عمیقی در این خصوص ابراز داشته است.  از همه چیز گذشته، برای ما بسیار عجیب است که یونانیان امروز با داشتن حکمائی امثال دموکریتوس چرا پیدایش فیزیک اتمی را بخود منسوب نمیکنند؟  اما عجیب تر از آن، اظهارات افرادی کم مایه در این روزگار است که با لاف و گزاف پیدایش فیزیک کوانتوم را از صدقه سر اعقاب عرب خود میپندارند.  طبل هرچه توخالی تر پر سرو صداتر.  

   سقراط (469BC) نسبت به حکمای پیشتر از خود رویه ای متفاوت داشت و بیشتر به اخلاقیات میپرداخت.  با اینحال به اتهام عدم اعتقاد به آنچه مقدسات مردم بود به مرگ محکوم شده جام شوکران را سر کشید.  پرسش و پاسخ های او مشهور است و میپرسید "آیا تقدس عبارتست از خدمت به خدایان؟ اما ما چه خدمتی میتوانیم به آنها بکنیم؟".  قربانی کردن برای خدا(یان) را نیز بعنوان معامله با خدا مسخره میکرد.  دعا را هم زیر سوأل میبرد و میگفت مستجاب شدن آن ممکنست باعث بروز فاجعه شود چه اینکه ما نمیدانیم چه چیز برایمان خوبست یا بد.  همان بهتر که چیزی نخواهیم و دعا را کنار بگذاریم.  

   افلاطون (427BC) یکی از بهترین شاگردان سقراط و مؤسس آکادمی بود.  باورهای مابعدالطبیعی با او به اوج خود میرسد.  تلقی او از خدا "خیر مطلق" بود.  وجود همه چیز را مدیون وجود آن میداند.  بعقیده او آدمیان در تمنای جاودانگی اند.  بعقیده ما نیز این حرف درخشان بسیار به حقیقت نزدیک است.  شکل گیری ایدئولوژی دینی بنظر ما از همین تمنا آغاز میشود یعنی ترس از مرگ!

    افلاطون میگوید خدا جهان را از عدم نیافریده بلکه با نظم بخشیدن به آشفتگی (خائوس = chaos) آنرا ساخته است.  جهان را از بینظمی به حالت نظم کشانده است.  در این ارتباط، ابتدا نفس (روح) را آفرید و بعد ماده را و آسمان ها را.  خواننده توجه دارد که از دید قدما یک آسمان نبود بلکه افلاک یا آسمان ها وجود داشتند که رد پای آن در متون دینی هنوز هست (سماوات).  ضمناً علم، عامل نظم بخشی را گرانش میداند که در زمان افلاطون شناخته نبود.  بارقه های پیدایش ایدئولوژی دینی را در بخش شهر آرمانی افلاطون میبینیم: "هرکس که به خدایان اعتقاد دارد مادام که بر اساس قانون پیش رود، مرتکب بی دینی نمیشود و حرفی غیرقانونی بر زبان نمیآورد.  اگر چنین کند بخاطر یکی از این 3 خطاست.  یا به وجود خدایان باور ندارد، یا میداند که وجود دارند ولی تصور میکند خدایان به نژاد بشر توجه ندارند، یا فکر میکند که با قربانی و دعا میتواند خدایان را متقاعد کند".  قربانی یکی از رسومی است که از بدو تاریخ تاکنون دست نخورده باقی مانده.

   افلاطون درباره الحاد میگوید: "چون یونانیان و بیگانگان به اتفاق آرا بر وجود خدا صحه میگذارند دلیل نمیشود که بگوئیم خدا هست.  مُلحدان معتقدند چنین باورهائی محصول تلقین در دوران کودکیست.  ملحدان ضمناً وجود خورشید و ماه را نیز دلیل وجود خدا نمیدانند زیرا میگویند صرفاً از خاک و سنگ بی احساس تشکیل شده و ناشی از طبیعت و تصادف اند.  لذا اجماعی درباره ماهیت خدایان وجود ندارد".   یادآور میشویم که اتمیست ها وجود جهان را محصول برخوردهای تصادفی اتم ها میدانستند و نه آفرینش یک ذات ماورائی. 

   افلاطون در ردّ الحاد استدلال میکند: " نفس (روح) بر جسم تقدم دارد و خیلی پیش از اجسام خلق شده است. علت تحول و تطور اشیای مادی همانا نفس است که ملحدان آنرا درنیافته اند".  افلاطون، در ادامه، به تعریف نفس پرداخته و مطالبی میگوید که استنباط امروزی ما از آن ایده "پتانسیل" است که در روزگار وی ناشناس بود.  شاید وقتی طالس میگفت جهان پر از خدایان است ترجمان امروزی آن همین نیروهای طبیعی باشد که در زمان خود درنیافته بود.  

   افلاطون در اینکه خدایان مراقب انسان و افعال او هستند بدیده شک نگریسته و میگوید: "اهمیت دادن خدایان به امور ناچیز ما در مقایسه با آفرینش عالم، مثل بازی بچه هاست".  علیرغم درک محدود افلاطون و قدما درباره جهان، این گفته بسیار درخشان است.  او با وجود اعتقاد به ایدئولوژی دینی اما بشدت با خرافات اطراف آن مخالف بوده و میگفت: " آنان که میگویند مجازات های خدایان را میشود با نذر و دعا خرید خدایان را همچون سگانی فرض میکنند که با گرفتن رشوه گله را به گرگ تسلیم میکنند".  چه میشد او زنده میشد و این نصایح را امروز بر توده عوام نثار میکرد!

    ارسطو (384BC) با هوش ترین شاگرد افلاطون در آکادمی بود و به او عقل مجسم میگفتند.  او در ادامه خط فکری استاد خود در اثبات تقدم نفس بر جسم، ایده وجود محرک نامتحرک یا همان محرک نخستین را بمیان آورد تا مقدمه ای شود برای اثبات ذات باری تعالی.  قبلاً در حکمت مشاء اشاره کرده بودیم که طبق آن، علت هر چیزی به چیز دیگری وابسته است الی آخر.  اما ماهیت آن آخرین چیز چیست؟  چون به گمان او بهترین چیز در زندگی ما "تفکر عقلانی" است پس برای محرک نامتحرک هم باید همان باشد و از اینجا ارسطو آماده میشود آنرا "خدا" بنامد.  

    ارسطو در توجیه حرکت و بیان محرک نخستین، مقدار زیادی بحث میکند که از چکیده آن ما امروز ایده "پتانسیل" را درمی یابیم.  یک توجیه برای عامل نامتحرک میتواند پتانسیل باشد که خود موجد حرکت است ولی در آنروزگار به صورت امروزی شناخته نبود.  از همین رو فهم استدلالات ارسطو را بسیار مشکل کرده است.  او در جای دیگری از "خدایان" سخن میگوید که نشان میدهد منظور ارسطو از خدا نه آن یکتاپرستی کسنوفانس است.  

    ارسطو سپس این پرسش را طرح میکند که خدا به چه چیز فکر میکند؟  زیرا که اگر به چیزی فکر نکند بهتر از یک انسان خفته نخواهد بود.  و اگر به هر چیزی فکر میکند باید دائم به آن فکر کند که اگر نکند دستخوش تغییر خواهد بود که مادون شأن خدائیست.  اما ارزش فکر به ارزش چیزی است که به آن فکر میشود.  پس اگر خدا به چیزی غیر خودش فکر کند تا سطح آن چیز تنزل پیدا میکند.  پس لازم میآید که او فقط به خودش فکر کند و چون خودش اندیشه مطلق است پس میشود اندیشیدن به اندیشیدن.  که البته دچار مشکل دور میشود که از نظر منطقی دور باطل است.  بهر حال اگر این نتیجه گیری ارسطو درست باشد، خدای استدلالی او با جهان کاری ندارد چه رسد دنیای حقیر آدمها!

   اپیکور (342BC) در مواردی با ارسطو همعقیده است آنجا که میگوید خدا کاری با زمینیان ندارد: " خداوند را موجودی زنده، تباه نشدنی و مقدس بدان. چیزی را که با تقدس و تباهی ناپذیری او بیگانه است بدو منسوب مکن.  درباره او به هر آنچه این تقدس جاودان را حفظ میکند معتقد باش. درواقع خدایان وجود دارند اما آن طوری که بیشتر مردم باور دارند نیستند. باورهای عامه تقدس آنان را خدشه دار میکند. کافر کسی نیست که وجود خدایان را انکار کند بلکه کسی است که عقاید عوام را به خدایان ببندد".  

   اپیکور میگوید: " ابلهانه است که فکر کنیم خدایان جهان را بخاطر آدمیان آفریده اند. آنها از سپاسگزاری ما چه سودی میبرند؟..".  بعبارت دیگر او این همه نماز و نیایش به درگاه خدا(یان) را بی معنی میداند.  اندیشمندان باستان که گاهی خدا را جمع بسته اند برای شمول بیشتر است زیرا متغیر صحیح N میتواند هر عددی باشد منجمله 1 ولی اگر  N=1 ثابت گرفته شود هیچ شمولی را نمیپذیرد.  لذا اظهارات ایشان صرفنظر از یکی یا چندتا بودن خدا مهم است و نه تعداد آنها.  

   اپیکور با اینکه در نظر مردم فیلسوفی بی خداست و فلسفه اش بر محور لذت است که او را مادی گرا نمایانده، معهذا فیلسوفی آزاد منش است هرچند از اشتباه مبرا نیست.  او وجود خدایان را بخاطر اجماع مردم بر سر آن میپذیرد.  یعنی چیزی که تا این حد شایع باشد لابد چیز درستی است.  در حالیکه این جز سوء درک دردناکی نیست و هر فرقه و گروهی که در اکثریت هستند دیگران را با توسل به این نگاه وادار به تمکین میکنند.  با اینحال میگوید که خدایان از طریق رؤیا های بشری متکامل شده اند و شکل انسانی بخود گرفته اند.  محسوس و دیدنی نیستند و فقط از طریق عقل ادراک میشوند.

   زنون کتیونی (336BC) که به زنون رواقی نیز شهرت دارد و نباید با زنون الئائی مشتبه شود، مؤسس مکتب رواقیون بود.  رواقی ها نام خود را از محل زندگی خود که رواق معابد بود گرفته اند. پیروان این مکتب برخلاف اپیکوریان که میگفتند خدایان کاری با زمینیان ندارند، امور عالم و کلیه فرایندهای طبیعی را زیر نظر مستقیم خدا(یان) میدانستند.  رواقیون خود را با مشیّت حاکم بر امور طبیعت یکی میگیرند و خود را تسلیم مشیّت الهی میدانند.  

   رواقیون میگویند خدا در همه چیز وجود دارد و لذا اگر خدا و روح جسمانی نبودند نمیتوانستند در جهان مادی اثر گذار باشند.  منطقیون این ادعا را درست می یابند زیرا فقط ماده امکان اثر گذاری بر ماده را داراست.  چیز غیر مادی، هرچند در تعریف آن اشکال هست، مطلقاً نمیتواند بر ماده اثر گذار باشد.  توضیح اینکه لطیف ترین اشکال مادی که از موانع عبور میکند و امروزه بصورت امواج الکترومغناطیسی دستگاه های ما را بکار میاندازد فقط و فقط در اثر واکنش مادیست که قابل آشکارسازیست.  لطیف ترین شکل ماده که قدما روح را از جنس آن میدانستند باد یا دم و بازدم بود که ریشه لغوی روح نیز از آنست. 

   رواقیون اصل اساسی اخلاق را بر محور اطاعت از طبیعت و تبعیت از قوانین طبیعت میدانند.  معتقدند که خدا همه چیز را برای انسان خلق کرده که امروز با توجه به بزرگی جهان ادعای بیجائی است.  آنها به وجود تقدیر و سرنوشت اعتقاد داشتند و این نحوه تفکر که شکل جبری دارد به آیندگان نیز سرایت کرده و رد پای آن را در اشعار حافظ و بسیاری دیگر مشاهده میکنیم.  عقاید این مسلک سکوئی شد تا مسیحیت آتی بر آن سوار شود.  نفوذ این افکار در علمای اولیه مسیحی آشکار است.  از دیدگاه خردگرایانه، افکار و مواعظ مسیح و سایرین همه متأثر از محیط زمانه و شنیده ها و دیده های آن دوران است.  از همین رو رد پای سخنان حکمای گذشته در تعالیم ایشان بچشم میخورد.  فرهنگ ها همواره در تعامل با یکدیگر بوده و هستند.  هیچ چیز از صفر و از تهی بوجود نمیآید.  همه چیز مسبوق به سابقه است.

   فلوطین (205AD) آخرین فیلسوف غیر مسیحی جهان باستان است که با مکتب خود الهیات را به اوج رسانید.  او "واحد" را واقعی ترین موجود فراتر از هر وجودی قلمداد کرد که شاید منظور، همان خیر مطلق افلاطونی باشد.  سپس "روح" را که شاید منظور همان عقل باشد را در مرحله بعدی اهمیت قرار داد و مقام آخر را به "نفس" داد.  بعداً در مسیحیت نوپا این 3 به "تثلیث" متحول شدند.  

   فلوطین واحد را اینگونه معرفی میکند: " ما هیچ معرفت یا تصوری درباره او نداریم و در عین اینکه چیزی نمیگوئیم چیزی درباره او میگوئیم.  پس اگر او را نمیفهمیم چطور درباره او سخن کنیم؟ آیا نداشتن هیچ معرفتی به او به این معناست که در کل چیزی از او نمیفهمیم؟ ما او را درک میکنیم اما نه به نحوی که از آن سخن بگوئیم، بلکه فقط درباره آن صحبت میکنیم".  

   اگر خواننده از این گفته او چیزی درنیافته است باید گفت که این اصولاً خصلت فلاسفه حرفه ای است که چیزهائی از ذهنیات خود خلق کرده و بعد با هزار و یک ترفند سعی در توجیه آن کنند. او احتمالاً خواسته است از یک موجود متعالی سخن بگوید که در ادیان توحیدی خدا نام دارد.  منتها حرف زدن درباره چیزی که شما آن را نمیشناسید و هیچ ایده ای از آن ندارید چگونه ممکن است؟

   فلوطین سپس عقل را توضیح میدهد و اینکه وجود آن از واحد صادر شده است.  بعقیده او از واحد هرچه صرف شود چیزی از او کم نمیشود.  احتمالاً تجربیات او و اجداد بشر حاوی این نکته بوده که خورشید با وجود تشعشع دائم چیزی از او کم نمیشود.  گو اینکه امروز میدانیم حقیقتاً کم میشود که متأسفانه در نظریه فلوطین رخنه میافتد.  در نهایت، از عقل، نفس صادر میشود که عنصر اداره کننده طبیعت است.  قابل ذکر است که افکار رواقیون و فلوطین بعدها وارد الهیات اسلامی شده مدتها مورد توجه بود.

  مسیحیت نوپای اروپا از لحاظ چارچوب فلسفی بر آموزش های فلوطین تکیه کرد و آن آموزه ها خمیرمایه اصلی مسیحیت را تشکیل داد.  مجدد لازمست توضیح داد که تعلیمات پیامبران عمدتاً توسط پیروان و مریدان مخلص تدوین یافته است کما اینکه توده اصلی آموزه های مسیحی را بولس (پائولوس) و سنت آگوستین تدوین کرده اند.  فیلسوف اخیر ابتدا مانوی بود ولی بعداً مسیحی شده و پدر فلسفه مسیحی شد.  با مرور متون مقدس، رد پای عقاید فلوطین، افلاطون، و رواقیون دیده میشود.  بعداً آنچه در دوره اسلامی فلاسفه الهی ایرانی پی گرفتند عمدتاً حول و حوش کارهای این 3 نفر و بویژه ارسطو بوده است.  موضوع مابعدالطبیعه، اسلامی و غیر اسلامی ندارد و یک چیز بیشتر نیست وآن موضوع سرمنشاء هستی، ذات باری تعالی، روح، و نقش عقل و نفس در جهان هستی بوده و سرچشمه ایدئولوژی دینی است.  نتایجی که بر بحث های فوق مترتب است در مطلب بعدی (#2) آمده است.

مدرسه آتن اثر رافائل

 

  • مرتضی قریب
۱۳
مهر

ایدئولوژی (2)

   در ادامه بررسی تاریخی فوق، میخواهیم به حواشی آن بپردازیم.  یکی از مهمترین حواشی، درس هائی است که از مرور این تاریخچه مختصر میتوان گرفت.

درس هائی که میتوان گرفت

   اولین چیزی که بلافاصله پس از خواندن مطالب قبلی به ذهن خواننده خطور میکند نوعی آرزوست.  او احتمالاً آه سردی از سینه کشیده و آرزو میکند کاش به دوره باستان باز میگشتیم!  با نگاه به گذشته یونان در این سیر تاریخی میبینیم که هرچه در زمان به عقب تر بازگشت کنیم با حکمای عاقل تری روبرو میشویم.  آنها عموماً منطقی قوی تر داشته و به طبیعت تگاه عمل گرایانه تری داشتند.  اگر هم در تبیین جهان خارج اشتباهاتی داشته اند باید گناه آنرا بگردن نبود ابزار و آلات دقیق گذاشت.  والا روش استدلال و منطق آنان بسیار قوی و کارآمد بوده است. 

   در اینسو به ایران خودمان در عهد باستان که بنگریم، کارنامه بهتری در زمینه اخلاق داشته ایم و در 25 قرن پیش منشور حقوق بشر عصاره آن بوده است.  درست نقطه مقابل با آنچه در ایران امروز میگذرد.  کمی آنسو تر و کمی پیشتر حمورابی و قوانین مدون او را داشته ایم در محلی که عراق امروز قرار دارد و هر گام که برمیدارید زیرپایتان تمدنی خفته است.  حیف که امروز غرق در انواع مفاسد و مشکلات است.  حتی در زمان، جلوتر هم که میآئیم، حدود هزار سال پیش شاهد حضور حکما و دانشمندان گرانقدری بوده ایم که امروز جای همگی خالیست.  راستی چرا چنین است؟  پاسخ  یک کلمه است:  ایدئولوژی!

   ایدئولوژی بخودی خود گناهی ندارد کما اینکه در شرح مختصری که گذشت دیدیم که انواع و اقسام نظریه های متضاد زمانی در کنار یکدیگر در صلح و آرامش بسر میبردند.  ایراد در حاکمیت ایدئولوژی و بویژه نوع دینی آن در سیاست است.  بعنوان مثال فرض کنید آنچه که افلاطون در شهر آرمانی خودش شرح داده بود اجرائی میشد و قوانینی که او وضع کرده بود به اجرا گذاشته میشد.  جزئیات شهر آرمانی را در کتابهای فلسفه میتوان دید.  با اینکه در صداقت و شرافت افلاطون کمترین شبهه ای نیست لیکن در اینکه شهر آرمانی وی بصورت دردناکی به یک نظام دینی اقتدارگرای دیگری تبدیل نشود نمیتوان تردیدی داشت.  در سایه شهر آرمانی او، سایر اندیشمندان و مکاتب آنها میبایست یا زیرزمینی میشدند و یا بار خود را بسته راهی تبعیدی خود خواسته میشدند.

   تجربه نشان داده که سیطره سیاسی ایدئولوژی هیچگاه موفق نبوده، دستکم تجربه برادران روس و چینی چنین میگوید.  در چین برای مدتها ایدئولوژی حزب کمونیست با سیاست درهای بسته در صدد صدور انقلاب به دیگر نقاط بود.  با چه هزینه ای؟  با پول جیب خلق قهرمانی که بر اثر گرسنگی در جمعیت های میلیونی تلف شدند.  بعدها با آمدن سیاسیون عاقل تر، درهای رابطه با جهان گشوده شد و بجای صدور انقلاب، اقتصاد وجهه همت قرار گرفت و آن شد که امروز میبینیم.  اقتداری که از حیث اقتصاد قوی حاصل میشود خود بخود نه تنها ارتش قوی تری ایجاد میکند بلکه امکان صدور ایدئولوژی را نیز ایجاد میکند اما باید دید که آیا چنین دیدگاهی هنوز در منظر چین امروز قرار دارد یا خیر.  بهرحال مطالعه تجربیات دیگران ارزشی مافوق تصور داشته و مانع تکرار اشتباهات فاحش میشود.

   از سوی دیگر نباید فریب پیشرفت های ظاهری را خورد.  پیشرفت واقعی از حوزه ذهن آغاز میشود و آثارش در زندگی روزمره دیده خواهد شد.  لذا البسه شیک و استفاده از محصولات تکنولوژی لزوماً پیشرفت نیست.  کما اینکه وقتی در یکی از کشورهای خلیج فارس، یکی از همسران حاکم از دست او فراری میشود یا مدتی بعد دختر او حبس خانگی شده و مخفیانه استمداد میطلبد همه حاکی از نبود بلوغ فکری جامعه است.  بزرگ راه های عظیم و ساختمانهای مرتفع و حتی صاحب بلند ترین برج دنیا بودن هرچند قابل تحسین است اما ربط زیادی به پیشرفت حقیقی ندارد.  خوشبختانه خاورمیانه آبستن تحولی عظیم در آینده ای نزدیک است و منتظر تکانی است تا موجب زایش شود.

   درس دیگری که گرفته میشود اینست که حضور فلاسفه و حکما بخودی خود جامعه آرمانی را بوجود نمیآورد.  فاکتور مهم دیگر "عادت" است.  عادت های بد، جامعه را به قهقرا برده و مرتب خود را باز تولید میکند.  سرچشمه اولین حضور عادت بد کجاست؟ : ایدئولوژی.  اینجاست که ایدئولوژی حتی در مقام حاکمیت سیاسی هم نباشد با دادن آموزش های غلط جامعه را تدریجاً تباه میکند.  قرار دادن سیستم آموزشی جامعه در اختیار ایدئولوژی بهترین راه برای تباه کردن جامعه است. در این میان آموزگاران نقشی اساسی دارند و بعد از چندین نسل که کودکان آموزش دیده، خود آموزگاران نسلهای بعدی شوند، این چرخه به خودکفائی میرسد.  یعنی در این مرحله، حتی اگر محرک ها و سرچشمه های نخستین هم قطع گردد، سیستم بطور خودکار به بازتولید خود ادامه میدهد (دور باطل).  

   جامعه ای که بشرح فوق دچار بحران شده مانند کسی است که بخواب رفته و بیدار نمیشود.  در این مرحله، قطع دور باطل فقط با کمک استقرار سیستم آموزش درست میسر است.  لیکن در شرایطی که حاکمیت در اختیار نظام ایدئولوژیک باشد این امر تقریباً میسر نیست زیرا منافع نظام ایجاب میکند که این دور باطل همچنان ادامه داشته باشد.  اتفاقاً نظام تمام همت خود را بکار خواهد برد تا این دور باطل تشدید هم بشود.  نمونه های آن فراوان است.  ببینیم امروز در دورترین روستاهای کشور چه میگذرد.  سابقاً کتابخانه های سیار به این نواحی اعزام میشد تا بلکه روستائیان با آنچه در دنیا میگذرد آشنا شوند.  امروز امامزاده های سیار جای آنها را گرفته مبادا روستائیان دچار کمبود خرافات شوند و چشم و گوششان باز شود.  مگر چه اشکالی دارد مردم دانا و توانا شوند؟!  اشکال اساسی اینجاست که دیگر نمیتوان از آدمهای هشیار پول درآورد یا ثروت جمعی شان را به یغما برد و ساکت باشند.  گویا چندی پیش فردی که سالها در خارج اقامت داشته به شهر خود باز میگردد و با امامزاده پر رونقی مواجه میشود که بر قبر پدر بزرگ او برپا کرده اند.  وی با مراجعه به اوقاف و ارائه سند رسمی توانست که خلع ید کند و گویا تابلو های امامزاده نیز برچیده شد.  خط مشی چیست؟: تولید امامزاده بجای ساخت مدرسه.  تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

   آسیب های هنگفتی از سوی نظامات ایدئولوژیک، بر جامعه تحمیل میشود که یکی از آنها که مخصوص نظام دینی است عدم پاسخگوئی میباشد.  تقدس و اتصال به آسمان، سپری است که آنها که باید پاسخگو باشند پشت آن پنهان و از پاسخگوئی معاف میشوند.  زمانی هم که سرانجام برای توجیه نابسامانی ها چیزی باید گفته شود، به ذکر کلمات قصاری چون: "غضب الهی"، "امتحان الهی"، "بد حجابی" و امثال آن اکتفا میشود.  

    برای انحراف افکار عمومی و اینکه انتظار پاسخگوئی نداشته باشند، تکنیک های مختلفی در فرهنگ های مختلف وجود دارد.  کلید واژه ای که بیشتر شنیده میشود "بد حجابی" است.  با این ترفند اذهان عمومی از دزدی های گسترده، سوء مدیریت یا نبود آن در بخش های مختلف امور منحرف شده و سرگرم بدحجابی و تبعات آن میشود.  اما جالبست که بدانیم این نیز مثل سایر نظریات دینی از فرهنگ های دیگر بما رسیده است.  در خاورمیانه که زنان موی خود را میپوشانند تصور بر اینست که اشعه ساطعه چشم مردان را آزار میدهد.  حال اگر مو کوتاه شود چطور؟ شدت اشعه چند درصد کم میشود؟ با کله طاس چطور؟  چه طولی از مو آستانه خطر است؟  صرفنظر از طول، چه تعداد تار مو آستانه تشعشع است؟  یک تار مو هم همان اثر را داراست؟  موی مردان چطور؟ تفاوت کجاست؟  جالب است که در سرزمینی که خاستگاه این عقاید بوده، زنان مؤمنه در اسرائیل از تکنیک کلاه گیس استفاده میکنند که دیگر نیازی به پنهان کردن از چشم نامحرم ندارند.  اشعه ظاهراً همچنان ساطع میشود ولی چه باک که از زنی ناشناس است!  وام گیری ما در سایر عرصه ها متشابهاً از همین قسم است که هیچ گونه منطقی در بنیاد های آن دیده نمیشود.  این حجم از دستگیری، حبس و شکنجه آیا توجیهی دارد؟ 

   تا درک درستی از ایدئولوژی نباشد، این آسیب ها مدام ادامه خواهد داشت.  آنچه اساسی است و از ابتدا در ضمیر ناخودآگاه انسان محفوظ است همانا وجدان و اخلاق طبیعی است (98/6/7).  ادیان بمنزله لباسی است که قابل تعویض است.  بطور کلی، ملت ها آموزش پذیرند و عیناً مانند یک کودک میتوان آنها را تعلیم داد.  زمانی بود که ایرانیان پیرو کیش میترا بودند.  زمانی بعد تر، ایرانیان قرنهای متمادی مریدان مخلص زرتشت و آئین نیک وی بودند و بی حرمتی به آن را بی پاسخ نمیگذاشتند.  اما همین ملت بعداً با تعویض لباس چنان مسلمان شد که دین سابق در نظرشان کفر آمد.  بگذریم از اینکه این تغییرات چندان هم مسالمت آمیز انجام نشد.  باری، قرن ها در شاخه اصلی این دین دوام آوردند تا ناگهان با فشار دیگری چنان شیعه شدند که از رویه (مذهب) پیشین خود تبری جستند.  در رویه جدید، ارادتمندان حول محور عاشورا و مراسم آن گرد آمده و اینبار بی حرمتی به عاشورا را بی پاسخ نمیگذارند. 

   تاریخ حرکت خود را ادامه میدهد و ثابت ترین چیزها نیز مشمول تغییر است منتها در مقیاس زمانی خود.  لذا تحول و تطور ادیان نیز متشابهاً ادامه خواهد یافت گاهی رو به تعالی و گاهی رو به قهقرا ولی در مجموع رو به کمال و تکامل هر چه بیشتر.  در این سیر تاریخی آنچه واقعاً مقدس است جستجوی حقیقت است و از این منظر است که فلسفه و دوست داشتن آن اهمیت داشته و جایگاه ویژه ای می یابد.  درسی که از سیر تاریخی مابعدالطبیعه و تحول ادیان میشود گرفت اینکه ترور و آدمکشی بخاطر پافشاری بر قداست یک دین و احکامی که در بلند مدت عوض میشود، عملیست خطا و اشتباه محض زیرا همانطور که دیدیم اولویت ها در طی تاریخ عوض میشود.

   سرچشمه های ادیان از الهیات میجوشد و الهیات شاخه ای از فلسفه است.  همانطور که در بحث های مابعدالطبیعی در بخش قبلی در مرور تاریخچه ایدئولوژی دیدیم، مسائل اساسی درباره روح، جاودانگی، مسائل پس از مرگ، آفرینش جهان، آخرت شناسی و امثال آن همگی ابتدا از پرسش های فلاسفه آغاز شد و بخش نظری ادیان از همین پرسش و پاسخ ها شکل گرفت.  منتها به محض انجماد در قالب دین،  خصلت پرسشگری خود را از دست داده و دیگر مانند فلسفه نمیتواند سیال و انعطاف پذیر باشد.  لذا نظام های ایدئولوژیک دینی هیچ سنخیتی با نظریه های فلسفی نمیتوانند داشته باشند.

   بالاخره در انتها یک پرسش اساسی شکل میگیرد و آن اینکه با وجود همه آسیب هائی که نظامات ایدئولوژیک برای یک کشور ایجاد میکند، چرا همچنان بر سر کارند و تغییری واقع نمیشود؟  پاسخ بنظر میرسد در یک چیز خلاصه میشود: تجمع قدرت و ثروت.  در این گونه نظام ها چون ملاک اشتغال، عموماً تعهد به ایدئولوژی حاکم است، لذا بستر مناسب برای برکشیده شدن افراد نالایق و ناشایست بوجود میآید.  این افراد نوعاً در شرایط عادی که حساب و کتابی باشد جایگاهی ندارند لذا به محض اشغال پست های بالا، بفکر تأمین آتیه خود و بستگان خواهند بود زیرا جایگاه خود را دائمی نمی بینند.  یکی از راه های تأمین ثروت نامشروع اتکا به "رانت" است که در پست های مدیریتی سهل و آسان در اختیار قرار میگیرد.  متعاقباً فساد گسترده و غیر قابل کنترلی بوجود میآید و آنها که برخوردار میشوند حاضر به از دست دادن این شرایط نیستند.  لرزان بودن پست های مهم و عدم اطمینان به آینده، فرورفتن عمیق تر در روابط فساد را تشویق کرده و موجب تشدید عوارض وخیم آن میگردد.  

   چنین است که یک چرخه دائمی برای الیگارشی برخوردار ایجاد میشود که خودش را مرتب بازتولید میکند. گروه های کوچکتر که برای استمرار در کار خود به الیگارشی حاکم وابسته اند مجبور به هماهنگی در یک بستر گسترده تر از فساد سازمان داده شده خواهند بود.  فقط زیان مالی مستقیم نیست که نصیب ملت میشود بلکه آب، هوا، و خاک سرزمین نیز در معرض تاراج قرار میگیرد و نه تنها این بلکه آینده کشور نیز در قالب قراردادهای بلند مدت پیش فروش شده به بیگانه تقدیم میشود.  بدتر از بد اینکه مردم عادی و نسل های آتی برای زنده ماندن ناگزیر از تمکین برای مشارکت در تباه کاری این تاراج کنندگان هستند و خود نیز در این فساد گسترده مجبور به همکاری هستند.  مصداق عبارت معروف که "مردم به همان مذهبی میگروند که حاکمان دارند".   مادیات که از دست رفت لابد دلخوش به معنویات باید بود.  اما در یک نظام ایدئولوژیک جائی برای معنویات هست؟! 

   ختم کلام و درس نهائی:  باید ایدئولوژی را به جایگاه طبیعی خود بازگرداند تا هم احترام پیشین خود را بازیابد و هم دل دین داران واقعی شاد گردد.  در عوض، عقلانیت را که چهار دهه مهجور مانده است را به رأس امور آورد تا هم به خسارات مادی و هم به خسارات معنوی خاتمه دهد.

معراج اثر سلطان محمد نقاش

  • مرتضی قریب
۲۱
شهریور

اقتصاد و ایدئولوژی

    اگر در مسافرت های هوائی دقت کرده باشید، متوجه شده اید که در اولین دستورات ایمنی کابین امر شده است که در صورت بروز اختلال در فشار هوای کابین مسافر لازمست از ماسک های اکسیژن اضطراری که از بالا میافتد، اول ماسک خودش را بزند و بعد برای کودک یا مسافر ناتوان بغل دستی خود اقدام کند.  با اینکه خودخواهانه بنظر میرسد ولی کاملاً درست و منطقی است.  زیرا تا خود سالم نباشی نمیتوانی به همسایه خود کمک کنی.

   منطق فوق چیز غریبی نیست و در سایر مواردی که کشوری بخواهد به دیگران کمک کند، ابتدا به شهروندان خود کمک میکند و سپس سایرین.  این در حالیست که در کشور ما، مانند بسیاری چیزها، برعکس عمل میشود.  مثلاً اگر سوخت نایاب یا گران میشود مهم نیست بلکه باید اول به داد گروه های طرفدار خودمان که در همسایگی هستند رسیدگی شود.  در مورد مسکن و غذا و دارو و واکسن نیز متشابهاً همینگونه رفتار میشود و صاحبان اصلی کشور اهمیتی درجه دو دارند.  البته رسم جوانمردی ایجاب میکند از ناتوانان هر جا که هستند دستگیری شود ولی بشرطی که فراهم کنندگان این کمک خود در رنج و مضیقه نباشند و هرگونه بذل و بخشش با رضایت آنان باشد.  ضمن اینکه در این مورد خاص میدانیم دریافت کنندگان این هدایا شهروندان معمولی نیستند بلکه مجریانی خاص هستند که در قبال کارهائی خاص این بخشش را از کیسه ملت دریافت میدارند!  رسم جوانمردانه ای در کار نیست.

   بطور کلی چه چیزی سبب میشود که خلاف قاعده طبیعی عمل کرده و بجای رسیدگی به وضع هموطنان در صدد آباد کردن مزرعه بیگانگان باشیم؟  نکته اصلی در وجود ثروت زحمت نکشیده است.  نفت ماده سیاه رنگی است که به بالا جوشیده و کشورهای صنعتی آنرا روی دست میبرند.  بعلاوه، تمامی فرایند آن از استخراج گرفته تا پالایش و توزیع و صادرات همه در انحصار حکومت است.  ملت خبر ندارد و نمیداند که ثروت زیرزمینی او چگونه مصرف میشود.  گهگاه خبرهائی از سوء استفاده های نجومی دست اندرکاران آن بگوش میرسد که بعد مدتی خود بخود فراموش میشود.  اگر ثروت کشور حقیقتاً ناشی از کار واقعی شهروندان میبود و با تلاش فرد فرد آنها مرتبط میبود، در آن صورت زدن چوب حراج بر ثروت های زیرزمینی برای دست اندرکاران بسیار سخت بوده و بسادگی قادر به نقد کردن آن در بازار سیاه نبوده نمیتوانستند بهر مصرفی بخواهند برسانند.  مثلاً اگر ثروت کشور از محل تولید فرش میبود، بافندگان و افراد دخیل در این صنعت به هیچ وجه حاضر نمیشدند که دسترنج خود را به رایگان در اختیار حکومت و گروه های نیابتی او قرار دهند.  یا اگر درآمد اصلی کشور از راه کشاورزی میبود، کشاورز حاضر نمیشد برای تأمین گروه های بیگانه، خود و زن و فرزند خود را در گرسنگی نگاه دارد.  

   فقط در یک نظام ایدئولوژیک ممکن است که ثروت های زیرزمینی که در انحصار حکومت است، بدون اطلاع و موافقت مردم  بی سرو صدا خرج هوی و هوس دست اندرکاران شود.  سالها پیش صنعت نفت ایران ملی اعلام گردید تا منافع آن فقط برای ملت باشد و نه در کنترل شرکت های خصوصی که احیاناً مفسده ای صورت گیرد.  اما تاریخ چنان رقم خورد که اکنون این ایده دقیقاً به ضد خود بدل شد.  اگر مبتکران ملی سازی صنعت نفت میدانستند که روزی نظامی دینی بر سر کار خواهد آمد شاید در اقدام خود تردید میکردند.  گو اینکه سایر صنایع غیر نفتی و کارخانجات و مؤسسات پر بازده خصوصی نیز پس از روی کار آمدن نظام اسلامی مصادره شده و سود آنها به ابزاری برای تأمین نهاد های نیابتی خود خوانده تبدیل گردید.  از اینرو برخی آرزو میکنند ایکاش اصلاً نفتی نمیداشتیم که چنین مایه نکبت و بدبختی ملت و رونق بساط استبداد شود.  

   ایدئولوژی دینی باعث اختلال در سازوکارهای ذهنی و اموری میشود که با استدلال سروکار دارد.  چنانکه اشرف غنی، رئیس جمهور سابق افغانستان، برای خوش آمد طوایف پشتون آب را بر بلوچستان ایران میبندد و بخشی از کشور را از آب محروم میسازد.  اما در دایره روشنفکران ایرانی آب از آب تکان نمیخورد، تو گوئی آنچه اهمیت دارد فقط واقعه ای در هزار و چند صد سال پیش در بسته شدن آب بر لشکر امام سوم شیعیان بوده که بسته بودن آب نیز از نظر تاریخی خود محل تردید است.  بهر حال آنچه از دیدگاه سنتی حاکم بر کشور اهمیت دارد رونق تکایا است که هر ساله در این ایام افزون تر میشود و نه توجه به موضوع کم آبی که بر بخش بزرگی از مردم کشور میگذرد.  بالاخره هرچه باشد از صدقه سر این مراسم است که نظام را استمرار و قوام میبخشد.  

   این اختلال ذهنی بقدری شدید است که حتی مسائل بدیهی را نیز تحت الشعاع قرار میدهد.  اخبار، حاکی از آنست که نهاد های مذهبی حاکم بر دانشکده پزشکی در یکی از شهرستانها هشدار داده که بخش های icu و ccu قبله را رعایت کنند.  اما اینکه این بخش ها چکار میکنند و چگونه کار میکنند و چه نیازهائی دارند اصلاً مهم نیست.  کم نیستند افرادی که هنوز برای رو بقبله خوابیدن هزار و یک نظریه در آستین دارند.  حداکثر دستاورد نظام دینی همین است اگر بدتر از این نباشد.  کما اینکه در بحران اخیر کرونا و تأمین واکسن بدتر از این بود و همه دانستند که چگونه مسأله اصلی همانا کسب ثروت بادآورد است حتی اگر با بخطر انداختن جان بیماران و سلامت جامعه باشد.

   چین کمونیست دوران مائو، سالهای سال بر طبل ستیز با آمریکا کوبید و برای خرسندی عوام پروپاگان مبارزه ضد امپریالیستی راه انداخت اما به هیچ جا نرسید و در انزوا فرورفت.  تنها پس از مرگ او و روی کار آمدن آدمهای خرمندتر بود که راه چاره را یافتند.  طُرفه اینکه این کار بکمک خود آمریکا صورت گرفت.  در اواخر دهه 70 و اوایل دهه 80 میلادی نگارنده این سطور خود شاهد بوده که چگونه چین کمونیست سیل دانشجویان نخبه خود را برای کسب دانش روز و یادگیری تکنولوژی در همه عرصه ها بسوی دانشگاه های آمریکا سرازیر ساخت.  رهبران متعادل به درستی دریافتند که راه سرفرازی از مسیر سخت اقتصاد میگذرد و نه شعار های زنده باد و مرده باد.  نتایج این تغییر سیاست بخوبی در جایگاه جهانی چین امروز دیده میشود.  

   اما در آنسوی طیف، نظام دینی حاکم بر ایران با ابطال پروژه هائی که میتوانست به نفع کشور باشد در عوض در صدد عقد قرار دادهای بلند مدت با برادران چینی برآمده و در کنار آن میخواهد آموزش های دست چندم را از آنان فرا گیرد.  توگوئی وابستگی به شرق مباح است و از سرنوشت قراردادهای مشابه چین با سایر کشورها خبر ندارند.  حال آنکه سرافرازی این قدرت های نوظهور در وابسته نگاهداشتن کشورهای تابعه است و دیده میشود که غالب روشنفکران چپ چگونه از این روند معیوب حمایت میکنند.  

   رابطه ایدئولوژی دینی با اقتصاد در ساده ترین شکل خود بصورت عبارت طلائی زیر است: "فقر را رایج کن و حکومت کن".  شاید این عبارت یکی از خویشاوندان عبارتی است که استعمار گران قرون 18 و 19 میلادی استفاده میکردند به این مضمون: "تفرقه بیانداز و حکومت کن".  البته ممکنست عبارت اولی بطور ضمنی معنای عبارت دومی را هم در بطن خود داشته باشد.  در یک کلام، حاکمیت دینی بدین نتیجه رسیده است که بهترین ابزار حکومت و استمرار آن همانا در فقر نگاهداشتن توده هاست.  تعجبی ندارد که بارها نظیر این توصیه از حاکمیت شنیده شده که ملت باید لنگ ببندد و نان خشک بخورد.  دلیل آن نیز واضح است زیرا توده های مرفه سیاست حاکم را زیر سوأل میبرند و خواستار اصلاح روش ها و مشارکت در اداره امور هستند.  بی جهت نیست که در نبود مشارکت مردم، اختلاس ها و دزدی ها در دایره دست اندرکاران خودی نجومی شده ولی البته برای اینکه به اساس دین صدمه ای نرسد دست آفتابه دزدها قطع میشود.  

   سالهای سال به بهانه دفاع از حرم و محافظت از آرامگاه فلان معصوم، عده ای به کشوری خارجی اعزام شده اند تا در ظاهر از قبور محافظت کنند، اما در باطن برای دفاع از سیاست های سرکوبگرانه حاکم آن دیار.  این در حالیست که دروس تعلیمات دینی دوران دبستان ما حاکی از این بوده که حین حمله ابرهه حبشی به مکه به نیت تخریب کعبه، عبدالمطلب کلید دار کعبه را میبینند سراسیمه بدنبال جمع آوری شتران خود است.  میپرسند تو که متولی خانه خدا هستی چه وقت اینست که بفکر جمع کردن و حفظ شتران خود باشی.  گفت من خداوند اموال خود هستم و نگران امنیت آنها و آن خانه را نیز خداوندیست که او باید خود نگهدارش باشد.  و باقی داستان که همه میدانند.  تضاد در آموزه ها موج میزند و طبعاً صلاح نیست پرسش و پاسخی باشد.

   گاهی استنباط برخی مردم از شنیدن چنین عباراتی ممکنست اینگونه باشد که ایمان آنها زیر سوأل میرود یا تصور کنند که با اهل ایمان مخالفتی میشود، حال آنکه چنین نیست.  اتفاقاً اگر شائبه ای وجود داشته باشد از سوی کسانی دامن زده میشود که با بحث آزاد و روشنگری مخالفند و کوشندگان این راه را مخالف ایمان مردم جلوه میدهند.  عقل نه تنها مخالفتی با ایمان قلبی مردم ندارد بلکه به آن احترام هم میگذارد.  ایمانی که زیانی برای غیر نداشته باشد. مشکل زمانی خواهد بود که دورانی فرا رسد که ارزش افراد به ایمان ظاهری آنها سنجیده شود. در چنین شرایطی، طرز پوشش لباس و حجم موی صورت و ضخامت پینه پیشانی ملاک آدمیت تلقی میگردد.  در اینگونه نظام های دینی، در پوشش ایمان، ریاکاران میداندار سیاست کشور شده و در فرایندی یکسویه فسادی عظیم بوجود میآورند.  زیان کسان از پی سود خویش بجویند و دین اندر آرند پیش.  چنین ایمانی هست که زیانبار است و نتایج آنرا طی این چهار دهه اخیر شاهد بوده ایم.  

   مردم امروز، اوضاع بحرانی افغانستان در پی تسخیر آن بدست طالبان را میبینند و از اینکه چگونه زن و بچه مردم را به غنیمت گرفته آنها را کتک میزنند بسیار ناراحت شده خونشان بجوش میآید.  اما غافل از این هستند که همین نظام فکری که طالبان پرچمدار آن هستند حدود 1400 سال پیش همین معامله بلکه بسیار فجیع تر از آنرا با نیاکان ما کردند.  مردان را از دم تیغ گذرانده و اموال بازماندگان همراه با زنان و بچه ها به غنیمت گرفته شدند.  هرچند گذر زمان خاک فراموشی بر این وقایع پاشیده، اما واقعیت تاریخی غیر قابل کتمان است.  امروز نیز رفتار طالبان مشابه همان دوران است و به راستی خود را مجری همان رفتار میدانند.  با این تفاوت که شاید اندکی ملاحظه زمانه را کرده فعلاً نیات واقعی خود را کمی معوق گذارده اند.  

   اما آیا طالبان حقیقتاً آدمهای بالفطره بدی هستند؟  بعید است چنین باشد.  چیزی که باعث شده اینگونه وحشی شوند همانا سماجت آنان در اتصال به آموزه های اصیل اسلام است.  آنان برخلاف برادرانشان در نظام مستقر در ایران اهل دروغ نیستند و دین را وسیله ثروت اندوزی قرار نداده یا دستکم فعلاً چنین برنامه ای ندارند.  لذا در صداقت آنها در پیروی کامل از آموزه های اسلام نمیتوان شکی داشت.  اینکه مانند برادران داعش و القاعده و امثالهم بخود حق میدهند تا غیر مسلمان را بقتل رسانده، اموال و زن و بچه مقتول را حق و غنیمت خود بدانند از سر طمع ورزی نبوده بلکه از نص دستورات اسلام تبعیت میکنند.

    از راه های مهم کاروان های تجاری در روزگاران قدیم که شرق را به غرب متصل میکرده، یکی راهی بوده که از کناره جنوبی شبه جزیره عربستان عبور کرده و سپس با عبور از کناره غربی جائی که مکه و شهرهای مهم وجود دارد خود را به شامات و آنسوی آسیا میرسانده است.  ممر درآمد و گذران اهالی این نواحی خشک عمدتاً متکی بر شتر و خرما بوده که زندگی را بسیار سخت میکرده است.  اما عواید دیگری هم از محل عبور کاروان های تجاری بوده است که هرگاه فشار گرسنگی بی حد میشد چاره ای جز حمله به این کاروانها و گرفتن غنیمت، در  صورت پیروزی بر محافظین، نداشتند.  تجارت در آن روزگاران از جمله مشاغل پر خطر بود که وصف آنرا در حکایات سعدی دیده ایم.  بنابراین شیوه غنیمت یکی از شیوه های مرسوم تا پیش از ظهور اسلام بوده است.  

   با طلوع اسلام و عدم تمایل اولیه اعراب به آوردن اسلام از طریق دعوت مسالمت جویانه، چاره ای جز لشکر کشی برای ترویج دین باقی نماند.  اما لشکر کشی، چه دیروز و چه امروز، بدون تأمین مالی سربازان و دادن وعده و وعید به آنان میسر نیست.  لذا برای تشویق افراد برای پیوستن به لشکر اسلام چاره ای جز دادن این وعده نیست که در صورت حمله و  پیروزی بر کاروانهای تجاری، اموال آنها تاراج و بنام غنایم بین سربازان تقسیم شود.  طبعاً بسیاری از گروندگان دچار تردید شده و برای مقابله با همشهریان خود در محظور اخلاقی قرار میگیرند.  لذا بهترین توجیه برای رفع تردیدها شاید این بوده که این کاروان ها و اموال آن متعلق به غیر خودی ها یعنی کفار است و نه تنها مال آنها بلکه خونشان نیز مباح است.  اگر زنان و بچه هائی هم با آنان باشد مانند سایر اموال غنیمت محسوب شده و بین مجاهدین تقسیم خواهد شد.  برای تشجیع بیشتر و زدودن ترس از کشته شدن، به آنها گفته شد که اگر هم کشته شوند یکسره راهی بهشت خواهند شد و تا ابد در آنجا بسر خواهند برد.  چنین مردانی طبعاً چیزی برای از دست دادن ندارند و بازی آنها برد برد است.

   این شیوه غیر انسانی پس از استقرار نسبی اسلام و حاکمیت آن میتوانست ملغی اعلام شود.  متأسفانه اینگونه نشد بلکه چون از لحاظ اقتصادی بسیار وسوسه انگیز و سودمند بود تئوریزه شده و بعنوان رسمی شرعی باقی ماند.  غیر از غنائم، جزیه و خراج نیز از نامسلمانان گرفته میشد و بویژه جزیه بعنوان مالیات سرانه از همه اخذ میشد مگر اینکه شخص اسلام آورد.  تنگنای معیشتی باعث میشد بسیاری برای فرار از فشار مالیاتی اسلام آورند بطوریکه در زمان یکی از خلفا طوری شد که در باج و خراج خراسان نقصان شدیدی روی داد.  در پاسخ خلیفه که علت را جویا شد بعرض رساندند که مردم همه مسلمان شده اند و جزیه دهنده وجود ندارد.  خلیفه فریاد میزند بیجا مسلمان شده اند بروید و همچنان بستانید.  بار دیگر این نشان دهنده همین واقعیت است که هدف اصلی جمع ثروت و تحکیم قدرت است.  باقی بهانه است.  حتی اگر این مالیات ها صرف آبادانی بلاد مفتوحه میشد حرفی نبود، حال آنکه عمدتاً خرج عیش و عشرت دربار خلفا میشد.

    برای استمرار قدرت و به بیانی برای تداوم در جمع آوری ثروت مردم، بهترین و مؤثرترین وسیله همانا استفاده از ایدئولوژی دینی است.  بدین ترتیب مردم از نژادها و سرزمین های گوناگون با رضایت خودشان و بدون اتکا به خشونت، تأمین کننده ثروت مورد تقاضای حاکمیت دینی خواهند بود.  در این رابطه، محوریت دین نقشی اساسی را بازی میکند که مردمان را در اجرای وظایف باصطلاح شرعی همداستان و همراستا میکند.  در تاریخ ایران، مکرر وقایعی روی داده حاکی از درجه مغز شوئی مردمان و بی تفاوتی آنان در ارتباط با میهن دوستی و حفظ شرافت ملی.  مثلاً امثال ابومسلم خراسانی و یا یعقوب لیث صفار هنگامی که بسادگی میتوانستند خود و کشور را از سلطه خلفای بیگانه رها سازند متاسفانه توده لشکریان تحت تأثیر قداست موهوم خلفا و مسائلی که در ذهن آنان حک شده بود از حمایت سرداران خود سر باز زدند.  چنان شد که تا امروز هنوز که هنوز است برای بسیاری از مؤمنین مفاهیمی مثل میهن دوستی، افتخارات ملی، قهرمانان ملی و آنچه با ملیت پیوند خورده بیگانه است.  متعصب ترین اینان، بطور کلی با هر آنچه نشانه تمدن است سر ستیز دارند.  نمونه اقداماتشان را در بامیان، موصل، شام، و سایر جاهائی که طالبان و داعش حضور داشته اند دیده ایم.  

   بنابراین، این قصاوت قلب و بیرحمی و بی خردی که از طالبان و امثال آنان دیده میشود نبایستی صرفاً بحساب گناه آنان گذاشته شود.  اینان مردمانی ساده و بی دانش هستند که به اصول اولیه اسلام مؤمن بوده و خود را ناچار از پیروی مو به مو از سنت اسلام میدانند.  دقیقاً همان رویه ای که در صدر اسلام جاری بوده و بعداً ادامه یافت.  ایدئولوژی چه نوع دینی و چه نوع غیر دینی آن، انسان را از محتوای انسانی خود تهی میسازد یعنی زایل شدن همان انسانیت طبیعی که با آن زاده شده ایم.  میگویند انسان را به سطح حیوانی نزول میدهد حال آنکه این گفته دقیق نیست.  چه اینکه با اطلاعاتی که امروزه از دنیای حیوانات کسب کرده ایم و مشاهده احساسات رقیقی که حیوانات دارند جایگاه چنین انسانی از مقام حیوانی هم پائینتر است.  واقعیت اینست که انسان بکلی چیز دیگری میشود که وحشی گری منتسب به حیوان پیش آن هیچ است.  

   رابطه ایدئولوژی با اقتصاد در مسیحیت قرون وسطی نیز جالب توجه است.  کمبود بودجه برای جبران مخارج سنگین تشکیلات دربار پاپ، نظام دینی را وادار ساخت تا برای جبران کمبودها بهشت موعود را پیش فروش کرده و متقاضیان مؤمن را در رستگاری اُخروی مطمئن سازد.  این کار با گرفتن پول و دادن شهادت نامه هائی با امضاء پاپ که جای آنها را در بهشت تضمین میکرد انجام میافت.  این شیوه و امثال ثروت اندوزی های دیگری که در محیط روحانی و به بهانه امور الهی انجام میشد باعث بوجود آمدن پروتستانیزم و آغاز اصلاح دینی گردید.  جان کلام اینجاست که ایدئولوژی دینی برای استمرار و دوام خود نیازمند قدرت است که جز با کسب ثروت میسر نمیشود.  سخنرانی ها و موعظه ها همگی فقط  وسیله اند.

   نظام دینی در سرزمین ما نیز متشابهاً برمبنای پول است.  بطوریکه اخیراً از یکی از دیپلمات های خارجی مقیم تهران شنیده شده است که ایران امروز آزاد ترین کشور دنیاست!  گفته ای که بنحوی پاردوکسیکال درست مینماید.  واقعیت اینست که در نظامی که معیار همه چیز، پول است هر کاری شدنیست و مانعی وجود ندارد که نتوان از آن عبور کرد.  فقط یک شرط دارد و آن اینکه پول لازم را برای دور زدن قوانینی که فقط روی کاغذ هستند تأمین کنید.  اختلاس های نجومی و دزدی ها که با کمک "رانت" و عوامل در صحنه صورت میگیرد موضوعی مخفی نیست و در آخرین فقره شنیده شد که مدیر یکی از بانک ها 6000 میلیارد تومان پول مردم اختلاس کرده است (مردم البته به پول خود خواهند رسید و نظام با چاپ مقداری اسکناس بدون پشتوانه حق الناس را ادا میکند) و البته برای تنبیه او حکم 12 سال زندان صادر شده است.  این در حالیست که برای برداشتن روسری حکم 22 سال زندان صادر میشود.  با این تفاوت که اولی معمولاً پس از حداکثر یکی دو ماه آزاد میشود و یا در شکل دیگری بعنوان مأمور خرید زندان یا مرخصی، ایام حبس را در بیرون سپری میکند.  

   نظام های ایدئولوژیک اغلب دروغگو نیز هستند و نه تنها به دنیا بلکه جالب است که بخودشان نیز دروغ میگویند.  چاره ای هم ندارند زیرا برای ماندن بر سریر قدرت ناچار از ارتکاب به هر عملی هستند.  مثلاً با اینکه رژیم های کمونیستی بی خدا هستند اما جالب اینجاست که با وجود منع شرعی، نظام اسلامی بهترین روابط کامله الوداد را با فقط این چند کشور بی خدا دارد.  و نه تنها این، بلکه حاضر است برای جلب پشتیبانی آنها، امکانات بالفعل و بالقوه مملکت را تحت قرارداد های بلند مدت واگذار و سهم آیندگان را نیز پیش فروش کند.  آیا این نوعی دروغگوئی به خود نیست؟  یا شاید در صحت ضرب المثل "کبوتر با کبوتر باز با باز/ کند همجنس با همجنس پرواز" باید تردید روا داشت.  شاید هم تعجبی نداشته باشد وقتی مشاهده میشود که نظام شیعی با القاعده دشمن قسم خورده خود همکاری میکند.  گویا زمانه ایست که اصول دیگر کارکرد خود را ندارد و سنگ روی سنگ بند نیست.

    دورانی که ایدئولوژی در اوج شکوه و اقتدار خود باشد، بهترین زمانست برای گم شدن حجم پولهای خزانه ملت.  گویا در یکی از همین دوره های ریاست جمهوری بوده که با برآورد اقتصاد دانان حدود 800 میلیارد دلار پول فروش نفت گم میشود.  هرچه تحقیق میکنند کمتر یافت میشود.  طبق قوانین بقا، این پول نمیتواند به مریخ یا جائی خارج منظومه شمسی رفته باشد بلکه همین جا روی کره زمین صرف شده است.  پرسش اینجاست صرف چه شده؟  حتی اگر در داخل صرف نشده باشد و مثلاً خرج محرومان آمریکای لاتین یا هزینه تحصیل کودکان وامانده از تحصیل آفریقا یا حتی سرمایه گذاری برای خانه سازی در فلان کشور شده باشد باز جای شکر دارد.  زیرا بالاخره دردی از بخشی 8 میلیارد سکنه زمین دوا شده است.  اما صد حیف اگر صرف ارعاب و تجهیز طالبان و القاعده و امثال آنان شده باشد.  بی جهت نیست که در یک اقتصاد دینی، کشور با یک شیب تند و ثابت رو به فقیرتر شدن مداوم میرود.  همه روزه مردم بدون آنکه متوجه باشند بخشی از ثروت خود را از دست میدهند.  زمانی میرسد که صرفه جوئی در خوراک و پوشاک و غیره هم جواب نمیدهد و آنچه دارند لاجرم کم کم باید بفروشند تا مرگ تدریجی را طولانی تر کنند.  فقرا زودتر از پا درآمده و از مرگ پشته میسازند.  اما برخوردارها با سوار شدن بر پشته ضعیف تر ها  طولانی تر می پایند.  این وضعیت بی شباهت با آنچه پس از مرگ بی گناهان در اتاق های گاز نازی ها مشاهده میشد نیست.  چه اینکه زورمندها در تلاش برای تنفس پا بر پشته ضعیف تر ها گذاشته خود را به بالا نزدیک سقف رسانده تا از آخرین هوای باقیمانده بهره برند (گاز سمی سنگین تر از هواست).  اما چه سود که مرگ بالاخره فرا میرسد.  تجسم این صحنه هنوز رعشه بر اندام میاندازد.  بین آنها شباهت هائی وجود دارد، اینها در یک اتاق بسته و آنها در یک نظام بسته. 

   در اقتصاد ایدئولوژیک قربانیان بیشماری حاصل این فرایند اند.  شرح این قربانیان در روزنامه ها و رسانه ها بطور مشروح آمده است و نیازی به تکرار نیست.  اما قربانیان خاموشی هم وجود دارند که کمتر محل گفتگویند.  مظلوم ترین آنان طبقه هنرمندان و شعرا میباشد.  زیرا محصول کار آنان در ارتباط با زبان و فرهنگ همین سرزمین است که در داخل مورد بیمهری و در خارج خریدار ندارد.  هرچه باشد برای ارباب صنایع وعلم و فن آوری که اجباراً به خارج کوچیده اند کارشان در هر دیاری خریدار داشته از گرسنگی تلف نمیشوند.  اما هنرمندان و ادبا و شعرا هم از جنبه مادی و هم از جنبه معنوی از شرایط موجود شدیداً دچار آسیب شده اند.  ببینید این طبقه در افغانستان طالبان چه میکشند.  اما مظلوم تر از همه اینان، زیست بوم کشور است که کمتر کسی بفریادش میرسد.  محیط بانان دولتی در خطر کشته شدن اند و تازه حقوق معوقه شان هم پرداخت نمیشود، بناهای تاریخی ثبت شده به حال خود رها شده اند، جنگل های زاگرس مدتهاست میسوزد، جنگل های شمال با قطع بی رحمانه و مداوم درختان در انتظار نابودی کامل است.  اندک دوستداران محیط زیست که با ابتکار شخصی دل میسوزانند با خطر دستگیری روبرویند.  توگوئی پرداختن به محیط زیست از گناهان کبیره است.  در اثر تخریب گسترده پوشش گیاهی، با اندک باران بر این زمین تشنه، خاک حاصلخیز شسته راهی دریا میشود.  دریائی که هیچ حال خوش ندارد و در شمال و جنوب قربانی اتحاد های نامیمون است.  زمین های مرغوب کشاورزی با تغییر کاربری بکام ویلاسازان شده و تخریب بیشتر زیست بوم را بدنبال دارد.  آب های فسیل شده را تماماً تلف کرده و پاسخ نارضایتی کشاورزان را به تغییر اقلیم حواله میدهند.   زمین خواران حرفه ای و ارباب موقوفات در کمین تصاحب دره و دشت و کوه و هرجا که دستشان برسد و هنوز چیزی باقی باشد هستند و کسی را یارای جلوگیری نیست.  در یک کلام، زمین در مقابل ایدئولوژی از نفس افتاده است.  آیا فریاد رسی هست؟!

  • مرتضی قریب
۲۱
بهمن

راه درست کدام است؟

   پاسخ بدین پرسش، بسیاری از مشکلات فکری ما را بر ما آشکار خواهد ساخت و ممکنست بسیاری از بدفهمی های ما را از روزگار برملا سازد.  بدیهیست که گذشتگان، راه درست را راه راست میپنداشته اند و چه بسا هنوز هم این اعتقاد رایج باشد.  معروفست که راه راست گم شدن ندارد.  از همین یک ضرب المثل میتوان پی برد که در مجموعه گنجینه فرهنگی ما چه میزان دست انداز وجود داشته و چه بسا انباشت آنها ما را بدین روزگار سیاه نشانده است.  تصور کنید که حین رانندگی در کوهستان هستید و به پیچی میرسید.  اگر  به عوض پیچیدن، راه راست را ادامه دهید چه میشود؟  قطعاً یا با کوه تصادم میکنید یا به راه راست عازم قعر دره میشوید.  آیا ادامه راه راست مجاز است؟  برخی ممکنست بگویند منظور از این رهنمود اینست که اگر در دشت همواری سفر میکنیم، راه راست کوتاه ترین و کم هزینه ترین راه است.  که البته در کلیت خود درست است.   تصور کنید که در یک مسیر مستقیم، از تهران عازم شمال شده ایم.  ولی در اثر اشتباه در خواندن علائم راهنمای جاده، در بزرگراه مستقیمی که بسمت جنوب میرود قرار گرفته ایم و بسرعت رو بسوی قم میرویم.  هردو مسیر راه های راست هستند، اما آیا هر راه راستی راه درست است؟!  آیا لزوماً هر راه راستی رو بسوی رستگاری دارد؟  متشابهاً بسیاری دیگر از عبارات کوتاه در فرهنگ ما که جنبه ارشادی دارند دارای پیچیدگی هائی است که براحتی مورد سوء استفاده قرار میگیرد.  مثلاً عبارت "دروغ مصلحت آمیز به از راست فتنه انگیز" از همین مقوله است که برخلاف نیت نویسنده اصلی آن (سعدی شیرازی)، همواره ابزار اصلی کار سیاستمداران ریاکار واقع شده است.  یا مثلاً از عبارت "گذشته چراغ راه آینده است" چه میفهمیم؟  آیا واقعاً اینطور است؟  شاید، ولی بشرطی که چراغ روشن باشد و نه خاموش.  ضمناً چراغ روشن در دست رهرو باشد و نه مخفی زیر میز.  بعلاوه، نیت فرد مسافر باید جستجو و اکتشاف باشد و نه گردشگری تا اینکه عبارت مزبور معنای کامل خود را ادا کند.  آموزه های گذشته و آنچه در افکار ما رسوب کرده شدیداً نیازمند تجدید نظر است.

    گذشته، واژه تاریخ را تداعی میکند.  مجموعه آنچه که در گذشته اتفاق افتاده را "تاریخ" میگویند.  "چگونه از تاریخ درس بگیریم؟"  برای درس گرفتن، آیا از گذشته ها درک مستقیم و بیواسطه ای داریم؟  گذشته ها یعنی چه؟  آیا از تاریخ تعامل کشورهای جهان درکی داریم؟ یا ساده تر، تاریخ ادوار گذشته کشور خودمان چطور؟  یا از آن هم ساده تر، گذشته شهرمان؟  اصلاً گذشته مرتبط با همشهریان و فامیل خودمان چطور؟  مثلاً فقط نزدیکان درجه اول؟  آیا از زندگی پدر جد خودمان اطلاعی داریم؟  اینکه شغل او چه بوده، خانواده اش، رفتارش، یا حتی نامش چه بوده؟  چه بسا حتی همین اطلاعات بسیار اندک را نیز نداریم و راهی نیست جز اتکا به خاطرات پدر یا پدربزرگ که بیواسطه از وی داشته اند.  تازه معلوم نیست همین اندک اطلاعات رنگ پریده نیز دقیق و واقعی باشد.  ما هیچگونه اطلاعی از احساسات و علایق وی نداریم.  چه بسا او طی نزاعی توسط دشمنانش زخم خورده و کشته شده باشد.  در اینصورت آیا از قاتل یا قاتلان او کینه ای در دل داریم؟  اصلاً آنها را میشناسیم؟  هیچ نمیدانیم که بصورت طبیعی فوت کرده یا در حادثه ای کشته شده.  لذا میبینیم که اگر به چند نسل عقبتر برگردیم، حتی از چند و چون زندگی اقوام درجه اول خود هیچ اطلاعی در دست نداریم چه رسد باینکه به عقبتر در زمان رفته و به حوزه های دیگری دور از کسان خود به پردازیم.  اطلاعاتی که امروز بیواسطه و مستقیم در دست داریم تقریباً هیچ است.  در شرایطی که از حالات و رفتار نزدیکترین عزیزان خود بی خبریم چگونه انتظار میرود که اطلاعات قابل وثوقی از دنیا و مافیها در دست داشته باشیم.  لذا تنها راه ارتباطی ما با گذشته ها از کانال تاریخ خواهد بود. 

   تاریخ عبارتست از مجموعه رویداد هائی که گذشتگان در هر دوره، از طریق مشاهدات دست اول خود کسب و ضبط کرده اند.  در مورد هر آنچه غیر از یافته های مستقیم خودمان است مجبور به اتکا به تاریخ هستیم.  تاریخ، مجموعه ای از نقل قول هاست.  پس آیا میتوان به هر آنچه نقل شده و خود شاهد نبوده ایم اعتماد کرد؟  معمولاً خیر.  بویژه اگر اطلاعات درج شده حاصل مشاهدات فقط یک نفر بوده باشد اقوال وی محل اطمینان نخواهد بود.  همچنانکه خبرگزاری های معتبر نیز معمولاً اخباری را انتشار میدهند که از چندین منبع مستقل دریافت کرده و یکدیگر را تأیید کرده باشند.  لذا چنانچه درباره یک واقعه مشخص خبرهای یکسانی از کانال های متعدد دریافت شود، اطلاعات مزبور مورد وثوق بیشتری خواهد بود.  هرچه تعداد مشاهدات مستقل بیشتر باشد، ضریب اطمینان بیشتر خواهد بود.  اصولاً این همان روشی است که شناخت جهان مادّی بر آن استوار است و به روش علمی موسوم است که قبلاً بدان پرداختیم (بحث استقرا در "علوم فیزیکی").  البته درباره تاریخ، ابزارهای کمکی دیگری غیر از اقوال وجود دارد.  مثلاً وسایل بجا مانده در سایت های تاریخی قدیمی و یا عکس و فیلم و سایر اطلاعات رسانه ای در دنیای مدرن پشتیبان مستقل دیگری بشمار میآیند.  ابزار کمکی مهمی که وجود دارد عقل است.  اگر یک فرد عادی خبری دهد، احتمال درست و نادرست بودن آن پنجاه پنجاه است.  اما اگر بنوعی در خبر مزبور ذینفع باشد عقل حکم میکند که احتمال درستی و نادرستی آن یکسان نباشد.  یا مثلاً اگر کسی ادعا کرد که کوه دماوند را جابجا کرده به دریای خزر پرت کرده، در واقع باید به سلامت عقل وی شک شود.  و اگر او همچنان بر این ادعا مصر بوده و تهدید کند هرکه حرفش را قبول نکند و بدان ایمان نیاورد مستوجب مرگ است، در این صورت نه تنها مجنون بلکه آدمکش نیز هست.  همواره در همه این مراتب، خرد محک خوبی برای داوریست.  بقول شاعر، که گر ما خرد داشتیم کجا این سرانجام بد داشتیم.

       بیائید فرض کنیم که همه اطلاعات ما درباره گذشتگان و تاریخ گذشته درست و معتبر است.  پرسش اینست که دانستن تاریخ به چه درد میخورد؟  دانستن همه آنچه در گذشته ها رفته چه سودی میتواند داشته باشد؟  آیا مرور تاریخ، چیزی جز مشابه خواندن رمان یا داستانهای تخیلی و لذت خاطر است؟  آیا خواندن تاریخ صرفاً برای افزایش اطلاعات عمومی نیست؟  یا اینکه مهمترین فایده تاریخ بجهت مصداق عبارت معروف "گذشته چراغ راه آینده است" میباشد؟  به گمان ما همین است.  مهمترین فایده تاریخ راهنمائی بجهت پرهیز از ارتکاب خطاهای گذشته میباشد.   درس گرفتن از خطاهائی که چه در مسائل فردی و چه جمعی در اداره امور جامعه خود و یا در ارتباط با جوامع دیگر مرتکب شده ایم.  مطالعه تاریخ کمک میکند تا اشتباهاتی را که ملل غرب در دخالت ایدئولوژی دینی در امور مملکت داری مرتکب شدند ما تکرار نکنیم.  حتی نگاه مختصری به نتایج فاجعه بار ازدست دادن بخش بزرگی از کشور در دوران قاجار در اثر این گونه دخالتها  میبایست درس بزرگی در عدم تکرار مجدد آن داده باشد.  آیا مردم باندازه کافی تاریخ میخوانند؟  آیا از رویدادها عبرت میگیرند؟ عده ای را ممکنست رأی بر این باشد که بدون دانستن حتی یک کلمه از تاریخ، کماکان میتوان زندگی کرده امورات خود را گذراند.  مگر بدون تاریخ نمیتوان زندگی کرد؟  البته که میتوان، و امری غیر ممکن نیست.  این بدان میماند که بدون توجه به آنچه گذشتگان ما اختراع و اکتشاف کرده اند، بخواهیم از ابتدا خودمان با اختراع چرخ همه آن تجربیات را از سر نو تکرار کنیم.  در حالیکه، اتکا به تاریخ گذشته، ما را از اختراع دوباره چرخ بی نیاز میسازد.  فهم و قبول این واقعیت در گرو پذیرش واقعیت دیگری است که جوامع انسانی با یکدیگر مرتبط بوده و فقط در اثر مساعی مشترک است که به پیشرفت نائل میشوند.  تفکر درهای بسته از ذهن های عقب مانده و خسته ای تراوش میکند که تاریخ را نخوانده اند.  

  • مرتضی قریب