فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۲۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دین» ثبت شده است

۱۸
فروردين

نگاهی نو به مابعدالطبیعه -6

    یکی دیگر از گرفتاری های ما در حوزه متافیزیک همانا حضور واژگانی چون : تقدس، مقدس، مقدسات، اقدس، قدسی، و امثال آن است.  این واژگان طی زمان چنان جایگاه رفیعی یافته اند که خود را مافوق هر پدیده دیگری اعم از مادّی و معنوی، میبینند.  این واژگان، هر یک با واژه دیگری همراه شود، ترکیب مزبور حکم الهی پیدا کرده از هر چند و چونی خود را مبرا دانسته و پرسش از آن تابو تلقی میشود.  لذا باید ببینیم انسان با عقل و شعور با این پدیده چگونه امروز باید کنار آید.

تقدس

    اصولاً باید ببینیم این واژه از کجا آمده و سرچشمه های تاریخی آن کدامست؟  برای رها شدن از شرّ موهومات هیچ راهی بهتر از این نیست که عقبه تاریخی اینگونه واژگان را جستجو کرده و مفاهیم تاریخی آن و تحول و تطور آن را در بستر تاریخ دنبال نمائیم.  و نیکوترین کار اینکه رازهای آنرا بر مردم عادی عیان کنیم.  در همین ابتدای کار به یک تذکر مهم اشاره باید کرد.  انسان مدرن و انسان با فهم و شعور باید با مقدسات با تساهل و رواداری برخورد کند.  "مقدسات" هر جامعه ای برای خودش قابل احترام است و کماکان در طی تاریخ "مقدس" باقی خواهد ماند.  ولی با یک "اما"ی بزرگ.  این رواداری تا آنجا خواهد بود که مقدسات مزبور جان بیگناهان را نگیرد و مزاحمتی برای نحوه زندگی دیگران ایجاد نکند.  بعبارت دیگر، مادام که مقدسات ترجیحاً در محدوده نظر یا در محدوده شخصی باشد، همچنان "مقدس" و محترم خواهد ماند.  اتفاقاً بر هر فرهیخته ای فرض است که در حفظ فرهنگ مرتبط با مقدسات بعنوان میراث فرهنگی بشر کوشا باشد تا مبادا به بوته فراموش سپرده شود.  

    عده ای از خوانندگان ایراد میگیرند که این قبیل مباحث که مدتیست در اینجا مطرح میشود در قبال سرنوشت شومی که بر کشور تحمیل شده محلی از اِعراب ندارد و کاری به مشکلات حاد ما ندارد.  میگویند اینها همه در حوزه نظر است و بعدها هم میتوان بدان پرداخت.  منتها در مباحث پیشین عرض شد که دیگر رمز و رازی در این رفتارها نیست.  گفتیم که نقشه بزرگی در دست اجراست برای بیابان برهوت کردن این سرزمین و شاید دسترسی آسان همسایگان شمالی و شرقی برای تاراج منابع باقیمانده آن.  کافیست به شواهد نگاه کرد.  این روزها علیرغم مخالفت صاحبنظران با پروژه پتروشیمی میانکاله، کلنگ آن بر زمین میخورد حتی با وجود مخالفت محیط زیست نظام!  عیناً بر تپه های گچی سد ساختند تا پائین دست شور شود علیرغم هزار و یک مستند مخالف آن.  بر طبل افزایش جمعیت میکوبند و جایزه میدهند علیرغم نبود آب شرب برای آنها که هنوز زنده اند!  روز روشن به دروغ ترس می پراکنند که جمعیت رو به کاهش است!  هدف چیست؟ همه تکه های این پازل را کنار هم قرار دهید طرحی نمایان میشود که در آن هیچ شبهه ای نمیماند جز همان نقشه اهریمنی.  رازی سر به مُهر وجود ندارد.  دنبال چه میگردید؟

    مقدسات لزوماً منحصر و محدود به حوزه "ادیان" نیست بلکه این واژه به سایر حوزه ها ممکنست مربوط شود بویژه هرجا که "ایدئولوژی" حضور داشته باشد.  مثلاً در ایدئولوژی "چپ"، افکار خاصی مقدس شمرده میشود و عدول از آن جایز نیست.  اما عجیب اینجاست که گاهی این تقدس در جاهائی رسوب میکند که منطقی آنرا پشتیبانی نمیکند.  مثلاً چپ های عزیز خودمان، همواره به همسایه شمالی، صرفنظر از اینکه کمونیست باشد یا نباشد، بعنوان یک مقدس همیشگی نگاه میکنند.  متشابهاً نگاه به چین از نظر آنان نیز همینگونه است و چین با سرمایه داری متمرکز در نگاه این عزیزان الی الابد مقدس است.  هرگونه پرسش در این موارد با انگ وادادگی به نظام های امپریالیستی روبرو میشود.  البته بحث وابستگان و مأمورین خاص، جدای از این مقوله است.

    مقدسات گاه بعنوان ابزار حفاظتی استفاده میشود.  کما اینکه در طی تاریخ، مستبدین با استفاده از مقدسات، هاله ای از تقدس اطراف خود و خانواده خود تنیده تا آنها را محافظت کند.  در این صورت هرکه جرأت کند و خاندان مقدس را مورد پرسش قرار دهد با انگ توهین به مقدسات روبرو شده جان خود را بخطر خواهد انداخت.  نمونه های آن فراوان است که آخرین آن را در تجاوز همسایه شمالی به همسایه کوچکتر شاهد بوده ایم که چگونه درج هر خبری درباره جنگ، با دستگیری و حبس 15 ساله همراه است.  در چنین نظام هائی، افشای هر حقیقتی مغایر با ملاحظات وجودی مستبد است و ابزارهای رسانه یا سانسور و یا مسدود است.  در نظامات بسته، هاله مقدسات کارآمدتر از هر قانونی است.  

    مقدسات گاه بعنوان پوششی برای جعلیات عمل میکند.  فرقه ها معمولاً برای اینکه ساخته و پرداخته های خود را بخورد توده ها دهند، بهترین محملی که می یابند همانا زدن برچسب مقدس بر محصولات خود است.  این ترفند فقط در کشورهای عقب مانده از لحاظ فکری کارآمد است و استمرار آن عقب ماندگی را هر چه بیشتر عمیق میسازد.  این ترفند نوعی بیمه عمر برای ماندگاری محصولات جعلی است و باطل السحر آن جز دانش و ترویج فرهنگ راستی و درستی نیست. در این فرقه ها، "دروغ" ماده المواد برای تولید جعلیات است.

    اکنون که با پاره ای کارکرد های مقدسات آشنا شدیم ببینیم بالاخره این ادبیات مقدس از کجا پیدا شده و سرچشمه های آن کجا بوده.  بی شک، مثل بسیاری آموزه های دیگر، سرچشمه ها را باید در اسطوره ها و افسانه های تاریخی جستجو کرد.  کهن ترین متن مکتوب در این رابطه، عهد قدیم (تورات) است.  البته برخی الواح گلی دوران آشوری و بابلی حاوی حکایاتی کهن تر نیز هستند.  

   اولین تظاهرات واژه "قدس" را در کهن ترین بخش عهد عتیق، یعنی در سفر خروج مشاهده میکنیم.  سفر پیدایش، خروج، لاویان، اعداد، و تثنیه موسوم به اسفار خمسه از قدیمی ترین بخش های تورات است.  قوم در حین مسافرت طولانی که از مصر خارج شده بود ساخت خیمه عبادت را با دستورالعمل های مشخصی که در این باره صادر شده بود آغاز کرد.  این خیمه نقش موقتی حین مسافرت را داشته و بعداً معبد هیکل محل دائمی عبادت، بسیار بعدتر برپا میشود.  داخل خیمه موسوم به "قدس" است و صندوق عهد را در منتها الیه خیمه که توسط پرده ای مجزا شده موسوم به "قدس الاقداس" قرار داده اند.  آنگاه خداوند به موسی فرمود "در نخستین روز ماه اول، خیمه عبادت را برپا کن و صندوق عهد را که ده فرمان در آن قرار دارد در داخل خیمه بگذار و پرده مخصوص را جلوی آن آویزان کن".  در ادامه میفرماید "قربانگاه طلا را برای سوزاندن بُخور روبروی صندوق عهد بگذار. پرده در ورودی خیمه را بیاویز... روغن مسح را بردار و خیمه و تمام لوازم و وسایل آن را مسح کرده تقدیس نما تا مقدس شوند".  از این عبارات معلوم میشود که اصولاً تقدیس از ریشه قدس به معنی جدا کردن چیزی بعنوان امری پاکیزه برای معبودی آسمانی است.  یک راه نمایشی وقف چیزی برای خدا و امور خدائی مسح کردن روحانی اعظم است که اغلب با اورادی همراه است.  لذا آنچه مربوط به خیمه عبادت است کنار گذاشته میشود تا با سایر چیزها مخلوط نشود و منبعد متعلق به خدا و امر الهی باشد.  بعدها بعد از موسی، همین مناسک توسط کاهن اعظم دنبال شد.  فقط اوست که حق ورود به قدس الاقداس یعنی مقدس ترین مقدس را داراست.  نان مقدس و آئین تدهین در دین عیسی نیز ادامه همین خط فکریست.  امروزه مؤمنی که در شبی مبارک چیزی را به نیت خدا نذر میکند، آن را از مال خود "جدا" کرده و دخل و تصرف در آن تابو تلقی میشود.  اینها مراسمی است که به انسان آرامش میبخشد.  شبیه همین مراسم، حتی تا امروز، بین قبایل بدوی در 5 قاره اجرا میشود.  جالب است که حتی حیوانات نیز عاداتی شبیه این دارند و با مالیدن بخشی از بدن خود به درخت یا صخره، آنجا را نشانه گذاری و قلمرو خود معرفی میکنند.

    دومین تظاهر ادبیات قدسی در دوره سلیمان نبی در ساختن خانه دائمی برای خدا صورت میپذیرد.  در سفر "اول پادشاهان" آمده است که سلیمان خانه خدا را میسازد.  میفرماید که: در سال چهارم سلطنت سلیمان، درست 480 سال پس از خروج قوم از مصر، بنای خانه خدا شروع شد.  طول خانه خدا 30 متر، عرض آن 10 متر، و ارتفاعش 15 متر بود.  بخشی از آن که به قدس الاقداس اختصاص داشت با طول و عرض 10 متر و ارتفاع کماکان 15 متر بود.  جالب توجه است که طبق اطلاعات دایره المعارف فارسی، کعبه نیز دقیقاً همین ابعاد را رعایت کرده است.  اینبار بجای پرده، قدس الاقداس با دیواری از چوب سرو از صحن جلوئی مجزا شده است و صندوق عهد در آن جای داده شد.  در ادامه، اطلاعات مفصلی درباره مشخصات و جزئیات خانه و اشیاء درون آن و نیز ساختمانهای مجاور داده شده است.  پس از پایان بنا، خداوند به سلیمان گفت " اگر هرچه به تو میگویم انجام دهی و از تمام احکام و دستورات من اطاعت کنی، آنگاه آنچه را که به پدرت داود قول دادم بجا خواهم آورد و در میان قوم اسرائیل در این خانه ساکن میشوم و هرگز ایشان را ترک نمیکنم".  خوراک های مقدسی که برای این خانه نام برده شده اند عبارتند از انار، انجیر، و زیتون که قابل تأمل است.  بعد از مراسم افتتاح خانه خدا، سلیمان پادشاه اینگونه دعا کرد "خداوندا، تو فرموده ای که در ابر غلیظ و تاریک ساکن میشوی؛ ولی من برای تو خانه ای ساخته ام تا همیشه در آن منزل کنی!".  آنچه از فحوای این سطور بر میآید اینست که تصور اولیه قوم، موجودیتی عینی برای خدا بوده و خانه برای او نیز تأیید همین فکر است که تا امروز ادامه همین نام گذاری کماکان برجاست.  

   آنچه در کتب قدیمه نوشته شده بسیار خواندنیست بویژه از این منظر که چگونه افکار و عقاید سینه به سینه یا لابلای نوشته ها منتقل گردیده و بعداً پایه های عقایدی میگردد ثابت و جامد، تو گوئی یکسره و یکباره نزول کرده است.  داستان های مشابه "پیدایش" را در داستان گیل گمش مربوط به 5000 سال پیش میتوان دید.  داستان طوفان بزرگ نیز ابتدا در آنجا بازگو میشود و نقل و انتقال حیوانات.  و جالب تر از همه اینکه واژه "شاه خدا" که در این داستان آمده تأییدی بر این گمان است که شاهان قدرتمند بعداً نقش خدا را بازی میکنند و یا خدا، همان شاه قدر قدرتیست که بر کرسی نشسته و دستیاران کمر خدمت بسته بر درگاهش ایستاده اند. 

    نتیجه اینکه، امور قدسی و مقدسات در طی یک تحول و تطور تاریخی بوجود آمده و هربار شکل و معنای آن از چیزی به چیز دیگر متحول شده است.  اگر بر مبنای معنای کهن عمل کنیم، پولی را که من امشب وعده پرداخت آنرا در فردا به دوستی داده ام و کنار گذاشته ام عملاً نقش مقدس را بازی میکند و طبق وعده باید عمل شود.  اما، امروزه پول در بانک است و کارکرد مقدس در این مثال بی معنا میشود. یا هنوز دیده میشود که گوسفند بیچاره را پای ماشین نو قربانی و خون او را بر ماشین مسح میکنند.  اما همین ماشین چند روز بعد خود در جاده بعلت نقص فنی قربانی میشود.  یا خون آن حیوان بدبخت را برای خاطر حاجی از حج بازگشته بر زمین ریخته تا مگر مقدس شود، اما بزودی در بازگشت به کسب پیشین، خون مردم را در شیشه میکند.  لذا چسبیدن به واژه ها ما را بجائی نمیبرد.  کارکرد ها بسی مهمتر از واژگان است.  امروزه این واژه ها بکلی از معنا تهی شده و تقدس و مقدس و ترکیبات آن عمدتاً بعنوان پوششی برای توجیه عملکرد اشخاص حقیقی و حقوقی نابکار بکار میرود.  هر عمل ناشایستی با صفت مقدسات نیک نمایانده میشود و هر عمل شایسته ای با انگ توهین به مقدسات از چشم عموم انداخته میشود.  کارگزاران آن چه کسانی هستند؟  همانها که نان از قِبل این رویه میخورند.  مادام که توده ها به کارکرد این کسب و کار آگاه نشوند، ماجرا ادامه خواهد داشت.  انسان از ابتدای تاریخ تاکنون طالب "آرامش" بوده است.  لذا مقدساتی که به آرامش نیانجامد کوچکترین تقدسی نخواهد داشت.  با این وجود، کشور امروز بر مذبح "تقدس" قربان شده است.

 

  • مرتضی قریب
۲۳
مرداد

تکنولوژی و ایدئولوژی

   پیرو مطالبی که در سری بحث های گذشته درباره پیدایش فلسفه و ظهور علم از بطن آن گفته شد، مقرر بود که درباره تکنولوژی و چگونگی پیدایش آن نیز جداگانه مطالبی نوشته شود.  اما بدلیل اهمیت سوء درک ها، که عامدانه یا نادانسته، در جامعه ما درباره تکنولوژی و عواقب آن ترویج و همگی در کشور در سایه ایدئولوژی حاکم تبلیغ میگردد، عجالتاً فعلاً به عوارض ناشی از اثرات ایدئولوژی بر تکنولوژی می پردازیم.  واژه ای که امروزه در فارسی استفاده میشود "فنآوری" است که ما نیز همآنرا بکار خواهیم برد.

   بطور خلاصه و خیلی ساده، فنآوری چیزی جز رام کردن طبیعت در خدمت زندگانی راحت تر برای بشر نیست.  بسیار مهم است که تأکید کنیم هدف اصلی سود رسانی برای نوع بشر است.  توده ها هرچند تحولات در ژرفای فنآوری را نمیدانند و تخصص لازم را ندارند، لیکن با دستآورد ها و مصارف آن آشنا هستند و رویهمرفته آنرا در خدمت خود میبینند.  سمت و سوی اصلی آن در جهت منافع انسان، بویژه منافع آنی اوست.  هرچند در این رهگذر ممکنست عوارضی خوب یا بد هم داشته باشد. 

   در سالهائی که کشور بسوی مدرنیته حرکت میکرد، در دایره روشنفکران چنان رسم شده بود که انگار بدگوئی از فنآوری نشانه روشنفکریست.  در ادامه همین خط فکری کتابهائی مثل "غرب زدگی" منتشر شد و زیر لوای دشمنی با غرب، مخالفت با فنآوری و نتایج آن تبلیغ و ترویج میشد.  خوشبختانه آن دوره سپری شد و جامعه روشنفکری جدید با دیدن و لمس مستقیم تبعات فاجعه بار آن تفکرات قالبی، و با گذر از آن هیجانات به سطح بالاتری از آگاهی رسیده است.  پس اینکه بارها و بارها در این وبگاه از برتری تجربه بر نظریه گفتگو شده و میشود بیجا نیست.  باری، اکنون بحث حاضر درباره اثر متقابله ایدئولوژی و فنآوری است.

    لازمست تأکید شود که فنآوری نیز مانند هر پدیده مادی دیگر دارای تبعات و عوارض خاص خود است و تعریف و تمجید از آن بمنزله نادیده انگاشتن خطرات جانبی آن نیست.  هر پدیده مادّی دارای اثرات وجودی است و طبعاً عوارض خاص خود را میتواند دارا باشد.  مثل اینکه در دنیا سالمتر و حیاتی تر از آب چیزی نیست.  هیچکس در اهمیت آن کمترین تردیدی ندارد.  اما سوء مصرف آن ممکنست باعث مرگ شود.  آشامیدن خیلی زیادش باعث اختلال در الکترولیت های خون میشود و مصرف کم یا عدم مصرف آن نیز متشابهاً به مرگ منجر میشود.  اینها همه یادآور قانون طلائی "تعادل" است.

   در عصر حاضر، مهمترین ایدئولوژی رایج در منطقه خاورمیانه همانا ایدئولوژی دینی یا بزبان ساده تر دین است.  بر کسی پوشیده نیست که عمده گرفتاریهای مردم این منطقه ناشی از ورود و دخالت دین در سیاست است.  در گذشته ها هم که این دو ظاهراً از هم جدا ولی در کنار هم بودند، سرچشمه ناآگاهی و تعصبات بیهوده و انواع کینه ورزی ها و جنگها و خشونت ها همچنان ناشی از دین بوده و هنوز هست.  منظور از دین همه آن اعمال و کارهای نابخردانه و نامردمی است که در پوشش دین و بنام دین انجام گرفته ومیگیرد.  والّا جوهره دین که مقرر است مانند یک احساس معنوی جایگیر در ذهن و دل مردم باشد بکلی مبرا از پلشتی هاست.  همه آنچه که انزجار مردم را از گروه طالبان و داعش و بوکوحرام و امثال آنها برمیانگیزد، متشابهاً در بطن نظام حاضر در کشور ما جاری است و کم کم میرود که آن نیز خود را عریان و تمام عیار بتماشای عالم گذارد.

   دخالت دین در امور دنیوی، نه تنها زندگی را بر مردمان جهنم کرده بلکه دین حرمت خودش را نیز از بین برده است.  طُرفه آنکه دین داران واقعی نیز بیشترین صدمه را از این بابت خورده اند و از اینکه حرمت دین از بین رفته است سخت معذبند.  بهرحال از بیشمار حوزه های دنیوی که دین در آن دخالت کرده، یکی هم موضوع حاضر یعنی حوزه تکنولوژی (فنآوری) است.  

   همانطور که گفتیم هدف از فنآوری، زیست راحت تر برای بشر است، در حالیکه موضوع علم صرفاً دانائی است چه در خدمت زیست باشد و چه نباشد.  مثلاً ایرانیان در این سرزمینی که از ابتدا نیمه خشک و کم آب بوده است "قنات" را ابداع کردند که خود نوعی فنآوری برای آوردن آب به سطح زمین بوده است.  زیدی در این رابطه میگفت که پیشینیان ما قنات را ابداع کردند زیرا قدر آب را میدانستند و نمیخواستند آبهای زیرزمینی هدر رود.  در حالیکه این تصوری اشتباه و در جهت تمجید از خود است.  به ایشان گفته شد که مثلاً اگر فنآوری پمپ های شناور در آنزمان در اختیار میبود، آیا آنها بی محابا آبها را بالا نمیکشیدند!؟  باحتمال زیاد همینطور است زیرا هنوز دانش محدود بودن آبهای زیرزمینی بر بشر مکشوف نشده بود چه رسد که نگرانش باشند.  هرآنکس که دندان دهد نان دهد تصور رایج بود و اینکه محدودیتی در طبیعت وجود ندارد.  کتب قدیمه و کتب مقدسه همگی حاکی از چنین دیدگاهی است.  اجمالاً مواردی که دیدگاه های دینی یا منتسب به دین اثر منفی بر فنآوری در کشور ما داشته است بشرح زیر خلاصه میشود:

1- ایدئولوژی و آب:  از قدیم الایام چنین تصور میشد که زمین خاکی مانند جزیره ایست محصور در اقیانوسی بی پایان از آب که خود بر طبقه ای از آب استوار است.  طبعاً چنین تصوری بعدها به کتب مقدسه راه یافت و این تفکر که آب های زیرزمینی بی پایان است.  مادام که جمعیت انسانی اندک و پراکنده باشد این تصور خللی در نحوه زندگی ایجاد نمیکند و عملاً نکرد.  اما از سده اخیر بدینسو تبعات اشتباه این طرز تفکر برملا گردید.  کارشناسان بطرق قانونی حفر چاه آب را تا پیش از انقلاب اسلامی 57 مدون کرده محدودیت هائی جدی بر آن تحمیل کرده بودند.  اما با سیطره شرع، محدودیت های پیشین نادیده گرفته شد تا به وضع حاضر رسیدیم.

2- ایدئولوژی و سدسازی:  کمبود آب، حاکمیت اسلامی را مجبور به استفاده گسترده تر از فنآوری سد سازی که پبشتر معمول بود کرد.  منتها تفکر حاکم که قواعد دنیا را نمیشناسد در معیت تکنوکراتهائی که از آب گل آلود ماهی گرفته و منافع گروه خود را بر منافع کشور ترجیح میدهند باعث شد زیر پوشش سازندگی، بزرگترین تخریب در حوزه آب و محیط زیست صورت گیرد. بار دیگر فنآوری وجه المصالحه ایدئولوژی قرار گرفت.

3- ایدئولوژی و کشاورزی:  عقل سالم حکم میکند که برنامه ریزی کشاورزی بر مبنای امکانات واقعی از قبیل درصد زمینهای قابل کشت و میزان بارندگی سالانه و موجودی آبهای زیرمینی و سطحی صورت گیرد.  منتها برنامه ریزی علمی با تفکرات دینی حاکم در تضاد است کما اینکه سازمان برنامه مدتی منحل اعلام شد و نظریاتش در زمانی هم که درکار بود نادیده گرفته میشد.  علت اصلی وجود وزارت کشاورزی، هدایت کشاورزان با دادن توصیه های علمی است.  اما در عوض، زیر لوای عوام گرائی، دستور خودکفائی کشاورزی بدون لحاظ کردن محدودیت ها، صادر و آن شد که نتیجه اش را امروز شاهدیم.  

4- ایدئولوژی و نفت:  تصور طبقه دینی حاکم درباره چاه های نفت مشابه تصورشان درباره آب بوده و هرقدر تکنوکراتها سعی در توجیه آنان داشته اند راه بجائی نبرد.  عدم رسیدگی به افزایش فشار در چاه های فرسوده و نبود اعتقاد به استفاده از فنآوری های سطح بالا، موجب از حیز انتفاع خارج شدن همیشگی چاه های نفت و کاهش صادرات گردید.  بعلاوه، انزوای جهانی و عدم مشارکت در همکاری های بین المللی ناشی از خود بینی های دینی موجب عدم انتفاع کشور از منابع نفت در آبهای خلیج فارس شد.  آخرین پرده آن خشک کردن تالاب های جنوب کشور به دستور برادران چینی جهت استخراج راحت تر نفت است.  اینکه چه صدماتی به محیط زیست و مردمانی که از وجود آن گذران زندگی میکنند کوچکترین اهمیتی برای حاکمیت دینی ندارد.

5- ایدئولوژی و آفتاب:  با اینکه آفتاب در کشور ما منبع بالقوه تولید انرژیست اما در همان ابتدای استقرار حکومت اسلامی با استهزا مواجه شد.  طبعاً واگذاری کنترل یک جمبوجت در دستان یک بی خبر از دنیا عاقبتی جز سقوط ندارد.  این در حالیست که کشورهای حاشیه خلیج فارس با استفاده از مشاوره دانایان بخشی از نیازهای انرژی خود را از آفتاب به رایگان برآورده ساختند.

6- ایدئولوژی و برق:  اولین برخورد ایدئولوژی دینی با برق حدود یکصد سال پیش با عدم قبول مواجه بود و صنعت برق و گسترش آن با مخالفت روبرو شد.  اما امروز با احتیاج همگانی به برق و حقیقت گریز ناپذیر آن، چاره ای جز موافقت نیست منتها چون در این نظام فکری برنامه اهمیتی ندارد، صنعت برق که نیازمند برنامه ریزی از پیش است دچار اختلال شده و به وضع حاضر درآمده است.  همانطور که در بالا گفته شد انرژی های تجدید پذیر مثل آفتاب و باد بهترین گزینه برای کمک به تولید نیرو در این کشور آفتابی است که نادیده گرفته شده اند.  گویا خاموشی های سراسری دلیل دیگری نیز میتواند داشته باشد که دادن اجازه تولید رمز ارزها به برادران چینی است.

7- ایدئولوژی و هسته ای:  در ابتدای حاکمیت ایدئولوژی اسلامی بر کشور، نیروگاه های هسته ای در دست ساخت مضر تشخیص داده شد و میلیارد ها دلار سرمایه مملکت باد هوا شد.  بزودی معلوم شد که در پوشش این صنعت مزیت دیگری نهفته است که به استمرار حاکمیت دینی کمک شایسته میکند.  لذا سیاست یکباره دگرگون شد و همه مسئولینی که تا دیروز بد میگفتند یکسره عاشق پاکباخته این صنعت شدند.  اما این دلباختگی هزینه هائی هم در بر داشت که تا به امروز گریبانگیر ملت شده است.  رابطه حاکمیت با صنعت هسته ای بروشنی نشان میدهد که اصولاً طرز تلقی ایدئولوژی دینی از فنآوری و صنعت، بمنزله ابزاریست برای استحکام و استمرار ایدئولوژی و ربطی به  گذران سالم و نرمال زندگی مردم ندارد.  هیچ فلسفه ای هم در کار نیست که اگر میبود، دانشمندان متعهد دستکم راهی برای استفاده از اشعه های تشعشعی موی زنان برای کور کردن چشم دشمنان می یافتند.  

8- ایدئولوژی و تسلیحات:  بخشی از فنآوری روز در حوزه تسلیحات و ابزار جنگ تظاهر میکند.  اتفاقاً آن بخش از فنآوری که بیشترین علاقه این نظام فکری را بخود جلب کرده همین حوزه است.  با آنکه در پی بازگشت به عقب بوده و همه چیز را به مرجع 1400 سال پیش میخواهند شگفت آنکه تسلیحات استثناست.  مُنجی قرار است خود با اسب و شمشیر ظهور کند اما وقتی میپرسید چرا از شمشیر و تیر و کمان نمیخواهید استفاده کنید میگویند اتم!  نمیدانند ماهیت اتم چیست ولی بخوبی میدانند که نوعی به کشتار جمعی ربط دارد.  لذا آنجا که لازم باشد از اعتقادات عدول میکنند کما اینکه اذعان داشته اند برای حفظ قدرت، اگر لازم باشد، تمام احکام الهی میتواند معلق شود.  اصولاً ایدئولوژی چه نوع دینی یا غیر دینی، وسیله ایست برای بالا رفتن از نردبان سلطه.  آئین ها و مراسم بمثابه چسبی فقط برای کنار هم نگاهداشتن و مطیع ساختن توده ها عمل میکند.

9- ایدئولوژی و پزشکی:  پزشکی نیز از فنآوری برکنار نیست و اتفاقاً بیشترین رابطه آن امروز در مسأله واکسن کرونا دیده میشود.  جامعه دینی ابتدای امر، آنرا منحوس خطاب کرده آنرا ساخته دست دشمنان پنداشت.  کمی بعد با روغن بنفشه و دستورات طب اسلامی به مصاف آن رفت و چون اثری ندید به مردم توصیه شد با ذکر صحیفه سجادیه خود را ایمن سازند.  در نهایت، کار به ممنوعیت واردات انواع مؤثر واکسن کشید که تبعات مصیبت بار آنرا ملت امروز تجربه میکنند.  بزودی شایع شد که علت ممنوعیت راه یابی تولیدات شرکتی معلوم الحال بوده که نه تنها وعده اش عملی نشد بلکه بودجه های نجومی آن نیز احتمالاً به همانجائی رفت که سابقاً سایر اختلاسها سردرآورده بود.  باردیگر ثابت شد که هدف اساسی همانا اندوختن پول و ثروت است و ایدئولوژی صرفاً وسیله است.  جالبست که بجای عذرخواهی، ادعا کرده اند که کشور توانست در درمان کرونا جزو چند کشور برتر جهان باشد!  شاید منظور، درمان نهائی درد و رنج زندگی باشد.  تحریف تاریخ بهمین سادگی میسر است.  جا دارد یادی از امیرکبیر شود که یک و نیم قرن پیش با اجرای نخستین برنامه مایه کوبی و انجام سایر اصلاحات سعی در مدرنیزاسیون کشور و نجات از خرافات کرد که جُهال و خرافه پرستان امانش ندادند.  با اینکه مقبره اش در کربلا روبروی صحن امام حسین است لیکن از میلیونها زائر ایرانی کسی سراغش نمیرود.  اینست عاقبت روشنگری.

10- ایدئولوژی و جمعیت:  موضوع جمعیت بطور غیر مستقیم با فنآوری که در اینجا آمده است مربوطست.  تکامل فنآوری چه در صنعت چه در پزشکی و چه در کشاورزی باعث رشد بیسابقه جمعیت شده است.  خردمندان و دانایان غیر از توجه به مقادیر مطلق، به آهنگ تغییر مقادیر نیز توجه دارند.  در گذشته های دور، زمانی که کتب مقدسه تحریر میشد، جمعیت سرزمین ها کوچک و رشد آن نیز کوچک و در اثر جنگ ها و بیماری های واگیردار گاهی منفی میشد.  لذا افزایش جمعیت و داشتن خانواده های پر اولاد امری الهی و مقدس تلقی میشد.  ضرب المثل هرکه دندان دهد نان دهد یادگار آن دوران است.  منتها امروزه که عوامل کشنده کمرنگ شده و امید به زندگی بطور معناداری افزایش یافته، تشویق به رشد زیاد جمعیت نه الهی بلکه بطور مسلم شیطانی و خلاف جهت انسانی و عقلانیت است.  مشکل مهم ایدئولوژی دقیقاً همین نکته است که درکی از زمانه ندارد و همان ماشین ترمز بریده ایست که برخی تبلیغ میکنند.  مدتهاست که دانایان مشکل کم آبی را هشدار میدهند و منابع موجود را برای همین جمعیت کافی نمیبینند اما گوش شنوائی پیدا نمیکند.  در جائی که نظام دینی مستقر است گوئی اعداد و ارقام کار نمیکند.  توگوئی با فن بلاغت میتوان حقایق گیتی را دگرگون کرد.  

نتیجه

   بنیه و توان یک کشور متکی به صنعت و فنآوری درون زای آن است.  زیربنای ثروت اقتصادی کشورهای پیشرفته مدیون رشد فنآوری در آنهاست.  ابداع قنات در گذشته دور در کشور ما نشانه گرایش به فنآوری در جهت پیشرفت و آبادانی بوده است.  دور افتادن از ارتباطات جهانی و برکنار شدن از آنچه در سرزمین های دیگر میگذرد این روند را متوقف و بلکه معکوس میسازد.  آمدن مجدد طالبان و سلطه آنان بر افغانستان امروز یادآور دو نکته مهم است.  یکی اینکه ناحیه بلخ (باکتر یا باختر) از تمدن های کهن و درخشان جهان باستان بوده که به عظمت و شکوه شهره بوده است ولی امروز با باقی افغانستان بدین حال و روز افتاده است.  اینکه چرا اینطور شده جای تأمل بسیار دارد.  دوم اینکه بار دیگر ثابت میشود که اصلاح روبنای زندگی چنانچه پس زمینه افکار و عادات عوض نشده باشد دوام نخواهد آورد.  یکی از عواملی که منجر به قطع ارتباطات فرهنگی میگردد، سلطه ایدئولوژی بویژه نوع دینی آن است.  ایدئولوژی دینی پذیرای افکار غیر خود نیست و لذا دموکراسی جایگاهی نخواهد داشت.  مخالفت با غرب فقط به لحاظ مخالفت با مدرنیته نیست بلکه مهمتر از آن، مخالفت با بازشدن درهای تفکر آزاد است چه اینکه مدرنیته و فنآوری جز با تفکر آزاد میسر نیست.  امروزه حتی طالبان نیز از ساخته های فنآوری سود میبرند ولی به ذهنیت و نرم افزار بوجود آورنده آن اجازه حضور نمیدهند.  لذا دشمنی با رسانه ها و اینترنت در این جوامع به لحاظ امکان کسب آگاهی مستقل است که ایدئولوژی دینی همواره دشمن آن بوده است.  چین مدرن امروزی نیز با آنکه به حسب اجتماعی آزاد است اما از اینترنت آزاد بر نمی تابد.  همراهی و همفکری چین با طالبان و حاکمیت دینی ایران گویای بسیاری از حقایق غیر قابل کتمان است.  و شگفت آنکه اقلیت مسلمان همین کشور سخت در منگنه اند.

   مجموع این شواهد همه نشان از یک چیز دارد، و آن اینکه در این ورطه آنچه مهم است همانا استمرار قدرت در دست حاکمان است. فنآوری درون زا و اصیل و خود جوش و لذا پیشرفت واقعی میسر نیست.  آنچه که هست یا واردات یا صرفاً اقتباس از دیگران است.  ترویج معنویات و روحانیات و پرداختن به دنیای پیشین و پسین و زیرین و زبرین محلی از اِعراب نداشته بلکه حفظ قدرت بهر قیمت اصل موضوعه را تشکیل میدهد.  

 

  • مرتضی قریب
۰۵
خرداد

مابعدالطبیعه

    همانطور که قبلاً در بحث مبانی حکمت مشاء (3 اسفند 1396) در توضیح فلسفه ارسطو گفتیم، او ابتدا به تحقیق درباره طبیعت و وجوه مختلف آن پرداخته کتابهای متعددی تقریر کرد.  سپس به مجردات و مباحث غیر مادّی نظیر روح، نفس ناطقه، خیر و شرّ، متحرک نخستین، ذات باری و امثال آن پرداخت.  این مباحث به فلسفه (یا حکمت) اولی مشهور شد و چون بعد از پرداختن به طبیعت و فیزیک نوشته شد، در نزد آیندگان به "مابعدالطبیعه" (یا نزد یونانیان: متافیزیک) مشهور گردید.  در دید آیندگان گویا این بخش مهمتر از بخش های درباره طبیعت است زیرا درباره مسائلی صحبت میکند که برای ما انسانها بسیار مهمتر مینماید.  از جمله مسأله مرگ که اصولاً ترس از آن بنیاد شکل گیری همه ادیان است و اینکه پس از مرگ جاودانگی وجود دارد یا نه و اگر هست طبعاً چیز دیگری بنام روح باید این مهم را برعهده گیرد و اینکه جایگاه آن چگونه است و غیره.  در این مسائل عقل برای حل و فصل آنها استفاده میشد و اصولاً ارسطو، برخلاف استاد خود افلاطون، اهمیت بیشتری به عقل میداد.  اما به موازات، مسائل دیگری هم از گذشته و تاکنون هست که به پدیده های فراطبیعی میپردازد و به "ماوراءالطبیعه" مشهور شده است.  بسیاری به اشتباه این دو را معادل هم بکار میگیرند که شاید خیلی درست نباشد با اینکه مبحث اخیر نیز بهمان موضوعات مابعدالطبیعه و بلکه بسی فراتر از آن میپردازد، منتها به کاربرد عقل و استدلال اهمیتی نمیدهد.  موضوعات فراطبیعی در انتهای طیف خود به خرافات و اباطیل منتهی میشود.  در دنیای معاصر، برخی درس خوانده ها و روشنفکرانی که علاقمندی بسیار به موضوعات فراطبیعی دارند آنها را با چاشنی علم عرضه میکنند که ما بدان "شبه علم" میگوئیم که درباره مثلث برمودا و رابطه ما و فرازمینی ها و بشقاب پرنده ها و امثال آن صحبت کرده برنامه های جالبی نیز دز تلویزیون عرضه میکنند.  قبلاً در بحث حاشیه ای بر علوم فیزیکی (15 اردیبهشت 1397) مواردی از این دست را شرح داده ایم.  اما اینبار فقط از متافیزیک سخن میگوئیم و همّ خود را مصروف آن میکنیم.  ضمناً از مطالب پیشین یادآور شویم که "علم کلام" یا الهیّات عبارتست از استفاده از عقل در اثبات مسائل دینی و هیچ ارتباطی با فلسفه ندارد.  البته ممانعتی هم وجود ندارد که در بستر فلسفه از موضوعات الهی بحث شود که همان مابعدالطبیعه است و قرار نیست از روش های کلامی استفاده کند.

    تفاوت موضوعات فلسفی با علم در اینجاست که علم شامل مباحث عینی و اثبات شده است و مهمترین ابزار آن استقرا و تجربه و مشاهده است.  مثلاً وقتی درباره پدیده کسوف در علم فیزیک صحبت میشود، مهم نیست که من میگویم یا شما میگوئید یا در اینجا مشاهده میشود یا در آنجا و یا الان است یا 100 سال پیش.  در همه احوالات نتیجه کار و تحلیل موضوع یکسان است و پدیده به عین خودش متکی است و نه به شخص راوی یا مشاهده گر.  شرح آنرا قبلاً در بحث علوم فیزیکی (19 فروردین 1397) دیدیم و تفاوت آنرا با علوم ریاضی (17 فروردین 1397) بیان کردیم.  برخلاف علم، در متافیزیک نقش راوی مهم است زیرا بحث حول موضوعاتی است که عینی نیست بلکه بستگی به سیستم فکری شخص دارد.  بهمین دلیل سالها بحث و مناظره در باب این موضوعات، راه به جائی نبرده و به یک نتیجه مشخص مورد توافق همگان نخواهد انجامید.  جالبست که خواننده ای در پانوشت مطلب اخیرمان، پس از اظهار علاقه به موضوع، تأکید کرده اند که مطالبی را که در خصوص ماوراءالطبیعه خواهم نوشت بر اساس اظهار نظرات شخصی نباشد و لطفاً جهت گیری شخصی نباشد.  اتفاقاً اینجا چاره ای نیست جز استنباطات شخصی و از آن گریزی نیست.  مثلاً اشکالی ندارد نظرات ارسطو و افلاطون و دیگران را درباب یک موضوع خاص بیان تاریخی کنیم ولی به محض اینکه بپرسید کدام قرین حقیقت است چاره ای نیست جز استنباط شخصی و بگوئیم فلان درست تر گفته یا اصلاً هیچیک درست نگفته اند.  اما مهمترین توصیه ای که اینجا به خواننده علاقمند میتوان کرد اینست که در باب موضوعات فوق بهتر است در وهله نخست به فکر خودتان مراجعه کنید و دانش های جدید را هم مد نظر داشته باشید.  در غیر این صورت، سالهای سال غوطه خوردن در فلسفه قدیم و اینکه فلاسفه هریک چه گفته اند و حق با کدامست، شما را به هیچ نتیجه ای نخواهد رساند، سهل است که تفکر شما را فلج کرده و قدرت ابتکار و تجزیه و تحلیل مستقل را از شما سلب میکند.  این مطلبی مهم است که باید توجه شود.  گاهی علم را مسئول همه ناکامی ها و پلشتی ها عنوان میکنند.  درحالیکه علم، هم میتواند در جهت رستگاری باشد و هم در جهت نابودی.  علم فقط یک وسیله است.  منظورمان از علم همانا علم عملی است که امروزه تکنولوژی نامیده میشود.  این علم درست مثل داس است که هم میتواند وسیله دروی گندم برای رفع گرسنگی باشد و هم بریدن سر یک دختربچه.  بجای اینهمه اتهام زنی و ایرادگیری از علم بهتر است خودمان را اصلاح کنیم.  در سر دیگر طیف، علم نظری هست که کارکردش برای تبیین و فهم جهان است و همسایه دیوار به دیوار فلسفه.  مرزهای علم نظری به فلسفه نزدیکتر است.

    پیش از آنکه به مسائل متافیزیک بپردازیم خوبست مثالی روشنگرانه ارائه کنیم.  فرض کنید کسی ادعا کرد که در فلان صورت فلکی بفاصله مثلاً 1000 سال نوری، دستگاهی از ابتدای خلقت در آنجا وجود دارد که تمام افعال و افکار ما از آنجا هدایت و کنترل میشود.  ممکنست بخندید، ولی چگونه میتوانید خلاف آنرا ثابت کنید؟ مدعی میتواند عده ای را مجاب کرده و مکتبی را از عقاید خود بوجود آورده و کم کم چنان رشد کند و بالنده شود که بشکل فرقه یا یک دین درآمده و تحمل هیچ سوألی را هم نکند.  حتی از اینهم فراتر رفته فریضه پرستش را برقرار کرده و آئین و مناسکی را با یک برند خاص ایجاد نماید، چه اینکه مناسک و مراسم است که به دین استمرار و دوام میبخشد.  او میتواند یک دستگاه مابعدالطبیعی ایجاد کند که تمام اجزاء آن در یک سازگاری منطقی با یکدیگر بوده و حتی بهتر از انواع مشابه عمل کند.  ممکنست فاصله استقرار آن دستگاه ادعائی از ما چنان دور باشد که با هیچ حسگری نتوان عدم وجود آنرا ثابت کرده و لذا خود را از هر تحقیق و تفحصی مخفی نگاه دارد.  اما یک فرد آکادمیک مهمترین ایزاری را که در دست دارد شک علمی (Skepticism) است.  او سلسله علل و اسباب را جستجو میکند و با خود میگوید هرچند ما به او دسترسی نداریم ولی او که بما دسترسی دارد.  او برای درک احوالات ما نیازمند نوعی خبرچین و محمل اطلاعات است و سریعترین نوع آن امواج الکترومغناطیسی است.  اما مشکل اینجاست که آن سیستم برای تشخیص اینکه مثلاً وضع فعلی من اکنون چیست و او چه دستوری را باید برای گام بعدی مخابره کند، دستکم به 2000 سال زمان نیاز دارد که ماوراء عمر معمول ماست.  از رئیس فرقه هم که نمیتوان پرسشی کرد زیرا طبق تعریف، بمنزله زیر سوأل بردن نظام است.  معمولاً در چنین مواقعی دیگران پا در میانی کرده میگویند این پدیده امواجی غیر مادّی است که در لحظه مبادله میشود.  و با مشاهده تعجب شما میگویند علم تان علم حصولی است و ناقص و لذا غیر قابل استناد.  در حیرت فرو میرویم که این چه چیز غیر مادّی است که میتواند بر مادّه اثر گذار باشد؟  چیز غیر مادّی نه موج است و نه اصولاً "چیز"!  طبق تعریف، چنین امری محال است.  اصولاً هیچ مثالی نمیتوان یافت که این امر را توجیه کند چه اینکه هر مثالی آورده شود نهایتاً با دنیای مادّه مرتبط است.  مانند اینست که در دنیای 3 بُعدی بخواهید تصوری از دنیای 4 بُعدی داشته باشید یا برای کور مادرزاد رنگین کمان را شرح دهید.  چنین امری ممکن نیست.  حال اگر همچنان مصرّ باشید که فرقه را سوأل پیچ کنید ممکنست با تبعات غیر مترقبه ای مواجه شوید و از ادامه بحث منصرف شوید.  علم، خنثی و بیطرف است.  اگر کسی یک حقیقت علمی را رد کند، اعدام نمیشود.  اگر هم بپذیرد جایزه نمیگیرد.  درحالیکه دین اینگونه نیست.  امروز اگر فرقه یاد شده پیدا شود شانس زیادی برای همه گیر شدن ندارد زیرا متوسط جامعه باسواد شده اند.  اما اگر مثلاً در 1000 سال پیش ایجاد شده بود، چه بسا در زمان خود دینی عالم گیر شده و تا به امروز دوام میافت.  چه بسا در باب معجزات و کرامات رئیس عالیقدرش طومارها نوشته میشد، درباب مرگ او عزاداری ها میشد، و پیرامون جزئیاتی که هیچگاه اتفاق نیافتاده دسته های دیگری بوجود آمده جنگ ها و خونریزی ها برای هیچ و پوچ اتفاق میافتاد.

     مثال بالا، اصل موضوع را درباره مسائل متافیزیک نشان میدهد و اینکه گرفتاری کار کجاست.  وقتی کسی ادعائی را مطرح میسازد، این برعهده اوست که وجود آنرا اثبات نماید نه اینکه به مخاطب بگوید اگر مخالف عقیده من هستی بفرما نفی آنرا ثابت کن!  با وجودیکه ساده مینماید ولی عجیب است که بسیاری در دام این قبیل مغالطات گرفتار شده فریب میخورند.  ماکیاولی عبارت جالبی دارد که " فریب دهنده، همواره فریب خوردگانی خواهد یافت".  امروز نیز مانند گذشته مصداق دارد.  پس شاید چندان هم عجیب نباشد که بتعداد مکاتب مختلف ماورائی، فرقه هائی هم وجود دارند که حاملین و ناشرین عقاید مربوطه باشند.   

     از دید ارسطو، این "روح" است که باعث حرکت جسم میشود ولی آن استقلالی را که افلاطون معتقد بود ندارد.  از دید ارسطو، روح "صورت" مادّه است که کالبد نقش اصلی را داراست.  اما چون روح محرک امور است، پس هر چیزی که دارای حرکت باشد خود بخود بایستی دارای روح باشد.  بنابراین، خورشید و ماه و سیارات که دارای حرکتند یا اینست که خودشان خدا هستند و یا توسط خدایان حرکت داده میشوند.  عموم یونانیان باستان (و بلکه سایر تمدن ها) دارای چنین عقیده ای بودند که دین شمرده میشد و غیر این کفر گوئی بود.  از همین رو، آناکساگوراس بجرم لامذهبی به تبعید فرستاده شد.  دموکریتوس نیز بچنین چیزهائی وقعی نمیگذاشت (فلاسفه باستان، 12 بهمن 1396).   مشهور است که ریشه این افکار، دستکم بخش مهمی از آن، از مذاهب ارفئوسی سرچشمه میگیرد که حوالی قرون 6 یا 7 پیش از میلاد در یونان و شکلی از آن در نواحی سوریه امروزی رواج داشت.  پیام اصلی این مذهب این بود که زندگی بعد مرگ وجود دارد و برای دست یافتن به جاودانگی تحمل سختی و ریاضت کشی از مقدمات آنست زیرا پالایش روح را ممکن میسازد.  مردن و دوباره زنده شدن از عقاید این مذهب است و گویا باورهای فیثاغورثی نیز در آن بی تأثیر نبوده است بویژه اگر بیاد آوریم که او سفرهائی به مصر و بین النهرین نیز داشته و طبعاً متأثر از فرهنگ آن نواحی بوده است.  طومارهائی که بنام "کتاب مردگان" در مصر کشف شده حاکی از همین عقاید است که روح پس از مرگ به جهان زیرین سفر میکند و مورد داوری قرار میگیرد.  از همین رو حاجات اولیه ای که متوفی نیاز داشت در کنار او قرار میدادند و دلیل مومیائی کردن بنا بر این اعتقاد بود که بازگشت روح نیازمند بدن جسمانی است.  لذا عقاید کهن مصری در این مذهب تأثیر داشته و بعلاوه خدائی وجود داشته که بعد از مرگ دوباره زنده میشده است.  یادآور میشویم که اولین بارقه های تک خدائی در مصر باستان و به ابتکار آخن آتون، فرعون مصر، بوده است.  آتون خدای خورشید بود و انصافاً باید پذیرفت هیچ چیز واقعی تر از وابستگی تمامیت وجودی ما به خورشید نیست که نبود آن مساویست با غروب زندگی.  مشهور است که دوگانگی روح و جسم را افلاطون از آئین ارفئوسی آموخته است.  افلاطون به وجود مستقل این دو اعتقاد راسخ داشت و اینکه بعد مرگ، روح از قید تن رها میشود.  او میگفت جسم از زمین است ولی روح از آسمان و لذا روح مهمتر از جسم است (بار دیگر شما را به مطالب قبلی درباره آسمان و زمین ارجاع میدهیم).  از دید افلاطون، تن مُخل کسب معرفت است و معرفت حقیقی پس از مرگ دست میدهد.  او میگوید روح آنچه را قبلاً در دنیای مُثُل شاهد بوده دوباره بیاد میآورد.  حال آنکه امروز میدانیم معرفت از دریچه حواس است و بدون تن حواس وجود خارجی ندارد.  همانطور که در "فلاسفه باستان" شرح دادیم، رواقیان (حدود 300 پ.م.) نیز ادامه دهنده خط فکری افلاطون بودند و تمایز بارزی با افکار فلاسفه مادّی داشتند.  ولی برخلاف افلاطون، روح را نیز مادّی میدانستند و اعتقادی به ماوراء مادّه نداشتند.  رواقیان راه را برای مسیحیت باز کردند و نوعی عقیده وحدت وجود را ابداع کردند که بعدها ابزار دست حکمای مسلمان نیز شد.  یادآور میشویم که در همان دوره رواقیان، اپیکور از فلاسفه مادّی به وجود روح از جنس مادّه اعتقاد داشت که با مرگ بدن آن نیز از بین میرود.  او میگفت دو منبع اصلی که باعث ترس در انسان میشود همانا دین و مرگ است.  با اینکه امروزه معروفست که دین را مایه تسلای بشر میدانند، اما او خلاف آنرا میگفت و اینکه مداخله ماوراءالطبیعه در زندگی بشر سرچشمه وحشت است و عقیده به بقای روح به امید رهائی از درد و رنج، اعتقادی شوم است.  او نمونه یک حکیم طبیعی است و از علم تمجید میکرد فقط به لحاظ اینکه علم، توجیهات خرافه پرستان را باطل میکرد و سخت مخالف جادوجنبل بود.   ادامه خط سیر رواقیان به فلوطین (پلوتینوس) میرسد که حوالی 200 بعد میلاد زندگی میکرد.  پیروان وی، معروف به نوافلاطونیان، از مهمترین پایه گذاران فلسفه مسیحی بودند که از میان آنان آگوستین قدیس (قرن 4 م.) و توماس آکویناس (قرن 13 م.) تأثیر گذارترین آنان میباشند که فلسفه را به خدمت کلیسا درآوردند.  او روح را اصیل میپنداشت و میگفت روح است که مادّه را خلق کرده است.  روح نه مادّه است و نه صورت جسم مادّی بلکه ذات است و ذات همواره باقیست.  "ذات" اصطلاحاً به موجودی اطلاق میشود که در بودن خود به موجود دیگری متکی نباشد.  فلوطین در جوانی پیرو عقاید مانوی بود که در اروپا و آسیا رواج داشت.  ولی بعد تحت تأثیر مادرش به مسیحیت گروید.  در عقاید مانوی و نیز زرتشتی، هویت مستقل برای بدی وجود دارد و اصولاً محور جهان بر اساس دو گوهر متضاد خیر و شرّ است.  اما قبول هویت مستقل برای بدی ایجاد مشکلات کلامی در مسیحیت میکرد و او، و نیز آگوستین، میگفتند بدی در واقع، نبود خوبی است.  معلوم است که اختیار چنین فکری فقط برای حفظ ایمان است والا واضح و مبرهن است که چنین فکری درست نیست.  در مورد تاریکی میتوان گفت که نبود نور است و هویت مستقل ندارد، اما در مورد بدی اینگونه نیست.  فرض کنید در جاده در حال رانندگی هستید و برای فردی که کنار جاده منتظر سواری هست توقف کرده او را سوار کرده و همراه میبرید.  این مثالی از خوبی است.  اما اگر ادامه داده و توجهی به حضور او نکنید یا به دلایلی نخواهید او را ببرید، این فقدان خوبی است ولی بدی نیست.  اما شق سوم اینکه توقف کرده او را کتک بزنید و سوار هم نکنید این میشود بدی.  پس بدی هویت مستقل دارد و فقدان خوبی نیست.  غرض از توضیح واضحات نیز یکی این است که بدانید چه آسان بر مبانی مسأله دار میتوان عمارت با شکوهی از یک ایدئولوژی خاص را ساخت و همه هم راضی باشند.  در واقع همه ادیان مبتلابه چنین کاستی های منطقی هستند.  

      فلوطین چون از جوانی افکار مانوی در سر داشت، لذا خداوند را با نور مرتبط میکند همانگونه که اهورامزدا مظهر نور است.  منتها چون بعد از قبول مسیحیت وجود مستقلی برای بدی قائل نیست، طبعاً جائی برای اهریمن وجود ندارد زیرا قرار است همه امور، خوب یا بد، از ذات یگانه صادر شود.  قرار نیست از پیشینیان ایراد بگیریم ولی مهم توجه بدین نکته است که بارها گفته ایم که هر ایدئولوژی مولود زمانه خویش است و قرار نیست ابدالدهر صادق باشد.  کما اینکه امروز دیگر میدانیم که، برخلاف عقیده قدما، نور نیز مادّه است و انتساب آن به خداوند یعنی او نیز از مادّه است و طبعاً روح نیز خود بخود مادّی از آب درمیآید و حق به اپیکور  مظلوم بازمیگردد.  پایه ها که بلرزد ساختمان، هرقدر هم رفیع، فرومیریزد.  اما رویهمرفته مکتب فلوطین نسبت به همگنان خود از انسجام درونی بیشتری برخوردار است و بهمین دلیل آنرا زیبا میسازد.  بعدها در مکتب نوافلاطونیان اعتقاد به دوزخ و برزخ و بهشت بوجود میآید و نیز اعتقاد به اینکه پسر خدا کشته شده ولی دوباره ظهور میکند.  واضح است که این اعتقادات برخی برگرفته از مذاهب ایرانی و برخی وام گرفته از مذهب ارفئوسی است.  که خود این اعتقادات، متأثر از اعتقادات بسی قدیمتر از خود است.  مختصر آنکه چیزی به یکباره بوجود نیامده و از آسمان نازل نشده است بلکه واقعیت امر تعاطی افکار و امتزاج فرهنگ هاست.  پس بعنوان یک نتیجه مهم، از ناب بودن و خالص بودن تفکرات معنوی خود غرّه نشویم چه اینکه ریشه در هزاران مکتب فکری ماقبل خود دارد که در بستر تاریخ دفن شده و شما نمی بینید.  درک این واقعیت، به یک معنی، ما را مجاز به تجدید نظر در آموزه های حاضر میکند؛ آموزه هائی که تاریخ مصرف بسیازی از آنها سرآمده است.  

     اما اینکه چگونه اعتقاد به روح غیر مادّی بوجود آمده، بد نیست کمی بعقب برگشته و به افلاطون بپردازیم.  البته افکار او  نیز متأثر از گذشتگان است اما با این تفاوت که چون اسناد مکتوب درباره وی بیشتر وجود دارد از ایشان شروع میکنیم.   قبلاً درباره مُثُل افلاطونی (= ایده) در مطلب فلاسفه باستان بتفصیل سخن گفتیم.  مثلاً وقتی از انسان سخن میگوئیم، وجود حقیقی او و آن انسان کلی که ربطی به انسانهای جزئی مثل اصغر آقا یا مستر اسمیت ندارد مورد نظر است و او در عالم مُثُل است.  یا اگر میگوئیم صندلی، در دنیای ما انواع و اقسام آن وجود دارد ولی یک صورت کلی از آن در عالم مُثُل وجود دارد و قس علیهذا.  او میگوید عالم حقیقی، عالم مُثُل یا عالم معقول است که حاوی "کلیات" است.  اما عالم ما، همین عالم محسوس است که حاوی "جزئیات" است که شامل همین چیزهائی است که مشاهده میکنیم و افلاطون معتقد است سایه عالم حقیقی است.  او مدعی است که این کلیات مستقل از ذهن انسان و بود و نبود انسان وجود دارد.  علم حقیقی، علم به کلیات است یعنی همانها که در عالم مُثُل قرار دارند و نحوه کسب معرفت به آنها فقط توسط عقل است و نه حواس زیرا حواس اشتباه میکند.  پس علم واقعی به محسوسات تعلق نمیگیرد زیرا آنها جزئی اند و لذا فاقد ارزش.  علم متعارف ما که با کمک حواس صورت میگیرد  همواره در معرض تغییر است و قابل تسری بر مفاهیم دیگر نیست و از اینرو افلاطون آنرا فاقد ارزش میشناخت.  ارسطو در وجود کلیات با افلاطون همعقیده بود ولی معتقد بود که کلیات فقط در عالم ذهن است و نه اینکه وجود خارجی داشته باشد.  فلاسفه اسلامی ما نیز که عمدتاً دنباله رو افلاطون بوده اند بهمین شیوه استدلال کرده اند که علم واقعی همانا "علم حضوری" است که صرفاً با عقل بدست میآید و نه "علم حصولی" که با تجربه و از دریچه حواس کسب میشود و مربوط به جزئیات بوده که ارزش و اعتبار واقعی ندارد زیرا همواره در معرض تغییر است.  برای فهم این مطالب باید خود را در حال و هوای آن دوران قرار داد که دایره علم بشر بسیار کوچک بود.  بعلاوه، آسمان تاریک و پرستاره و نظم و ثبوتی که ارائه میکرد هر متفکری را بفکر فرو برده چنین به ذهن متبادر میساخت که آسمان، برخلاف زمین و زمینیان، مبرّا از هر کون و فسادی است و لذا آسمان و سماواتیان مقدس و لایتناهی بوده و متعلق به دنیائی دیگر هستند.  این مشاهدات مقدمه افکار افلاطون و سپس نوافلاطونیان و در ترکیب با مذاهب ارفئوسی موجد علم کلام مسیحی و دیگر ادیان شده است.  یاد آور میشویم که فقط  از قرن سیزده میلادی به بعد بود که افکار ارسطو نیز بخشی از فلسفه مسیحیت را تحت تأثیر قرار داد.  امروز با یافته های جدید، اساس این تصورات زیر سوأل است (جمعبندی عقاید گذشته، 1398/2/27).  اگر نسبت به لفظ علم حساسیت داریم، بگوئیم حقایق.  جالبست بدانید که درباره مفاهیم کلی ما نیز با افلاطون همعقیده ایم.  چه اینکه مثلاً وقتی صحبت از "نیرو" میشود، بنظر ما یک مفهوم کلی از عاملی است که موجد اثراتی میباشد.  یا مثلاً شتاب وارد بر جسم متناسب با اندازه نیروست.  اینجا نیرو یک مفهوم کلی و ذهنی است ولی برخلاف افلاطون،  وقتی به دنیای ملموس نگاه میکنیم نمیتوانیم از مفهوم کلی نیرو استفاده کنیم بلکه در هر مورد مشخص، باید بگوئیم که مثلاً این یک نیروی الکتریکی بوده یا کشش نخ بوده، در چه جهتی، با چه اندازه ای، و غیره و غیره.  اینها همه علم به جزئیات است و اتفاقاً کاملاً مفید و بدردخور و موجب پیشرفت دانش ها و ترقی و اعتلای تمدن بشر است.  اما در مباحث فلسفی از این نوع مثال که آوردیم نداریم و اگر میگوئیم انسان، بدنبالش انتظار یک حکم کلی داریم و مثلاً گفته میشود انسانها به دو دسته مذکر و مؤنث تقسیم میشوند.  یعنی یک حکم کلی که در ادیان هم همین آمده.  اما واقعاً این نتیجه عمومیت دارد؟  در واقع امر، دوجنسی ها موسوم به هرمافرودیت ها هم وجود دارند که در جوامع سنتی به رسمیت شناخته نمیشوند.  درحالیکه هم در دنیای نباتات و هم در دنیای حیوانات این موضوعی غیر عادی نیست.  انواعی از آبزیان و ماهی ها وجود دارند که دو جنسی هستند و بسته به موقعیتی که پیش میآید یکی از دو جنس را ظاهر میسازند.  اخیراً در آبهای اوقیانوس نوعی ماهی عجیب یافت شده که نوع ماده در سنین حدود 10 سالگی تغییر جنسیت داده به جنس نر تبدیل شده و نرهای قدیمی تر را از میدان بدر میبرد.  بنظر میرسد شاید پستانداران اولیه نیز دوجنسی بوده و بعدها در اثر تکامل بصورت تخصصی درآمده اند. معهذا هنوز پاره ای اوقات آن شکل اولیه بروز و ظهور میکند.  خلاصه جمود درباره واقعیات راه ندارد.

      با بازگشت به موضوع افلاطون، وی موجودات این جهان را سایه ای از آن موجودات اصیل و حقیقی میداند و لذا طبیعت را منبع شناخت نمیداند.  درعوض، منبع شناخت، دنیای مُثُل است و چون حاوی کلیات است، تنها ابزار لازم همانا عقل و استدلال است.  او میگوید اطلاعاتی که ما اکنون در دنیای محسوس داریم حاصل آن کلیاتی است که قبل از تولد در عالم مُثُل شاهد آنها بوده ایم.  طبعاً در آن دنیای مبرّا از مادّه چیزی جز روح نمیتوانسته آنجا باشد.  اما پس از پا گذاشتن به جهان مادّی، روح که با بدن متحد شده آن حقایق کلی را فراموش کرده ولی با دیدن جزئیات (سایه های آن حقایق کلی) دوباره چیزهائی را به یاد میآورد و آن حقایق مجدد بخاطر آورده میشود.  مختصر آنکه کسب معرفت از دید افلاطون، یادآوری مُثُل هائی است که روح در دنیای مُثُل ها به وضوح مشاهده کرده است.  در فلسفه، نحله های فکری دنباله رو این افکار "ایده آلیستها" هستند.  این مکتب فکری از این بابت که حقیقت جهان را تصور یا ایده (= مُثُل) میداند به ایده آلیسم یا مکتب اصالت تصور یا متشابهاً مکتب اصالت روح موسوم است.   اما از بابت اینکه ابزار شناخت عالم را عقل (= ذهن= Reason) میداند مترادفاً مکتب اصالت عقل یا راسیونالیسم نامیده میشود.  این اصطلاح عقل ما را به اشتباه نیاندازد که گویا همه چیز این مکتب "عاقلانه" است!  بلکه تأکید بر اینست که ذهن ابزار کسب معرفت است و لاغیر.  توجه دارید که بسیاری از اعتقادات ما با این افکار وجوه مشترک دارد.  بطور مثال، وجود دو دنیا، یکی دنیای مادّی و دیگری جهان معنوی غیر مادّی (= آخرت) در این تفکر دیده میشود. متشابهاً موضوع روح و غیر مادّی بودن آن نیز از همینجا سرچشمه گرفته است. شکلی از همین عقاید، پیش از افلاطون هم رایج بوده که در افکار او و دیگران بازتاب یافته است.  قابل ذکر است که مکاتب رئالیسم و اصالت تجربه در تقابل با مکاتب یاد شده است که موضوع بحث ما نیست و در مطالب پیشین شرح آن داده شده است.   امروز میدانیم منبع اصلی معرفت، البته بجز ریاضی و منطق، همانا تجربه است.  حتی در مورد ریاضی نیز مقدمات آن از تجربه حاصل شده است.  سوء فهمی که در شکل گیری و انسجام ایده آلیسم مؤثر افتاد این نکته است که ما معرفت ریاضی را که علمی کامل و یقینی است را با عقل و بدون کمک تجربه حاصل میکنیم.  پس این شائبه وجود دارد که سایر معارف اصیل را کماکان با ذهن خود کسب کنیم.   این طرز تلقی اگر درست بود، سایر معارف دنیا را بکمک ریاضی میتوانستیم استخراج کنیم.  در حالیکه بدون تجربه نمیتوان بدین امر مبادرت کرد.  آنها در ردّ تجربه، سراب را مثال میزنند که چگونه حواس را فریب میدهد.  اما درک اینکه سراب نوعی فریب است خود از تجربه فهمیده میشود.  قبلاً در این باره بتفصیل بحث کرده ایم.  

      روح از واژه عربی "ریح" به معنی باد آمده است.  گویا در زبان عبری نیز با واژه ای بیان میشود که "نفس" یعنی دم و بازدم را تداعی میکند که بی ربط با باد نیست.  در یونانی نیز روح معادل پنوما (Pneuma =باد) آمده است که امروزه در انگلیسی رایج است و پنوماتیک (= نیوماتیک) در خصوص دستگاه هائی که با باد کار میکند بکار رفته.  فانتوم نیز از همین ریشه و بمعنی روح یا شبح است که برای نام یک هواپیمای مشهور نیز استفاده شده.  نام روح در فارسی امروزی "روان" است که سیالیت از آن درک میشود.  در سایر زبانها نیز ممکنست چنین مشابهت هائی یافت شود.  اما آیا اتفاقی است که روح همردیف باد آمده است؟  در آئین پیش از زرتشت در زمانهای بسیار دور، ایزد باد بنام "وای" از کهن ترین ایزدان هند و ایرانی پرستیده میشده است.  چه اینکه باد نیرومند است و کارهای زیادی انجام میدهد.  در آن دوران دور، این ایزد حاکم قلمرو بین زمین و آسمان شمرده میشده است که طبعاً چیزی جز هوا یا باد نمیتوانسته باشد.  این نام در وداها نیز وجود دارد و بعداً در اوستا نیز آمده است.  در متون ودایی با نام های دیگری نیز شناخته میشود که "تنفس"، یا "همواره در حرکت" معنی میدهند.  یکی از نام های ودائی کهن "واتا" است که بنظر میرسد بعداً بدل شده "باتا" و بعد "بادا" و نهایتاً به همین "باد" امروزی که بکار میبریم.  در سروده های ودائی در وصف وای آمده که "او از کجا برخاسته است؟؛ او به اراده خویش روان است" که در واقع وصف باد است.  گفته میشود که عبارات رایجی مانند "ای وای"، یا "وای بر تو" یادگار همان ایام دور است که ایزد وای نمادی از بلایای طبیعی بوده و در طبقه دیوها شمرده میشده است.  حتی میگویند شکلی از همین کلمه از فارسی وارد عربی شده است.  ایزد هوا با نام های دیگری در مناطق جنوب غربی ایران و سومر و اکد و حتی سوریه و فنیقیه پرستش میشده است (اسطوره شناسی ایزدان ایرانی- شروین وکیلی). برای درک رابطه روح با باد، توجه کنیم که زندگی انسان به تنفس وابسته است و لحظه ای قطع دم و بازدم موجب مرگ میشود.  لذا شاید طبیعی باشد که رابطه ای بین این هوای داخل بدن با زندگی برقرار کنیم.  بعبارت دیگر، استمرار زندگی را در همنشینی "جسم" و "نفس" بدانیم.  بلکه بخش اخیر مهمتر تلقی میشود چه بدون آن زندگی میسر نخواهد بود.  در فرهنگ بسیاری از ملل جملاتی دال بر تأیید این فکر وجود دارد.  زمانی که عطسه میکنیم میگویند "عافیت باشد".  زیرا شدت عطسه ممکن است چنان باشد که روح همراه عطسه از بدن بیرون افتد.  همین عبارت در انگلیسی و سایر زبانها رایج است که خود حاکی از قدیمی بودن این اعتقاد است.  ضمناً باد، روان است و لطیف است و نامرئی و چه گزینه ای بهتر از این که حیات را بدان مربوط کنیم.  مرگ که فرا میرسد نفس از جریان میافتد و بهترین توجیه شاید همین باشد که گفته شود روح از بدن خارج شد.  جالب است که عبارت دیگر معادل روح، "نفس" (NAFS) است که شاید  هم ارزی با دم و بازدم را برساند.  شعور نیز پس از مرگ ناپدید میشود، پس شاید قدرت تشخیص و شناخت نیز از روح است و همراه روح از بدن خارج میشود.  کجا میرود؟  احتمالاً همراه باد به آسمان ها میرود و چون آسمان قدسی و ملکوتیست، پس روح نیز جزء قدسی و ملکوتی انسان است و فقط مدتی با جسم مادّی متحد بوده و اکنون آزاد است.  طبعاً بنظر میرسد این روح باید غیر مادّی باشد زیرا در جریان مرگ هیچ نقل و انتقال مادّی دیده نمیشود.   نکته دیگری که به این فکر دامن میزند این حقیقت است که فرایند تفکر و شناخت امریست بسیار پیچیده و با سازوکارهای معمول توجیه نمیشود.  لذا شعور را میتوان ناشی از وجود روح تلقی کرد.  اینکه بعد چه میشود، میگویند وارد بدنهای جدید میشود، تا به روایتی، بعد از چند چرخه وارد بهشت ابدی شود.  این تلقی با دیدگاه علمی ناسازگار است زیرا میدانیم که بقای مادّه محرز است.  بقاعده، قانون بقای روح نیز باید برقرار باشد.  و این با افزایش جمعیتی که داریم ناسازگار است و از جهت روح کمبود خواهیم داشت.  آیا باید جائی تولید شود؟ از چه چیز؟ و سوألاتی که گذشتگان بفکر آن نیفتاده و جوابی هم نداده اند.  در تورات، که قدیمی ترین کتاب ادیان ابراهیمی است، هیچ صحبتی از روح نیست چه مادّی و چه غیر مادّی.  در مورد خلقت انسان نیز گفته: "پس خدا انسان را شبیه خود آفرید. او انسان را زن و مرد خلق کرد".  در سرتاسر اسفار خمسه که کهن ترین بخش تورات است، همه امور دنیوی است و پاداش و عِقابی هم اگر در کار باشد در همین دنیاست و اصلاً صحبتی از دنیای دیگر نیست.  اولین اشاره ها به بهشت و دوزخ و قیامت (پایان زمان) در کتاب دانیال دیده میشود.  بخش های مختلف تورات بتدریج نوشته و جمع آوری شده است و کتاب دانیال در زمان هخامنشیان واقع شده، بعد از بازگشت مجدد یهود به فلسطین طبق خواست کوروش.  گویا دانیال و عده ای در ایران میمانند (مقبره او در شوش واقع است) و با افکار زرتشتی آشنا میشوند.  طبعاً بازتاب این افکار در نوشته ها برجا میماند.  مثلاً رونوشتی از داستان سیاوش را در باب "مجسمه طلا و کوره آتش" این کتاب میبینیم که داستان ابراهیم هم هست.  یا خوابی که در فرهنگ ما آژی دهاک دیده و اینجا "خواب دوم نبوکد نصر"  است.  این تشابهات آنقدر زیاد است که آنرا بعنوان یک اصل می پذیریم.  این اصل که فرهنگ ها با یکدیگر دادوستد میکنند.  این افکار متافیزیکی بعداً وارد مسیحیت و سپس وارد مانویت و سپس وارد اسلام شده و ردّ پای آنها به راحتی دیده میشود.  بسیار عجیب و بلکه ناممکن است که فکری ظهور کند و داعیه این داشته باشد که از صفر تا صد همه چیز از خودش است و از هیچ چیز دیگری تأثیر نپذیرفته است.  بطور خلاصه، پاسخ علم به همه اینها فقط یک چیز است و آن اینکه روح=ذهن= عقل = نفس ناطقه= ... چیزی جز فعالیتهای الکتریکی مغز نیست چه در بدن انسان باشد چه در بدن حیوان.  دستکم نظر آنها که میگفتند روح مادّی است به حقیقت نزدیکتر است.  قاعده ای در فلسفه وجود دارد که بنا را بر سادگی میگذارد موسوم به تیغ اوکام.  وقتی راه ساده تری هست، اینهمه موجودات عجیب و غریب برای چه؟   اما چه کنیم که انسان خود را سخت دوست میدارد و به کمتر از جاودانگی رضا نمیدهد.  شاید علم در آینده چنان پیشرفت کند که جاودانگی را تا حدودی در همین کالبد مادّی میسر سازد.  البته معلوم نیست در چنان شرایطی، کیفیت زندگی چگونه باشد و آنها که هم اکنون مادام العمرند آنگاه که ابدالدهر شوند چه خواهند شد و چه خواهند کرد!  بطور کلی، هر کوششی در افزایش عمر بشر بدون نگاه به تنظیم جمعیت امریست سخت نکوهیده و جفا در حق آیندگان.  شاید حق با ابن سینا باشد که عرض عمر را مهمتر از طول عمر تشخیص داد.  

     بطور خلاصه، شواهد و قرائنی که درباره روح آورده شد و استدلال هائی که صورت گرفت را متشابهاً میتوان به سایر بخش های مابعدالطبیعه تسری داد.  مادّی بودن روح را نباید در جهت سست کردن معنویات توده ها تلقی کرد.  مردم عامی در جوامع عقب نگاه داشته شده، مادام که سطح متوسط دانش آنان پائین است، همواره به معنویات بعنوان تکنیکی برای پرهیز از خلافکاری نیازمندند.  در نبود مجری قانون، اخلاق بهترین ابزار کنترل فرد است.  لذا بخشی از دین که به اخلاق میپردازد، تکنیک مؤثری برای کنترل رفتار فرد در جامعه است.  متأسفانه، باقی بخش های آن که همراه اخلاق میآید طوریست که تمام اثرات مثبتی را که اخلاق میتواند داشته باشد را شسته و من حیث المجموع بار منفی بزرگی بجا میگذارد.  بعلاوه، توده ها با شنیدن موعظه ها و همزمان ملاحظه رفتار خلاف اخلاق موعظه گران به فراست بوجود این بار منفی پی میبرند.   گاهی بازگشت به اصل، چیز بدی نیست و اینجا منظور بازگشت به "اخلاق طبیعی" است که مشروحاً بدان پرداخته ایم (7 شهریور 1398).  برداشت ما از بررسی مابعدالطبیعه چه باید باشد؟  اگر همچنان دست و پا زدن در حیطه علم حصولی و علم حضوری و اولویت روح بر جسم یا جسم بر روح، کلیات و جزئیات و امثال آن باشد که باید گفت در یک دور باطل اسیریم.  اما اگر این شناخت، منجر به رسوب زدائی ذهن شود باید گفت بسیار عالیست.  اگر این مطالعات باعث خانه تکانی فقط یک فکر، و فقط یک فکر، شود و متعاقباً در یک واکنش زنجیری منجر به شکسته شدن زنجیرهای فکری سایر  آحاد جامعه و خلاصی از خرافات شود، زهی توفیق.  مرور این مطالب اگر سودی داشته باشد، فقط یک چیز میتواند باشد و آن دانستن این حقیقت متعالی که اطلاعات ما، بویژه در زمینه اعتقادی، حاصل امتزاج و زدوخورد های پیچیده هزاران اجزاء دیگری میباشد که از عصر حجر تاکنون در کنش و و اکنش با یکدیگر بوده، زمانی غالب و زمانی مغلوب بوده اند.  نتیجه منطقی آن اینکه اگر ما نیز مطابق زمانه خود  و مطابق نیازهای دوران خود دخل و تصرفی در آنها بعمل آوریم، نه گناهی مرتکب شده ایم و نه زمین به آسمان میرود و نه آسمان بر زمین میآید، بلکه همه همچنان بر سر کار خود مشغولند و کمترین اعتنائی بما نخواهند داشت.  این کمترین فایده از مباحثات فوق است. 

      

  • مرتضی قریب
۰۷
شهریور

اخلاق طبیعی

  پیرو بحث قبلی در خصوص اخلاق و فلسفه و مطرح شدن چیزی بنام "اخلاق طبیعی"، یکی از خوانندگان به ایراد مهمی اشاره کردند.  پرسش کردند که این اخلاق طبیعی اصلاً چیست؟ چون گفته شده مربوطست به اوان طلوع بشریت چه ممکنست بسا با وحشی گری و بربریت توأم باشد؟  آیا دعوت به اخلاق طبیعی بازگشت به عصر حجر نیست؟

   در پاسخ باید ابتدا یادآور شویم که اگر به دستآوردهای علم اعتماد داشته باشیم، قدمت کره زمین بسیار بیش از آنیست که قدما می اندیشیدند.  متشابهاً، قدمت ظهور بشر بر عرصه کره زمین نیز بسی بیشتر از آنچه در کتب مقدسه آمده است میباشد.  نزدیکترین گونه آدم موسوم به هموساپین مدرن دستکم از 100،000 سال پیش بدینسو زندگی میکرده است.  استخوانهای اجداد قدیمتر ما موسوم به هموارکتوس (انسان راست قامت) دستکم از زمانی حدود 1.5 میلیون سال پیش گواهی میدهد.  قدیمترین اسکلت انسانهای اولیه که چندین دهه پیش در آفریقا کشف شده بود حکایت از قدمتی حدود 2 میلیون سال پیش دارد که به هموآبیلیس (انسان سخن گو) موسوم است.  در این اواخر در چند مورد در اتیوپی استخوانهای قدیمی تری از انسان پیدا شد که این آخری در ماه گذشته حاوی یک جمجمه سالم با قدمت حدود 4 میلیون سال پیش میباشد.  باستان شناسان قدیمترین سایت زندگانی انسان اولیه را در کنیا در حدود 5 میلیون سال پیش تشخیص داده اند.  بنظر میرسد اجداد اولیه انسان در آفریقا ظهور و از آنجا به جاهای دیگر زمین رفته اند.  این اعداد و ارقام بر مبنای شواهد علمی و زمان سنجی رایج در اکتشافات باستانی بدست آمده اند.  لذا بنظر میرسد حضور انسان بیش از اعداد و ارقام یاد شده باشد چه اینکه استخوان مدت محدودی در خاک دوام میآورد، مگر اینکه بصورت سنگواره درآمده باشد و بر حسب شانس سنگواره انسانی با قدمتی بیش از این اعداد پیدا شود.

   این مقدمه از آنرو بیان شد که بدانیم دامنه زمانی حضور انسان بر سطح این سیاره خیلی خیلی بیشتر از مدت حضور ادیان شناخته شده بوده و دستکم نباید از 5 میلیون سال کمتر بوده باشد.  این رقم در قیاس با زمان 3.5 میلیارد سال که قدیمی ترین ارگانیسم زنده موسوم به "استروماتولیت" وجود داشته البته کوتاه بنظر میرسد.  اما در قیاس با عصر پیامبران بسیار بلند است بطوریکه اولین دین توحیدی آغاز آفرینش را حدود 5 هزارو چند صد سال پیش میداند و تقویم حضور بشر را از آن تاریخ شرح داده است.  سوأل اینجاست که 5 میلیون سال طولانی تر است یا 5 هزار سال؟  طبعاً نسبت آن 1000 به 1 میشود.  بزبان ساده تر مثل اینست که بگوئیم کسی 1000 روز زندگی کرده اما فقط همان 1 روز آخرش اهمیت داشته و برای آن 1 روز هزار جور تمهیدات مختلف مقرر کرده اند.  یعنی اینکه 999 روز از زندگی او هیچ و پوچ بوده و محلی از اعراب نداشته و همه بگیر و ببندها فقط برای آن 1 روز آخر بوده است.  آیا این شگفتی آور نیست؟ کدام منطق اینرا میپذیرد؟  و تعجب آورتر اینکه دامنه حضور مکانی او نیز بسی وسیع تر از  پندار عموم بوده و فقط به حوزه ادیان پرور خاورمیانه و توجهات آن منحصر نبوده.  انسان اولیه پس از گسترش در آفریقا، گویا از گوشه شمال شرقی آفریقا وارد آسیا شده و سرانجام بتدریج سرتاسر کره زمین را پیموده و در هیئت گروه و قبایل اینجا و آنجا مسکن گزیده است.  حال سوأل اینجاست بر این گروه های انسانی و در این پهنه های وسیع از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب در این بازه طولانی چه سیستم اخلاقی حاکم بوده است؟  ظاهراً او 999 روز را بی حساب و کتاب زندگی کرده و فقط 1 روز تحت تعلیمات اخلاقی ادیان سر کرده.  ساده ترین پاسخ اینست: بنیادی ترین وجه اخلاق، اخلاق طبیعی است و انسان همواره در همه زمانها و در همه مکانها زیر تأثیر آن بوده و هست.   نکته ای که اغلب از آن غفلت شده و همان موجب سوء برداشت هائی شده همانا حقیقت استقلال اخلاق از دین است.  طبعاً یک وجه دین ناظر بر اخلاق و رفتار اخلاقی است اما باین معنی نیست که اخلاق لزوماً همان دین و یا وابسته به آنست.  بدون آنکه خواسته باشیم وارد تعاریف مناقشه برانگیز شویم، عقیده بر اینست که اخلاق جزئی از رفتار عمومی انسان بوده و از اولین روزهای ظهور او با وی بوده و جزئی از وجودش بوده است.  مثلاً کمک به همنوع یک صفت نیک اخلاقی شمرده شده است.  هم اکنون این صفت را در عقب مانده ترین انسانها و در دورافتاده ترین قبایل آمازون مشاهده میکنیم.  یعنی اینکه این یک صفت اولیه و طبیعی بوده است.  تازه این فقط منحصر به نوع انسان نیست.  خوشبختانه به یمن وجود محققین حیات وحش و فیلم های مستند آنها، میدانیم این خصلت در حیوانات نیز وجود دارد و حتی ممکنست قوی تر از انسان باشد، چه اینکه مواردی از کمک به غیر همنوع در این جانوران دیده شده است.  لذا همانطور که در بدن مادّی و حواس پنجگانه با سایر حیوانات مشترکاتی داریم، اشتراکات اخلاقی آنها با ما نیز نباید موجب حیرت یا خجالت شود.  در اینجا باید اذعان کرد که اگر از زاویه بزرگتری به این مسائل توجه کنیم بجای کاربرد "اخلاق انسانی" لازمست از واژه دیگری که جامعتر بوده و موجودات زنده را بطور عام شامل شود استفاده کنیم.  حتی شاید با کمی تساهل بتوان آنرا به کل طبیعت تسری داده و با یک دید "طبیعی" تری به محیط پیرامونی نگاه کنیم.  با برداشتن عینک خود بینی و برگشت به گوهر اصلی خود، بسیاری از مشکلاتی که امروز با آن مواجهیم خود بخود برطرف خواهد شد.  

     اما چطور شد که امروز خود را بسیار دورتر از این اصل طبیعی می یابیم؟  بنظر میرسد آمد و رفت ایدئولوژی ها ما را از اخلاق طبیعی دورتر ساخته است.  این دوری از زمانی آغاز شد که ما خود را در جهان، تافته جدا بافته پنداشته و وجود همه چیز را برای خود و منحصر به خود تصور کرده ایم.  از اینروست که برای طبیعت و زندگی آن هیچ حقی قائل نیستیم.  رودها و دریاچه ها را ملک طلق خود دانسته و به هزینه افزایش بی رویه نوع خودمان حاضر به نابودی انواع دیگر هستیم.  از نابودی جنگلها و مراتع گذشته، حیوان آزاری را نیز وظیفه مقدس خود ساخته ایم.  توگوئی همه چیز برای ما خلق شده و عقل برتر ما مجوزی برای استثمار طبیعت و موجودات آنست.  تکنولوژی بخودی خود خوبست اما امان از وقتی که تیغ در دست زنگی مست باشد.  اتفاقاً این رفتاری که در پیش گرفته ایم، در نهایت تعجب به نابودی خودمان منجر خواهد شد.  وجود ما بدون همزیستی و تعادل با محیط پیرامونی امکانپذیر نیست.  ممکنست این در نظر عده ای طبیعت دوستی مفرط یا طرفداری از محیط زیست جلوه کند که چیزی تفننی یا لوکس بشمار آید، اما هرچه باشد یک حقیقت محض است و از آن گریزی نیست.  بدبختی کار اینجاست که نادیده گرفتن این حقایق نتایجی ببار خواهد آورد (و در حال حاضر هم ببار آورده) که برگشت ناپذیر است.  بارها و بارها در این باره گفتگو کرده ایم.  

    اشتباه است اگر تصور شود آزار و اذیت ناشی از این اخلاق غیر طبیعی رایج امروزی، فقط دامان حیوانات و طبیعت را گرفته است.  چه اینکه امروز اعضای بنی آدم نیز به جان هم افتاده و اخبار آن مرتب در رسانه هاست.  امروز بویژه زنان در معرض بیشترین خشونت اند.  مثلاً دوچرخه نباید سوار شوند اما شتر سواری اشکالی ندارد!  بسیار عجیب مینماید اما اگر به جستجوی دلیل بپردازید از انسان بودن خود شرمسار میشوید.  همان بهتر که در جستجوی ادله این بایدها و نبایدها نبود.  نهایتاً در انتهای کار بشما خواهند گفت انسان نباید بخود آسیب رساند والا گناه کرده است.  مجازاتش چیست؟  بهتر است مثالی بزنیم.  مثلاً میگویند شما نباید کفش تنگ بپا کنید زیرا به پای انسان آسیب میرساند و خلاف شأن انسانیست.  اما اگر کردی مرتکب گناه شده ای و بار اول پای چپ شما بمجازات قطع خواهد شد.  میشود حدس زد در صورت تداوم گناه جه خواهد شد.  تکرار مکررات مراسم در یک بازه زمانی بلند،  آنرا هرچند که غیر منطقی و ناعادلانه باشد، عادی و منطقی جلوه میدهد.  بعد مدتی به آن میگویند "سنت".  رسوم و سنت ها، همه جا محترم و در هاله ای از تقدس است و اقدام به تغییر آن با مقاومت روبرو میشود.  سنت های خوب و حتی بی زیان را میتوان پاس داشت اما برای مقابله با سنت های بد مقداری شهامت لازمست.  مثلاً یکی از سنت های بسیار قدیمی و مقدس هندوان رسم "ساتی" بود که تا دوران استعمار انگلیس در هند رواج داشت.  رسم بر این بود که اگر شوهر فوت میکرد، زن برای ابراز وفاداری، خود را روی شعله های آتشی که برای سوختن متوفی روشن شده بود انداخته و زنده زنده همراه مرده سوخته شود.  علیرغم مقاومت هندوان که تا پای درگیری با ارتش انگلیس پیش رفت، ولی خوشبختانه توسط انگلیسی ها جلوی آن گرفته و غیرقانونی شد.  اجحاف بر زنان در چین قدیم نیز رایج بود که یکی از رسوم آنان که تا سده اخیر رواج داشت به شرح زیر بود.  رسم بر این بود که پای دختران خانواده های متشخص را در کفش فلزی قرار میدادند تا در بزرگسالی نیز همچنان کوچک مانده باشد تا در نظر مردان چینی زیبا جلوه نماید!  اما به قیمت تحمل شکنجه طاقت فرسای این بینوایان که شاهد دفرمه شدن پا و درهم فرورفتن تدریجی استخوان پای خود بودند.  این بانوان که بخاطر حفظ سنت عذاب را تحمل کرده بودند، در بزرگسالی بدون کمک دیگران قادر به راه رفتن نبودند، اما چه باک که مردانشان حظ بصر خود را حفظ کردند. تاریخ این خشونت ها بسی طولانیست و مردم ما بخوبی با آن آشنایند.  در اینجا میخواهیم با اعلان یک آگاهی مهم بلکه این رسم زن ستیزی برای همیشه از صحنه روزگار پاک شود.  دستکم مردمان فهیم با وقوف بر این آگاهی شاید بتوانند بتدریج ذهن دیگران را در این زمینه روشن کنند.  موضوع ساده است.  مطابق اخلاق طبیعی، این برابری حقوق زن و مرد همواره امری روشن و بدون مناقشه بوده است ولی خیلی ها زیر بار آن نمیرفتند و نمیروند.  تا اینکه بالاخره یافته های علمی توانست شواهد این برابری را ظاهر سازد.  گمانه زنی ها حاکی از آنست که انسان اولیه "دوجنسی" بوده است یعنی اندام های مذکر و مؤنث را توأماً داشته است.  هنوز رد پای آن بر بدن زن و مرد هست، ضمن اینکه هنوز ندرتاً شاهد وجود این افراد دوجنسی در جامعه هستیم که غیر طبیعی تلقی میشود در حالیکه طبیعی واقعی همین بوده است.  ردپای آن در افسانه های اساطیری نیز هست که زروان، انسان اولیه، هم زن بوده است و هم مرد.  گیاهان که ظهور مراحل اولیه حیات است نیز غالباً تک پایه هستند یعنی گُل ها، مادگی و پرچم را توأماً دارا هستند.  در جریان تکامل، برخی گیاهان دوپایه شده و تخصصی تر عمل کردند.  چه بسا همین روند تخصصی شدن در اجداد اولیه انسان و سایر حیوانات نیز صورت گرفته باشد.  اخیراً فیلم های تحقیقاتی موارد متعددی را در خصوص آبزیان آشکار ساخته اند که شک و شبهه ای را باقی نمیگذارد.  یک مورد آن در خصوص نوعی ماهی خاص است که بطور معمول دارای نوع نر و ماده با تفاوت های آشکار است.  اما مواقعی که تعداد ماهی نر بدلائلی کم میشود، یکی از ماهی های ماده در گروه، برای جبران این کمبود شروع به استحاله کرده و نه تنها بزرگتر شده شکلش تغییر میکند بلکه اندام نر در آن ظهور کرده و بدینطریق استمرار نسل را تضمین میکند.  این حاکی از واقعیتی شگفت انگیز است که قبلاً شناخته شده نبود.  با اینکه موارد مشاهده شده نادر بوده، اما احتمال میدهیم که این یک اصل عمومی باشد و چه بسا در آینده دلالت های گسترده ای بر آن پیدا شود.  هرچه باشد هنوز در آغاز کشفیات حیات در دریاها هستیم.  

   خلاصه اینکه اگر این اصل کلی، یعنی قابلیت استحاله نر و ماده، را بپذیریم این تعصبات عجیب که زندگی را بر مردم تلخ کرده بیکباره از میان برخواهد خاست آنچنانکه تاریخ را دوباره باید نوشت.  تفاوت نر و ماده بخاطر مقادیر کمی هورمون و کمی جراحی است که امروزه دوجنسی سرگردان را از بلاتکلیفی نجات میدهد.  قلب و مغز و سایر اندام ها یکسان است.  پذیرش این امر که نوع اولیه انسان در گذشته های بسیار دور حالت دوجنسی داشته است، و پذیرش این حقیقت که طلوع بشریت مربوط به میلیونها سال پیش است، به خالی شدن فکر از تعصبات خشک کمک فراوان میکند.  آیا زمان آن فرا نرسیده که به یافته های علمی بی تفاوت نباشیم.  چه بسا بسیاری از مردم، همین خبر ماهی ها را در رسانه ها دیده و شنیده باشند و از آن سرسری گذشته باشند.  رسانه ملی، فیلم های مستند طبیعت را به هدف پرکردن برنامه نمایش میدهد و از اهمیت محتوای آن اغلب غافل است. اخبار فقط برای شنیدن نیست بلکه به فهمیدن و تأمل کردن نیز نیاز دارد.  اگر نسبت به یافته های جدید، که هردم بیشتر میشود، بی تفاوت باشیم در اینصورت تفاوت ما با سنگ چیست؟  چه بسا سنگ در این معنی از ما جلوتر باشد زیرا با ریزش مداوم آب بر آن سوراخ میشود.  پس چگونه است که آبشار عظیم دانش بر دلهای اینان که از رگ و پی است اثر ندارد؟!  رسانه ملّی نه تنها کمکی در این مهم نمیکند بلکه رویه عکس اختیار کرده است.  در درجه بعدی، این دانشگاه ها هستند که باید نقش مهمی در همه فهم کردن علم و شرح و تفسیر یافته های جدید بازی کنند.  اما بنظر میرسد تنها دغدغه مهمشان تولید "کاغذ" باشد.  گویا همه عوامل دست بدست هم داده تا مانند سنگ ثابت و لایتغیر باشیم؛ چه افتخاری.  فقط تصور کنید که اگر همین یک نکته را مردم ما بدرستی درک کرده بودند وضعیت حال و آینده ما چقدر متفاوت میبود.  در حالی که در گذر زمان همه چیز تغییر کرده و حتی کوه نیز جابجا شده یا سائیده و مسطح میشود، عجیب است که برخی افکار تغییر نمیکند.  درسی که مادر طبیعت میدهد تغییر است و اینکه افکار نیز بموقع خود تغییر خواهد کرد.  افکار جامد نیز بطور قطع در طولانی مدت تغییر خواهد کرد ولی چه میشد که این تحولی که حتمی و گریز ناپذیر است در زمان زودتری اتفاق میافتاد.  اخلاق طبیعی یعنی باز گذاشتن دریچه مغز برای جذب بازخوردهائی که از طبیعت دریافت میشود.  زمانی از ترس سیل و زلزله و حوادث طبیعی قربانی میکردند تا خشم طبیعت فرونشیند.  بعداً این سنت به اهدای  بُخور و نذر و نیاز های کم هزینه تری بدل شد.  امروز به هیچکدام نیازی نیست.   واقعیت اینست که سنت برای توده ها جنبه یک سرگرمی ضروری را دارد و نمیتوان یکسره از آن دست شست.  اگر یکی را پاک کردید، چیز دیگری را جانشین باید کرد.  کاری که از سخنرانان و ناصحان جامعه برمیآید تعالی بخشیدن سنت ها بسمت و سوی مفید بودن در جهت بهداشت تن و روان است.  ضمن اینکه دست روی دست نباید گذاشت که کشورهای پیشرفته تحقیق و تفحص کنند و ما همچنان برخوردار از برکت یافته های آنان و مصرف کننده تولیدات آنان باشیم.  بلکه باید آستین ها را بالا زده و خود دست بکار شده و خود جویای حقایق باشیم.  اگر شیرهای نفت بسته شود چه باک، باز شدن افق های جدید در عوض ما را به تلاشی مضاعف وادار خواهد ساخت که آینده را خود رقم زنیم.   

    در بسیاری از کشورها، بخشی از اخلاق عمدتاً بر دوش قوانین مدنی آنها محول شده و تعارضی بین ایندو وجود ندارد. در برخی کشورها که سنت حاکم است مشکلات عدیده ای بوجود میآید که ناشی از تقابل اخلاق با سنت است.  شکل اولیه ادیان که نسبتاً ساده و بی پیرایه بوده بعدها بعلت نیاز روحی گروندگان به وجود تشریفات و مراسم، کم کم مرکز ثقل دین را بسمت مراسم که بعداً سنت نام گرفت سوق داد.  بنظر میرسد روحیه انسان چنان است که دین بدون آداب و مناسک را پذیرا نباشد و قبول نکند.  درست همانگونه که روستائی ساده دل ما نسخه طبیب بدون آمپول (سوزن) را نسخه شفابخش نمیداند.  پیامبری که والاترین و شفابخش ترین آموزه ها را بیاورد ولی فاقد آداب و مراسم باشد، پیروان پروپاقرصی نخواهد یافت.  از همین رو، هر دین جدیدی مجبور است بخش بزرگی از مراسم زمانه ماقبل خود را که با آن در تقابل بوده پذیرا شود.  بطوریکه امروزه حجم بزرگ آموزه های ادیان رایج را همین تشریفات تشکیل میدهد.  شاید علت اصلی علاقمندی و پایبندی مؤمنین به دین را همین تشریفات باعث شده باشد.  جلال و شکوهی که در کلیسای کاتولیک و مراسم رنگین آن وجود دارد هر بیننده ای را تحت تأثیر قرار میدهد.  نقاشی های بی بدیل در و دیوار این کلیساها انسان را بی اختیار وارد فضای ملکوتی میکند.  از همین روست که ساخت هرچه بزرگتر و با شکوه تر کلیساها در دستور کار ارباب دین است.  در شاخه پروتستان مسیحیت، نماد پرستی جای خود را به رابطه مستقیم شخص با معنویت داده و مقدار زیادی از حشو و زوائد سنت های کاتولیک کاسته شد.  شاید در عمل همین موجب پیشرفت بیشتر زندگانی این مردم  نسبت به معتقدین شاخه کاتولیک شده است.  اما در مسابقه عظمت و بزرگی، چندی پیش آقای اردوغان بزرگترین مسجد دنیا را در ترکیه ساخت تا رعایای خود را بیش از پیش خشنود سازد.  اما طولی نکشید که آقای پوتین روی دست او بلند شده، مسجد بازهم بزرگتری را در چچن برای جلب رضایت مسلمانان آنجا برپا کرد.  غالباً تفکر مردم در چشمان اوست که دوای آن همانا بازگشت به اخلاق طبیعی است.

    نتیجه آنکه اخلاق طبیعی چیزی نیست جز همان بازگشت به خویشتن خویش.  منظور بازگشت به دورانهای اولیه نیست بلکه رجوع به منطق درونی و طبیعی بدن است.  در این طرز تلقی انسان فقط متعلق به جامعه انسانی نیست بلکه فراتر از آن متعلق به جامعه بزرگ جانوران و جانداران، و حتی فراتر از آن متعلق به کل طبیعت شامل برّ و بحر و همه چیز میباشد.  در این نگرش، انسان باید در تعادل با مجموعه پیرامونی خویش باشد.  باید مراقب گل و گیاه و جنگل و کوه و دشت باشد.  باید مراقب جانورانی باشد که بسیار پیش از وی صاحب این سیاره بودند.  نباید تعادل جانوران را بنفع افزایش دام و طیور که خوراک خودش است بهم بزند.  نباید با آتش زدن جنگلها و تبدیل به مرتع جهت پذیرش گاو و گوسفندان چهره زمین را زخمی و زیانی چندباره وارد سازد.  طبعاً با افزایش جمعیت خودش، سایر جانوران و بطور کلی تعادل ظریف طبیعت را برهم نزند که گرم شدن زمین یکی از تبعات تخلف از این اصل است.  و بالاخره هماهنگ با: بنی آدم اعضای یک پیکرند/ که در آفرینش زیک گوهرند، نباید در جامعه خودش تبعیض روا دارد و تعصبات خشک اقوام بدوی چندهزارساله را سرلوحه کار خود قرار دارد.  

  • مرتضی قریب
۲۸
تیر

اخلاق و جایگاه آن در فلسفه

    از اینجا و آنجا نظراتی ابراز میشود در این خصوص که تأکید زیاد این وبگاه بر علم و خردورزی ممکنست پایه های دین و اخلاقیات را در جامعه سست سازد.  اهمیت این نظر بویژه از آنرو حائز اهمیت است که مطالب ما در جامعه ای دین سالار عرضه میشود که حتی کوچکترین حرکات و کم اهمیت ترین رفتارها باید با مقیاس و سنجه دین سنجیده شود و ارزش هر چیزی موکول به همراهی و موافقت آن با دین رسمی است.   ارائه عالی ترین ایده های دنیا در چنین جامعه ای اگر موافقتی با دین نداشته باشد محکوم به شکست و چه بسا دریافت چوب تکفیر است.  

    هرچند اخلاق حقیقتاً در جامعه امروز ما دچار بحران است، اما واقعیت اینست که بحران منحصر و محدود به اخلاقیات نیست بلکه در همه شئون جاری و ساری است.  سوأل اینجاست که چگونه راه حلی برای این بحران ها یافت.  پرسشگر اصلی این سوأل عمدتاً جوانان هستند که در نبود هیچ ارگان پاسخگوئی، در تدارک فرار از یک محیط بحران زده هستند.  جوانان از یکسو خود را طبعاً پایبند به سرشت اخلاقی خود احساس میکنند، اما از سوی دیگر، رفتارهای ناهنجاری را هم که جامعه دینی بعنوان هنجار نمایش میدهد نمیتوانند نادیده انگارند و از قبول دعوت آن سرباز میزنند.  آنها منطقاً قادر به درک هیچ توافقی بین این دو قطب متضاد که بین آن سرگردانند نیستند و تقصیری هم ندارند.  اما از آنجا که تجربه کافی ندارند، نمیدانند بکدام سو باید متمایل شد.  از یکسو مطابق آموزش های رسمی برای رسوا نشدن خود را مجبور به همرنگ شدن با جماعت میبینند و میل دارند جانب حزم و احتیاط را اختیار کنند.  از سوی دیگر وجدانشان فریاد برمیآورد که راه خلاف اخلاق را نپویند و با ریاکاران و خلاف کاران همراه و همدست نگردند.  همزمان، فشار زیاد زندگی دائماً یادآوری میکند که زندگی هزینه دارد و تنها راه بقا را همرنگ شدن با ناهنجاری ها نشان میدهد.   ظاهراً گزینه زیادی ندارند.  همانگونه که سایر مردم نیز گزینه زیادی پیش رو نمیبینند.  پس چه باید کرد؟  امروز دیگر کسی در پی آن نیست که جستجوگر آن باشد که چه اتفاقاتی میگذرد و چگونه منایع کشور به تاراج رفته و درآمدهای ملّی بیهوده برخلاف خیر عمومی در جای دیگری تلف میگردد.  چهار دهه دم از اقتصاد بدون نفت میزدند و حالا که اجباراً میسر شده بانگ و فریاد برآرند که مسلمانی نیست.  اینها را دیگر همه میدانند و علل آن نیز چون روز روشن است.  بلکه دغدغه اصلی اینست که چگونه از بحران بزرگ خارج شد.  مشکل، جستجوی راهی برای خروج از مخمصه دوران است.  راه حل های موضعی دیگر جواب نمیدهد و مثلاً با انتصاب بزرگترین مغز اقتصادی دنیا در پست وزارت هیچ تغییر مهمی را نمیتوان انتظار داشت جز اینکه او نیز بزودی ناچار از همرنگ جماعت شدن و استمرار همان نابسامانی هاست.  پایه های خراب اجازه هیچ کار اساسی را نمیدهد.  نیازی نیست دکترای اقتصاد داشت تا سیستم غلط اقتصادی حاکم را درک کرد.  نگاهی گذرا نشان از این دارد که ثروتمندان امروزی عمدتاً از راه خرید و فروش ملک و دلالی به ثروت رسیده اند و نه از راه درست تولید صنعتی یا کشاورزی.  یا روستائیان اطراف شهرهای بزرگ، که با تبدیل کاربری و فروش باغات و تبدیل آن به ویلا و مسکونی که خود را بسیار خوشبخت و ثروتمند حسّ میکنند.  اما نیک که بنگرید این جز تخریب نیست. یعنی تضعیف اقتصاد تولیدی با ترویج کردن دلالی و تخریب محیط زیست و همزمان علناً اعلام این حقیقت به مردم که راه مشروع درآمدزائی همینست.  تازه این غیر از درآمدزائی از رانت است که البته ربطی به مردم عادی نداشته و مختص خودی ها و الیگارشی حاکم است.  بهرحال اینها کمترین چیزیست که  همگان میبینند و چون صحبت از اخلاق میشود، متحیر میمانند که چگونه میتوان این جمع اضداد را با هم تلفیق کرد.  در چنین فضائی، گفتگو از مضامین فلسفی و ارج نهادن به خردورزی و گرامی داشتن اخلاقیات چه جایگاهی دارد؟  دانشجو حق دارد که انتقاد کند این کلی گوئی ها بدرد حل مشکلات امروز ما نمیخورد و دردی از دردهای ما را دوا نمیکند.  اما آیا این گفتگوها فقط برای فلسفه بافی خوبست؟ یا حقیقتاً لابلای آن درسهائی هم میتوان یافت که برای حل مشکلات قابل استفاده باشد!؟  آیا زمان آن نرسیده که باعث و بانی بخشی از مشکلات را دستکم در درون مغزهای خودمان جستجو کنیم؟

    با آنکه هدف اصلی این وبلاگ متوجه موضوعات عام انرژی بیان شده است، و با آنکه نگارنده این سطور نزدیک به چهار دهه در پژوهش و تدریس موضوعات مزبور دست اندرکار بوده است، سرانجام بدین واقعیت رسیده است که آنچه فعلاً مهمتر از فن آوری های پیشرفته است و آنچه دانشجویان و بطور کلی کشور بیشتر از هر چیز دیگر در این دوران بحران زده بدان نیازمندند همانا درک مسائل اساسی فلسفه است که فعلاً بیشتر از هر علم دیگری مفید به فایده است.  این بدان میماند که برای تحقیقات ستاره شناسی با تلسکوپ دقیقی به قلب کویر رفته باشیم.  روز بعد در کویر سرگردان شده و راه برگشت را گم کرده و از فرط تشنگی نزدیک به هلاک هستیم.  آنچه در این موقعیت ما را نجات میدهد، دانش یافتن آب است و نه یافته های دقیق ستاره شناسی شب پیشین.  توجه به چکیده مطالب فلسفی، چه از جنبه نظری (مابعدالطبیعه) و چه از جنبه عملی، برای در پیش گرفتن شاهراه زندگی بسیار مهمست.  آنچه امروز مورد نیاز حیاتی جامعه ماست نه علوم هسته ای و ذرات بنیادی، بلکه حقیقتاً درک هسته بنیادی فلسفه علم و فلسفه زندگیست.  نه اینکه به این علوم نیاز نداریم بلکه اولویت اصلی جامعه باید بر مسائل بظاهر ساده اما اساسی تری متمرکز باشد که مسیر درست را نشان دهد.  در یک کلام: نقشه راه.  جامعه امروز بدین نتیجه رسیده که اگر نقشه راهی هم موجود باشد، وارونه در دست راه برندگان است.  اینجاست که تهذیب اخلاق و علم سیاست مهم میشود.  آموزش های خرافی که نسل اندر نسل مغزها را فرسوده، دستکم یکی از عوامل مهم ایجاد چنین چرخه معیوبی بوده است.  یادآور میشویم یکی از نتایج مهم بحث های سابق این بود که "هر چیز بجای خود نیکوست".   باید امور مختلف هریک بجایگاه واقعی خود بازگردد.  همانگونه که بهم خوردن هورمون های بدن آنرا از تعادل خارج و بیماری را مستولی میکند، درهم ریختن امور جامعه نیز، آنرا به ورطه سقوط میکشاند. آنچه در جامعه امروزی مشاهده میشود نشان از عدم توجه بدین معناست.  تفکرات و نظریه های گوناگون بشری مانند یک چاه نفت است. کاربرد نفت در دوران باستان چه بوده؟ و اما به لطف وجود پالایشگاه ببینید امروز چه است! نفت پس از پالایش فراورده های بسیاری را تولید میکند که هریک کاربرد خاص خود را دارد و مقداری هم دور ریز دارد مثل آب شور که جداشده دور ریخته میشود. ضمناً استفاده نابجا از محصولات منجر به خرابکاری میشود. نمیتوان قیر را برای سوخت هواپیما استفاده کرد و سوخت هواپیما را برای ایزولاسیون پشت بام.  عدم توجه به کاربرد مشخص چه بسا باعث بروز فاجعه است.  میراث فکری گذشتگان که چه بصورت مکتوب و چه بصورت شفاهی بما رسیده است نیز مشابه همان چاه نفت است.  این افکار برای آنکه مفید واقع شود باید پالایش شده و اجزاء مختلف آن از هم جدا شده و هر یک در جای مناسب بکار رود.  بسیاری از این اجزا کارکرد قبلی خود را از دست داده و باید دور ریخته یا در موزه نگاهداری شود.  اینجا نیز هر چیزی در جای خود نیکوست.  افکار قدیمی ممکنست در زمان خود مفید بوده باشد ولی به احتمال زیاد بدرد امروز نمیخورد.  آسیاب های کوچک قدیمی جای خود را به کارخانجات معظم داده است.  هر روستائی با هر درجه از ضریب هوشی که داشته باشد متوجه است که تراکتور کارآتر از گاوآهن قدیمی است.  واقعاً نمیدانیم که مطلب بدین بداهت چرا درک نمیشود؟  اشکال کار کجاست؟  آیا از ماده خاکستری مغز کمبودی هست؟  که طبعاً چنین نباید باشد.  پس چه عاملی باعث میشود راه جلوی پایمان را روز روشن نبینیم؟   

    تأمل مختصری نشان میدهد که راه برندگان جامعه و بعبارتی آنها که در دفتر سیاسی حزب حاکم نشسته اند از تفکری متروک و منسوخ بهره میبرند که در زمانه حاضر خریداری نداشته و راه بجائی نمیبرد.  شاید هم راه بجائی میبرد اما راهیست بسوی بازگشت به اعماق تاریخ.  عقل متعارف میگوید که حتی در ابتدای تاریخ نیز چنین زشتی ها و ناهنجاری ها بعید است بوده باشد زیرا انسان اولیه نیز دارای اخلاق بوده است: "اخلاق طبیعی".  مشاهده بلایای وارد شده برکشور در این چند دهه هیچ شکی در این باره باقی نمیگذارد.  باری، اگر این راهبرد معلول سیستم حاکم است پس چرا گناه این مسأله بر گردن جامعه و کم کاری توده مردم در برداشتهای نظری و فلسفی آنان گذاشته شود؟  دلیل آن شاید این باشد که پائین بودن درجه تفکر و تربیت یک جامعه، خود بخود باعث پاگرفتن و قدرت یافتن نظریه های واپسگرا میشود.  اینطور نیست که تقصیر همه نابسامانی ها بگردن سیستم حاکم انداخته شود، هرچند که از لحاظ سیاسی او همچنان مسئول میباشد.  اگر کارها بصورت اساسی بخواهد درست شود، لازمست تفکر جامعه تغییر یابد.  مهمترین کار اساسی تغییر نگرش هاست، چون صد آید نود هم پیش ماست.  تا جامعه ای استعداد پذیرش واپسگرائی را نداشته باشد، واپسگرائی براو چیره نخواهد شد.  استمرار سیستم واپسگرا، جامعه را از آنچه که هست بخواب عمیقتری فرو میبرد.  یعنی این رویه جامعه را وارد یک چرخه معیوب میسازد که رهائی از آن کار ساده ای نیست.  عقیده بر اینست که برون رفت و نجات از این سیکل وحشی با دخالت ایده های جدید توسط صاحبان نظریه های مترقی و بکمک آنان امکانپذیر است.

   در مباحث پیشین گفتیم که آن اصل عمومی که بر همه چیز حاکم است همانا اصل تغییر و تکامل است.  تاریخ بشر نه از پنج هزار سال پیش بلکه  دستکم از میلیونها سال پیش آغاز میشود هرچند دانسته های دقیق ما از تفکر او به همین دو سه هزار سال اخیر محدود میشود.  طبعاً دانش او در دوران ماقبل تاریخ، به محیط کوچک دوروبر خودش محدود میشده و عمدتاً حول و حوش جستجوی غذا و حفاظت در قبال محیط پیرامونی خود بوده است.  با اینکه اصطلاحاتی از قبیل: دانش، فلسفه، دین، اخلاق،.. وجود نداشته اما در عمل همه اینها یک کل یکپارچه را در ذهن او تشکیل میداده.  بنظر میرسد زیربنای همه اینها اخلاق طبیعی بوده است که روابط آدمیان را با یکدیگر و با دیگران تنظیم میکرده است.   مثلاً اگر یکی از افراد قبیله پایش لغزیده و به پرتگاه سقوط میکرد، سایرین بکمک وی رفته نجاتش میدادند، بدون آنکه هیچ نوشته و مکتوبی یا پند و اندرزی آسمانی در میان بوده باشد.  چه بسا اگر حیوانی نیز در گل گیر کرده و دست و پا میزد بکمکش میشتافتند.  این چیزی نیست که خاص انسان باشد چه اینکه در دسته گرگها نیز همین غرایز و روابط طبیعی عاطفی برقرار بوده و هست.  حتی دیده شده که حیوانات، نوزاد یتیم حیوانی از نوع دیگر را بفرزندی پذیرفته و شیر داده اند (که در انسانها دیده نشده) و یا یوز گرسنه ای علیرغم گرسنگی خود و بچه هایش بر آهو بچه ای نوزاد رحم آورده و دست از او کشیده تا به مادر نگران در چندصد قدمی بپیوندد.  اگر گفته ارسطو را بپذیریم، انسان، این حیوان ناطق، نیز از این مشترکات فرهنگی با سایر حیوانات مستثنی نیست.  به لطف دوربین های جدید و کاوش های اخیر در حیات وحش، معلوم شده است که دایره هوش و احساسات حیوانات بسیار فراتر از چیزیست که قبلاً گمان میرفت.  از هر زاویه که بنگریم، وحشی بودن به انسان بیشتر میچسبد تا به حیوان.  به هررو، تدریجاً پیچیده تر شدن روابط آدمها، منجر به ایجاد قرار دادهای اجتماعی بین آنان شد.  با شهرنشین شدن آدمها، اهمیت این قراردادها بیشتر شده و اخلاق طبیعی را تحت الشعاع قرار میدهد.  بتدریج این قراردادها بصورت قانون مدون درآمد تا آحاد جامعه که دیگر منحصر به یک شهر نبود خود را مقید به تبعیت از آن کنند.  بطوریکه اولین نمونه تاریخی از این دست، قانون حمورابی است که حدود 1750 سال پیش از میلاد مسیح بر روی یک ستون سنگی بارالت بخط میخی حک شده است.  سرخط این قانون حاکی از آنست که مردوک، خدای بابل، آنرا به حمورابی داده است.  جالبست که مجازات اغلب گناهان مرگ است و در موارد خفیفتر انداختن مجرم در رودخانه است (احتمالاً دجله یا فرات که در بابل جاری بوده) که مجرم شانس زنده بیرون آمدن را داشته باشد که در اینصورت بیگناه شناخته میشد.  در برخی موارد نیز دست بریدن و چشم درآوردن مجازات جرمهای سبکتر است.  فایده قانون مکتوب اینست که همه از پیش میدانند عدم رعایت قراردادها با چه عواقبی روبرو خواهد شد، اما اشکال اساسی آن اینست که شکل دینی آن جای جرح و تعدیل به مناسبت تغییر نحوه زندگی و متعاقباً تغییر در روابط را ندارد که این خود جای بحث بیشتر دارد.  این نکته را ابوریحان بیرونی در کتاب ماللهند خویش چنین شرح داده است: "در اندیشه هند و ایرانی، همه احکام و قوانین ناشی از مغز انسان شمرده میشود و لذا قابل جرح و تعدیل و حتی فسخ.  حال آنکه از نظر اقوام سامی قوانین جنبه الهی داشته و لایتغیرند".  از آنجا که خاستگاه قوم یهود بابل بوده (حرکت ابراهیم از اور در جنوب بابل) و در اثنای مهاجرتهای متعدد بعدی، مدت زیادی نیز در اسارت بابلیان بوده اند، لذا قوانین آنها نیز مقتبس از قانون رایج یعنی قانون حمورابی بوده که با اندکی تغییر در کتب مقدس آنان منعکس گردیده و تاکنون بهمان صورت موجود است.  آنها در مهاجرت دائمی خود در آرزوی رسیدن به سرزمین شیر و عسل (سرزمین موعود یا بهشت) بوده اند و پس از نابودی  معبد مقدس بخش هائی از آنان به عربستان کوچیدند.  همانگونه که قبلاً گفتیم، فرهنگ ها مرتب از یکدیگر اقتباس کرده و از یکدیگر یاد میگیرند.  متشابهاً سایر ادیان سامی همین قوانین را اقتباس کرده مناسب حال و روز خود بر آن مهر تأیید زدند.  طبعاً در شرایط بیابانی آنروزگار که خانه معنای امروزی را نداشته و در بهترین حالت سرپناهی بی درو پیکر از شاخه های خرما بوده، مجازات زندان بی معنا بوده.  درعوض، در نبود رودخانه برای افکندن مجرم، سنگسار جایگزینی مناسب (البته از نظر خودشان) بشمار میرفته تا متشابهاً اگر مجرم از چاله فرار کند بتواند نجات یابد.  به مرور، تکیه بیش از حد بر قانون مدون، احتمالاً ارزش اخلاق طبیعی را کمرنگ و کمرنگتر ساخته و کارکرد آنرا ضعیفتر ساخته و به موارد خاص شخصی محدود ساخت.  گمان میرود ادامه این روند به برآمدن مصلحین اجتماع انجامیده و سرچشمه شکل گیری ادیان باشد.  لذا میتوان فرض کرد اصل همه دین ها خوش دلانه و در جهت احیاء ارزش های اخلاقی بوده است.  از این لحاظ دین به نوعی همسنگ فلسفه تلقی میشود و حاوی نظریه در باب مسائل متافیزیک است.  اینکه از کجا آمده ایم، بکجا میرویم، علت وجودی ما چیست و از این قبیل.  اما مردمی که به حضور قواعد رایج در تنظیم روابط خو کرده بودند، بدین راضی نبوده و خواستار ادامه قواعد پیشین یا دستکم شکلی جدید از آن بودند.  مراسم در ادیان در مرکز توجه است زیرا مردم دین بدون مراسم را به رسمیت نمیشناسند.  کما اینکه در گذشته، روستائیان پاکدل نسخه پزشک بدون آمپول (سوزن) را قبول نداشتند!  بنابراین آنچه از همه دم دست تر است استمرار همان قواعد و قوانین شاید با جرح و تعدیلاتی باشد.  نحوه زندگی از زمان حمورابی تا پیامبران بعدی تغییرات چندانی نکرده است و لذا همچنان روح اصلی قانون حمورابی را در ادیان بعدی مشاهده میکینم.  تغییرات اندکی هم که بوجود آمده ناشی از محیط زندگی و اقتصاد رایج است.  مثلاً طلا و نقره که در حکومت بابل فراوان بود در رفع و رجوع دعاوی از آن استفاده میشد، حال آنکه در صحرای خشک عربستان نفیس ترین دارائی "شتر" بود.  از همین رو نه تنها در دعاوی مالی، بلکه بعنوان دیه نیز در ارتکاب جرایم بزرگتر موجودی یگانه و با ارزش بود.  ایرادی که امروزه از این قوانین میگیرند شاید منصفانه نباشد و از دیدگاه مقابل، این ایراد از خود ماست که نحوه زندگانی خویش را بیجهت ارتقا داده ایم بطوریکه شتر جایگاه گذشته خود را از دست داده است.  والا همچنان این قواعد کماکان میتوانست کارساز و مفید به فایده واقع شود.  اما چه باید کرد که زندگی ها تغییر کرده و اگر منطق و خرد را فرا راه خویش قرار دهیم، قوانین عتیق ناچار از به-روز شدن و تطبیق با زندگی جدید است و نه بالعکس. یا اصلاً با کمی تفکر و بدون توجه به قوانین عتیق اقدام به وضع قانون کرد.  امروز نفیس ترین وسیله مسافرت ما "پراید" است و بعوض شتر نایاب جایگزین بهتری است.  بعلاوه، چون در آینده نزدیک ممکنست خودروهای برقی جایگزین امثال پراید شود، پس اساساً بهتر است دست قانونگذار را باز گذاشت تا هر موقع بر اساس اقتضای زمان، مورد مناسب را اختیار کند.  امروزه در زندگی معاصر پول بهترین جایگزین برای هر کالائی، از جمله شتر و پراید، است.  شاید هم فردا چیز دیگری باشد.  در اینجا بدین حقیقت ناب میرسیم که نهایتاً این انسان است و فقط انسان که باید برای قوانین خودش شخصاً آستین بالا زده دست بکار شود.  مطلقاً هیچ گزیری از این امر نیست.  مدتیست که در رسانه ها خبر از "رمز-ارز" است که برای خیلی ها هنوز ناآشناست.  اخیراً بعلت شیوع تجارت دیجیتالی، ارز دیجیتال بنام "رمز-ارز" (ترجمه Bit Coin) پا بعرصه گذاشته که جایگزینی برای پول رسمی بوده و دولت را سرگردان و مبهوت ساخته است.  چون در هیچیک از قوانین قدیم از حمورابی گرفته تا تورات و تلمود و .. رد پائی از این موجود نیست بالاخره مسئولین امر خود را ناچار از وضع قانون دیدند.  همانگونه که در برابر ماهواره و فیلم و سینما و تلویزیون و خیلی چیزهای دیگر مجبور به وضع قانون شدند. شاید در آینده نزدیک با ورود روبات ها در داخل زندگی مردم، قوانینی مناسب حال آنها نیز باید وضع و به قوانین موجود اضافه شود.  چه بسا در آینده دور ربات ها وارد جنگ با انسان شوند و عرصه زمین را از این موجود مخرب و مزاحم پاک سازند.  الزامات زندگی جدید قوانین مناسب خود را طلب میکند و تنها کسی که باید اینکار را انجام دهد انسان است و لاغیر.  تلفیق قوانین عتیق با قوانین جدید مانند نصب موتور جت روی درشکه است.  غیرممکن نیست ولی مسخره است.

     آنچه امروز بنام دین سنتی شناخته شده، عمدتاً مجموع دو عنصر اخلاق و قانون است.  اما جوهره دین را همانا اخلاق دانسته اند که مصلحین جامعه در اصل برای احیاء آن که گمان میرود همان اخلاق طبیعی باشد قیام کرده اند.  به مرور زمان که کم کم پیرایه ها بر اطراف مرکز کانونی بسته شد، پس از مدتی پوسته جای مغز را گرفت و اصل فدای فرع شد.  شکلهای جدیدتری از همان روابط و قواعد قدیمی و امثال قوانین حمورابی اما با رنگ و لعابی آسمانی و تعابیری جدید چنان یک کفه ترازو را سنگین کرد که کفه دیگر حاوی اخلاق از انظار ناپدید و تقریباً فراموش شد.  تار و پودی که احکام دینی دور و بر هسته مرکزی یعنی اخلاق بستند، آنرا از مرکز توجه خارج ساخت.  ضمناً برای اینکه پایبندی توده ها به این احکام تضمین شود لازم بود تا بنوعی رنگ و لعابی قدسی بر آن پاشیده شود و چه چیزی بهتر از آسمان!  قبلاً گفتیم که مردمان باستان همواره به آسمان با دیدی غیر مادّی و لذا مقدس مینگریستند.  چرا؟ چون آسمان و ساکنان آن یعنی ستارگان را عاری از هرگونه تغییر و تبدیلی میدیدند که نقطه مخالف مادّه زمینی بود که دچار کون و فساد است.  طبق تعریف، آنچه ثابت و لایزال است مقدس است و نمیتواند از جنس مادّه زمینی و میرا باشد.  از اینرو کلمه "آسمانی" معنائی مقدس و الهی در فرهنگ ملل یافته است.  حال آنکه امروز چنین تعبیری مورد قبول نیست.  این مقام الهی آسمان از گذشته های بسیار دور رایج بوده است.  اهرام در آمریکای جنوبی کارکردی دینی داشته است و در بالای آن سکوئی بنام "Altar یا مذبح" برای قربانی  کردن استفاده میشده است.  زیگورات نیز در خوزستان معبدی هرمی شکل بوده که در بالا ترین نقطه که به آسمان نزدیکتر است مراسم مذهبی انجام میشده است.  متشابهاً محل زندگی خدایان یونان باستان بر قله کوه المپ بوده.  ملاقات موسی با یهوه و دیدن نور خدا روی کوه طور سینا انجام شد و همانجا الواح ده فرمان دریافت گردید.  ملاقات و راز و نیاز مسیح با خدا روی کوه زیتون در اورشلیم انجام شد.  محل ابلاغ بعثت و خلوت پیامبر اسلام نیز روی کوه بوده است.  همه اینها در یک چیز مشترکند و آن اینکه کوه به آسمان نزدیکتر است و در جلگه های بدون کوه از بلندای هرم برای تقرب به ذات الهی  یا هر مقام قدسی استفاده میشده است.  پای ثابت مراسم سوزاندن بخور بوده است زیرا بوی آن به بالا بسمت محل لایتغیرها میرود. بیجهت نیست که حمورابی در تدوین و ارائه قوانین خودش ادعا کرد که این قوانین از خدای مردوک از عالم بالا فرستاده شده تا پیروی مردم از آنرا تضمین کند.  با برچسب آسمانی دو اتفاق روی میدهد.  یکی اینکه مضمون مربوطه، هرچه باشد، بحالت انجماد و غیر قابل تغییر به نسل های آتی منتقل میشود. و دیگر اینکه با صفت آسمانی احتمالاً کسی جرأت اظهار نظری خلاف آنرا را بخود راه نمیدهد.  معهذا، دست تطاول زمان همواره درکار است و تغییر و تبدیل تعطیل بردار نیست.  پس برای محکم کاری بیشتر، تشکیلاتی لازم میآید تا به پشتوانه آن بقای دین تضمین گردد.  تشکیلات نیازمند پول و اعمال قدرت است که بهترین راه آن سوار شدن دین بر حکومت یعنی تشکیل حکومت دینی است.  در غیر اینصورت، باید با توسل به همان آداب و رسوم رایج، و دادن وعده و وعید مردم را برای دادن پول و نذورات تشویق و ترغیب کرد.  ادعای ارتباط آسمانی اغلب نتیجه بخش است و جنبه کاتالیزور دارد.  توده ها از هر قوم و قبیله و از هر رنگ و نژادی، ذاتاً علاقمند به اعجاب و خوارق عادت هستند.   اینکه توده ها به اعجاب و شگفتی علاقمندند نه موضوعی خاص قدیم است و نه شرق و غرب میشناسد.  چه اینکه چندی پیش شاهد بودیم کتاب و فیلم تخیلی هری پاتر رکورد خواننده و بیننده افسانه دوست را شکست.  مردم به ناشدنی ها بیشتر علاقمندتد تا به شدنی ها.  بیجهت نیست که در تاریخ ادیان میبینیم که مردم از مصلحین اجتماعی درخواست و مطالبه "ناشدنی" (معجزه) دارند و بدون دیدن آن حرف کسی را باور نمیکنند.  البته امروزه این مسأله دیگر حل شده و در شکل فیلم و هنر و داستان عطش مردم سیراب میشود.  مثلاً برنامه هائی از تلویزیون پخش میشود بنام "ما و فرازمینی ها" که مملو از ماوراءالطبیعه است و در عین حال بسیار جذاب و دیدنی.  هیچ ایرادی هم نیست.  مشکل هنگامی آغاز میشود که ماوراءالطبیعه بخواهد امور زندگانی دنیوی را در دست بگیرد.  توجیه آن نیز فریبنده است که میخواهد برای آبادی آخرت مردم کار کند.  حال آنکه آن فریبی بیش نیست و دنیای مردم را هم خراب میکند.  حکومت دینی نوعی سیستم ایدئولوژیک است که مدعیست سرچشمه های آن در آسمان و مستظهر به تاییدات الهیست. به بیان دیگر ادعای ابدی بودن و لایتغیر بودن در ذات آنست و اینکه حقانیت خود را ناشی از عالم بالا و نه مردم دانسته و صرفاً جوابگو به عالم بالاست. ناگفته نماند که پادشاهان خودکامه در قدیم نیز پادشاهی مستبدانه خود را موهبتی الهی معرفی میکردند تا خود را از هرگونه پاسخ دهی معاف دارند.  حکومت بدون قدرت و قدرت بدون پول میسر نیست و لذا تدریجاً حکومت دینی که قرار بوده معنوی و اخلاقی باشد به انواع مفاسد دنیوی آنهم در مقیاس نجومی و آسمانی آلوده میشود.  لذت امور دنیوی، خیال آبادی اخروی را تبخیر و توسل به خرافات بعنوان ابزاری برای بقا شدت میگیرد.  بزودی دین بعنوان پوششی برای اجرای خواسته های الیگارشی حاکم و استمرار حاکمیت آن بکار میرود.  اکنون، دینی که از پاک اندیشی اولیه یعنی احیاء اخلاق منحرف شده، اجباراً متکی به دو نقطه اتکا است.  یک سر آن به میخ ماوراءالطبیعه محکم شده و سر دیگرش در مرکز زمین بعنوان مادّه گرائی بسته است.  آسمان جز بعنوان پوستر تبلیغات جایگاهی ندارد.  اخلاق که همسنگ فلسفه بوده، مانند بسیاری از واژگان، واژه ای تهی از مفهوم میشود.  مشکلات اساسی جای خود را به مسائل پیش پاافتاده ای مانند بیرون افتادن چند تار مو و شکل و شمایل مانتو زنان و حضورشان در استادیومها میدهد.  یعنی سرگرم کردن مردم با چیزهائی که در دنیا بیمعنیست.  اتفاق دیگری که رخ میدهد خشونت است.  در حوزه فلسفه تغییر مکتب فکری مشکلی ایجاد نمیکرد و نمیکند.  شاید تنها استثناء، مکتب فیثاغورث بوده که مشهور است پیروان حق افشای اسرار آن را نداشته و خودسرانه اجازه خروج نداشتند.  اما در اینجا، تغییر دین حکم ارتداد داشته و مستوجب مجازات مرگ است.  در چنین شرایطی دین به فرقه تغییر ماهیت میدهد. یکی از مصلحین جامعه که دین رایج را سرپوشی برای پول و قدرت میدید، بدرستی پیشنهاد کرد که فرد میتواند مستقیم با عالم معنا ارتباط برقرار کرده و نیازی به واسطه نیست.  همین امر موجب تکفیر و اخراج وی از مذهب رایج، کاتولیک، شده و لاجرم کیش جدید پروتستان را بوجود آورد.  مقایسه وضع کشورهای پروتستان و کاتولیک در حال حاضر بخوبی نشان میدهد که حتی یک تغییر جزئی در نگرش ها به چه تفاوت بزرگی در عمل میانجامد.

   نتیجه آنکه، هدف علم عبارتست از شناخت جهان و هرآنچه درون آنست.  بنابراین کشف مجهولات و یافتن روابط بین پدیده ها از وظایف آنست.  وظیفه جنبی آن که اتفاقاً در شرایط امروز ما اهمیت بیشتری یافته همانا مبارزه با خرافات و همزمان ترویج خردورزی است.  لذا بطور مشخص هیچگونه دشمنی با دین یا هرگونه اعتقادات شخصی افراد ندارد.  منتها، برملا کردن خرافات و افشای ترفندهای حقه بازان ممکنست در نظر برخی عناد با دین و معنویات بنماید.  ولی اگر زیر نام دین سوء استفاده هائی شود چه باید کرد؟  اینهمه مؤسسات مالی قلابی آنهم زیر نام مقدسین که اندوخته مردم را دزدیدند و مدتها بکار خود ادامه دادند، آخرش چه شد؟  اگر اعتراض مال باختگان نبود همچنان بکار "مقدس" خود ادامه میدادند.  بنابراین "نام" بخودی خود چیزی را اثبات نمیکند، باید مفهوم را یافت.  تا طرز فکر توده ها اصلاح نشود، این روند معیوب همچنان ادامه خواهد یافت.  اما در مورد اخلاقیات، علم رسماً نظری ندارد.  بنظر میرسد اخلاق پدیده ایست فطری که از بدو پیدایش انسان وجود داشته است، هرچند که با کسب ادب و کمالات مستحکمتر میشود.  با آنکه سطح معلومات بشری بسیار افزایش یافته ولی در مورد اخلاق لزوماً چنین نیست.  گمان میرود با بازگشت به طلوع بشریت و آویختن به همان ریشه های فطری اخلاق، یعنی اخلاق طبیعی، جامعه ای بسیار پاکتر و انسانی تر از آنچه امروز از آن در رنج و عذابیم میتوان بوجود آورد.  بقول معروف: از طلا گشتن پشیمان گشته ایم/ مرحمت فرموده ما را مس کنید.  بنظر میرسد که آنچه زیر نام دین عرضه میشود همچنان همان چیزی است که ادوین گیبون در کتاب "انحطاط و سقوط امپراطوری روم" در وصف دین در دوره روم باستان نقل کرده است: "کلیه شکل های مختلف دین که در دنیای روم باستان عمل میشد همگی توسط هر یک از طبقات زیر اینگونه تلقی میشد؛ از نظر مردم متشابهاً حقیقت، از نظر فلاسفه متشابهاً دروغ، و از نظر حکمروایان متشابهاً مفید!"

  • مرتضی قریب
۲۱
شهریور

عمل گرائی

    ظرف چند هفته گذشته عده ای منت گذاشته و درباره مطالب پیشین تذکراتی در بخش نظرات داده اند.  بطور خلاصه در پاسخ این عزیزان عرض شود که هدف اصلی این وبگاه متوجه قشر متوسط درس خوانده هاست و آسان ساختن مفاهیم مشکل در موضوعات فیزیک و انرژی و گاهی نیز تجدید نظر در باورهای رایج است که بعضاً به حوزه زندگی روزمره و مسائل کشورداری خواهی نخواهی مربوط میگردد.  طبعاً یکی از شاخه های فلسفه، امر سیاست و کشورداریست.  از سوئی دیگر، یکی از هدفهای پرداختن به علم، آسان ساختن زندگیست و اگر سیستم علمی جامعه ای به یک زندگی آسان و انسانی منجر نشود، در درست بودن پایه های آن سیستم باید شک شود.  ضمناً به خواننده ای که میفرمایند این موشکافی ها بیش از اندازه ساده سازیست جز تبریک چیزی نمیتوان گفت زیرا که وی در شمار نوادر است.  نکته دیگر اینکه طرح دیدگاه های روشنفکران و فلاسفه معاصر قطعاً میتواند بسیار مفید باشد اما توصیه ما همیشه این بوده و هست که باید خود و با فکر و ذهنیت خلاقانه به اصول درست در زمینه های مختلف فکری دست یابیم و از پیروی ایسم ها بصورت قالبی پرهیز کنیم.  این بمعنی اختراع چرخ نیست زیرا حوزه فکر چیز دیگریست.  از اینرو از تمسک به مکاتب فکری پرهیز و سعی خواهیم کرد در حد توان فکری خود به موشکافی بپردازیم.  گاهی پیش آمده که ضمن مباحثه، یکی از مخاطبین گفته است ایده شما مطابق فلان مکتب است در حالیکه روح من حقیقتاً از آن مکتب بیخبر بوده است.  از اینکه نظر ما با یکی از مکاتب همسوئی پیدا کند نباید ترسی داشته و نگران بود، مهم پرهیز از تقلید کورکورانه است.  در این  مواقع راه درست شاید این باشد که با آن مکتب و شارحین آن آشنائی بیشتر حاصل و عقاید خود را با آن مقایسه کرده و ترجیحاً آنرا اعتلا بخشید.  البته اطلاعات مشروح متفکرین و مشاهیر در پایگاه های اطلاع رسانی موجود است که خود دنیائی بزرگ است و میتوان به آن مراجعه کرد.  در صورت لزوم در جائی که اقتضا کند سعی خواهد شد خلاصه عقاید آنان بازتاب داده شود.  لذا توصیه میشود، دستکم در مورد اصول اساسی، قبل از مراجعه به آراء دیگران و احیاناً تحت تأثیر قرار گرفتن ابتدا به داوری در دادگاه وجدان خود پرداخته و سپس به آراء دیگران مراجعه شود.  نکته آخر موضوع پیامی دیگر است که میپرسند بالاخره راهکار عملی برای برون رفت از این مصائب چیست.  چه اینکه مشکلات بیان شده را همه میدانند و آنان که خود سررشته امور را در دست دارند به عمق مشکلات اذعان دارند.  شاید اگر ادعا شود سررشته داران خود نیز در مخمصه ای فکری گرفتار آمده اند پر بی جا نباشد.  مطلب حاضر تلاشیست برای واکاوی این موضوع که در عمل چه باید و یا میتوان کرد یا بطور خلاصه عمل گرائی (Pragmatism).

     در بافتی بزرگتر اصولاً پرسیده میشود اینهمه تلاش برای زندگی و اعتلای آن برای چیست؟  آیا دنیا پرستی نیست؟   مگر نه آنست که آنچه را تحصیل کرده ایم برجای گذاشته به دنیای خاموشان میرویم؟  بهتر نیست گوشه عزلتی اختیار کرده و خود را از های و هوی این دنیای ناپایدار و بی وفا برهانیم؟  شاعر فرموده است: آنکو به سلامت است و نانی دارد/ وزبهر نشستن آشیانی دارد/ نه خادم کس بود نه مخدوم کسی/ گو شاد بزی که خوش جهانی دارد/.  در سطحی بالاتر، این زمزمه ها ممکنست به پرسشی فلسفی بیانجامد که اصلاً این آمدن و رفتن از بهر چه بود؟  

      بنظر میرسد هنوز تکلیف ما با خودمان روشن نیست.  توگوئی این تردید های فلسفی کم است، جامعه مرتب تحت بمباران تبلیغات مسموم قرار دارد و دامنه این سرگردانی فکری را هر چه بیشتر میکند.  این تهاجمات محدود به حوزه فرهنگ نیست بلکه جنگل و دریا و دریاچه و زیرزمین و هوای بالای آن همه و همه مورد تعرض است.  حیات وحش و حیات انسانها نیز در خطر است.  حتی به حقوق مردگان نیز تجاوز میشود، زندگان جای خود دارد.  اینجاست که عقلانیت در خطر انقراض قرار میگیرد.  بر سر آن نیستیم که مدعی پاسخ به همه چیز باشیم، اما بهر روی میتوان تلاش کرد تا به اتکای روش علمی دستکم به بخشی از دغدغه ها پاسخ گفت.  باید پذیرفت که بله، سفاهت و بلاهتی جامعه امروز ما را فرا گرفته که بلای آتن پیش آن بهشت است.  جامعه مدتیست در مسیر سقوط آزاداست و مانعی هم در مسیرش دیده نمیشود.  راهکارهای کوتاه مدت و عملی و آنچه که باید گفته شود، توسط نیکخواهان و دلسوزان مدتهاست گفته شده و چیزی چندان نمیتوان اضافه کرد.   در عوض آنچه میتوان گفت و کمتر گفته شده نظری ژرفتر به موضوع است.  تحولاتی که با نگاه عمیق صورت نگیرد و نظریه پردازان دانشمند آنرا فرموله نکرده باشند تحولی ناپایدار و سطحی خواهد بود.   برفرض اگر یکشبه بهترین و عالیترین سیستم کشورداری حاکم شود نباید چندان خوشحال بود چه اینکه مادام که باورها تغییر نکرده باشد هرگونه حال خوش بسرعت به نکبت و ناخوشی بدل خواهد شد.  تصورات ما از بدبختی اغلب سطحی و ساده لوحانه است.  مثلاً در خبرها میبینیم یا میشنویم که سقف فلان مدرسه آویزان است یا دانش آموزان در سرمای کلاس در رنجند یا در تابستانها زیر گرمای آفتاب در بیابان کلاس را برگزار میکنند و از اینهمه کاستی دچار اسف و ناراحتی میشویم که البته جای خود دارد.  اما هیچگاه از خود نمیپرسیم که با وجود این همه کاستی ها چه چیز به مغز آنان تزریق میشود.  آیا آنچه به آنان القا میشود نسل معیوب و سوخته جدیدی وارد جامعه نمیسازد؟  که این عیب آخری از همه دردناکتر و خطرناکتر است و کمترهم بچشم میآید.   بر روشنفکران و طیقه درس خوانده است که اگر این خطرات را واقعی میدانند، بهر طریقی که صلاح میدانند بدان پرداخته و آنرا با دیگران در میان نهند.  هرچه باشد گام اول در هر تحولی، طرح موضوع و گفتگوی آزادانه با دیگران است.  باید دیدگاه های تازه بمیان کشیده شود و افکار یخ زده فسیل شده هزاران ساله را در پرتو  این ناگفته ها قرار داده مگر اندکی نرم شود.  پس در پاسخ به اینکه چه باید کرد، شاید درکنار تلاش های معمول و همگانی برای پیشبرد تحولات، که بسیار هم مهم است، لازم باشد بموازات آن در پس زمینه تحولی اساسی در باورها و نگاه ها بوجود آورده شود.   همانطور که پیشتر گفته شد، ایدئولوژی، متصلب و جامد است و از نظر تاریخی امکان تحویل و تحول را ندارد.  از سوئی دیگر، جامعه انسانی در معرض تحویل و تحول است و با زمان تغییر یافته و دیدگاه ها و خواسته های او در بستر زمان عوض شده متحول میگردد.  لذا هیچ ایدئولوژی ای قابلیت بر عهده گرفتن امور این جهانی را نداشته و دیر یا زود با شکست مواجه میشود.  تجربه های زیادی برای اثبات این نظر وجود دارد.  

     مطلب مهمی که وجود دارد و نمیتوان بسادگی از آن گذشت، درک و قبول این حقیقت است که ما فعلاً در این جهان با مشخصاتی که تاکنون از آن سراغ داریم زندگی میکنیم و محکوم به زندگانی در آنیم.   این جهان مادّی است و تعامل با آن نیازمند ابزاری مادّی است.  هنوز در برخی مناطق عقب افتاده قبایلی آفریقا، جسته و گریخته، جادوگرانی همچنان سعی در کنترل محیط مادی با ورد و جادو دارند.  تجربه نشان داده با ابزارهای آن-جهانی و غیر مادّی نمیتوان مسائل این-جهانی را حل کرد.  چنین ادعائی قطعاً گزافه است و مدعی آن یا مجنون است و یا رندی کاسبکار در صدد کسب قدرت و جمع مال.  پس آنچه برای اداره امور جامعه لازم باشد در همین جهان است و لاغیر.  چون این اداره برای امورات انسان است پس انسان با همه ابعاد مادی و معنوی خود در این جهان مختار است و باید با تعامل با همنوع و حتی با ملاحظه غیر همنوع یعنی طبیعت و سایر موجودات آن به تفکر پرداخته بهترین رویه را برای یک زندگی خوب اتخاذ نماید.  این بهترین رویه چیست؟  این همانا قانون است، قانونی که انسان برای زندگانی خود وضع میکند.  موضوع این زندگانی چیست؟  نمیدانیم.  ولی همینقدر میدانیم که محکوم به این زندگی بوده پس چه بهتر تلاش شود آنرا به بهترین وجه در آرامش برگزار کنیم.  در گرو قرار دادن این زندگی در رهن زندگی یا زندگی های دیگر اگر به بهتر شدن و شادتر شدن این زندگی بیانجامد که چه بهتر.  والا خطائی محض بوده که نقد موجود را نیز از دست خواهیم داد.  بهتر است مثالی بزنیم.  فرض کنید فردی طماع ولی ساده لوح نامه ای دریافت کند با این مضمون که حیف است سرمایه زندگی خود را در این دنیا چنین بیهوده تلف کنید.   برخیزید، بیدرنگ عازم دیار ما، جزیره آتلانتیس، شده و زندگی راحت و جاودانی پیدا کنید.  لذا جیفه دنیا را از خود دور ساخته و هر آنچه دارید نقد کرده بحساب ذیل نامه واریز فرمائید تا با روحی پاک و مطهر بدینجا نزول اجلال فرمائید.  در اینجا عمر و راحت سرمدی خواهید یافت.  او نیز پذیرفته و رهسپار دریاهای ناشناخته میشود.  پایان داستان البته معلوم است که آنچه را هم داشت از دست داده و باقی عمر را با خفت و خواری در سرگردانی دریاها سپری خواهد کرد.  آنچه اغلب موتور محرک چنین وقایعی است، همانا طمع بی پایان آدمیست.  موضوع اگر بهمین حد ختم میشد امری شخصی تلقی میشد ولی بدبختانه در پروسه چنین وقایعی بیگناهانی اسیر و گروگان این نقشه های شوم شده و در مراحل اجرای آن قربانی میشوند.  دیرزمانیست که ساکنین اروپا گلیم خود را از این مهلکه بدر کرده اند.  اما آیا انسانها از لحاظ اجزاء بدنی متفاوتند؟  بنظر میرسد آنچه موجب تفاوتهاست نرم افزار است و نه سخت افزار.  لذا اشخاص بلحاظ ماده تفاوتی نداشته و ذهنیت و باورهاست که تفاوت های عظیم ایجاد میکند.  جدا از فرهنگ، گاهی نیز سیستم سیاسی حاکم (ایدئولوژی) طی چند نسل باعث دگرگونی های زیاد میگردد.  مقایسه کره شمالی و جنوبی که مردمانی از یک نژاد و فرهنگ دارد از این دست است.   متشابهاً داستان آلمان شرقی و غربی در طی دوره پنجاهساله جدائی از همین قسم است.   پاکستان و هند نیز مثال دیگریست که چگونه باورها باعث اینهمه افتراق و جهت گیری های متضاد در یک نژاد و یک جغرافیا شده است.  این تفاوتها حتی در شعبات یک دین واحد نیز قابل ملاحظه است.  باورمندان آئین پروتستان نسبت به باورمندان کاتولیک که هردو مسیحی هستند بطور کلی منظم تر و خلاق ترند.  هرچه رسوبات فکری کمتر و سبکتر باشد، آزادی ذهن برای خلاقیت و توسعه بیشتر است.  مثالهای دیگری را ضمن درس فلسفه در دوران گذار روم  و ورود به مسیحیت دیدیم و اینکه چگونه با ورود مسیحیت به اروپا دانش ها سیر قهقرا پیمود.  این مثالها و شواهد بیشمار دیگری که جامعه شناسان ارائه میدهند همگی دلالت بر یک حقیقت واحد دارد و آن اینکه اختلاط هر نوع ایدئولوژی متصلب و متعصب با آئین کشورداری جز نکبت و بدبختی برای آن جامعه دستآورد دیگری ندارد.  چنین جامعه ای بسرعت راه استبداد طی کرده و پرسشگری تابو تلقی میشود.  خطوط قرمز اولیه بسرعت چنان پهن میگردد که فضای خالی باقی نمیگذارد.  در این حالت آحاد این جامعه با افسوس به جوامع دیگر نگریسته و آنها را پیشرفته میخوانند.  غافل از اینکه آنها معمولی و متعادلند و اینها هستند که در حال عقب گردند ( مثل اینکه میگویند ارز خارجی بالا رفت حال آنکه پول ملیست که پائین آمد!).    

     نتیجه ای که غالب خردمندان به آن رسیده اند همانا پرهیز از آمیختن این دو حوزه است.  فصل مشترک اغلب ادیان سامی، ترس از مرگ و طمع در وصول به بهشت و زندگی سرمدیست که انگیزه اصلی را تشکیل میدهد.  در آئین بودا، آنچه اصل اساسی است همانا موضوع رنج است.  او این حقیقت را اینگونه بیان میدارد: " ای رهروان، این است حقیقت عالی رنج.  زائیده شدن رنج است؛ پیری رنج است؛ بیماری رنج است؛ مرگ رنج است؛ بودن با چیزهای ناخوشایند رنج است؛ دور بودن از چیزهای خوشایند رنج است؛ به آرزو نرسیدن رنج است".  آنگاه خاستگاه رنج را نام برده و در ادامه راه رهائی از رنج را به رهروان مینماید: "آن راه در حقیقت راه هشتگانه عالی وصول به حقیقت است یعنی شناخت درست؛ اندیشه درست؛ گفتار درست؛ کردار درست؛ معیشت درست؛ کوشش درست؛ حال درست؛ و خلسه درست است".  مفهوم وی از دین مفهومی کاملاً اخلاقی بدون اتکا به عالم بالا و تشریفات و امثالهم بود.  شاید متوجه شده اید که سه تای این راه ها برای ما ایرانیان بویژه بسیار آشناست: پندار نیک؛ گفتار نیک؛ کردار نیک.  شاید اگر امروز چنین مشابهتی را میان نویسندگان معاصر ببینیم به سرقت ادبی متهم میکنیم.  در حالیکه در گذشته های دور که آثار مکتوب ( چاپ هنوز اختراع نشده بود) برد چندانی نداشت، این گفتارها و اقوال شفاهی بود که سینه به سینه توسط کاروانها دره ها و کوه ها را طی میکرد و از دیاری به دیار دیگر میرفت.  در این سفرها طبعاً چیزهائی هم اضافه یا کم میشد.  در انتهای راه دیگر معلوم نبود که اصالت اثر از کیست بلکه محتوای پیام بود که اثرگذار بود.  در زمانهای دور، ایده ها و افکار حالت سیالی را داشت که به اطراف و اکناف پخش میشد.  داستان بسیار قدیمی گیل گمش و افسانه های قدیمی بابل بعداً سر از تورات بصورت داستان آفرینش و طوفان نوح در میآورد توگوئی که اصل آن همینجا بوده.  پیام زرتشت بزرگ نیز در آئیین کهنی که آورده بود کاملاً اخلاقی و این جهانی و مشوق تلاش و آبادانی بود.  روش بودا و زرتشت بر عمل گرائی و به-زیستی در سایه صلح بدور از تشریفات قربانی و جزمیات اضافی و امثال آن بود.  هنوز در بسیاری از مسائل فلسفه، دوگانگی خیر و شر یا نور و تاریکی میتواند راهنما باشد.  امروز مشابه آنرا در فیزیک بنام دوگانگی موج ذره میشناسیم.  هنوز خورشید مهمترین و تنها حقیقتی است که نبود آن مساوی هلاک زمین و زمینیان است.  همه ادیان و حتی فرقه های متصوفه و دراویش در یک امر مشترکند و آن اینکه هدف نهائی نجات خویش است.  یا بعبارتی بدر بردن گلیم خویش از آب که البته ایرادی برآن نیست.  سعدی حکایتی دارد که در انتها همین نکته را بیان داشته است:  صاحبدلی به مدرسه آمد زخانقاه/  بشکست عهد صحبت اهل طریق را/  گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود/  تا اختیار کردی از آن این فریق را/  گفت آن گلیم خویش بدر میبرد زموج/  وین جهد میکند که بگیرد غریق را/.  او هم همین را میگوید که قبلاً اشاره کرده بودیم اهل زهد و طریق معمولاً فقط در صدد نجات شخص خوداند.  در حالیکه اهل مدرسه (اهل علم و اهل فکر) مایلند که غریقی را نیز نجات دهند و فقط فکر خود نیستند. 

      کوتاه سخن اینکه، ابتدای راه برون رفت از مشکلات و آغاز عمل گرائی با "پرسشگری" آغاز میشود.   هرچه این امر در سطح وسیعتری صورت گیرد، احتمال وقوع تحولات بیشتر است.  مادام که بن مایه های فکری بر همان مدار سابق باشد، انتظار تحولی نمیتوان داشت.  یک ضرب المثل لاتینی میفرماید " از هیچ، فقط هیچ زائیده میشود".  در کلاسهای درس، گاهی برای جلب توجه دانشجویان، پرسش هائی به میان انداخته میشود که ذهن های مانده و زنگ زده را بکار وادارد.  چه بسا استاد نیز جواب را نداند.  حقیقت عالی ما اینجا اینست که فعلاً به ضرس قاطع همین یک جهان را داریم و برای آبادانی آن باید کوشید و ضمن برخورداری برای خود، دنیائی بهتر را به آیندگان بسپاریم.  مگر نه اینست که دیگران کاشتند و ما خوردیم؛ ما بکاریم تا دیگران بخورند.  به واقع جای بسی تأسف است که با وجود چنین ادبیاتی، چنین وضعیتی را برای خود و آیندگان رقم زده ایم.  لازمست برای آن دنیا (یا دنیا های) دیگر صبور بوده و هرگاه زمانش فرا رسید آنگاه با ابزار مناسب آن-جهانی به کشت و زرع در آنجا پرداخت.  پرداختن نابهنگام به چیزی که وقتش نرسیده و محل و موقعیتش معلوم نیست، از کوتاهی عقل است. 

  • مرتضی قریب