فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عقاید» ثبت شده است

۱۵
فروردين

معماها -15

     برای کنترل جامعه چه باید کرد؟  آیا قانون بتنهائی کافیست؟  چه کسی حق دارد قانون را بنویسد؟  آیا قانون الهی برای اداره جامعه کفایت میکند؟  چرا سرباز زدن جوامع از تبعیت قوانین دینی به رشد و پیشرفت میانجامد؟  چرا آنها که از قانون دینی تبعیت کردند همواره نیازمند جوامع سکولار شده اند؟  صرفنظر از همه اینها، برای کنترل بهینه جامعه خوبست جامعه را ثروتمند ساخت یا آنرا در فقر و فاقه نگاهداشته شادی را در آن ممنوع ساخت؟  به پرسش اخیر میپردازیم.

1- فقر یا ثروت.  حکومتی که میخواهد پشتیبانی اکثریت مردم را داشته باشد در این رابطه چه باید بکند؟  معما اینجاست که آیا تحمیل فقر در جامعه به کنترل بهتر می انجامد یا توزیع عادلانه ثروت موجب هواداری عامه از حکومت میشود؟  هردو نوع وجود دارد و نتایج آن نیز هویداست. 

بنظر میرسد طرح پرسش فوق اندکی سوأل برانگیز باشد چه اینکه علی الاصول حکومت با پشتیبانی عامه بر سر کار میآید و به محض از دست دادن این پشتیبانی، بلافاصله کرسی قدرت را ترک و آنرا باید تحویل گروه جدید که مورد پشتیبانی مردم است بدهد.  این نوع حکومت ها به نظام های مردم سالار یا دموکراتیک موسومند.  لذا بنظر میرسد سوألی که طرح شد مربوط به نظام های غیر دموکراتیک و استبدادی باشد.  این نوع نظام ها برخلاف میل مردم برسر کارند. در این نظام ها آیا فقر توده به کنترل بهتری می انجامد؟

پس باید پرسید در یک نظام استبدادی و طبعاً غیر دموکراتیک، آیا گسترش فقر به حکومت گران کمک میکند؟ یا آنچه در نظام های نرمال معمول است یعنی افزایش ثروت و توزیع عادلانه آن؟  قبلاً دیدیم شدید ترین شکل استبداد در نظام های ایدئولوژیک بروز میکند.  تاریخ نشان داده در نظامهای کمونیستی بنام توزیع عادلانه ثروت، توزیع فقر اجرا شده زیرا که ابزار مؤثر کنترل جامعه ازکار درآمده.  وقتی تمام راه های زندگی مردم به نوعی به مجوز از حکومت ختم شود، نانِ شب مردم گروگان اطاعت از حاکمیت میشود. 

نظام دینی نیز نوعی نظام ایدئولوژیک است و متشابهاً آنچه به او در کنترل جامعه کمک میکند گسترش عامدانه فقر است.  نظام حتی اگر درآمدهای سرشار از فروش نفت و سایر معادن داشته باشد ترجیح میدهد عواید آن در جای دیگری غیر از جامعه خودش هزینه شود.  کجا؟ یکی از محل های این هزینه، گروه های اوباش و گرسنه در خارج مرزهاست تا با پخش پول بتواند آنها را در راستای تحقق خواسته های خود در برون مرز داشته باشد.  حال اگر پای ایدئولوژی نیز در میان باشد که دیگر نور علی نور است زیرا عامل ایدئولوژی چسب محکمتری برای وابستگی این اقشار است که کمبود پول منجر به قطع وابستگی نمیشود.

در صورت به تنگ آمدن مردم و اعتراض، نظام های این چنینی همواره پاسخی یکسان در آستین دارند.  در نظام های کمونیستی واژه "امپریالیسم"، "دشمن خلق" و امثالهم پاسخ حاکمیت است.  اتفاقاً در نظام دینی نیز عیناً واژه "دشمن" بیشترین کاربرد را دارد.  حال آنکه بواقع دشمن مردم کسی جز خودِ حاکمیت نیست.  طُرفه آنکه نظام دینی که مرتب دم از خدا میزند، نزدیکترین پشتیبانان او همین نظام های بی خدا هستند!  شگفت آور است؟  خیر. زیرا تنها موضوع مهم و مطرح همانا استمرار حاکمیت به هر قیمت ممکن است!

2- غم یا شادی.  این نظام ها همانطور که فقر را برای مردم میپسندند، غم و اندوه را هم بجای شادی تجویز میکنند.  بی سبب نیست اگر مردم برای انبساط به بوستان های شهری پناه برند، نظام نیرو پیاده میکند.  چنین نظامی هرگونه شادی مردم را دشمنی با خود تلقی کرده و ترویج غم و اندوه را ابزار مکمل در کنترل جمعیت میداند.  هرگاه از دفع دشمن خارجی ناکام شود برای انتقام، آسان ترین هدف را نشانه میرود.  چه چیزی آسانتر از اعدام مردم بیگناه به بهانه واهی سب النبی و امثالهم یا ساقط کردن هواپیمای مسافربری؟

خلاصه آنکه، مستبد تصور میکند ملقمه فقر و غم و ایجاد وحشت، بهترین ابزار کنترل جامعه در دست اوست.  شاید اینطور باشد!  اما هرچیزی آستانه تحمل خود را دارد.  باید دید این ابزار تا کجا کاربرد دارد؟  گسترش فقر تا کجا میتواند ادامه یابد؟  آیا به پشتیبانی مردم میانجامد؟  طبعاً خیر بویژه که آنها، دارایی خود را در دستان مفسدین ریاکار میبینند.

  • مرتضی قریب
۱۱
فروردين

معماها -14

     برخلاف بخش تاریخی مذاهب در تاریخ طبری که اکثراً به تعصبات آلوده و اغلب بدور از واقع است، اما تاریخ دوره ساسانی که کمتر دچار این آلودگی است به واقعیت نزدیکتر بوده و مورد مراجعه بسیاری از مورخین است.  شاید علت دیگرش نزدیکتر بودن به عصر نویسنده کتاب است که طبعاً تحریفات کمتری را پذیرفته است.  معمای دیگری که وجود دارد پاسخ بدین سوأل است که اصولاً تاریخ به چه کار میآید و بود و نبود این علم چه اهمیتی در زندگانی ما دارد؟ 

  1. حُسن تاریخ.  کمترین فایده تاریخ، علم بر احوال گذشتگان است و مانند هر علمی، دانستن حقایق بخودی خود یک فضیلت است.  اما از لحاظ عملی، بزرگترین حُسن آن آگاه شدن جامعه از اشتباهات گذشتگان است.  اینکه از این اشتباهات درس گرفته نه تنها در صدد جبران مافات باشیم بلکه مانع تکرار آنها در حال و آینده باشیم.  که اگر این استفادهِ عملی نمیبود، مطالعه تاریخ و بود و نبود آن چندان لطمه ای به نحوه زندگی وارد نمیکرد.

گاهی افراد به اشتباه تصور میکنند که داشتن یک تاریخ کهن تضمینی برای بقای کشور و جلوگیری از سقوط در ظلمات تاریخ است.  ابداً چنین نیست.  بعنوان نمونه نگاه کنید به تاریخ زرین کهن سرزمینی که امروز افغانستان نام دارد و قبلاً بدان اشاره کرده بودیم (1401/11/17).  مقایسه کنید ثروت و سعادت مردمان باستان این خطه را با وضع امروز.  مقایسه کنید ریخت و قیافه مردمان آن دوران را که از روی مجسمه های مکشوفه پیداست، با چهره کثیف و ریشوی طالبان امروز.  مقایسه کنید هنر و تمدن آن دوران را با تفکرات جهنمی و ضد بشری اینان که شهره عالم است.  آیا هیچ تصور میشد آن شکوه و عظمت بدین شرایط جهنمی سقوط کند؟  این عقب گرد شامل حال بخش اصلی و غربی یعنی ایران امروزی نیز شده که همچنان اسیر چنگال ایدئولوژی ضد بشری همتایان طالبان در این سو هستیم.  پس تاریخ کهن تضمینی برای نجات نیست، شجاعت لازم است و آویختن به ریسمان عقل، یعنی یگانه راه رستگاری.

  1. کتاب تاریخ.  حال که مطالعه تاریخ مفید است، از میان اینهمه کتاب، کدام را انتخاب کنیم؟  طبعاً آنرا که به مراجع بیشتری دسترسی داشته و توسط نویسنده یا نویسندگان دانشمند و صاحب صلاحیت نگاشته شده باشد.  کتابی که نویسنده روش استدلال عقلی را در انتخاب قول صحیح از میان اقوال متعدد بکار برده باشد.  برای کسی که بخواهد اولین گام را مطمئن برداشته باشد، دوره تاریخ تمدن ویل دورانت شاید بهترین گزینه باشد. 

حتی اگر نویسنده کتاب مورد وثوق باشد، اما نباید مانع از این باشد که خواننده همواره با چشمانی باز و درجاتی از شک و تردید به موضوعات کتاب بنگرد.  بهترین تکنیک در خواندن کتاب تاریخ همان روشی است که ما در کار مطالعه کتب علمی بکار میبندیم.  اینکه هرچیزی که ارائه شده را خود نیز تا آنجا که ممکن است تجزیه و تحلیل کرده صحت و سقم آنها را خود بیازمائیم.  مثلاً اگر فرمولی در ارتباط با فشار استاتیک درون مایعات ارائه شده، خود سعی کنیم بجای حفظ کردن، آنرا از طریق قوانین نیوتون نیز استخراج کنیم.  بعبارت دیگر، قطعات مختلف علم باید مانند تکه های پراکنده پازل در کنار هم جفت و جور شده یک تصویر معنادار بسازد.  ظهور تناقض، هشدار است برای احتیاط و بازنگری.  همین شیوه شکاکانه باید چراغ راهنمای ما در بررسی تاریخ باشد.  پس بهتر است خیلی از اخبار وقایع تاریخی را صرفاً بعنوان خبر تلقی کرده موضعی در رد و قبول اتخاذ نکنیم مگر اطمینان نسبی وجود داشته باشد.  مهمترین راهنمای ما عقل و استدلالات عقلی است که اگر مطالب با عقل و سایر یافته های تثبیت شده سازگار نباشد فقط بعنوان خبر تلقی شود.  مگر وقتی داستان و قصه میخوانیم با آنها چه میکنیم؟  فقط میخوانیم و لذت میبریم!  قرار نیست هر نوشته ای ملاک حقیقت باشد!  پس اغلب احادیث تاریخی را بعنوان داستان تلقی کرده کاری بکارشان نداشته باشید. 

خلاصه آنکه، طبری خود به ضد عقلی بودن روایات خود واقف بوده و هشدار هم داده بود ولی ابزارهائی که ما امروز داریم او در دسترس نداشت.  اگر میخواست تاریخ خود را با رعایت ضوابط عقلی بنویسد، چیز زیادی باقی نمیماند! آنچه کرد بهترینی بود که میتوانست بکند. دوران او عصر طلائی و زودگذری بود که هنوز دانشمندان ایرانی کم نبودند که بعداً باآمدن مغول و سپس صفویه، توگوئی عقلانیت یکسره از سرزمین ما رخت بربست.  اما خوشبختانه عصر روشنگری در راه است.

  • مرتضی قریب
۱۱
فروردين

معماها -13

    دیدیم که تاریخ باعث شکل گیری عقاید ما میشود.  اهمیت آن بویژه در خصوص موضوعات مذهبی و علی الخصوص در میان جوامع خرافات زده خاورمیانه بسیار زیاد است.  بیشترین حجم خرافات نیز از مسیر تاریخ وقایع مذهبی وارد جامعه شده و توسط ارباب دیانت با تکرار و تکرار آنرا در اذهان جایگیر میکنند.  معما اینجاست که آیا مطالعه تاریخ به روشن شدن ذهن کمک میکند یا برعکس، موجب دور شدن افکار از حقیقت وقایع میشود؟  شرح زیر در همین باب است.

  1. تاریخ مذهبی.  در بحث پیشین دیدیم که تاریخ طبری که فارسی شده آن به تاریخ بلعمی نیز شهرت دارد، یکی از منابع مهم و مورد وثوق همه مورخین بوده بطوریکه تاریخ نویسان بعدی کار خود را ادامه کار او دانسته اند.  بخش بزرگی از این کتاب به سرگذشت های مذهبی اختصاص دارد که در کتب مقدسه نیز یاد شده.  اما برخی از همین سرگذشت ها در کتب تاریخ متعارف هم آمده که متکی به تحقیقات علمی و ادله عقلی است.  مقایسه این دو بخش روشنگر نکات مهمی است که باید راهنمای کسانی قرار گیرد که علاقمند به استخراج وقایع حقیقی از دل تاریخ هستند. 
  2. تاریخ متعارف.  امروزه رویه قدیم در تاریخ نگاری منسوخ شده است.  با اینکه اقوال و روایات هنوز ملاک کار است منتها چیزی که در گذشته ممکن نبوده اکنون مکمل کار گشته است.  خواندن کتیبه ها و طومارهای حکومتی و توجه به یافته های باستان شناسی و نهایتاً تحلیل مدارک و قیاسات عقلی همه به روشن تر شدن تاریخ کمک کرده و آنچه مورد اجماع محققین و مورخین است بصورت تاریخ متعارف شکل گرفته است. امروزه تاریخی که میتواند مورد استناد عقلا قرار گیرد همین تاریخ متعارف است که نمونه آنرا در دوره تاریخ تمدن دورانت میبینیم.
  3. مقایسه.  اکنون بطور نمونه برخی از بخش های مشترک را مقایسه میکنیم تا شاید بکار کسانی که تازه میخواهند خود از حقایق تاریخی سر درآورند کمکی باشد.  قسمتی از تاریخ طبری به شرح نبوت موسی و قوم او پرداخته است که کم و بیش همه میدانیم.  در مرحله ای، موسی وارد سرزمین مصر میشود و با فرعون وارد مباحثه میگردد.  موسی چوب خود را بر زمین انداخته مار میشود و معجزه خود را به رخ فرعون میکشد.  فرعون با نجابت خاص خود فرصت میطلبد تا فکری کند و بعد مدتها جادوگران خود را به دربار میآورد تا بَدَل جادوی موسی را بر زمین زنند.  خلاصه کش و قوس مدتی بدرازا کشیده عاقبت جادوگران تسلیم آئین موسی شده از فرعون رو برمیگردانند.  فرعون بجای اینکه موسی را تأدیب کند دستور کشتن اتباع خود را میدهد!  "فرعون از شرم چهل روز کس را ندید".  " اتباع موسی بسیار شد و 20 سال موسی اندر میان ایشان بماند".  هرسال موسی بلائی بر سر مردم مصر میآورد و فرعون با بردباری تحمل میکرد و عجیب اینکه هیچ کس بادیدن این همه معجزات به موسی نگروید!  در حقیقت نزد آدمی مُنصف، او که صاحب معجزه حقیقی بود نه موسی بلکه فرعون بود که با داشتن جلال و جبروت آسیبی به موسی و قوم نرساند!  تا سرانجام، قوم به هدایت موسی نیل را شکافته و فرعون و لشکر او که در پی او رهسپار شدند همگی در آب غرقه شدند. 

اما تاریخ مدون چه دارد بگوید؟  مطلقاً هیچ!  داستان فوق که بعنوان تاریخ نقل شده با همه زیبائی و لطف، سر موئی حقیقت ندارد.  زیرا تاریخ مصر که به همت دانشمندان از الواح هیروگلیف یک به یک مطالعه شده و با طومارها و سنگ نبشته ها و سایر آثار باستانی مقابله و رمز گشائی شده کمترین نشانی از وجود شخصیتی بنام موسی و قوم وی ندارد.  اگر گزارش قبلی درست است پس این چیست و اگر این صحیح است پس آن چیست؟  بعلاوه، جدا از تاریخ مدون، نگاه عقلانی به روایت مذهبی نکات زیادی را آشکار میکند که با عقل ناسازگار است.  از یکسو فرعون را شخصیتی ستمکار مینمایاند از سوی دیگر نگاهی بیطرفانه به آنچه او در مقابل موسی کرد او را باید فردی مهربان و بردبار تلقی کرد که همه بلایای موسی را تحمل کرده فرمانی برای تأدیب او صادر نکرد.  او به حق سزاوار تکریم است و گور او که شاید یکی از اهرام باشد باید گلباران شود.  هنگام خروج قوم از مصر میخوانیم که آن شب موسی سپاه را شمرد "ششصد هزار و بیست هزار مرد بود".  اگر هر شمارش فقط یک ثانیه طول بکشد، دستکم یک هفته میطلبد که با عبور همانشب از رود نیل مغایرت دارد!  و صدها نکته باریکتراز مو!. 

خلاصه اینکه، یا باید عقل را میزان گرفت یا صرفاً اقوال و احادیث را ملاک گرفته، عقل را زحمت نداده آنرا مرخص کرد.

  • مرتضی قریب
۱۰
فروردين

معماها -12

    حقایق حوادث تاریخی چگونه مُسجل میشود؟  معما اینجاست که آیا هرآنچه در کتب تواریخ میخوانیم درست است؟  آیا همه، واقعیت مسلم است؟  چگونه بدانیم آنچه در کتابها نوشته شده منطبق بر واقع است؟  فعلاً منظور ما حوادث و سرگذشت های تاریخی است که موضوعات علمی و فنی خود حدیث دیگریست و بحثی جداگانه میطلبد. 

  1. تاریخ.  مقدار زیادی از اطلاعات ما ناشی از تاریخ است که عقاید ما را درباره گذشته و حال شکل میدهد.  تنها دسترسی عمده ما به این اطلاعات از طریق نوشته هائیست که در کتابهای تاریخ مندرج است.  اما او که تاریخ را نوشته تنها میتواند آنچه را در زمان خودش رخ داده بنویسد آنهم نه به ضرس قاطع.  پس به گزارش آنها که داد سخن درباره پیشینیان و سرگذشت احوال آنان داده اند چگونه میتوان اعتماد کرد؟  آیا اصلاً شرح این حوادث تاریخی قابل اعتماد هست؟  در یک کلمه بهتر است بگوئیم خیر!، همیشه با درجه ای از شک و تردید نگاه کنید.
  2. تاریخ بلعمی.  اصل این کتاب، "تاریخ الرسل والملوک" است که نویسنده آن محمد جریر طبری بوده و به تاریخ طبری مشهور است.  کتاب در نیمه دوم قرن سوم هجری و به عربی نوشته شده است.  اما بلعمی وزیر سامانیان آن را به فارسی سره ترجمه کرده و به لحاظ سادگی، بسیاری آنرا بعنوان تاریخ طبری مورد استناد قرار داده اند. در این کتاب که به "تاریخ بلعمی" نیز مشهور است، بلعمی بسیاری از ارجاعات را حذف و از نقل قول های متعدد به یک یا دو که مورد اجماع بوده بسنده کرده و حجم کتاب را بسیار کاهش داده است.  استاد محمد تقی بهار در سال 1312 هجری شمسی کار تصحیح آنرا بر عهده گرفت که بعداً استاد پروین گنابادی آنرا به سرانجام رسانید. 

استاد بهار در مقدمه خود از مشکلات تصحیح نسخ چنین گفته اند: "چیزی که اسباب تأسف و تحیّر است آن است که در تمام این ده نسخه خطی و یک نسخه چاپی که به نظر این نویسنده رسیده و با دقت آنها را مقابله و مطالعه کرده ام دو نسخه دیده نمیشود که به تقریب شبیه به یکدیگر باشند و بتوان گفت که آندو از یک مأخذ حکایت میکنند."  او در ادامه، میافزاید اگر کسی اهل تتبع نباشد تصور خواهد کرد که این همه نسخ مختلف کار بلعمی های متفاوت است، حال آنکه علت این همه اختلافات، تصرفات بیرویه نُساخ و حاشیه نویسان در امتداد قرون عدیده بوده و بلاها بر سر آثار قدما آورده اند! 

طبری تاریخ خود را از زمان آدم آغاز کرده و به عصر خود یعنی به سال 302 هجری خاتمه میدهد.  پرسش این است او که خود در این بازه زمانی مدید شاهد وقایع نبوده چگونه دست به نگارش زده؟  پاسخ روشن است، اساس کار او اتکا به نقل قول هاست.  اما همانطور که در سخن استاد بهار دیدیم، واگویی نقل قول ها در سلسله راویان احادیث چنان آنها را دچار اِعمال نظرات شخصی راویان میکند که اصالت حدیث را زیر سوأل میبرد.  طبعاً هرچه فاصله زمانی بیشتر باشد احتمال دخل و تصرفات بیشتر است.  بگذریم که اگر اصالتی هم داشته باشند واقعی بودن آنها زیر سوأل است. اما چند نکته به نفع تاریخ طبری هست.  یکی اینکه ایشان فردی درستکار بوده در نقل قول ها دخل و تصرفی نکرده حفظ امانت کرده است.  اما اینکه اصل نقل قول ها واقعیت محرز بوده یا نه، خودش به این نکته واقف بوده است بویژه که برای یک واقعه خاص چندین قول متفاوت بلکه معارض وجود داشته است.

طبری در آغاز کتابش در مقام عذرخواهی از مطالبی که ممکنست بدور از واقعیت باشند میگوید "خواننده این کتاب بداند که استناد ما بدانچه درین کتاب آوردیم به روایات و اسنادی است که از دیگران بتوالی بما رسیده و من نیز خود از آنان روایت میکنم یا سند روایت را بایشان میرسانم، نه آنکه در آوردن مطالب تاریخی استنباط عقلی شده باشد... اگر شنوندگان اخبار این کتاب، به برخی از داستانها و قصه ها برخورند که عقل وجود آنها را انکار کند نباید بر من خُرده گیرند، زیرا ما آنها را چنانکه شنیده ایم در کتاب خود آورده ایم".

خلاصه آنکه، در قدیم علم مانند امروز نبود و اگر درباره تاریخ گذشتگان حرف میزدند فقط نقل قول بود و بس.  تنها کار مورخ واگویی اقوال مختلف بود و مورخی متعهد مثل طبری بهترین کاری که میتوانست انجام دهد حفظ امانت در نقل آنها بود و نه چیزی اضافه و کم کردن از خود.  برای او چاره دیگری هم نبود و مثل امروز نبود که بکمک باستان شناسی و روانشناسی، تاریخ جنبه علم پیدا کرده باشد.  نکته مهم، اشاره طبری به عقل است که در ادامه مطلب بعدی گفته خواهد شد.

  • مرتضی قریب
۲۳
مرداد

در جستجوی حقیقت

    پیرو داستان قبلی و حوادث پیش آمده برای هیئت اکتشافی از سوی کشوری نفتی در خاورمیانه (احترام به عقاید تا کجا، 99/5/18)، هیئت دیگری تحت عنوان هیئت حقیقت یاب برای بررسی این فاجعه و دلایل رخداد آن عازم قلب آفریقا میشوند.  یادآور میشویم که یک هیئت اکتشافی با راهنمائی کسی که با زبان و آداب بومیان آشنائی داشت رهسپار دیدار یک قبیله عقب افتاده آفریقائی شد.  هدف اصلی آن بود که در بازگشت ثابت کنند کشور متبوع خودشان والاترین کشور از نظر اخلاق بوده و آداب و مذهب آنها همواره بهترین بوده و خواهد بود.  قبیله آفریقائی نیز به منظور مبنای مقایسه انتخاب شده بود.  در پایان کار، متأسفانه، فقط راهنما شانس بازگشت را پیدا کرد و خبر آورد که اعضای هیئت در  این مأموریت در اثر مجادله لفظی شهید شده و به درجه خورده شدن توسط قبیله نائل شده اند.  این هم خبر خوبی بود و هم خبر بد، لذا تدارک مأموریت دیگری دیده میشود که هیئتی حقیقت یاب برای یافتن علل فاجعه و پیدا کردن حقیقت ماجرا به همراهی راهنمای سابق بدانجا رفته و یافته های خود را طی گزارشی دقیق تقدیم مقامات حکومت کنند.

     هیئت جدید، پیش از رهسپاری جلساتی برای هماهنگی برقرار کرده و قرار بر این گذاشتند که 1- سعی شود حتی المقدور با سلاح منطق با بومیان برخورد شود شاید به راه راست هدایت شوند و ضمناً سلامت گروه حفظ شود.  2- در بدو ورود در میدان ورودی دهکده، مراسم احترام به بت بزرگ حتماً بجا آورده شود تا به سرنوشت هیئت قبلی دچار نشوند.  چرا که خارجیانی که وارد کشور میشوند متشابهاً مجبورند شعائر را به زور رعایت کنند لذا منطق حکم میکند گروه نیز رعایت کند.  3- دوچرخه های تاشو در بار و بنه همراه باشند تا با راحتی بتوان به گوشه و کنار منطقه سر زد.

     هیئت با این تمهیدات، رهسپار شده و پس از پشت سر گذاشتن مخاطراتی چند عاقبت به دهکده کذائی رسیدند.  طبق معمول شب را در بیرون دهکده استراحت کرده تا صبح اول وقت با نیروی مضاعف مأموریت خود را آغاز نمایند.  طبق وعده، پس از عبور از دروازه ورودی و در میدان ورودی دهکده مراسم تکریم را در مقابل بت بزرگ بجا آوردند.  منتها برای محکم کاری چند دوری هم دور آن طواف کردند تا کم نگذاشته باشند.  سپس سوار دوچرخه ها شده عازم میدان مرکزی شدند.  در این فاصله، رئیس قبیله که خبردار شده بود با جمع کثیری از بومیان در میدان حاضر شده منتظر ورود آنها بود.  اما به محض ورود هیئت، وسایل آنها و بویژه دوچرخه هایشان ضبط گردید.  وقتی با چهره خشم آلود رئیس مواجه شدند، رهبر گروه گفت: عمر رئیس به درازا باد.  ما نه تنها طبق اعتقادات شما احترام لازمه را برای بت بزرگ بعمل آوردیم بلکه بیش از آن کردیم که معمول او بود.  ما آمده ایم تا آخرت شما را آباد کنیم.  به این چیزها که دارید ابداً راضی نباشید.  رئیس با فریاد حرف او را قطع کرده گفت اما جرم بزرگی مرتکب شده اید.  اینجا دوچرخه سواری برای مردان گناهی عظیم بشمار میرود و مستحق اعدام است.  با یک درجه تخفیف، جوشانده و سپس خورده میشوید.  رئیس که حوصله جرّ و بحث نداشت از جادوگر قبیله خواست که تشریفات تفهیم اتهام را ادامه داده و خود میدان را ترک کرد.  جادوگر با تنها پارچه ای که داشت و آنرا دور سرش بسته بود شروع کرد به نصیحت کردن هیئت.  او گفت رئیس بشما رحم کرد زیرا جرم این گناه زنده زنده خورده شدن است.  رهبر گروه گفت ما نیز برای دوچرخه سواری جرم مشابهی داریم ولی فقط برای زنان است که بار اول زندان است ولی اگر بار سوم تکرار شود اعدام است.  اما شما در همین بار اول که نمیدانستیم جرم است ما را محکوم کردید.  آخر این چه عدالتی است؟ ضمن اینکه ما مرد هستیم و در کتب قدیمه، رجال از جایگاه والائی برخوردارند.  این ظلم شما فاحش است حال آنکه اگر ما تنبیه میکنیم در حق زنان است تازه آنهم در بار سوم.  آخر این چه فرهنگ منحطی است که شما دارید؟  زنان شما اینطور لخت و پتی در معابر میگردند و جرمی بحساب نمیآید ولی دوچرخه سواری را جرم و آنهم فقط برای مردان  میگیرید.  واقعاً کارهای شما برعکس است.  گویا آخرزمان شده. حقاً که آبروی حقوق بشر را هم برده اید.  بی جهت نیست در زمره مناطق عقب افتاده بشمار میروید. 

      جادوگر که ضمناً نقش قاضی القضات را نیز بر عهده داشت به آرامی در صدد توضیح برآمده و میگوید:  اول اینکه این شما هستید که کارهاتان برعکس است و خلاف آدمیزاد.  حکم ما در مورد دوچرخه سواری مردان بدون تحقیق نبوده.  سالها پیش، دشمنان همسایه ما عده ای پای دوچرخه را اولین بار به این سرزمین باز کردند.  پزشکان نباتی ما بزودی تشخیص دادند که کاربردش مردان را عقیم میسازد.  پس آنرا گناهی عظیم تشخیص دادیم چه اینکه رئیس خردمند ما پاداش تولید مثل را در آسمانها قرار داده و برای هر بچه ای که متولد میشود تیروکمانی جایزه تعیین کرده تا مردم بیشتر زادوولد کنند.  بدینطریق میخواهیم ثابت کنیم که سیاه قدرت حاکم جهان است.  دوم اینکه مردمان اینجا مطابق طبیعت عمل میکنند و به لخت و عور بودن "عادت" کرده اند.  ما معتقدیم اگر خدای واحد نادیده اراده اش بر این قرار میگرفت که مثل شما پوشش داشته باشیم، از اول ما را چنان خلق میکرد.  یا دستکم مثل اغلب حیوانات با پشم و موی انبوه متولد میشدیم.  در واقع این شما هستید که با رفتار غیر متعارف خود گناه را منتشر کرده خشم باری تعالی را موجب میشوید.  شنیده ایم ما را وحشی خطاب کرده اید، حال آنکه وحشی شما هستید که سر خود را پائین انداخته و ناخوانده بهر جا میل میکنید سرک میکشید. 

      بعد از کلی نصایح که جادوگر اعظم کرد، گروه بشدت تحت تأثیر قرار گرفت بویژه که حکمتی که در سخنان جادوگر بود هیچ تناسبی با ظاهرش نداشت.  خلاصه بعد از شور و مشورتی کوتاه بین خودشان تصمیم گرفتند از در معذرت خواهی درآمده و تقاضای بخشش کنند.  روز بعد، تقاضای عفو آنها به رؤیت مقام ریاست رسیده و مورد موافقت ملوکانه قرار گرفت.  اما با این شرط که هیئت در بازگشت چیزی جز آنچه به راستی دیده و شنیده اند نقل نکنند.  در ادامه، طی روزهای بعدی، در چند ضیافت که به افتخارشان برپا شده بود شرکت کردند و در آن چند روزی که اقامت داشتند رهبر گروه فرصت کرد که گزارش خود را تهیه کند.  اینبار، برخلاف دفعه قبل، هیئت با خوشحالی و سلامتی کامل به کشور خود بازگردیدند.  فقط دوچرخه هایشان ضبط شد که برای ساخت ابزار کشاورزی قبیله مصرف شد.  رهبر گروه به محض بازگشت گزارش خود را تقدیم کرد ولی معلوم نشد به چه نتایج عملی منجر گشت.

     بخشی از متن گزارش تدوین شده بشرح زیر است: " ... آنها آداب عجیب غریبی دارند.  در مصرف گوشت امساک میکنند و فقط وقتی دشمنان خود را شکست میدهند یا کسانی باید اعدام شوند، گوشت آنها را تناول میکنند.  در پاسخ به اعتراض ما، میگویند چه فرق میکند چه گوشت انسان چه گوشت حیوان، هردو از یک جنس اند.  مگر فیلسوف اعظم شما نگفته "انسان، حیوان ناطق است"؟ ما بلافاصله کتاب منطق ارسطو را باز کردیم دیدیم راست میگویند.  هیچ تناقضی در منطقشان دیده نمیشود.  با این همه هیچ راضی به شرکت در ضیافت آنان و خوردن گوشت همنوعان نشدیم.  ما را مسخره میکردند که با این همه دلرحمی، شنیده ایم همنوعان خود را به دلائل واهی میکشید.  حقیقتاً  که حرفی برای گفتن نداشتیم.  درختان در این فرهنگ محترم است و قطع نمیشود.  فقط از شاخه های خشکیده و درختان بر زمین افتاده و علف های خشک برای آتش یا سایر مصارف استفاده میکنند.  دلیلش را میگویند در گذشته های دور، نجات دهنده ما بشکل یک درخت درآمد و غایب شد.  ما منتظریم که یکروز که خودش صلاح بداند ظهور کند و دنیا را سیاه و تیره و تار کند که گفته اند "بالاتر از سیاهی رنگی دگر نباشد".  بهمین سبب میگویند از قطع اشجار معذورند و کشت و کار خود را در زمین های بایر و بلامصرف انجام میدهند.  با اینکه از آموزش و پرورش درست بی نصیب هستند و مثل ما از تربیت زیر سایه 124000 پیامبر سودی نبرده اند، معهذا با این اخلاق طبیعی که دارند بسیار جلوتر از ما با این سابقه درخشان فرهنگی هستند.  اصلاً قابل فهم نیست که با این میزان از عقب افتادگی در شیوه زندگی چطور منطق شان اینقدر درست و خدشه ناپذیر است.  توگوئی فرهنگ آنان، تصویر آئینه ای فرهنگ ماست.  اعتقادات ما و آنها بنظر میرسد از یک ریشه باشد ولی در اجرا در دو جهت عکس است.  ما گیج شده ایم و نمیدانیم که آنها برحق اند یا ما درست میگوئیم.  اگر با این فکر باینجا آمده ایم که فرهنگ آنها منحط است پس متشابهاً فرهنگ ما نیز باید منحط باشد.  اما چون یقین داریم فرهنگ ما والاترین است پس لابد فرهنگ آنها هم باید والا باشد.  و این مخالف فرض است.  پس ما دچار تناقض شده ایم و نمیدانیم چگونه باید حل شود.  تنها راه حلی که در افق دیده میشود و بسیار مشکل مینماید همانا دور ریختن همه آموزه های خود و بازگشت به اصول است.  بنظر میرسد باید همان کاری را کرد که آن مرد شریف که گفت "می اندیشم پس هستم" کرد.  او با یک نفس خود را از شرّ تمامی عقاید سابقش رهائی بخشید.  سپس به وارسی تک تک آموزه ها پرداخته و درست ها را بجای خود برگرداند.  همگان دارای چنین اراده ای قوی در این مسیر نیستند و راه میانه استمداد از طبقه نخبه ای که خود را قبلاً پالایش کرده باشند است.  هر راه دیگری دور باطل خواهد بود."

  • مرتضی قریب
۱۸
مرداد

احترام به عقاید تا کجا؟

     در یک سفر اکتشافی برای کشف تمدنی گمشده، هیئتی از باستانشناسان با همراهی یک راهنما آشنا به زبانهای محلی عازم قلب آفریقا شدند.  داستان به سالهای دور مربوط است که یکی از کشورهای نفتی خاورمیانه برای اینکه ثابت کند پیشرفت هایش ربطی به پول بادآورده نداشته بلکه حاصل ایمان عمیق مردمش میباشد، تحقیقات علمی را در صدر برنامه های خود قرار داد.  یکی از این گونه تحقیقات اثبات این امر بود که مردمانش متخلق به نیکوترین آداب در سرتاسر کره ارض میباشند.  طبعاً برای اینکه جای حرف و حدیثی باقی نماند چه بهتر که مقایسه با یکی از قبایل عقب افتاده آفریقا صورت گرفته تعمیم کلی داد.  لذا پس از گزینش افراد متعهد برای این هیئت و تأکید مجدد بر وجود خطوط قرمز، گروه را با سلام و صلوات راهی کردند.  بالاخره بهر زحمتی بود گروه اکتشافی پس از روبرو شدن با خطرات پرشمار و از سر گذراندن آنها، خود را به حوالی دهکده مزبور در آفریقا رساند.  راهنما که قبلاً اطلاعات مختصری از سنت های عجیب و غریب آنها شنیده بود سعی کرد هیئت را از ورود مستقیم به دهکده منع کرده و در عوض پیشنهاد کرد با اقامت در فاصله ای ایمن از دهکده، مدتی خود را با آداب و رسوم آنجا تطبیق داده بعداً اگر صلاح دانستند ورود پیدا کنند.  اما رهبر هیئت با تکبر خاصی پیشنهادش را رد کرده گفت که آداب و رسوم آنها هرچه باشد از سنت های عالیه ما برتر نیست و آنچه برنده است حرف حق است که همواره ملازم ما بوده و هست.  شک نیست که بمحض ملاقات ما و اطلاع از اخلاق حسنه ما، آنها از عقاید بدوی خود دست شسته آرزومند تشرف به عقاید آسمانی ما شوند.  اگر هم، بفرض محال، پذیرا نشوند، راه های خداپسندانه ای وجود دارد که آنها را به راه راست هدایت کرد.  خلاصه پس از بحث های مفصلی که درباره جزئیات کار بین اعضاء هیئت درگرفت، صبح روز بعد را برای ورود به دهکده مقرر کردند.

     صبح روز موعود، گروه مکتشفین وارد میدان اصلی دهکده شدند.  مدتی طول کشید تا بومیانی که اطراف هیئت را گرفته بودند خبر به رئیس قبیله بردند و او را به میدان فراخواندند.  رئیس پس از حضور در میدان، اولین دستوری که داد، خلع سلاح گروه بود و گروه که ترجمه حرفها را از طریق راهنما میشنید با توجه به تعداد کثیر بومیان نیزه بدست و با کمال ناباوری چاره ای جز تسلیم و رضا نداشت.  سپس، رئیس رو به گروه کرده جویای علت ورود آنها شد.  رهبر گروه توضیح داد که غرض ما استفسار از احوالات شما و تشویق شما به پیروی از راه راست است.  رئیس بدون توجه به خواسته وی گفت طبق اطلاع واصله شما در بدو ورود به دهکده به تندیس خدای بزرگ که در مدخل دروازه ورودی نصب است احترام نکردید.  جرم این گناه بزرگ اعدام است.  البته نخواهیم گذارد بیهوده از دنیا بروید بلکه در دیگ های بزرگی که خارج دهکده آماده شده است شما را جوشانده و سپس خواهیم خورد.  بدین ترتیب ثوابی هم نثار روحتان خواهد شد.  رهبر گروه با شجاعت تمام اعتراض کرده گفت ما طبق عقاید خود هیچگاه بت ها را پرستش نکرده و واجد احترام نمیدانیم.  رئیس قبیله نگذاشت ادامه دهد و گفت که اولاً بت ها نداریم و آن یک مجسمه هم که در میدان نصب است فقط یک نماد است.  او نماد خدای بزرگ است که جایگاهش در آسمان است و نادیدنی و یگانه و بی شریک است.  اکنون با این سخن جرم شما بیشتر هم  شد.  رهبر گروه با عصبانیت شدید پاسخ داد که عقاید شما شرک محض است زیرا آن نمادی که گفتید چیزی جز بت نیست و ما از بت پرستی بیزاریم و قرنهاست از این عادت زشت دست شسته ایم.  در اینجا، رئیس قبیله به خنده افتاد و در حالی که دستش را روی شکم گنده اش گذاشته بود بریده بریده گفت که شما هم نمادی دارید گویا خانه همان معبودتان است و سخت آنرا تکریم میکنید.  چه تفاوتی میکند؟  بالاخره نماد، نماد است خواه نماد شخص باشد یا خانه او.  چرا خودتان را نمیبینید؟  گویا اطلاعات رئیس از مکتشفین دیگری بوده که سالها پیشتر بدانجا رفته بودند و البته توسط بومیان خورده شده بودند.  این مطلب را راهنما بعداً از منشی رئیس دستگیرش شده بود.  

      مختصر آنکه بحث های دیالکتیکی رئیس و رهبر بجائی نرسید و از جنبه نظری معلوم نشد حق با کدامست زیرا براهین هردو مشابه هم بود و هردو بر سر یک چیز اما از دو موضع مختلف پافشاری میکردند.  ضمناً بنظر میرسید که رئیس قبیله با وجود بیسوادی و دوری از تمدن، استدلال هایش دقیق و محکم بود.  لیکن از جنبه عملی که نگاه کنیم، هزاران سال است که مشخص است در این مواقع حق با کیست.  حق با اوست که در قدرت است.  حق با قبیله و رئیس کوته فکرش است زیرا با همه عقب افتادگی ها، فعلاً زورش میچربد.  رئیس رو به گروه کرده گفت یک فرصت دیگر میدهم تا توبه کرده و به عقاید ما احترام گذاشته حرف حق را بپذیرید.  در غیر اینصورت آنچه قبلاً گفتم در انتظارتان است.  رهبر گروه گفت هرگز!   هرگز تسلیم دشمنان نمیشویم.  اما اعضای گروه پچ پچ کنان به دست و پا افتاده، درگوشی رهبر را مخاطب قرار داده گفتند که لج بازی بیهوده است. شما مارا به کشتن میدهد، درحالی که در اصل بین عقاید ما و آنها هیچ تفاوتی وجود ندارد.  تفاوت در نمادهاست که چیزیست حاشیه ای و قابل گذشت.  اما در نهایت، رضایتی حاصل نشد که نشد و در حالیکه زمان میگذشت، مترجم نزد رئیس قبیله رفته و گفت چون خودش از دیار دیگری است و تعهدی ندارد، عقاید قبیله را میپذیرد لیکن گروه برسر عقیده خود بوده و میگویند شهادت را انتخاب کرده اند.  

    انتهای این ماجرای دردناک منجر به این شد که گروهی که برای تحقیق در حال وحشی ها و به نیت هدایت آنها به راه راست اعزام شده بود در وضعیتی قرار گرفت تا خود مجبور به راه راست وحشی ها شود.  همانطور که حدس میزنید، با رد درخواست رئیس قبیله، تمامی افراد گروه و رهبرشان خوراک سفره قبیله مزبور شدند.  مترجم رها شد و بخت با او یار شد تا داستان خود را برای ما نقل کند.  ولی سوألی که همچنان مطرح است و هنوز کسی بدان جواب نداده و شاید یارای جواب دادن ندارد اینست که بالاخره حق با کیست؟  در این داستان احترام به عقاید کدامیک از آنها واجب است؟  علاوه بر همه اینها، احترام به عقاید دیگران تا به کجا مجاز است و از چه نقطه ای به بعد عبور از خط قرمزها تلقی شده و باید در قبال آن ایستادگی کرد؟  آیا اصولاً احترام به عقاید، هرچه باشد، الزامی است؟  اگر نه، شرایطش چیست؟  و پرسش نهائی اینکه آیا سرنوشت ما به نمادها گره خورده؟  ما برای نمادیم یا نماد برای ماست؟

     

  • مرتضی قریب