فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۴۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ایدئولوژی» ثبت شده است

۱۳
مهر

ایدئولوژی (1)

    ایدئولوژی از لحاظ لغوی یعنی "علم ایده ها" یا علم ایده شناسی.  اما ایده چیست؟  همان است که در نظریه مُثُل (ایده) افلاطون قبلاً شرح داده ایم.  اما امروزه این اصطلاح بیشتر در حوزه سیاست یا حکومت داری بکار میرود و آن عبارتست از نظام آرا و عقایدی که خط مشی رفتارهای سیاسی یا اقتصادی را تعیین میکند.  ایدئولوژی نوعی جهان بینی است.  از منظری دیگر، نظام آرا و عقایدی است که نه تنها برای تبیین دنیا بلکه برای تغییر آنهم بکار میرود.  کاربرد این اصطلاح درباره مجموعه سامان مند اندیشه های ثابت است در حوزه فلسفه و سیاست یا مذهب.  معنا و مفهوم ایدئولوژی طی زمان دگرگون شده و معنای جدید آن نوعی اندیشه ناآگاهانه و کاذب است که انسان غیرارادی بر اساس آن عمل میکند که جنبه منفی پیدا کرده است.  ایدئولوژی هم از نوع دینی است و هم غیر دینی، منتها چون مشکلات مبتلابه ما نوعاً دینی است تکیه بیشتر را بر آن میگذاریم.  قبل از پرداختن به واکنش آن در جامعه، بد نیست مرور مختصری بر تاریخچه ایدئولوژی با تاکید بر جنبه الهیاتی آن داشته باشیم.

تاریخچه مختصر

   تاریخ ایدئولوژی نمیتواند بی تأثیر از تاریخ فلسفه و عقاید فلاسفه بزرگ باشد.  اما در بررسی ها با این مشکل مواجه میشویم که آثار مکتوب و مدون نمیتواند ما را به قبل تر از 3000 سال پیش برد.  بی گمان افکار و عقایدی که سرچشمه آثار فلسفیست به قدمت تاریخ حضور بشر بر کره خاکیست.  پیش تر شرح حال فلاسفه و اندیشمندان یونانی از طالس مُلطی بدینسو را آورده بودیم (فلاسفه باستان 1396/11/12) و اکنون فراز هائی از سخنان و عقاید آنان که به سرچشمه های ایدئولوژی دینی مربوط میشود را مختصراً ذکر خواهیم کرد. قابل ذکر است که نقل برخی سخنان را از ترجمه کتاب تاریخ فلسفه غرب آنتونی کنی (رضا یعقوبی) آورده ایم.

   طالس ملطی (640BC) در پاسخ به این پرسش که ماده اولیه جهان چیست، گفت آب.  پیشکسوتان فلسفه در دوره پیشاسقراطی علل مادی را بر علل غیرمادی ترجیح میدادند و در توجیه جهان در جستجوی علل مادی بودند.  این گفته هم از طالس است که "جهان پر از خدایان است".  از قدیم الایام در پاسخ به این سوأل که کارهای جهان را چه کسی مدیریت کرده انجام میدهد به رب النوع ها و خدایان متوسل شدند.  

   فیثاغورث (570BC) در کنار ریاضیات، عرفان را نیز مد نظر قرار داده و فرقه ای بر اساس تقدس اعداد تشکیل داد که حاوی دستورات عجیب و غریبی نیز بود.  مثل "همواره کفش پای راست را قبل از پای چپ بپوش" که خواننده را به یاد آداب سنتی اسلامی در باب احکام رفتن به دستشوئی میاندازد.  تعجب آور نیست که نه تنها عقاید بلکه بسیاری از آداب امروزی ما ریشه در گذشته های دور دارد که دانستن آن نهایت اهمیت را برای جوانان امروزی دارد.  اولین عقاید مکتوب درباره روح نیز از فیثاغورثیان است که به باور آنان با مرگ بدن روح از آن خارج و به جای دیگری کوچ میکند.  اما میگوید این جای دیگر همین دنیاست و میتواند بدن انسان یا حیوان دیگری باشد.  آنان مدعی نامیرا بودن روح بودند و دلیل آنرا حرکت ابدی اجرام آسمانی میدانستند که همعرض عناصر الهی است.  فیثاغورث با اینکه ریاضیدان قابلی بود فراموش کرد بگوید تکلیف اقزایش جمعیت انسانها چه میشود و این بدن های جدید روح را از کجا بدست میآورند؟  

   هراکلیتوس (540BC) تقریباً معاصر پارمنیدس بود و همو بود که فلسفه تغییر مداوم را عرضه کرد.  او نیز با خرافات عصر خود مبارزه میکرد و پرستش مجسمه ها را نهی میکرد.  با پندی عالمانه، شستن خون با خون را نهی کرد و میگفت مثل پاک کردن گِل با گِل میباشد.  میگفت که جهان حاصل آتشی فروزان است و هیچیک از خدایان یا آدمیان آنرا نساخته اند بلکه لوگوس (عقل جهانی) بر آن فرمان میراند.  بعدها انجیل یوحنا نیز با همین عبارت شروع شد: "در ابتدا، کلمه (لوگوس) بود و کلمه خدا بود".  هگل از او تأثیر فراوان پذیرفته است و ادامه خط فکری آنان به ایده آلیست های قرون اخیر انجامید.  

   پارمنیدس (539BC) نقطه مقابل هراکلیتوس بود که برعکس او میگفت همه چیز ساکن است و تغییرات ابداً واقعیت ندارد بلکه بنظر ما چنین میآید.  لذا زمان نیز واقعیت ندارد و گذشته و حال و آینده یکیست.  یکی از شاگردانش، زنون الئائی، از استاد معروفتر است و بخاطر طرح پارادوکس های معروفش هزاران سال سایر فلاسفه را انگشت بدهان کرد.  پارادوکس تیری که از کمان رها شده و به مقصد نمیرسد یا پارادوکس مسابقه لاکپشت و خرگوش از آن جمله است.  اساس استدلال وی بر پایه غیرممکن بودن وجود خلاء است زیرا فقط اگر خلاء وجود داشته باشد، جائی برای تکان خوردن وجود خواهد داشت و لذا حرکت ممکن میبود.  پارمنیدس در بحث خدا گفته است که هرچه هست وجود است و وجود "واحد" است و واحد تقسیم ناپذیر.  بعدها افلاطون ایده واحد را گرفته و آنرا خیر مطلق یا همان خدا نامید.  همین ایده از افلاطون وارد فلسفه فلوطین شده و "خیر" و "واحد" را واقعی ترین موجود در عرصه وجود دانست.  

   پروتوگوراس (500BC) پیشکسوت مکتب سوفسطائی است.  او در زمینه الهیات سخنانی چنین گفته: "درباره خدایان مطمئن نیستم که وجود دارند یا نه و یا به چه چیز شبیه اند زیرا برای شناخت آنان موانع بسیاری هست. هم موضوع پیچیده است و هم عمر آدمیان کوتاه است".  سوفسطائیان به نسبت گرائی معروف بودند و این اعتقاد که آدمی معیار همه چیز است.  برخلاف مشهور، سوفسطائیان حکمای قابلی بودند و پدیده ها را به دیده عقل مینگریستند.  از یکی از آنان درباره منشاء دین نقل است: "آدمیان از دیرباز خورشید و ماه، رودها و چشمه ها و هر چیز مفید دیگر برای زندگی را خدا میدانسته اند. مصریان نیل را میپرستیده اند زیرا که برایشان مفید بوده است".

   کسنوفانس (494BC) به عوض خدایان، یک نوع دین وحدت وجودی داشت و به خرافات حمله میکرد.  او نیز همچون فیثاغورث دنیای آنروز را گشته بود و با فرهنگ اقوام آشنا بود.  میگفت که آدمیان خدایان را بشکل خود خلق کرده اند.  خدایان آفریقائی سیاه اند با بینی پهن و خدایان تراکیه سرخ مو و چشم آبی اند.  او در عوض، یکتا پرستی پیشرفته ای عرضه میکند: "یک خدا سرور خدایان و نوع بشر است که هیچ شباهتی به آدمیان ندارد".  او با تکیه بر منطق استدلال میکند که بیش از یک خدا نمیتواند وجود داشته باشد و سپس میافزاید که "نه میتواند از چیزی مثل خودش بوجود آید و نه میتواند از چیزی غیر خودش بوجود آید. او موجودیست زنده و با اینکه اعضائی ندارد میبیند و میشنود و فکر میکند".  شاید خوانند از شباهت هائی که بین این اظهارات و عقاید ادیان سامی میبیند متعجب شود.  احتمالاً این از اولین بارقه های یکتا پرستی نبوده زیرا به شهادت تاریخ، آخنآتون فرعون مصر هم بسیار پیشتر چنین اظهاراتی داشته است.  یعنی یکتا پرستی کشفی یکباره نبوده و همعرض گمانه زنی های دیگر در تاریخ وجود داشته است.  بهرحال مهم اینست که وجه تمایز کسنوفانس با پیامبران ادیان توحیدی شخصیت او بعنوان یک حکیم طبیعی بوده که ضمناً تلاش های زیادی هم در اکتشافات زمینی داشته است.  

  دموکریتوس (460BC) از مشهورترین حکمای مکتب اتمی است که بکلی طبیعت گرا بوده و وجود عالم را بواسطه برخورد تصادفی اتم ها با یکدیگر دانسته است.  اولین بار است که کسی نقش تصادف را در شکل گیری طبیعت اینگونه علمی بیان کرده است.  او اتفاقاً قائل به وجود فضای تهی یعنی خلاء میان اتم ها بود و مطالب عمیقی در این خصوص ابراز داشته است.  از همه چیز گذشته، برای ما بسیار عجیب است که یونانیان امروز با داشتن حکمائی امثال دموکریتوس چرا پیدایش فیزیک اتمی را بخود منسوب نمیکنند؟  اما عجیب تر از آن، اظهارات افرادی کم مایه در این روزگار است که با لاف و گزاف پیدایش فیزیک کوانتوم را از صدقه سر اعقاب عرب خود میپندارند.  طبل هرچه توخالی تر پر سرو صداتر.  

   سقراط (469BC) نسبت به حکمای پیشتر از خود رویه ای متفاوت داشت و بیشتر به اخلاقیات میپرداخت.  با اینحال به اتهام عدم اعتقاد به آنچه مقدسات مردم بود به مرگ محکوم شده جام شوکران را سر کشید.  پرسش و پاسخ های او مشهور است و میپرسید "آیا تقدس عبارتست از خدمت به خدایان؟ اما ما چه خدمتی میتوانیم به آنها بکنیم؟".  قربانی کردن برای خدا(یان) را نیز بعنوان معامله با خدا مسخره میکرد.  دعا را هم زیر سوأل میبرد و میگفت مستجاب شدن آن ممکنست باعث بروز فاجعه شود چه اینکه ما نمیدانیم چه چیز برایمان خوبست یا بد.  همان بهتر که چیزی نخواهیم و دعا را کنار بگذاریم.  

   افلاطون (427BC) یکی از بهترین شاگردان سقراط و مؤسس آکادمی بود.  باورهای مابعدالطبیعی با او به اوج خود میرسد.  تلقی او از خدا "خیر مطلق" بود.  وجود همه چیز را مدیون وجود آن میداند.  بعقیده او آدمیان در تمنای جاودانگی اند.  بعقیده ما نیز این حرف درخشان بسیار به حقیقت نزدیک است.  شکل گیری ایدئولوژی دینی بنظر ما از همین تمنا آغاز میشود یعنی ترس از مرگ!

    افلاطون میگوید خدا جهان را از عدم نیافریده بلکه با نظم بخشیدن به آشفتگی (خائوس = chaos) آنرا ساخته است.  جهان را از بینظمی به حالت نظم کشانده است.  در این ارتباط، ابتدا نفس (روح) را آفرید و بعد ماده را و آسمان ها را.  خواننده توجه دارد که از دید قدما یک آسمان نبود بلکه افلاک یا آسمان ها وجود داشتند که رد پای آن در متون دینی هنوز هست (سماوات).  ضمناً علم، عامل نظم بخشی را گرانش میداند که در زمان افلاطون شناخته نبود.  بارقه های پیدایش ایدئولوژی دینی را در بخش شهر آرمانی افلاطون میبینیم: "هرکس که به خدایان اعتقاد دارد مادام که بر اساس قانون پیش رود، مرتکب بی دینی نمیشود و حرفی غیرقانونی بر زبان نمیآورد.  اگر چنین کند بخاطر یکی از این 3 خطاست.  یا به وجود خدایان باور ندارد، یا میداند که وجود دارند ولی تصور میکند خدایان به نژاد بشر توجه ندارند، یا فکر میکند که با قربانی و دعا میتواند خدایان را متقاعد کند".  قربانی یکی از رسومی است که از بدو تاریخ تاکنون دست نخورده باقی مانده.

   افلاطون درباره الحاد میگوید: "چون یونانیان و بیگانگان به اتفاق آرا بر وجود خدا صحه میگذارند دلیل نمیشود که بگوئیم خدا هست.  مُلحدان معتقدند چنین باورهائی محصول تلقین در دوران کودکیست.  ملحدان ضمناً وجود خورشید و ماه را نیز دلیل وجود خدا نمیدانند زیرا میگویند صرفاً از خاک و سنگ بی احساس تشکیل شده و ناشی از طبیعت و تصادف اند.  لذا اجماعی درباره ماهیت خدایان وجود ندارد".   یادآور میشویم که اتمیست ها وجود جهان را محصول برخوردهای تصادفی اتم ها میدانستند و نه آفرینش یک ذات ماورائی. 

   افلاطون در ردّ الحاد استدلال میکند: " نفس (روح) بر جسم تقدم دارد و خیلی پیش از اجسام خلق شده است. علت تحول و تطور اشیای مادی همانا نفس است که ملحدان آنرا درنیافته اند".  افلاطون، در ادامه، به تعریف نفس پرداخته و مطالبی میگوید که استنباط امروزی ما از آن ایده "پتانسیل" است که در روزگار وی ناشناس بود.  شاید وقتی طالس میگفت جهان پر از خدایان است ترجمان امروزی آن همین نیروهای طبیعی باشد که در زمان خود درنیافته بود.  

   افلاطون در اینکه خدایان مراقب انسان و افعال او هستند بدیده شک نگریسته و میگوید: "اهمیت دادن خدایان به امور ناچیز ما در مقایسه با آفرینش عالم، مثل بازی بچه هاست".  علیرغم درک محدود افلاطون و قدما درباره جهان، این گفته بسیار درخشان است.  او با وجود اعتقاد به ایدئولوژی دینی اما بشدت با خرافات اطراف آن مخالف بوده و میگفت: " آنان که میگویند مجازات های خدایان را میشود با نذر و دعا خرید خدایان را همچون سگانی فرض میکنند که با گرفتن رشوه گله را به گرگ تسلیم میکنند".  چه میشد او زنده میشد و این نصایح را امروز بر توده عوام نثار میکرد!

    ارسطو (384BC) با هوش ترین شاگرد افلاطون در آکادمی بود و به او عقل مجسم میگفتند.  او در ادامه خط فکری استاد خود در اثبات تقدم نفس بر جسم، ایده وجود محرک نامتحرک یا همان محرک نخستین را بمیان آورد تا مقدمه ای شود برای اثبات ذات باری تعالی.  قبلاً در حکمت مشاء اشاره کرده بودیم که طبق آن، علت هر چیزی به چیز دیگری وابسته است الی آخر.  اما ماهیت آن آخرین چیز چیست؟  چون به گمان او بهترین چیز در زندگی ما "تفکر عقلانی" است پس برای محرک نامتحرک هم باید همان باشد و از اینجا ارسطو آماده میشود آنرا "خدا" بنامد.  

    ارسطو در توجیه حرکت و بیان محرک نخستین، مقدار زیادی بحث میکند که از چکیده آن ما امروز ایده "پتانسیل" را درمی یابیم.  یک توجیه برای عامل نامتحرک میتواند پتانسیل باشد که خود موجد حرکت است ولی در آنروزگار به صورت امروزی شناخته نبود.  از همین رو فهم استدلالات ارسطو را بسیار مشکل کرده است.  او در جای دیگری از "خدایان" سخن میگوید که نشان میدهد منظور ارسطو از خدا نه آن یکتاپرستی کسنوفانس است.  

    ارسطو سپس این پرسش را طرح میکند که خدا به چه چیز فکر میکند؟  زیرا که اگر به چیزی فکر نکند بهتر از یک انسان خفته نخواهد بود.  و اگر به هر چیزی فکر میکند باید دائم به آن فکر کند که اگر نکند دستخوش تغییر خواهد بود که مادون شأن خدائیست.  اما ارزش فکر به ارزش چیزی است که به آن فکر میشود.  پس اگر خدا به چیزی غیر خودش فکر کند تا سطح آن چیز تنزل پیدا میکند.  پس لازم میآید که او فقط به خودش فکر کند و چون خودش اندیشه مطلق است پس میشود اندیشیدن به اندیشیدن.  که البته دچار مشکل دور میشود که از نظر منطقی دور باطل است.  بهر حال اگر این نتیجه گیری ارسطو درست باشد، خدای استدلالی او با جهان کاری ندارد چه رسد دنیای حقیر آدمها!

   اپیکور (342BC) در مواردی با ارسطو همعقیده است آنجا که میگوید خدا کاری با زمینیان ندارد: " خداوند را موجودی زنده، تباه نشدنی و مقدس بدان. چیزی را که با تقدس و تباهی ناپذیری او بیگانه است بدو منسوب مکن.  درباره او به هر آنچه این تقدس جاودان را حفظ میکند معتقد باش. درواقع خدایان وجود دارند اما آن طوری که بیشتر مردم باور دارند نیستند. باورهای عامه تقدس آنان را خدشه دار میکند. کافر کسی نیست که وجود خدایان را انکار کند بلکه کسی است که عقاید عوام را به خدایان ببندد".  

   اپیکور میگوید: " ابلهانه است که فکر کنیم خدایان جهان را بخاطر آدمیان آفریده اند. آنها از سپاسگزاری ما چه سودی میبرند؟..".  بعبارت دیگر او این همه نماز و نیایش به درگاه خدا(یان) را بی معنی میداند.  اندیشمندان باستان که گاهی خدا را جمع بسته اند برای شمول بیشتر است زیرا متغیر صحیح N میتواند هر عددی باشد منجمله 1 ولی اگر  N=1 ثابت گرفته شود هیچ شمولی را نمیپذیرد.  لذا اظهارات ایشان صرفنظر از یکی یا چندتا بودن خدا مهم است و نه تعداد آنها.  

   اپیکور با اینکه در نظر مردم فیلسوفی بی خداست و فلسفه اش بر محور لذت است که او را مادی گرا نمایانده، معهذا فیلسوفی آزاد منش است هرچند از اشتباه مبرا نیست.  او وجود خدایان را بخاطر اجماع مردم بر سر آن میپذیرد.  یعنی چیزی که تا این حد شایع باشد لابد چیز درستی است.  در حالیکه این جز سوء درک دردناکی نیست و هر فرقه و گروهی که در اکثریت هستند دیگران را با توسل به این نگاه وادار به تمکین میکنند.  با اینحال میگوید که خدایان از طریق رؤیا های بشری متکامل شده اند و شکل انسانی بخود گرفته اند.  محسوس و دیدنی نیستند و فقط از طریق عقل ادراک میشوند.

   زنون کتیونی (336BC) که به زنون رواقی نیز شهرت دارد و نباید با زنون الئائی مشتبه شود، مؤسس مکتب رواقیون بود.  رواقی ها نام خود را از محل زندگی خود که رواق معابد بود گرفته اند. پیروان این مکتب برخلاف اپیکوریان که میگفتند خدایان کاری با زمینیان ندارند، امور عالم و کلیه فرایندهای طبیعی را زیر نظر مستقیم خدا(یان) میدانستند.  رواقیون خود را با مشیّت حاکم بر امور طبیعت یکی میگیرند و خود را تسلیم مشیّت الهی میدانند.  

   رواقیون میگویند خدا در همه چیز وجود دارد و لذا اگر خدا و روح جسمانی نبودند نمیتوانستند در جهان مادی اثر گذار باشند.  منطقیون این ادعا را درست می یابند زیرا فقط ماده امکان اثر گذاری بر ماده را داراست.  چیز غیر مادی، هرچند در تعریف آن اشکال هست، مطلقاً نمیتواند بر ماده اثر گذار باشد.  توضیح اینکه لطیف ترین اشکال مادی که از موانع عبور میکند و امروزه بصورت امواج الکترومغناطیسی دستگاه های ما را بکار میاندازد فقط و فقط در اثر واکنش مادیست که قابل آشکارسازیست.  لطیف ترین شکل ماده که قدما روح را از جنس آن میدانستند باد یا دم و بازدم بود که ریشه لغوی روح نیز از آنست. 

   رواقیون اصل اساسی اخلاق را بر محور اطاعت از طبیعت و تبعیت از قوانین طبیعت میدانند.  معتقدند که خدا همه چیز را برای انسان خلق کرده که امروز با توجه به بزرگی جهان ادعای بیجائی است.  آنها به وجود تقدیر و سرنوشت اعتقاد داشتند و این نحوه تفکر که شکل جبری دارد به آیندگان نیز سرایت کرده و رد پای آن را در اشعار حافظ و بسیاری دیگر مشاهده میکنیم.  عقاید این مسلک سکوئی شد تا مسیحیت آتی بر آن سوار شود.  نفوذ این افکار در علمای اولیه مسیحی آشکار است.  از دیدگاه خردگرایانه، افکار و مواعظ مسیح و سایرین همه متأثر از محیط زمانه و شنیده ها و دیده های آن دوران است.  از همین رو رد پای سخنان حکمای گذشته در تعالیم ایشان بچشم میخورد.  فرهنگ ها همواره در تعامل با یکدیگر بوده و هستند.  هیچ چیز از صفر و از تهی بوجود نمیآید.  همه چیز مسبوق به سابقه است.

   فلوطین (205AD) آخرین فیلسوف غیر مسیحی جهان باستان است که با مکتب خود الهیات را به اوج رسانید.  او "واحد" را واقعی ترین موجود فراتر از هر وجودی قلمداد کرد که شاید منظور، همان خیر مطلق افلاطونی باشد.  سپس "روح" را که شاید منظور همان عقل باشد را در مرحله بعدی اهمیت قرار داد و مقام آخر را به "نفس" داد.  بعداً در مسیحیت نوپا این 3 به "تثلیث" متحول شدند.  

   فلوطین واحد را اینگونه معرفی میکند: " ما هیچ معرفت یا تصوری درباره او نداریم و در عین اینکه چیزی نمیگوئیم چیزی درباره او میگوئیم.  پس اگر او را نمیفهمیم چطور درباره او سخن کنیم؟ آیا نداشتن هیچ معرفتی به او به این معناست که در کل چیزی از او نمیفهمیم؟ ما او را درک میکنیم اما نه به نحوی که از آن سخن بگوئیم، بلکه فقط درباره آن صحبت میکنیم".  

   اگر خواننده از این گفته او چیزی درنیافته است باید گفت که این اصولاً خصلت فلاسفه حرفه ای است که چیزهائی از ذهنیات خود خلق کرده و بعد با هزار و یک ترفند سعی در توجیه آن کنند. او احتمالاً خواسته است از یک موجود متعالی سخن بگوید که در ادیان توحیدی خدا نام دارد.  منتها حرف زدن درباره چیزی که شما آن را نمیشناسید و هیچ ایده ای از آن ندارید چگونه ممکن است؟

   فلوطین سپس عقل را توضیح میدهد و اینکه وجود آن از واحد صادر شده است.  بعقیده او از واحد هرچه صرف شود چیزی از او کم نمیشود.  احتمالاً تجربیات او و اجداد بشر حاوی این نکته بوده که خورشید با وجود تشعشع دائم چیزی از او کم نمیشود.  گو اینکه امروز میدانیم حقیقتاً کم میشود که متأسفانه در نظریه فلوطین رخنه میافتد.  در نهایت، از عقل، نفس صادر میشود که عنصر اداره کننده طبیعت است.  قابل ذکر است که افکار رواقیون و فلوطین بعدها وارد الهیات اسلامی شده مدتها مورد توجه بود.

  مسیحیت نوپای اروپا از لحاظ چارچوب فلسفی بر آموزش های فلوطین تکیه کرد و آن آموزه ها خمیرمایه اصلی مسیحیت را تشکیل داد.  مجدد لازمست توضیح داد که تعلیمات پیامبران عمدتاً توسط پیروان و مریدان مخلص تدوین یافته است کما اینکه توده اصلی آموزه های مسیحی را بولس (پائولوس) و سنت آگوستین تدوین کرده اند.  فیلسوف اخیر ابتدا مانوی بود ولی بعداً مسیحی شده و پدر فلسفه مسیحی شد.  با مرور متون مقدس، رد پای عقاید فلوطین، افلاطون، و رواقیون دیده میشود.  بعداً آنچه در دوره اسلامی فلاسفه الهی ایرانی پی گرفتند عمدتاً حول و حوش کارهای این 3 نفر و بویژه ارسطو بوده است.  موضوع مابعدالطبیعه، اسلامی و غیر اسلامی ندارد و یک چیز بیشتر نیست وآن موضوع سرمنشاء هستی، ذات باری تعالی، روح، و نقش عقل و نفس در جهان هستی بوده و سرچشمه ایدئولوژی دینی است.  نتایجی که بر بحث های فوق مترتب است در مطلب بعدی (#2) آمده است.

مدرسه آتن اثر رافائل

 

  • مرتضی قریب
۱۳
مهر

ایدئولوژی (2)

   در ادامه بررسی تاریخی فوق، میخواهیم به حواشی آن بپردازیم.  یکی از مهمترین حواشی، درس هائی است که از مرور این تاریخچه مختصر میتوان گرفت.

درس هائی که میتوان گرفت

   اولین چیزی که بلافاصله پس از خواندن مطالب قبلی به ذهن خواننده خطور میکند نوعی آرزوست.  او احتمالاً آه سردی از سینه کشیده و آرزو میکند کاش به دوره باستان باز میگشتیم!  با نگاه به گذشته یونان در این سیر تاریخی میبینیم که هرچه در زمان به عقب تر بازگشت کنیم با حکمای عاقل تری روبرو میشویم.  آنها عموماً منطقی قوی تر داشته و به طبیعت تگاه عمل گرایانه تری داشتند.  اگر هم در تبیین جهان خارج اشتباهاتی داشته اند باید گناه آنرا بگردن نبود ابزار و آلات دقیق گذاشت.  والا روش استدلال و منطق آنان بسیار قوی و کارآمد بوده است. 

   در اینسو به ایران خودمان در عهد باستان که بنگریم، کارنامه بهتری در زمینه اخلاق داشته ایم و در 25 قرن پیش منشور حقوق بشر عصاره آن بوده است.  درست نقطه مقابل با آنچه در ایران امروز میگذرد.  کمی آنسو تر و کمی پیشتر حمورابی و قوانین مدون او را داشته ایم در محلی که عراق امروز قرار دارد و هر گام که برمیدارید زیرپایتان تمدنی خفته است.  حیف که امروز غرق در انواع مفاسد و مشکلات است.  حتی در زمان، جلوتر هم که میآئیم، حدود هزار سال پیش شاهد حضور حکما و دانشمندان گرانقدری بوده ایم که امروز جای همگی خالیست.  راستی چرا چنین است؟  پاسخ  یک کلمه است:  ایدئولوژی!

   ایدئولوژی بخودی خود گناهی ندارد کما اینکه در شرح مختصری که گذشت دیدیم که انواع و اقسام نظریه های متضاد زمانی در کنار یکدیگر در صلح و آرامش بسر میبردند.  ایراد در حاکمیت ایدئولوژی و بویژه نوع دینی آن در سیاست است.  بعنوان مثال فرض کنید آنچه که افلاطون در شهر آرمانی خودش شرح داده بود اجرائی میشد و قوانینی که او وضع کرده بود به اجرا گذاشته میشد.  جزئیات شهر آرمانی را در کتابهای فلسفه میتوان دید.  با اینکه در صداقت و شرافت افلاطون کمترین شبهه ای نیست لیکن در اینکه شهر آرمانی وی بصورت دردناکی به یک نظام دینی اقتدارگرای دیگری تبدیل نشود نمیتوان تردیدی داشت.  در سایه شهر آرمانی او، سایر اندیشمندان و مکاتب آنها میبایست یا زیرزمینی میشدند و یا بار خود را بسته راهی تبعیدی خود خواسته میشدند.

   تجربه نشان داده که سیطره سیاسی ایدئولوژی هیچگاه موفق نبوده، دستکم تجربه برادران روس و چینی چنین میگوید.  در چین برای مدتها ایدئولوژی حزب کمونیست با سیاست درهای بسته در صدد صدور انقلاب به دیگر نقاط بود.  با چه هزینه ای؟  با پول جیب خلق قهرمانی که بر اثر گرسنگی در جمعیت های میلیونی تلف شدند.  بعدها با آمدن سیاسیون عاقل تر، درهای رابطه با جهان گشوده شد و بجای صدور انقلاب، اقتصاد وجهه همت قرار گرفت و آن شد که امروز میبینیم.  اقتداری که از حیث اقتصاد قوی حاصل میشود خود بخود نه تنها ارتش قوی تری ایجاد میکند بلکه امکان صدور ایدئولوژی را نیز ایجاد میکند اما باید دید که آیا چنین دیدگاهی هنوز در منظر چین امروز قرار دارد یا خیر.  بهرحال مطالعه تجربیات دیگران ارزشی مافوق تصور داشته و مانع تکرار اشتباهات فاحش میشود.

   از سوی دیگر نباید فریب پیشرفت های ظاهری را خورد.  پیشرفت واقعی از حوزه ذهن آغاز میشود و آثارش در زندگی روزمره دیده خواهد شد.  لذا البسه شیک و استفاده از محصولات تکنولوژی لزوماً پیشرفت نیست.  کما اینکه وقتی در یکی از کشورهای خلیج فارس، یکی از همسران حاکم از دست او فراری میشود یا مدتی بعد دختر او حبس خانگی شده و مخفیانه استمداد میطلبد همه حاکی از نبود بلوغ فکری جامعه است.  بزرگ راه های عظیم و ساختمانهای مرتفع و حتی صاحب بلند ترین برج دنیا بودن هرچند قابل تحسین است اما ربط زیادی به پیشرفت حقیقی ندارد.  خوشبختانه خاورمیانه آبستن تحولی عظیم در آینده ای نزدیک است و منتظر تکانی است تا موجب زایش شود.

   درس دیگری که گرفته میشود اینست که حضور فلاسفه و حکما بخودی خود جامعه آرمانی را بوجود نمیآورد.  فاکتور مهم دیگر "عادت" است.  عادت های بد، جامعه را به قهقرا برده و مرتب خود را باز تولید میکند.  سرچشمه اولین حضور عادت بد کجاست؟ : ایدئولوژی.  اینجاست که ایدئولوژی حتی در مقام حاکمیت سیاسی هم نباشد با دادن آموزش های غلط جامعه را تدریجاً تباه میکند.  قرار دادن سیستم آموزشی جامعه در اختیار ایدئولوژی بهترین راه برای تباه کردن جامعه است. در این میان آموزگاران نقشی اساسی دارند و بعد از چندین نسل که کودکان آموزش دیده، خود آموزگاران نسلهای بعدی شوند، این چرخه به خودکفائی میرسد.  یعنی در این مرحله، حتی اگر محرک ها و سرچشمه های نخستین هم قطع گردد، سیستم بطور خودکار به بازتولید خود ادامه میدهد (دور باطل).  

   جامعه ای که بشرح فوق دچار بحران شده مانند کسی است که بخواب رفته و بیدار نمیشود.  در این مرحله، قطع دور باطل فقط با کمک استقرار سیستم آموزش درست میسر است.  لیکن در شرایطی که حاکمیت در اختیار نظام ایدئولوژیک باشد این امر تقریباً میسر نیست زیرا منافع نظام ایجاب میکند که این دور باطل همچنان ادامه داشته باشد.  اتفاقاً نظام تمام همت خود را بکار خواهد برد تا این دور باطل تشدید هم بشود.  نمونه های آن فراوان است.  ببینیم امروز در دورترین روستاهای کشور چه میگذرد.  سابقاً کتابخانه های سیار به این نواحی اعزام میشد تا بلکه روستائیان با آنچه در دنیا میگذرد آشنا شوند.  امروز امامزاده های سیار جای آنها را گرفته مبادا روستائیان دچار کمبود خرافات شوند و چشم و گوششان باز شود.  مگر چه اشکالی دارد مردم دانا و توانا شوند؟!  اشکال اساسی اینجاست که دیگر نمیتوان از آدمهای هشیار پول درآورد یا ثروت جمعی شان را به یغما برد و ساکت باشند.  گویا چندی پیش فردی که سالها در خارج اقامت داشته به شهر خود باز میگردد و با امامزاده پر رونقی مواجه میشود که بر قبر پدر بزرگ او برپا کرده اند.  وی با مراجعه به اوقاف و ارائه سند رسمی توانست که خلع ید کند و گویا تابلو های امامزاده نیز برچیده شد.  خط مشی چیست؟: تولید امامزاده بجای ساخت مدرسه.  تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

   آسیب های هنگفتی از سوی نظامات ایدئولوژیک، بر جامعه تحمیل میشود که یکی از آنها که مخصوص نظام دینی است عدم پاسخگوئی میباشد.  تقدس و اتصال به آسمان، سپری است که آنها که باید پاسخگو باشند پشت آن پنهان و از پاسخگوئی معاف میشوند.  زمانی هم که سرانجام برای توجیه نابسامانی ها چیزی باید گفته شود، به ذکر کلمات قصاری چون: "غضب الهی"، "امتحان الهی"، "بد حجابی" و امثال آن اکتفا میشود.  

    برای انحراف افکار عمومی و اینکه انتظار پاسخگوئی نداشته باشند، تکنیک های مختلفی در فرهنگ های مختلف وجود دارد.  کلید واژه ای که بیشتر شنیده میشود "بد حجابی" است.  با این ترفند اذهان عمومی از دزدی های گسترده، سوء مدیریت یا نبود آن در بخش های مختلف امور منحرف شده و سرگرم بدحجابی و تبعات آن میشود.  اما جالبست که بدانیم این نیز مثل سایر نظریات دینی از فرهنگ های دیگر بما رسیده است.  در خاورمیانه که زنان موی خود را میپوشانند تصور بر اینست که اشعه ساطعه چشم مردان را آزار میدهد.  حال اگر مو کوتاه شود چطور؟ شدت اشعه چند درصد کم میشود؟ با کله طاس چطور؟  چه طولی از مو آستانه خطر است؟  صرفنظر از طول، چه تعداد تار مو آستانه تشعشع است؟  یک تار مو هم همان اثر را داراست؟  موی مردان چطور؟ تفاوت کجاست؟  جالب است که در سرزمینی که خاستگاه این عقاید بوده، زنان مؤمنه در اسرائیل از تکنیک کلاه گیس استفاده میکنند که دیگر نیازی به پنهان کردن از چشم نامحرم ندارند.  اشعه ظاهراً همچنان ساطع میشود ولی چه باک که از زنی ناشناس است!  وام گیری ما در سایر عرصه ها متشابهاً از همین قسم است که هیچ گونه منطقی در بنیاد های آن دیده نمیشود.  این حجم از دستگیری، حبس و شکنجه آیا توجیهی دارد؟ 

   تا درک درستی از ایدئولوژی نباشد، این آسیب ها مدام ادامه خواهد داشت.  آنچه اساسی است و از ابتدا در ضمیر ناخودآگاه انسان محفوظ است همانا وجدان و اخلاق طبیعی است (98/6/7).  ادیان بمنزله لباسی است که قابل تعویض است.  بطور کلی، ملت ها آموزش پذیرند و عیناً مانند یک کودک میتوان آنها را تعلیم داد.  زمانی بود که ایرانیان پیرو کیش میترا بودند.  زمانی بعد تر، ایرانیان قرنهای متمادی مریدان مخلص زرتشت و آئین نیک وی بودند و بی حرمتی به آن را بی پاسخ نمیگذاشتند.  اما همین ملت بعداً با تعویض لباس چنان مسلمان شد که دین سابق در نظرشان کفر آمد.  بگذریم از اینکه این تغییرات چندان هم مسالمت آمیز انجام نشد.  باری، قرن ها در شاخه اصلی این دین دوام آوردند تا ناگهان با فشار دیگری چنان شیعه شدند که از رویه (مذهب) پیشین خود تبری جستند.  در رویه جدید، ارادتمندان حول محور عاشورا و مراسم آن گرد آمده و اینبار بی حرمتی به عاشورا را بی پاسخ نمیگذارند. 

   تاریخ حرکت خود را ادامه میدهد و ثابت ترین چیزها نیز مشمول تغییر است منتها در مقیاس زمانی خود.  لذا تحول و تطور ادیان نیز متشابهاً ادامه خواهد یافت گاهی رو به تعالی و گاهی رو به قهقرا ولی در مجموع رو به کمال و تکامل هر چه بیشتر.  در این سیر تاریخی آنچه واقعاً مقدس است جستجوی حقیقت است و از این منظر است که فلسفه و دوست داشتن آن اهمیت داشته و جایگاه ویژه ای می یابد.  درسی که از سیر تاریخی مابعدالطبیعه و تحول ادیان میشود گرفت اینکه ترور و آدمکشی بخاطر پافشاری بر قداست یک دین و احکامی که در بلند مدت عوض میشود، عملیست خطا و اشتباه محض زیرا همانطور که دیدیم اولویت ها در طی تاریخ عوض میشود.

   سرچشمه های ادیان از الهیات میجوشد و الهیات شاخه ای از فلسفه است.  همانطور که در بحث های مابعدالطبیعی در بخش قبلی در مرور تاریخچه ایدئولوژی دیدیم، مسائل اساسی درباره روح، جاودانگی، مسائل پس از مرگ، آفرینش جهان، آخرت شناسی و امثال آن همگی ابتدا از پرسش های فلاسفه آغاز شد و بخش نظری ادیان از همین پرسش و پاسخ ها شکل گرفت.  منتها به محض انجماد در قالب دین،  خصلت پرسشگری خود را از دست داده و دیگر مانند فلسفه نمیتواند سیال و انعطاف پذیر باشد.  لذا نظام های ایدئولوژیک دینی هیچ سنخیتی با نظریه های فلسفی نمیتوانند داشته باشند.

   بالاخره در انتها یک پرسش اساسی شکل میگیرد و آن اینکه با وجود همه آسیب هائی که نظامات ایدئولوژیک برای یک کشور ایجاد میکند، چرا همچنان بر سر کارند و تغییری واقع نمیشود؟  پاسخ بنظر میرسد در یک چیز خلاصه میشود: تجمع قدرت و ثروت.  در این گونه نظام ها چون ملاک اشتغال، عموماً تعهد به ایدئولوژی حاکم است، لذا بستر مناسب برای برکشیده شدن افراد نالایق و ناشایست بوجود میآید.  این افراد نوعاً در شرایط عادی که حساب و کتابی باشد جایگاهی ندارند لذا به محض اشغال پست های بالا، بفکر تأمین آتیه خود و بستگان خواهند بود زیرا جایگاه خود را دائمی نمی بینند.  یکی از راه های تأمین ثروت نامشروع اتکا به "رانت" است که در پست های مدیریتی سهل و آسان در اختیار قرار میگیرد.  متعاقباً فساد گسترده و غیر قابل کنترلی بوجود میآید و آنها که برخوردار میشوند حاضر به از دست دادن این شرایط نیستند.  لرزان بودن پست های مهم و عدم اطمینان به آینده، فرورفتن عمیق تر در روابط فساد را تشویق کرده و موجب تشدید عوارض وخیم آن میگردد.  

   چنین است که یک چرخه دائمی برای الیگارشی برخوردار ایجاد میشود که خودش را مرتب بازتولید میکند. گروه های کوچکتر که برای استمرار در کار خود به الیگارشی حاکم وابسته اند مجبور به هماهنگی در یک بستر گسترده تر از فساد سازمان داده شده خواهند بود.  فقط زیان مالی مستقیم نیست که نصیب ملت میشود بلکه آب، هوا، و خاک سرزمین نیز در معرض تاراج قرار میگیرد و نه تنها این بلکه آینده کشور نیز در قالب قراردادهای بلند مدت پیش فروش شده به بیگانه تقدیم میشود.  بدتر از بد اینکه مردم عادی و نسل های آتی برای زنده ماندن ناگزیر از تمکین برای مشارکت در تباه کاری این تاراج کنندگان هستند و خود نیز در این فساد گسترده مجبور به همکاری هستند.  مصداق عبارت معروف که "مردم به همان مذهبی میگروند که حاکمان دارند".   مادیات که از دست رفت لابد دلخوش به معنویات باید بود.  اما در یک نظام ایدئولوژیک جائی برای معنویات هست؟! 

   ختم کلام و درس نهائی:  باید ایدئولوژی را به جایگاه طبیعی خود بازگرداند تا هم احترام پیشین خود را بازیابد و هم دل دین داران واقعی شاد گردد.  در عوض، عقلانیت را که چهار دهه مهجور مانده است را به رأس امور آورد تا هم به خسارات مادی و هم به خسارات معنوی خاتمه دهد.

معراج اثر سلطان محمد نقاش

  • مرتضی قریب
۲۱
شهریور

اقتصاد و ایدئولوژی

    اگر در مسافرت های هوائی دقت کرده باشید، متوجه شده اید که در اولین دستورات ایمنی کابین امر شده است که در صورت بروز اختلال در فشار هوای کابین مسافر لازمست از ماسک های اکسیژن اضطراری که از بالا میافتد، اول ماسک خودش را بزند و بعد برای کودک یا مسافر ناتوان بغل دستی خود اقدام کند.  با اینکه خودخواهانه بنظر میرسد ولی کاملاً درست و منطقی است.  زیرا تا خود سالم نباشی نمیتوانی به همسایه خود کمک کنی.

   منطق فوق چیز غریبی نیست و در سایر مواردی که کشوری بخواهد به دیگران کمک کند، ابتدا به شهروندان خود کمک میکند و سپس سایرین.  این در حالیست که در کشور ما، مانند بسیاری چیزها، برعکس عمل میشود.  مثلاً اگر سوخت نایاب یا گران میشود مهم نیست بلکه باید اول به داد گروه های طرفدار خودمان که در همسایگی هستند رسیدگی شود.  در مورد مسکن و غذا و دارو و واکسن نیز متشابهاً همینگونه رفتار میشود و صاحبان اصلی کشور اهمیتی درجه دو دارند.  البته رسم جوانمردی ایجاب میکند از ناتوانان هر جا که هستند دستگیری شود ولی بشرطی که فراهم کنندگان این کمک خود در رنج و مضیقه نباشند و هرگونه بذل و بخشش با رضایت آنان باشد.  ضمن اینکه در این مورد خاص میدانیم دریافت کنندگان این هدایا شهروندان معمولی نیستند بلکه مجریانی خاص هستند که در قبال کارهائی خاص این بخشش را از کیسه ملت دریافت میدارند!  رسم جوانمردانه ای در کار نیست.

   بطور کلی چه چیزی سبب میشود که خلاف قاعده طبیعی عمل کرده و بجای رسیدگی به وضع هموطنان در صدد آباد کردن مزرعه بیگانگان باشیم؟  نکته اصلی در وجود ثروت زحمت نکشیده است.  نفت ماده سیاه رنگی است که به بالا جوشیده و کشورهای صنعتی آنرا روی دست میبرند.  بعلاوه، تمامی فرایند آن از استخراج گرفته تا پالایش و توزیع و صادرات همه در انحصار حکومت است.  ملت خبر ندارد و نمیداند که ثروت زیرزمینی او چگونه مصرف میشود.  گهگاه خبرهائی از سوء استفاده های نجومی دست اندرکاران آن بگوش میرسد که بعد مدتی خود بخود فراموش میشود.  اگر ثروت کشور حقیقتاً ناشی از کار واقعی شهروندان میبود و با تلاش فرد فرد آنها مرتبط میبود، در آن صورت زدن چوب حراج بر ثروت های زیرزمینی برای دست اندرکاران بسیار سخت بوده و بسادگی قادر به نقد کردن آن در بازار سیاه نبوده نمیتوانستند بهر مصرفی بخواهند برسانند.  مثلاً اگر ثروت کشور از محل تولید فرش میبود، بافندگان و افراد دخیل در این صنعت به هیچ وجه حاضر نمیشدند که دسترنج خود را به رایگان در اختیار حکومت و گروه های نیابتی او قرار دهند.  یا اگر درآمد اصلی کشور از راه کشاورزی میبود، کشاورز حاضر نمیشد برای تأمین گروه های بیگانه، خود و زن و فرزند خود را در گرسنگی نگاه دارد.  

   فقط در یک نظام ایدئولوژیک ممکن است که ثروت های زیرزمینی که در انحصار حکومت است، بدون اطلاع و موافقت مردم  بی سرو صدا خرج هوی و هوس دست اندرکاران شود.  سالها پیش صنعت نفت ایران ملی اعلام گردید تا منافع آن فقط برای ملت باشد و نه در کنترل شرکت های خصوصی که احیاناً مفسده ای صورت گیرد.  اما تاریخ چنان رقم خورد که اکنون این ایده دقیقاً به ضد خود بدل شد.  اگر مبتکران ملی سازی صنعت نفت میدانستند که روزی نظامی دینی بر سر کار خواهد آمد شاید در اقدام خود تردید میکردند.  گو اینکه سایر صنایع غیر نفتی و کارخانجات و مؤسسات پر بازده خصوصی نیز پس از روی کار آمدن نظام اسلامی مصادره شده و سود آنها به ابزاری برای تأمین نهاد های نیابتی خود خوانده تبدیل گردید.  از اینرو برخی آرزو میکنند ایکاش اصلاً نفتی نمیداشتیم که چنین مایه نکبت و بدبختی ملت و رونق بساط استبداد شود.  

   ایدئولوژی دینی باعث اختلال در سازوکارهای ذهنی و اموری میشود که با استدلال سروکار دارد.  چنانکه اشرف غنی، رئیس جمهور سابق افغانستان، برای خوش آمد طوایف پشتون آب را بر بلوچستان ایران میبندد و بخشی از کشور را از آب محروم میسازد.  اما در دایره روشنفکران ایرانی آب از آب تکان نمیخورد، تو گوئی آنچه اهمیت دارد فقط واقعه ای در هزار و چند صد سال پیش در بسته شدن آب بر لشکر امام سوم شیعیان بوده که بسته بودن آب نیز از نظر تاریخی خود محل تردید است.  بهر حال آنچه از دیدگاه سنتی حاکم بر کشور اهمیت دارد رونق تکایا است که هر ساله در این ایام افزون تر میشود و نه توجه به موضوع کم آبی که بر بخش بزرگی از مردم کشور میگذرد.  بالاخره هرچه باشد از صدقه سر این مراسم است که نظام را استمرار و قوام میبخشد.  

   این اختلال ذهنی بقدری شدید است که حتی مسائل بدیهی را نیز تحت الشعاع قرار میدهد.  اخبار، حاکی از آنست که نهاد های مذهبی حاکم بر دانشکده پزشکی در یکی از شهرستانها هشدار داده که بخش های icu و ccu قبله را رعایت کنند.  اما اینکه این بخش ها چکار میکنند و چگونه کار میکنند و چه نیازهائی دارند اصلاً مهم نیست.  کم نیستند افرادی که هنوز برای رو بقبله خوابیدن هزار و یک نظریه در آستین دارند.  حداکثر دستاورد نظام دینی همین است اگر بدتر از این نباشد.  کما اینکه در بحران اخیر کرونا و تأمین واکسن بدتر از این بود و همه دانستند که چگونه مسأله اصلی همانا کسب ثروت بادآورد است حتی اگر با بخطر انداختن جان بیماران و سلامت جامعه باشد.

   چین کمونیست دوران مائو، سالهای سال بر طبل ستیز با آمریکا کوبید و برای خرسندی عوام پروپاگان مبارزه ضد امپریالیستی راه انداخت اما به هیچ جا نرسید و در انزوا فرورفت.  تنها پس از مرگ او و روی کار آمدن آدمهای خرمندتر بود که راه چاره را یافتند.  طُرفه اینکه این کار بکمک خود آمریکا صورت گرفت.  در اواخر دهه 70 و اوایل دهه 80 میلادی نگارنده این سطور خود شاهد بوده که چگونه چین کمونیست سیل دانشجویان نخبه خود را برای کسب دانش روز و یادگیری تکنولوژی در همه عرصه ها بسوی دانشگاه های آمریکا سرازیر ساخت.  رهبران متعادل به درستی دریافتند که راه سرفرازی از مسیر سخت اقتصاد میگذرد و نه شعار های زنده باد و مرده باد.  نتایج این تغییر سیاست بخوبی در جایگاه جهانی چین امروز دیده میشود.  

   اما در آنسوی طیف، نظام دینی حاکم بر ایران با ابطال پروژه هائی که میتوانست به نفع کشور باشد در عوض در صدد عقد قرار دادهای بلند مدت با برادران چینی برآمده و در کنار آن میخواهد آموزش های دست چندم را از آنان فرا گیرد.  توگوئی وابستگی به شرق مباح است و از سرنوشت قراردادهای مشابه چین با سایر کشورها خبر ندارند.  حال آنکه سرافرازی این قدرت های نوظهور در وابسته نگاهداشتن کشورهای تابعه است و دیده میشود که غالب روشنفکران چپ چگونه از این روند معیوب حمایت میکنند.  

   رابطه ایدئولوژی دینی با اقتصاد در ساده ترین شکل خود بصورت عبارت طلائی زیر است: "فقر را رایج کن و حکومت کن".  شاید این عبارت یکی از خویشاوندان عبارتی است که استعمار گران قرون 18 و 19 میلادی استفاده میکردند به این مضمون: "تفرقه بیانداز و حکومت کن".  البته ممکنست عبارت اولی بطور ضمنی معنای عبارت دومی را هم در بطن خود داشته باشد.  در یک کلام، حاکمیت دینی بدین نتیجه رسیده است که بهترین ابزار حکومت و استمرار آن همانا در فقر نگاهداشتن توده هاست.  تعجبی ندارد که بارها نظیر این توصیه از حاکمیت شنیده شده که ملت باید لنگ ببندد و نان خشک بخورد.  دلیل آن نیز واضح است زیرا توده های مرفه سیاست حاکم را زیر سوأل میبرند و خواستار اصلاح روش ها و مشارکت در اداره امور هستند.  بی جهت نیست که در نبود مشارکت مردم، اختلاس ها و دزدی ها در دایره دست اندرکاران خودی نجومی شده ولی البته برای اینکه به اساس دین صدمه ای نرسد دست آفتابه دزدها قطع میشود.  

   سالهای سال به بهانه دفاع از حرم و محافظت از آرامگاه فلان معصوم، عده ای به کشوری خارجی اعزام شده اند تا در ظاهر از قبور محافظت کنند، اما در باطن برای دفاع از سیاست های سرکوبگرانه حاکم آن دیار.  این در حالیست که دروس تعلیمات دینی دوران دبستان ما حاکی از این بوده که حین حمله ابرهه حبشی به مکه به نیت تخریب کعبه، عبدالمطلب کلید دار کعبه را میبینند سراسیمه بدنبال جمع آوری شتران خود است.  میپرسند تو که متولی خانه خدا هستی چه وقت اینست که بفکر جمع کردن و حفظ شتران خود باشی.  گفت من خداوند اموال خود هستم و نگران امنیت آنها و آن خانه را نیز خداوندیست که او باید خود نگهدارش باشد.  و باقی داستان که همه میدانند.  تضاد در آموزه ها موج میزند و طبعاً صلاح نیست پرسش و پاسخی باشد.

   گاهی استنباط برخی مردم از شنیدن چنین عباراتی ممکنست اینگونه باشد که ایمان آنها زیر سوأل میرود یا تصور کنند که با اهل ایمان مخالفتی میشود، حال آنکه چنین نیست.  اتفاقاً اگر شائبه ای وجود داشته باشد از سوی کسانی دامن زده میشود که با بحث آزاد و روشنگری مخالفند و کوشندگان این راه را مخالف ایمان مردم جلوه میدهند.  عقل نه تنها مخالفتی با ایمان قلبی مردم ندارد بلکه به آن احترام هم میگذارد.  ایمانی که زیانی برای غیر نداشته باشد. مشکل زمانی خواهد بود که دورانی فرا رسد که ارزش افراد به ایمان ظاهری آنها سنجیده شود. در چنین شرایطی، طرز پوشش لباس و حجم موی صورت و ضخامت پینه پیشانی ملاک آدمیت تلقی میگردد.  در اینگونه نظام های دینی، در پوشش ایمان، ریاکاران میداندار سیاست کشور شده و در فرایندی یکسویه فسادی عظیم بوجود میآورند.  زیان کسان از پی سود خویش بجویند و دین اندر آرند پیش.  چنین ایمانی هست که زیانبار است و نتایج آنرا طی این چهار دهه اخیر شاهد بوده ایم.  

   مردم امروز، اوضاع بحرانی افغانستان در پی تسخیر آن بدست طالبان را میبینند و از اینکه چگونه زن و بچه مردم را به غنیمت گرفته آنها را کتک میزنند بسیار ناراحت شده خونشان بجوش میآید.  اما غافل از این هستند که همین نظام فکری که طالبان پرچمدار آن هستند حدود 1400 سال پیش همین معامله بلکه بسیار فجیع تر از آنرا با نیاکان ما کردند.  مردان را از دم تیغ گذرانده و اموال بازماندگان همراه با زنان و بچه ها به غنیمت گرفته شدند.  هرچند گذر زمان خاک فراموشی بر این وقایع پاشیده، اما واقعیت تاریخی غیر قابل کتمان است.  امروز نیز رفتار طالبان مشابه همان دوران است و به راستی خود را مجری همان رفتار میدانند.  با این تفاوت که شاید اندکی ملاحظه زمانه را کرده فعلاً نیات واقعی خود را کمی معوق گذارده اند.  

   اما آیا طالبان حقیقتاً آدمهای بالفطره بدی هستند؟  بعید است چنین باشد.  چیزی که باعث شده اینگونه وحشی شوند همانا سماجت آنان در اتصال به آموزه های اصیل اسلام است.  آنان برخلاف برادرانشان در نظام مستقر در ایران اهل دروغ نیستند و دین را وسیله ثروت اندوزی قرار نداده یا دستکم فعلاً چنین برنامه ای ندارند.  لذا در صداقت آنها در پیروی کامل از آموزه های اسلام نمیتوان شکی داشت.  اینکه مانند برادران داعش و القاعده و امثالهم بخود حق میدهند تا غیر مسلمان را بقتل رسانده، اموال و زن و بچه مقتول را حق و غنیمت خود بدانند از سر طمع ورزی نبوده بلکه از نص دستورات اسلام تبعیت میکنند.

    از راه های مهم کاروان های تجاری در روزگاران قدیم که شرق را به غرب متصل میکرده، یکی راهی بوده که از کناره جنوبی شبه جزیره عربستان عبور کرده و سپس با عبور از کناره غربی جائی که مکه و شهرهای مهم وجود دارد خود را به شامات و آنسوی آسیا میرسانده است.  ممر درآمد و گذران اهالی این نواحی خشک عمدتاً متکی بر شتر و خرما بوده که زندگی را بسیار سخت میکرده است.  اما عواید دیگری هم از محل عبور کاروان های تجاری بوده است که هرگاه فشار گرسنگی بی حد میشد چاره ای جز حمله به این کاروانها و گرفتن غنیمت، در  صورت پیروزی بر محافظین، نداشتند.  تجارت در آن روزگاران از جمله مشاغل پر خطر بود که وصف آنرا در حکایات سعدی دیده ایم.  بنابراین شیوه غنیمت یکی از شیوه های مرسوم تا پیش از ظهور اسلام بوده است.  

   با طلوع اسلام و عدم تمایل اولیه اعراب به آوردن اسلام از طریق دعوت مسالمت جویانه، چاره ای جز لشکر کشی برای ترویج دین باقی نماند.  اما لشکر کشی، چه دیروز و چه امروز، بدون تأمین مالی سربازان و دادن وعده و وعید به آنان میسر نیست.  لذا برای تشویق افراد برای پیوستن به لشکر اسلام چاره ای جز دادن این وعده نیست که در صورت حمله و  پیروزی بر کاروانهای تجاری، اموال آنها تاراج و بنام غنایم بین سربازان تقسیم شود.  طبعاً بسیاری از گروندگان دچار تردید شده و برای مقابله با همشهریان خود در محظور اخلاقی قرار میگیرند.  لذا بهترین توجیه برای رفع تردیدها شاید این بوده که این کاروان ها و اموال آن متعلق به غیر خودی ها یعنی کفار است و نه تنها مال آنها بلکه خونشان نیز مباح است.  اگر زنان و بچه هائی هم با آنان باشد مانند سایر اموال غنیمت محسوب شده و بین مجاهدین تقسیم خواهد شد.  برای تشجیع بیشتر و زدودن ترس از کشته شدن، به آنها گفته شد که اگر هم کشته شوند یکسره راهی بهشت خواهند شد و تا ابد در آنجا بسر خواهند برد.  چنین مردانی طبعاً چیزی برای از دست دادن ندارند و بازی آنها برد برد است.

   این شیوه غیر انسانی پس از استقرار نسبی اسلام و حاکمیت آن میتوانست ملغی اعلام شود.  متأسفانه اینگونه نشد بلکه چون از لحاظ اقتصادی بسیار وسوسه انگیز و سودمند بود تئوریزه شده و بعنوان رسمی شرعی باقی ماند.  غیر از غنائم، جزیه و خراج نیز از نامسلمانان گرفته میشد و بویژه جزیه بعنوان مالیات سرانه از همه اخذ میشد مگر اینکه شخص اسلام آورد.  تنگنای معیشتی باعث میشد بسیاری برای فرار از فشار مالیاتی اسلام آورند بطوریکه در زمان یکی از خلفا طوری شد که در باج و خراج خراسان نقصان شدیدی روی داد.  در پاسخ خلیفه که علت را جویا شد بعرض رساندند که مردم همه مسلمان شده اند و جزیه دهنده وجود ندارد.  خلیفه فریاد میزند بیجا مسلمان شده اند بروید و همچنان بستانید.  بار دیگر این نشان دهنده همین واقعیت است که هدف اصلی جمع ثروت و تحکیم قدرت است.  باقی بهانه است.  حتی اگر این مالیات ها صرف آبادانی بلاد مفتوحه میشد حرفی نبود، حال آنکه عمدتاً خرج عیش و عشرت دربار خلفا میشد.

    برای استمرار قدرت و به بیانی برای تداوم در جمع آوری ثروت مردم، بهترین و مؤثرترین وسیله همانا استفاده از ایدئولوژی دینی است.  بدین ترتیب مردم از نژادها و سرزمین های گوناگون با رضایت خودشان و بدون اتکا به خشونت، تأمین کننده ثروت مورد تقاضای حاکمیت دینی خواهند بود.  در این رابطه، محوریت دین نقشی اساسی را بازی میکند که مردمان را در اجرای وظایف باصطلاح شرعی همداستان و همراستا میکند.  در تاریخ ایران، مکرر وقایعی روی داده حاکی از درجه مغز شوئی مردمان و بی تفاوتی آنان در ارتباط با میهن دوستی و حفظ شرافت ملی.  مثلاً امثال ابومسلم خراسانی و یا یعقوب لیث صفار هنگامی که بسادگی میتوانستند خود و کشور را از سلطه خلفای بیگانه رها سازند متاسفانه توده لشکریان تحت تأثیر قداست موهوم خلفا و مسائلی که در ذهن آنان حک شده بود از حمایت سرداران خود سر باز زدند.  چنان شد که تا امروز هنوز که هنوز است برای بسیاری از مؤمنین مفاهیمی مثل میهن دوستی، افتخارات ملی، قهرمانان ملی و آنچه با ملیت پیوند خورده بیگانه است.  متعصب ترین اینان، بطور کلی با هر آنچه نشانه تمدن است سر ستیز دارند.  نمونه اقداماتشان را در بامیان، موصل، شام، و سایر جاهائی که طالبان و داعش حضور داشته اند دیده ایم.  

   بنابراین، این قصاوت قلب و بیرحمی و بی خردی که از طالبان و امثال آنان دیده میشود نبایستی صرفاً بحساب گناه آنان گذاشته شود.  اینان مردمانی ساده و بی دانش هستند که به اصول اولیه اسلام مؤمن بوده و خود را ناچار از پیروی مو به مو از سنت اسلام میدانند.  دقیقاً همان رویه ای که در صدر اسلام جاری بوده و بعداً ادامه یافت.  ایدئولوژی چه نوع دینی و چه نوع غیر دینی آن، انسان را از محتوای انسانی خود تهی میسازد یعنی زایل شدن همان انسانیت طبیعی که با آن زاده شده ایم.  میگویند انسان را به سطح حیوانی نزول میدهد حال آنکه این گفته دقیق نیست.  چه اینکه با اطلاعاتی که امروزه از دنیای حیوانات کسب کرده ایم و مشاهده احساسات رقیقی که حیوانات دارند جایگاه چنین انسانی از مقام حیوانی هم پائینتر است.  واقعیت اینست که انسان بکلی چیز دیگری میشود که وحشی گری منتسب به حیوان پیش آن هیچ است.  

   رابطه ایدئولوژی با اقتصاد در مسیحیت قرون وسطی نیز جالب توجه است.  کمبود بودجه برای جبران مخارج سنگین تشکیلات دربار پاپ، نظام دینی را وادار ساخت تا برای جبران کمبودها بهشت موعود را پیش فروش کرده و متقاضیان مؤمن را در رستگاری اُخروی مطمئن سازد.  این کار با گرفتن پول و دادن شهادت نامه هائی با امضاء پاپ که جای آنها را در بهشت تضمین میکرد انجام میافت.  این شیوه و امثال ثروت اندوزی های دیگری که در محیط روحانی و به بهانه امور الهی انجام میشد باعث بوجود آمدن پروتستانیزم و آغاز اصلاح دینی گردید.  جان کلام اینجاست که ایدئولوژی دینی برای استمرار و دوام خود نیازمند قدرت است که جز با کسب ثروت میسر نمیشود.  سخنرانی ها و موعظه ها همگی فقط  وسیله اند.

   نظام دینی در سرزمین ما نیز متشابهاً برمبنای پول است.  بطوریکه اخیراً از یکی از دیپلمات های خارجی مقیم تهران شنیده شده است که ایران امروز آزاد ترین کشور دنیاست!  گفته ای که بنحوی پاردوکسیکال درست مینماید.  واقعیت اینست که در نظامی که معیار همه چیز، پول است هر کاری شدنیست و مانعی وجود ندارد که نتوان از آن عبور کرد.  فقط یک شرط دارد و آن اینکه پول لازم را برای دور زدن قوانینی که فقط روی کاغذ هستند تأمین کنید.  اختلاس های نجومی و دزدی ها که با کمک "رانت" و عوامل در صحنه صورت میگیرد موضوعی مخفی نیست و در آخرین فقره شنیده شد که مدیر یکی از بانک ها 6000 میلیارد تومان پول مردم اختلاس کرده است (مردم البته به پول خود خواهند رسید و نظام با چاپ مقداری اسکناس بدون پشتوانه حق الناس را ادا میکند) و البته برای تنبیه او حکم 12 سال زندان صادر شده است.  این در حالیست که برای برداشتن روسری حکم 22 سال زندان صادر میشود.  با این تفاوت که اولی معمولاً پس از حداکثر یکی دو ماه آزاد میشود و یا در شکل دیگری بعنوان مأمور خرید زندان یا مرخصی، ایام حبس را در بیرون سپری میکند.  

   نظام های ایدئولوژیک اغلب دروغگو نیز هستند و نه تنها به دنیا بلکه جالب است که بخودشان نیز دروغ میگویند.  چاره ای هم ندارند زیرا برای ماندن بر سریر قدرت ناچار از ارتکاب به هر عملی هستند.  مثلاً با اینکه رژیم های کمونیستی بی خدا هستند اما جالب اینجاست که با وجود منع شرعی، نظام اسلامی بهترین روابط کامله الوداد را با فقط این چند کشور بی خدا دارد.  و نه تنها این، بلکه حاضر است برای جلب پشتیبانی آنها، امکانات بالفعل و بالقوه مملکت را تحت قرارداد های بلند مدت واگذار و سهم آیندگان را نیز پیش فروش کند.  آیا این نوعی دروغگوئی به خود نیست؟  یا شاید در صحت ضرب المثل "کبوتر با کبوتر باز با باز/ کند همجنس با همجنس پرواز" باید تردید روا داشت.  شاید هم تعجبی نداشته باشد وقتی مشاهده میشود که نظام شیعی با القاعده دشمن قسم خورده خود همکاری میکند.  گویا زمانه ایست که اصول دیگر کارکرد خود را ندارد و سنگ روی سنگ بند نیست.

    دورانی که ایدئولوژی در اوج شکوه و اقتدار خود باشد، بهترین زمانست برای گم شدن حجم پولهای خزانه ملت.  گویا در یکی از همین دوره های ریاست جمهوری بوده که با برآورد اقتصاد دانان حدود 800 میلیارد دلار پول فروش نفت گم میشود.  هرچه تحقیق میکنند کمتر یافت میشود.  طبق قوانین بقا، این پول نمیتواند به مریخ یا جائی خارج منظومه شمسی رفته باشد بلکه همین جا روی کره زمین صرف شده است.  پرسش اینجاست صرف چه شده؟  حتی اگر در داخل صرف نشده باشد و مثلاً خرج محرومان آمریکای لاتین یا هزینه تحصیل کودکان وامانده از تحصیل آفریقا یا حتی سرمایه گذاری برای خانه سازی در فلان کشور شده باشد باز جای شکر دارد.  زیرا بالاخره دردی از بخشی 8 میلیارد سکنه زمین دوا شده است.  اما صد حیف اگر صرف ارعاب و تجهیز طالبان و القاعده و امثال آنان شده باشد.  بی جهت نیست که در یک اقتصاد دینی، کشور با یک شیب تند و ثابت رو به فقیرتر شدن مداوم میرود.  همه روزه مردم بدون آنکه متوجه باشند بخشی از ثروت خود را از دست میدهند.  زمانی میرسد که صرفه جوئی در خوراک و پوشاک و غیره هم جواب نمیدهد و آنچه دارند لاجرم کم کم باید بفروشند تا مرگ تدریجی را طولانی تر کنند.  فقرا زودتر از پا درآمده و از مرگ پشته میسازند.  اما برخوردارها با سوار شدن بر پشته ضعیف تر ها  طولانی تر می پایند.  این وضعیت بی شباهت با آنچه پس از مرگ بی گناهان در اتاق های گاز نازی ها مشاهده میشد نیست.  چه اینکه زورمندها در تلاش برای تنفس پا بر پشته ضعیف تر ها گذاشته خود را به بالا نزدیک سقف رسانده تا از آخرین هوای باقیمانده بهره برند (گاز سمی سنگین تر از هواست).  اما چه سود که مرگ بالاخره فرا میرسد.  تجسم این صحنه هنوز رعشه بر اندام میاندازد.  بین آنها شباهت هائی وجود دارد، اینها در یک اتاق بسته و آنها در یک نظام بسته. 

   در اقتصاد ایدئولوژیک قربانیان بیشماری حاصل این فرایند اند.  شرح این قربانیان در روزنامه ها و رسانه ها بطور مشروح آمده است و نیازی به تکرار نیست.  اما قربانیان خاموشی هم وجود دارند که کمتر محل گفتگویند.  مظلوم ترین آنان طبقه هنرمندان و شعرا میباشد.  زیرا محصول کار آنان در ارتباط با زبان و فرهنگ همین سرزمین است که در داخل مورد بیمهری و در خارج خریدار ندارد.  هرچه باشد برای ارباب صنایع وعلم و فن آوری که اجباراً به خارج کوچیده اند کارشان در هر دیاری خریدار داشته از گرسنگی تلف نمیشوند.  اما هنرمندان و ادبا و شعرا هم از جنبه مادی و هم از جنبه معنوی از شرایط موجود شدیداً دچار آسیب شده اند.  ببینید این طبقه در افغانستان طالبان چه میکشند.  اما مظلوم تر از همه اینان، زیست بوم کشور است که کمتر کسی بفریادش میرسد.  محیط بانان دولتی در خطر کشته شدن اند و تازه حقوق معوقه شان هم پرداخت نمیشود، بناهای تاریخی ثبت شده به حال خود رها شده اند، جنگل های زاگرس مدتهاست میسوزد، جنگل های شمال با قطع بی رحمانه و مداوم درختان در انتظار نابودی کامل است.  اندک دوستداران محیط زیست که با ابتکار شخصی دل میسوزانند با خطر دستگیری روبرویند.  توگوئی پرداختن به محیط زیست از گناهان کبیره است.  در اثر تخریب گسترده پوشش گیاهی، با اندک باران بر این زمین تشنه، خاک حاصلخیز شسته راهی دریا میشود.  دریائی که هیچ حال خوش ندارد و در شمال و جنوب قربانی اتحاد های نامیمون است.  زمین های مرغوب کشاورزی با تغییر کاربری بکام ویلاسازان شده و تخریب بیشتر زیست بوم را بدنبال دارد.  آب های فسیل شده را تماماً تلف کرده و پاسخ نارضایتی کشاورزان را به تغییر اقلیم حواله میدهند.   زمین خواران حرفه ای و ارباب موقوفات در کمین تصاحب دره و دشت و کوه و هرجا که دستشان برسد و هنوز چیزی باقی باشد هستند و کسی را یارای جلوگیری نیست.  در یک کلام، زمین در مقابل ایدئولوژی از نفس افتاده است.  آیا فریاد رسی هست؟!

  • مرتضی قریب
۲۳
مرداد

تکنولوژی و ایدئولوژی

   پیرو مطالبی که در سری بحث های گذشته درباره پیدایش فلسفه و ظهور علم از بطن آن گفته شد، مقرر بود که درباره تکنولوژی و چگونگی پیدایش آن نیز جداگانه مطالبی نوشته شود.  اما بدلیل اهمیت سوء درک ها، که عامدانه یا نادانسته، در جامعه ما درباره تکنولوژی و عواقب آن ترویج و همگی در کشور در سایه ایدئولوژی حاکم تبلیغ میگردد، عجالتاً فعلاً به عوارض ناشی از اثرات ایدئولوژی بر تکنولوژی می پردازیم.  واژه ای که امروزه در فارسی استفاده میشود "فنآوری" است که ما نیز همآنرا بکار خواهیم برد.

   بطور خلاصه و خیلی ساده، فنآوری چیزی جز رام کردن طبیعت در خدمت زندگانی راحت تر برای بشر نیست.  بسیار مهم است که تأکید کنیم هدف اصلی سود رسانی برای نوع بشر است.  توده ها هرچند تحولات در ژرفای فنآوری را نمیدانند و تخصص لازم را ندارند، لیکن با دستآورد ها و مصارف آن آشنا هستند و رویهمرفته آنرا در خدمت خود میبینند.  سمت و سوی اصلی آن در جهت منافع انسان، بویژه منافع آنی اوست.  هرچند در این رهگذر ممکنست عوارضی خوب یا بد هم داشته باشد. 

   در سالهائی که کشور بسوی مدرنیته حرکت میکرد، در دایره روشنفکران چنان رسم شده بود که انگار بدگوئی از فنآوری نشانه روشنفکریست.  در ادامه همین خط فکری کتابهائی مثل "غرب زدگی" منتشر شد و زیر لوای دشمنی با غرب، مخالفت با فنآوری و نتایج آن تبلیغ و ترویج میشد.  خوشبختانه آن دوره سپری شد و جامعه روشنفکری جدید با دیدن و لمس مستقیم تبعات فاجعه بار آن تفکرات قالبی، و با گذر از آن هیجانات به سطح بالاتری از آگاهی رسیده است.  پس اینکه بارها و بارها در این وبگاه از برتری تجربه بر نظریه گفتگو شده و میشود بیجا نیست.  باری، اکنون بحث حاضر درباره اثر متقابله ایدئولوژی و فنآوری است.

    لازمست تأکید شود که فنآوری نیز مانند هر پدیده مادی دیگر دارای تبعات و عوارض خاص خود است و تعریف و تمجید از آن بمنزله نادیده انگاشتن خطرات جانبی آن نیست.  هر پدیده مادّی دارای اثرات وجودی است و طبعاً عوارض خاص خود را میتواند دارا باشد.  مثل اینکه در دنیا سالمتر و حیاتی تر از آب چیزی نیست.  هیچکس در اهمیت آن کمترین تردیدی ندارد.  اما سوء مصرف آن ممکنست باعث مرگ شود.  آشامیدن خیلی زیادش باعث اختلال در الکترولیت های خون میشود و مصرف کم یا عدم مصرف آن نیز متشابهاً به مرگ منجر میشود.  اینها همه یادآور قانون طلائی "تعادل" است.

   در عصر حاضر، مهمترین ایدئولوژی رایج در منطقه خاورمیانه همانا ایدئولوژی دینی یا بزبان ساده تر دین است.  بر کسی پوشیده نیست که عمده گرفتاریهای مردم این منطقه ناشی از ورود و دخالت دین در سیاست است.  در گذشته ها هم که این دو ظاهراً از هم جدا ولی در کنار هم بودند، سرچشمه ناآگاهی و تعصبات بیهوده و انواع کینه ورزی ها و جنگها و خشونت ها همچنان ناشی از دین بوده و هنوز هست.  منظور از دین همه آن اعمال و کارهای نابخردانه و نامردمی است که در پوشش دین و بنام دین انجام گرفته ومیگیرد.  والّا جوهره دین که مقرر است مانند یک احساس معنوی جایگیر در ذهن و دل مردم باشد بکلی مبرا از پلشتی هاست.  همه آنچه که انزجار مردم را از گروه طالبان و داعش و بوکوحرام و امثال آنها برمیانگیزد، متشابهاً در بطن نظام حاضر در کشور ما جاری است و کم کم میرود که آن نیز خود را عریان و تمام عیار بتماشای عالم گذارد.

   دخالت دین در امور دنیوی، نه تنها زندگی را بر مردمان جهنم کرده بلکه دین حرمت خودش را نیز از بین برده است.  طُرفه آنکه دین داران واقعی نیز بیشترین صدمه را از این بابت خورده اند و از اینکه حرمت دین از بین رفته است سخت معذبند.  بهرحال از بیشمار حوزه های دنیوی که دین در آن دخالت کرده، یکی هم موضوع حاضر یعنی حوزه تکنولوژی (فنآوری) است.  

   همانطور که گفتیم هدف از فنآوری، زیست راحت تر برای بشر است، در حالیکه موضوع علم صرفاً دانائی است چه در خدمت زیست باشد و چه نباشد.  مثلاً ایرانیان در این سرزمینی که از ابتدا نیمه خشک و کم آب بوده است "قنات" را ابداع کردند که خود نوعی فنآوری برای آوردن آب به سطح زمین بوده است.  زیدی در این رابطه میگفت که پیشینیان ما قنات را ابداع کردند زیرا قدر آب را میدانستند و نمیخواستند آبهای زیرزمینی هدر رود.  در حالیکه این تصوری اشتباه و در جهت تمجید از خود است.  به ایشان گفته شد که مثلاً اگر فنآوری پمپ های شناور در آنزمان در اختیار میبود، آیا آنها بی محابا آبها را بالا نمیکشیدند!؟  باحتمال زیاد همینطور است زیرا هنوز دانش محدود بودن آبهای زیرزمینی بر بشر مکشوف نشده بود چه رسد که نگرانش باشند.  هرآنکس که دندان دهد نان دهد تصور رایج بود و اینکه محدودیتی در طبیعت وجود ندارد.  کتب قدیمه و کتب مقدسه همگی حاکی از چنین دیدگاهی است.  اجمالاً مواردی که دیدگاه های دینی یا منتسب به دین اثر منفی بر فنآوری در کشور ما داشته است بشرح زیر خلاصه میشود:

1- ایدئولوژی و آب:  از قدیم الایام چنین تصور میشد که زمین خاکی مانند جزیره ایست محصور در اقیانوسی بی پایان از آب که خود بر طبقه ای از آب استوار است.  طبعاً چنین تصوری بعدها به کتب مقدسه راه یافت و این تفکر که آب های زیرزمینی بی پایان است.  مادام که جمعیت انسانی اندک و پراکنده باشد این تصور خللی در نحوه زندگی ایجاد نمیکند و عملاً نکرد.  اما از سده اخیر بدینسو تبعات اشتباه این طرز تفکر برملا گردید.  کارشناسان بطرق قانونی حفر چاه آب را تا پیش از انقلاب اسلامی 57 مدون کرده محدودیت هائی جدی بر آن تحمیل کرده بودند.  اما با سیطره شرع، محدودیت های پیشین نادیده گرفته شد تا به وضع حاضر رسیدیم.

2- ایدئولوژی و سدسازی:  کمبود آب، حاکمیت اسلامی را مجبور به استفاده گسترده تر از فنآوری سد سازی که پبشتر معمول بود کرد.  منتها تفکر حاکم که قواعد دنیا را نمیشناسد در معیت تکنوکراتهائی که از آب گل آلود ماهی گرفته و منافع گروه خود را بر منافع کشور ترجیح میدهند باعث شد زیر پوشش سازندگی، بزرگترین تخریب در حوزه آب و محیط زیست صورت گیرد. بار دیگر فنآوری وجه المصالحه ایدئولوژی قرار گرفت.

3- ایدئولوژی و کشاورزی:  عقل سالم حکم میکند که برنامه ریزی کشاورزی بر مبنای امکانات واقعی از قبیل درصد زمینهای قابل کشت و میزان بارندگی سالانه و موجودی آبهای زیرمینی و سطحی صورت گیرد.  منتها برنامه ریزی علمی با تفکرات دینی حاکم در تضاد است کما اینکه سازمان برنامه مدتی منحل اعلام شد و نظریاتش در زمانی هم که درکار بود نادیده گرفته میشد.  علت اصلی وجود وزارت کشاورزی، هدایت کشاورزان با دادن توصیه های علمی است.  اما در عوض، زیر لوای عوام گرائی، دستور خودکفائی کشاورزی بدون لحاظ کردن محدودیت ها، صادر و آن شد که نتیجه اش را امروز شاهدیم.  

4- ایدئولوژی و نفت:  تصور طبقه دینی حاکم درباره چاه های نفت مشابه تصورشان درباره آب بوده و هرقدر تکنوکراتها سعی در توجیه آنان داشته اند راه بجائی نبرد.  عدم رسیدگی به افزایش فشار در چاه های فرسوده و نبود اعتقاد به استفاده از فنآوری های سطح بالا، موجب از حیز انتفاع خارج شدن همیشگی چاه های نفت و کاهش صادرات گردید.  بعلاوه، انزوای جهانی و عدم مشارکت در همکاری های بین المللی ناشی از خود بینی های دینی موجب عدم انتفاع کشور از منابع نفت در آبهای خلیج فارس شد.  آخرین پرده آن خشک کردن تالاب های جنوب کشور به دستور برادران چینی جهت استخراج راحت تر نفت است.  اینکه چه صدماتی به محیط زیست و مردمانی که از وجود آن گذران زندگی میکنند کوچکترین اهمیتی برای حاکمیت دینی ندارد.

5- ایدئولوژی و آفتاب:  با اینکه آفتاب در کشور ما منبع بالقوه تولید انرژیست اما در همان ابتدای استقرار حکومت اسلامی با استهزا مواجه شد.  طبعاً واگذاری کنترل یک جمبوجت در دستان یک بی خبر از دنیا عاقبتی جز سقوط ندارد.  این در حالیست که کشورهای حاشیه خلیج فارس با استفاده از مشاوره دانایان بخشی از نیازهای انرژی خود را از آفتاب به رایگان برآورده ساختند.

6- ایدئولوژی و برق:  اولین برخورد ایدئولوژی دینی با برق حدود یکصد سال پیش با عدم قبول مواجه بود و صنعت برق و گسترش آن با مخالفت روبرو شد.  اما امروز با احتیاج همگانی به برق و حقیقت گریز ناپذیر آن، چاره ای جز موافقت نیست منتها چون در این نظام فکری برنامه اهمیتی ندارد، صنعت برق که نیازمند برنامه ریزی از پیش است دچار اختلال شده و به وضع حاضر درآمده است.  همانطور که در بالا گفته شد انرژی های تجدید پذیر مثل آفتاب و باد بهترین گزینه برای کمک به تولید نیرو در این کشور آفتابی است که نادیده گرفته شده اند.  گویا خاموشی های سراسری دلیل دیگری نیز میتواند داشته باشد که دادن اجازه تولید رمز ارزها به برادران چینی است.

7- ایدئولوژی و هسته ای:  در ابتدای حاکمیت ایدئولوژی اسلامی بر کشور، نیروگاه های هسته ای در دست ساخت مضر تشخیص داده شد و میلیارد ها دلار سرمایه مملکت باد هوا شد.  بزودی معلوم شد که در پوشش این صنعت مزیت دیگری نهفته است که به استمرار حاکمیت دینی کمک شایسته میکند.  لذا سیاست یکباره دگرگون شد و همه مسئولینی که تا دیروز بد میگفتند یکسره عاشق پاکباخته این صنعت شدند.  اما این دلباختگی هزینه هائی هم در بر داشت که تا به امروز گریبانگیر ملت شده است.  رابطه حاکمیت با صنعت هسته ای بروشنی نشان میدهد که اصولاً طرز تلقی ایدئولوژی دینی از فنآوری و صنعت، بمنزله ابزاریست برای استحکام و استمرار ایدئولوژی و ربطی به  گذران سالم و نرمال زندگی مردم ندارد.  هیچ فلسفه ای هم در کار نیست که اگر میبود، دانشمندان متعهد دستکم راهی برای استفاده از اشعه های تشعشعی موی زنان برای کور کردن چشم دشمنان می یافتند.  

8- ایدئولوژی و تسلیحات:  بخشی از فنآوری روز در حوزه تسلیحات و ابزار جنگ تظاهر میکند.  اتفاقاً آن بخش از فنآوری که بیشترین علاقه این نظام فکری را بخود جلب کرده همین حوزه است.  با آنکه در پی بازگشت به عقب بوده و همه چیز را به مرجع 1400 سال پیش میخواهند شگفت آنکه تسلیحات استثناست.  مُنجی قرار است خود با اسب و شمشیر ظهور کند اما وقتی میپرسید چرا از شمشیر و تیر و کمان نمیخواهید استفاده کنید میگویند اتم!  نمیدانند ماهیت اتم چیست ولی بخوبی میدانند که نوعی به کشتار جمعی ربط دارد.  لذا آنجا که لازم باشد از اعتقادات عدول میکنند کما اینکه اذعان داشته اند برای حفظ قدرت، اگر لازم باشد، تمام احکام الهی میتواند معلق شود.  اصولاً ایدئولوژی چه نوع دینی یا غیر دینی، وسیله ایست برای بالا رفتن از نردبان سلطه.  آئین ها و مراسم بمثابه چسبی فقط برای کنار هم نگاهداشتن و مطیع ساختن توده ها عمل میکند.

9- ایدئولوژی و پزشکی:  پزشکی نیز از فنآوری برکنار نیست و اتفاقاً بیشترین رابطه آن امروز در مسأله واکسن کرونا دیده میشود.  جامعه دینی ابتدای امر، آنرا منحوس خطاب کرده آنرا ساخته دست دشمنان پنداشت.  کمی بعد با روغن بنفشه و دستورات طب اسلامی به مصاف آن رفت و چون اثری ندید به مردم توصیه شد با ذکر صحیفه سجادیه خود را ایمن سازند.  در نهایت، کار به ممنوعیت واردات انواع مؤثر واکسن کشید که تبعات مصیبت بار آنرا ملت امروز تجربه میکنند.  بزودی شایع شد که علت ممنوعیت راه یابی تولیدات شرکتی معلوم الحال بوده که نه تنها وعده اش عملی نشد بلکه بودجه های نجومی آن نیز احتمالاً به همانجائی رفت که سابقاً سایر اختلاسها سردرآورده بود.  باردیگر ثابت شد که هدف اساسی همانا اندوختن پول و ثروت است و ایدئولوژی صرفاً وسیله است.  جالبست که بجای عذرخواهی، ادعا کرده اند که کشور توانست در درمان کرونا جزو چند کشور برتر جهان باشد!  شاید منظور، درمان نهائی درد و رنج زندگی باشد.  تحریف تاریخ بهمین سادگی میسر است.  جا دارد یادی از امیرکبیر شود که یک و نیم قرن پیش با اجرای نخستین برنامه مایه کوبی و انجام سایر اصلاحات سعی در مدرنیزاسیون کشور و نجات از خرافات کرد که جُهال و خرافه پرستان امانش ندادند.  با اینکه مقبره اش در کربلا روبروی صحن امام حسین است لیکن از میلیونها زائر ایرانی کسی سراغش نمیرود.  اینست عاقبت روشنگری.

10- ایدئولوژی و جمعیت:  موضوع جمعیت بطور غیر مستقیم با فنآوری که در اینجا آمده است مربوطست.  تکامل فنآوری چه در صنعت چه در پزشکی و چه در کشاورزی باعث رشد بیسابقه جمعیت شده است.  خردمندان و دانایان غیر از توجه به مقادیر مطلق، به آهنگ تغییر مقادیر نیز توجه دارند.  در گذشته های دور، زمانی که کتب مقدسه تحریر میشد، جمعیت سرزمین ها کوچک و رشد آن نیز کوچک و در اثر جنگ ها و بیماری های واگیردار گاهی منفی میشد.  لذا افزایش جمعیت و داشتن خانواده های پر اولاد امری الهی و مقدس تلقی میشد.  ضرب المثل هرکه دندان دهد نان دهد یادگار آن دوران است.  منتها امروزه که عوامل کشنده کمرنگ شده و امید به زندگی بطور معناداری افزایش یافته، تشویق به رشد زیاد جمعیت نه الهی بلکه بطور مسلم شیطانی و خلاف جهت انسانی و عقلانیت است.  مشکل مهم ایدئولوژی دقیقاً همین نکته است که درکی از زمانه ندارد و همان ماشین ترمز بریده ایست که برخی تبلیغ میکنند.  مدتهاست که دانایان مشکل کم آبی را هشدار میدهند و منابع موجود را برای همین جمعیت کافی نمیبینند اما گوش شنوائی پیدا نمیکند.  در جائی که نظام دینی مستقر است گوئی اعداد و ارقام کار نمیکند.  توگوئی با فن بلاغت میتوان حقایق گیتی را دگرگون کرد.  

نتیجه

   بنیه و توان یک کشور متکی به صنعت و فنآوری درون زای آن است.  زیربنای ثروت اقتصادی کشورهای پیشرفته مدیون رشد فنآوری در آنهاست.  ابداع قنات در گذشته دور در کشور ما نشانه گرایش به فنآوری در جهت پیشرفت و آبادانی بوده است.  دور افتادن از ارتباطات جهانی و برکنار شدن از آنچه در سرزمین های دیگر میگذرد این روند را متوقف و بلکه معکوس میسازد.  آمدن مجدد طالبان و سلطه آنان بر افغانستان امروز یادآور دو نکته مهم است.  یکی اینکه ناحیه بلخ (باکتر یا باختر) از تمدن های کهن و درخشان جهان باستان بوده که به عظمت و شکوه شهره بوده است ولی امروز با باقی افغانستان بدین حال و روز افتاده است.  اینکه چرا اینطور شده جای تأمل بسیار دارد.  دوم اینکه بار دیگر ثابت میشود که اصلاح روبنای زندگی چنانچه پس زمینه افکار و عادات عوض نشده باشد دوام نخواهد آورد.  یکی از عواملی که منجر به قطع ارتباطات فرهنگی میگردد، سلطه ایدئولوژی بویژه نوع دینی آن است.  ایدئولوژی دینی پذیرای افکار غیر خود نیست و لذا دموکراسی جایگاهی نخواهد داشت.  مخالفت با غرب فقط به لحاظ مخالفت با مدرنیته نیست بلکه مهمتر از آن، مخالفت با بازشدن درهای تفکر آزاد است چه اینکه مدرنیته و فنآوری جز با تفکر آزاد میسر نیست.  امروزه حتی طالبان نیز از ساخته های فنآوری سود میبرند ولی به ذهنیت و نرم افزار بوجود آورنده آن اجازه حضور نمیدهند.  لذا دشمنی با رسانه ها و اینترنت در این جوامع به لحاظ امکان کسب آگاهی مستقل است که ایدئولوژی دینی همواره دشمن آن بوده است.  چین مدرن امروزی نیز با آنکه به حسب اجتماعی آزاد است اما از اینترنت آزاد بر نمی تابد.  همراهی و همفکری چین با طالبان و حاکمیت دینی ایران گویای بسیاری از حقایق غیر قابل کتمان است.  و شگفت آنکه اقلیت مسلمان همین کشور سخت در منگنه اند.

   مجموع این شواهد همه نشان از یک چیز دارد، و آن اینکه در این ورطه آنچه مهم است همانا استمرار قدرت در دست حاکمان است. فنآوری درون زا و اصیل و خود جوش و لذا پیشرفت واقعی میسر نیست.  آنچه که هست یا واردات یا صرفاً اقتباس از دیگران است.  ترویج معنویات و روحانیات و پرداختن به دنیای پیشین و پسین و زیرین و زبرین محلی از اِعراب نداشته بلکه حفظ قدرت بهر قیمت اصل موضوعه را تشکیل میدهد.  

 

  • مرتضی قریب
۲۱
ارديبهشت

عوارض جانبی آموزش های غلط

  مقصود از آموزش، لزوماً آموزش های آکادمیک نیست هرچند شامل آن هم میشود.  بلکه منظور همه آن چیزیست که فرد در محیط چه بصورت صریح و چه ضمنی از اطرافیان خود تأثیر میپذیرد.  با اینکه آموزش امریست پسندیده اما چنانچه بر مبانی غلط استوار باشد و یا امکان تحول و اصلاح خودش را در پروسه زمان نداشته باشد، چنین آموزشی غلط است و فقدان آن بهتر از بودن آن است.  همانطور که سابقاً بیان شد بخش بزرگ و مهمی از آموخته ها در دوران کودکی و در آغوش خانواده شکل میگیرد که اغلب متأثر از سنت و باورهای غلط است.  بعداً در دوره دبستان و ادامه آن با آموزش های طوطی وار مصیبت دوچندان میشود، چه اینکه آموزش های آکادمیک اگر به عمد در جهت استیصال فکری کودکان و جوانان بکار گرفته شود اثری صدچندان در تخریب ذهنی نسل های آینده بجا خواهد گذاشت.   شوربختانه، امروز شاهدیم که چگونه نظام حاضر، اهتمام کامل در اجرای چنین روند معیوبی دارد.   در زیر، در قالب تمثیل، نمونه هائی از نتایج این روند خواهد آمد.

   مدتی پیش، ناگهان هیاهوئی درگرفت.  خبر آمد که نوار مصاحبه یکی از وزرا که مقرر بود در آینده منتشر شود به رسانه ها نشت پیدا کرد.  با اینکه محتویات نوار مزبور نه لو دادن محل تسلیحات هسته ای و نه ارتباطی با مسائل امنیت ملی و نظایر آن داشته اما موجب برخاستن گرد و غبار فراوانی شد.  محتویات نوار مزبور در واقع، چیزی جز بیان نقطه نظرات شخصی وزیر مربوطه نبود.  با اینحال، لرزه ای شدید بر ارکان سیستم وارد شد و ده ها نفر ممنوع الخروج و شاید صدها نفر تحت نظارت قرار گرفتند تا مگر سرنخ اصلی درز خبر پیدا شود.  سوأل اصلی اینجاست که اظهار نظر خصوصی یک وزیری که امین سیستم نیز بشمار میرود چرا باید اینقدر بحران زا باشد. در اینجا میخواهیم سلسله علل و عوامل کلیدی را از دیدگاه منطق دنبال کرده، ببینیم به کجا خواهد انجامید. بعبارت دیگر علت اصلی بحران  کدامست؟ 

   ایشان محرمانه و در یک گفتگوی غیر علنی، نظریات خویش را بروز داده است.  اشکالش اینست که در تضاد با بیانات و رفتار رسمی و ظاهری خودش بوده است.  اما مگر چه عیبی دارد؟  عیبش اینجاست که انسان سالم معمولاً هرآنچه را رفتار میکند باید همان باشد که باور دارد.  لذا در اصطلاح اخلاقی چنین چیزی در ردیف ریا و دروغ طبقه بندی میشود.  سیاستمدار باید به سیاستی که اجرا میکند عقیده مند باشد والا یا باید از قبول پست مزبور خودداری و یا بعداً در مواجهه با تعارض استعفا دهد.   البته یگانگی فکر و عمل باید برای همه باشد لیکن برای یک سیاستمدار اهمیت بیشتری دارد.  حال آنکه، برخلاف آنچه منطق اقتضا دارد، چنین رفتارهائی در چنین نظام هائی یک رویه رایج و نه استثناء بوده و به یک مسئول خاص هم محدود نمیشود.  اما سرچشمه ریا و دورو بودن کجاست؟ مگر تفکر و رفتار شخص بالغ نباید یکسان باشد؟  حتی کودکان هم آنچه را در دل دارند برزبان میآورند.  پاسخ اینست که در این نظام ها برای تصدی هر شغلی، چه کوچک چه بزرگ، باید به یک روایت خاص متعهد و ملتزم بود یا دستکم چنان وانمود کرد.  اگر به آن روایت یگانه که از بالا دیکته میشود التزامی نباشد، شغلی حتی در حد یک آبدارچی به کسی داده نخواهد شد. 

   پس در این نقطه مسأله حیات و ممات مطرح میشود.  یعنی برای رزق و روزی و ادامه زندگی، شغلی لازم است و آن شغل بجای تعهد به اجرای دقیق آن کار، در گرو اظهار وفاداری به آن روایت و صاحب آن روایت است.  این شامل حال مشاغل خصوصی نیز میشود چه اینکه مشاغل خصوصی نیز در مرحله ای به سرویس های نظام محتاج اند.  پس شخص متقاضی شغل، مجبور به ظاهر سازی میشود که تظاهر به چیزی کند که ممکنست قلباً اعتقادی نداشته باشد.  گرفتن کار و ماندن در تصدی آن، مستلزم ادامه این رویه است.  اینجا این سوأل مطرح میشود که چرا باید با زور روایتی را تحمیل کرد که به انحطاط اخلاقی جامعه منجر شده و دروغ و تزویر را اشاعه دهد؟  بنظر میرسد پاسخ را باید در رابطه با نحوه اداره چنین نظام هائی دانست.  معمولاً در نظامات ایدئولوژیک، بویژه نوع دینی آن، یک روایت و فقط یک روایت خاص حق حیات و انتشار را دارد و همگان باید بدان متعهد و باورمند باشند.  لازمه چنین نظمی، طبعاً اِعمال زور است.  چرا؟  زیرا جامعه انسانی متکثر است و افراد بطور طبیعی دارای افکار و طبایع گوناگونند و برای اینکه همه طبق یک الگوی ثابت فکر کنند لازمه اش کاربرد نیروست.

  مثال ملموس این رویه پدیده تحمیل یک میدان مغناطیسی بر مواد پارامغناطیس است.  مواد اکثراً فاقد تقارن در هیئت الکترونی اتم هایشان هستند و لذا هر اتم به مثابه یک آهنربای کوچک است.  در این مواد، مادام که نیروی آهنربائی از بیرون بر جسم وارد شود، اتمها همراستا شده همسو با میدان خارجی قرار میگیرند (تصویر پیوست).  اما به محض اینکه میدان خارجی حذف شود، جهت گیری اتمها بهم خورده به حالت طبیعی نخستین برمیگردند (در مواد فرّومغناطیس نظم جدید برجا میماند).  برای اینکه خاصیت آهنربائی در جسم مستمر و دائمی باشد، نیروی خارجی باید بطور دائم حضور داشته باشد.   نظام های سیاسی مورد اشاره در پاراگراف قبلی، مشابه این مواد است که همواره نیروئی میبایست مداوماً تحمیل شود تا اوضاع را بر وفق مراد آن نیرو نگاه دارد.  از نظر مکانیکی، درست مانند هرم بزرگی است که بخواهند بطور معکوس از رأس بر زمین استوار سازند.  برای این منظور مدام و بطور مستمر عده ای باید چهار گوشه آن را مرتب با زور و صرف انرژی در مقابل سقوط نگاه دارند مبادا که یک لحظه غفلت باعث ریزش شود.  حال آنکه یک نظام نرمال، مترادف است با قرار گیری هرم بر قاعده خود بدون توسل به هرگونه اِعمال زور و خشونت.

   این سؤال مطرح میشود که چرا در نظام ایدئولوژیک فقط یک روایت خاص به رسمیت شناخته میشود که بعداً چنین عواقب بدی در پی داشته باشد؟  آیا اِعمال کنندگان روایت خاص از عواقب نامیمون آن بی اطلاع هستند؟  پاسخ منفی است زیرا تجربیات بیشمار در جوامع بشری، ماوراء هرگونه شک و شبهه ای، مکرر نشان از عواقب نامطلوب سیستم های تک-روایتی داشته است.  یک سیستم ایدئولوژیک همواره مقید به یک چارچوب خاص و بعبارت دیگر، یک روایت خاص میباشد.  نقطه شروع یک روایت خاص از تولد یک سیستم ایدئولوژیک آغاز میشود.  لذا نظام تک-روایتی، محصول ناگزیر استقرار یک سیستم ایدئولوژیک است.  این دو لازم و ملزوم یکدیگرند چه اگر روایات متعدد و تفکرات متفاوت حق حیات و بروز داشته باشند آن سیستم دیگر ایدئولوژیک نخواهد بود.  

   به محض سوار شدن نظام ایدئولوژیک بر خر مراد، کنترل و جلوگیری از روایات بدیل ضرورت پیدا میکند.  لازمه چنین امری طبعاً استفاده از قوه قهریه و نهایتاً پهن کردن بساط استبداد است.  چنین امری ناگزیر است زیرا این نظام قادر به پاسخ گوئی به منتقدین خود نیست و در قلمرو منطق و استدلال چیزی برای گفتن نمی یابد.  اینکه برخی خیرخواهان با تضرع و زاری اندکی انعطاف را میطلبند و تصور میکنند با خواهش و تمنا میتوان به باز شدن بندها امید داشت، نشانه عدم درک از ماهیت چنین نظامی است.  چه در غیر اینصورت، نظام ایدئولوژیک ماهیت خود را از دست میدهد.  حضور افکار متفاوت و روایت های بدیل در صحنه، مترادف است با تعطیل نظام ایدئولوژیک.  

   اکنون سؤال بدینجا منتهی میشود که چرا نظامی را باید مستقر کرد که استبداد پیشه کند و متعاقباً تلاشی عظیم برای رفع یا تلطیف عواقب آن بعمل آید؟  نظام ایدئولوژیک هیچگاه در جامعه مستقر نخواهد شد مگر آنکه اکثریت جامعه آمادگی پذیرش آنرا داشته باشد.  بخش عمده این آمادگی به آمادگی ذهنی مربوط میشود.  چند نمونه میآوریم.  اسلام حدود 700 سال در شبه جزیره اسپانیا حضور و سیطره دائم داشت.  معهذا مورد قبول قاطبه مردم واقع نشد و امروز دارای کمترین جمعیت مسلمان در اروپا ست.  در ایران با اینکه حضور نظامی اعراب کمتر از 200 سال بود، با این وجود در این کشور ریشه کرد و مورد پذیرش واقع شد.  گفتیم که مردم این کشور همواره ذهنیت دینی داشته و هیچگاه نیازمند دین وارداتی نبوده اند.  مانویت در اوائل دوره ساسانی مقبولیتی در میان مردم پیدا کرد اما موبدان، پادشاه وقت را مجبور به سرکوب باورمندان این دین کردند.  مدتی بعد، سخت گیری بیش از اندازه روحانیون زرتشتی موجب ظهور مزدک و گرایش گسترده مردمان فرودست به وی شد.  او خواستار رفرم در مالکیت زمین و اصلاح وضع مالیات ها شد.  البته برای بدنام کردن او انگ های دیگری هم به او بستند که حقیقت نداشت.  یادآور میشویم که مذاهب هیچگاه تاب تحمل یکدیگر را ندارند.  سرکوب وحشیانه مزدکیان از یکسو و فشارهای مالیاتی ناشی از جنگ های بیهوده با همسایگان از سوی دیگر، خشمی پنهانی را در دلها بوجود آورد که منتظر فرصت شدند.  این فرصت نیز در حمله اعراب که مدعی برابری و مساوات بودند دست داد.  مساواتی که مزدکیان مدتها برای آن به تلاشی ناموفق دست زدند.  دستکم، بخشی از جامعه نسبت به دفاع از میهن بی تفاوت باقی ماند و آن شد که همه میدانیم.  پروسه مشابه را در روسیه اوائل قرن بیستم شاهد بودیم که چگونه اینبار یک ایدئولوژی غیردینی موسوم به  کمونیسم در اثر نارضایتی قاطبه مردم براحتی استقرار یافت.

   پس آنچه موجب موفقیت استبداد و ریشه دوانیدن آنست ناشی از ذهنیت جامعه است.  استبداد بطور فیزیکی استقرار نخواهد یافت مگر آنکه بطور ذهنی آمادگی لازم در پذیرندگان وجود داشته باشد.  مردمی که با آغوش باز استبداد را پذیرا باشند یا دچار فلج فکری هستند یا در اثر تعلیمات نادرست دچار تصوراتی شده اند که از مبداء شرّ، امید خیر دارند.  این تصورات یکشبه ایجاد نمیشود و یکشبه هم از بین نمیرود، بلکه در بستر زمان شکل میگیرد.  بخشی ناشی از سیستم آموزشی حاکم و بخشی ناشی از فرهنگ عامه و آموزش های ضمنی در کوچه و بازار شکل میگیرد.  

   همه آنچه که ما را به نتیجه گیری مندرج در پاراگراف پیشین میرساند به موضوع آموزش، چه مستقیم و چه ضمنی، برمیگردد.  آنچه که قادر به ایجاد جهت گیری، درست یا غلط، در جامعه میباشد همانا راهنمائی و دستورالعمل های نظام حکومتی است.  یک دولت خدمتگزار و خیرخواه میتواند از کوتاه ترین راه اذهان جامعه را راست و درست سازد و برعکس.  در اینجا بدین نکته میرسیم که پاگرفتن استبداد ناشی از رویکرد ذهنی جامعه است که خود حاصل استمرار یک سیستم تک-روایتی از بالاست.  بعبارت دیگر، نطفه بحران های اخلاقی جامعه در عمیق ترین لایه های ذهن کوچک و بزرگ آن جامعه لانه کرده است.   در این دور باطل، ذهنیت و برداشت های ذهنی مردم دخیل است.

   در انتها بدین حقیقت میرسیم که ازماست که برماست.  بدون آنکه بخواهیم سهم عوامل خارجی را ناچیز جلوه دهیم، که همیشه وجود داشته و خواهد داشت، جامعه با جهت گیری فکری خود شرایط را ناخودآگاه برای استقرار روزگار سیاه خود آماده میسازد.  شکل گیری آن طی زمان است و برطرف ساختن آن نیز در طولانی مدت میسر است.  خوشبختانه هنوز نقطه امیدی وجود دارد و آن به زمانه ای مربوطست که در آن زندگی میکنیم.  امروزه فضای مجازی و تنوع رسانه ها، راه میانبری را در پیش گذاشته که رسوب زدائی چندصد ساله ذهن ها را در کوتاه مدت  مقدور میسازد.  اینکه چگونه و تا چه اندازه بهره برداری شود خود مسأله دیگریست.

   عناصر کلیدی در آموزش های غلط یکی فقدان عنصر شک گرائی است.  فقدان روحیه شک در افراد جامعه باعث حاکمیت خرافات و انواع مفاسد است.  علت فقدان روحیه شک همانا وجود سیستم تک-روایتی است.  چنین سیستمی بر پایه ایمان است و با هرشکل از شک مخالف است.  عنصر دیگر فقدان روحیه سؤال کردن است.  روحیه پرسشگری همواره اسباب دردسر نظام است و لذا سعی حاکمیت بر اینست که از مواجهه با سؤال پرهیز کند.  امروز سیستم آموزشی را بسمتی هدایت میکنند که بیش از پیش از این دو عنصر مهم پاک شود.  سیستم سعی بلیغ دارد تا با وارد کردن حوزویان به سیستم آموزشی، ذهن کودکان معصوم را از همان ابتدا ضایع کرده و این دو عنصر را از صحنه حذف کند.  در عوض، آرمان این سیستم، بازگشت به روش تقلید است که کمترین نیاز را به عقل دارد.  باطل السحر این نقشه های شیطانی همانا ترویج هرچه بیشتر روحیه پرسشگری و شک گرائی است.  در یک کلمه: عقل گرائی.

   یک روش ساده تر که برای توده آموزش ندیده هم کاربردی است، روش مقایسه است.  چند روز پیش که مصادف با عید فطر بود، طالبان افغانستان جشن گرفتند، البته بسبک خودشان.  امسال جشن و شادی آنان صدچندان بود زیرا که روز پیش از آن موفق شدند بحول و قوه الهی نزدیک 100 دختر دانش آموز را در مدرسه بقتل برسانند و در همین حدود هم معیوب و مفلوج و مجروح کنند.  در آئین آنان دختران حق تحصیل ندارند.  چند وقت پیشتر نیز عده ای دانش آموزان پسر را در یک آموزشگاه بقتل رساندند.  بطور کلی هیچکس حق تحصیل دانش ندارد.  دانش معنا ندارد، یک کتاب هست برای همه زمانها و همه مکانها.  کرامات ایشان شامل حال نوزادان و مادران یک زایشگاه نیز شده بود و تعداد زیادی از آنها را در بخش زایمان یک بیمارستان بقتل رساندند.  این یکی معلوم نشد طبق کدامیک از اصول لایتغیر خدای آنان بوده.  عده زیادی خبرنگار و مردم عادی را هم که تاکنون به اشکال مختلف کشته اند.  همه اینها در حالیست که باصطلاح در حال مذاکرات صلح اند.  یک فقره دروغ بین این طایفه رایج نبوده است که خوشبختانه مدتیست از آموزگاران خود یاد گرفته و به دروغ میگویند این تبهکاری ها کار ما نیست!  باری، این طایفه با همه سیاه کاری ها همان اعیادی را جشن میگیرند که ما میگیریم و همان عقایدی را دارند که ما داریم!  اینجاست که عقل سالم به داوری مینشیند و در حیرت فرو میرود که یک جای کار باید خراب باشد.  این مقایسه نه تنها برای همه آموزنده است بلکه میتواند برای عامه مردم که اهل مطالعه و استدلال نیستند نیز مفید و مؤثر واقع شود چه اینکه قیاس، ساده ترین امر منطقی است.  

   نتیجه آنکه فلاکت مردم خاورمیانه ناشی از آموزش های غلط رایج بین آنان است.  آموزشی که شامل آموزش های پایه و فرهنگ شفاهی نیز هست.  برخلاف تصوری که عامه از آموزش دارند و تصور میکنند که آموزش فقط ناظر بر امور علمی و فنی بوده و منحصر است به کارهای تخصصی، لیکن آموزش در معنای وسیع خود میتواند جامعه را بکلی دگرگون سازد.  اگر با فکر و عمل درست انجام شود، جامعه را انسانی کرده و آنرا بهشت برین روی زمین میکند، والاّ دوزخ واقعی را محقق میسازد.

 

  • مرتضی قریب
۲۴
تیر

عادت

     شاید از مهمترین چیزهائی که تنظیم کننده افکار و رفتار ماست همانا موضوع "عادت" باشد.  در بادی امر همه تصور میکنند که کارهایشان بر مبنای تفکر و اراده آزاد خودشان است در حالیکه در واقع امر، آنچه بیشترین تأثیر را دارد همانا مجموعه عادات است.  در اینجا نمیخواهیم بحث جبر و اختیار را بمیان کشیم که خود مقوله دیگریست، عجالتاً فرض را بر این میگذاریم که اختیار حاکم است.  نکته  اینجاست که با وجودیکه اختیار دست انسانها را باز گذاشته، معهذا، سلسله عادت ها ما را بسوی نوعی "جبر"، جبری خود خواسته،  سوق میدهد.  اولین پرسش اینست که وجود چیزی بنام عادت خوبست یا بد؟  برای برخی کارها ممکنست خوب باشد مثل اینکه شبها قبل خواب دندانها را مسواک کنیم، برای برخی هم ممکنست بد باشد مثل اینکه بلافاصله بعد غذا چای یا مایعات مصرف کنیم.  اما با توجه به جمیع جهات، اثر نهائی آن و خوب یا بد بودن آن به مقدار زیادی بستگی به کشور و ناحیه جغرافیائی مورد نظر دارد.  در کشور ما مثل اغلب کشورهای ایدئولوژی زده اثرات منفی آن بسی فراتر از اثرات مثبت آنست.  در اینجا آنچه بیشتر مورد نظر ماست عبارتست از عاداتی که تحت عنوان آموزه های فرهنگی در ذهن مردم نهادینه میشود.  بویژه آنچه که از دوره کودکی در ذهن جوانان تزریق و تحمیل میشود.  بطوریکه این عادات در سنین میان سالی جزیی از سرشت فرد شده و او نه نقشی در پذیرش اختیاری آنها داشته و نه بخودی خود قادر به زیر سوأل بردن آنهاست.   در همینجا نکته مهمی هویدا میشود و آن اینکه برای پیران تغییر وضعیت بسیار مشکل است خواه وضعیت سلامتی یا رفتارهای اجتماعی یا نگرش های فکری باشد.  چرا؟  زیرا وضع فعلی او متأثر از وضع دیروز، و دیروز او متأثر از روز پیش و همینطور الی آخر بوده است.  بیشترین شکل پذیری آدمی در دوران کودکی است و از همین رو تربیت در این سنین بسیار مؤثر است.  هرچه جلوتر بسمت میان سالی و پیری برویم، خمیره فرد سخت تر شده و تأثیر پذیری آن کمتر و کمتر میشود.  بطوریکه مشکل بتوان در ایام پیری در عادت ها تغییری بوجود آورد.  شاید اگر بهداشت و رژیم غذائی سالم از جوانی رعایت شود، خیلی از امراض مزمن در پیری حادث نشود.  شاید این مسأله چیزی شبیه "جبر" را تداعی کند که مثل یک پرتابه که وقتی رها شد، مسیر و محل فرود دست خودش نیست بلکه با شرایط اولیه از لحاظ زاویه و سرعت دیکته میشود.  خوشبختانه خواهیم دید که لزوماً چنین تشابه سفت و سختی برقرار نیست و همواره درجاتی از "اختیار" وجود دارد که در موقع مناسب به نجات انسان میشتابند.  

     کمتر چیزی در زندگی وجود دارد که متأثر از مجموعه عادات نباشد.  یکی از زیر مجموعه های آن "مراسم" است.  مراسمی که بمناسبت های مختلف برگزار میشود، مثل مرگ و عزاداری و یا جشن ها و عروسی ها و تشریفات مربوطه که از روی عادت انجام میشود.  حساس ترین و مهمترین آنها، عادات در پهنه تفکرات بنیادی است.  چنانچه این دسته از عادات با عقل و منطق همراهی نشود و حالت افسار گسیخته و زیانبار بخود گیرد، نه تنها عنان اختیار از فرد سلب میشود، بلکه زیان آن دامنگیر کل جامعه و بلکه کل دنیا میشود.  انجام این امور برحسب عادت، عین مسلوب الاختیار بودن است.  عادت داریم هر چیز خوب را بخود نسبت دهیم و دیگران را فروتر از خود پنداریم.  اخیراً نزاعی فرهنگی برای ثبت مولانا بین ایران و ترکیه و افغانستان درگرفته و هریک مدعی انتساب او بخود هستند.  اما مگر چه میشود که افغانستان او را برای خود ثبت کند؟  اصلاً فرض کنید بنام ژاپن ثبت شود.  چه ایرادی دارد؟  مسأله مهم آنست که اگر خوبست چقدر از آموزه های ان بهره میبریم.  اما اگر از مثنوی معنوی رویگردان باشیم چه تعصبی در چسباندن نویسنده اش بخود داریم؟  در گذشته که باسوادهای ما منحصر به طبقه "علما" بود شایع است که متعصبین ایشان کتاب مزبور را با انبر برداشته و در زباله دان می انداختند.  چه بسا اصلاً اگر محمد بلخی در محیط شیعه بعد صفوی برمیخاست، محیط آزادی برای پختگی و ورود بعدی وی به دنیای معنوی عرفان فراهم نمیشد و مولانائی بوجود نمیآمد.  این مسابقه برای چیست؟  شاید فقط برای اسم است؟

     عادت دیگری از این نوع، عادت در نام گذاری هاست.  عادتاً تصور میکنیم آنچه با لفظ عربی باشد مقدس و قابل احترام است.  بجای نام های زیبای ایرانی، فرزندان خود را با اسم های عربی به ثبت میرسانیم.  در دوره تجدد خواهی گذشته رسم بود که نام اصلی شناسنامه ای فرزند، عربی و مقدس ثبت شود ولی در خانه و اجتماع او را با نام ایرانی صدا کنند تا هم اولیای بچه به عقب ماندگی متهم نشوند و هم رستگاری اُخروی فرزند تضمین شده باشد.  همینجا به اولیای محترم تضمین میدهیم که بخاطر نام غیر عربی فرزندانشان راهی دوزخ نخواهند شد.  عجیب است همین افراد وقتی بجای نام خلیج همیشه پارس، خلیج عربی میشنوند داد و فریاد برآرند که مسلمانی نیست!  در عوض، همه عبادات آنها با لفظ سلیس عربی انجام میشود مبادا خللی واقع شود و به ارکان آسمان توهینی روا شود.  و همزمان با همین الفاظ باصطلاح مقدس هزار و یک گمراهی را مرتکب شده و میپندارند که ثواب کرده اند.  برخلاف تصور، این قبیل تقصیرات از ناحیه مردم نیست بلکه باید از ناحیه معلمین و آموزگاران آنها یعنی ملایان و باصطلاح طبقه "علما" دیده شود که قرن ها مقتدای توده ها بوده اند و افکار را شکل داده اند.  شاید اگر خوشبین باشیم این معلمین هم چندان مقصر نباشند زیرا آنها که عموماً خود نیز از مردم همین سرزمین اند تقصیری نداشته و نیتی جز راهنمائی عوام نداشته و ندارند. اگر دنبال کنیم آنها نیز معلمینی داشته اند، این سلسله علل همینطور زنجیروار به عقب برگشته تا برسد به تعلیمات اولیه ای که اینان ادعا میکنند تعلیمات اصیل اسلام است.  آیا واقعاً اینطور است؟ 

     در این رابطه چند نکته وجود دارد که بشرح هریک میپردازیم.

1- در مورد هر دینی، و بطور کلی در مورد هر ایدئولوژی خاصی، همواره زمان عاملی برای دست اندازی و تغییر است.  از مباحث پیشین یادمان هست که از میان نحله های مختلف فلسفی آنچه حقیقت واقع هست همانا فلسفه تغییر است که بر مبنای آن هیچ چیزی مصون از تغییر نیست.  نه فقط اسلام، بلکه مسیحیت نیز در طی زمان دچار انحرافاتی شده که نهضت اعتراضی، پروتستانیزم، متعاقب آنها پدیدار شده.  متشابهاً وفاداران کمونیزم نیز مدعی اند که  عقاید اولیه درست بوده ولی در طی زمان دچار انحراف و سوءاستفاده سردمداران شده که خلق آگاه است.

2- حتی با فرض اینکه اصول اولیه یک ایدئولوژی، دینی یا غیر دینی، در زمان خود کامل و عاری از هر عیب و نقصی بوده باشد، معهذا باید پذیرفت، طبق همین اصل تغییر، هیچ ضمانتی وجود ندارد که آموزه های آن، ابدالدهر درست باشد و طابق النعل بالنعل قابل اطلاق با نیازمندی های حاضر باشد.  عقل چیزی غیر این را نمیپذیرد.  مثلاً در عقاید مسیحیت  درباره زمین و آسمان چیز هائی بود که از یونان باستان و سایر قدما اخذ کرده بودند که در دوران معاصر، کلیسا با شجاعت اشتباه خود را پذیرفت و آنرا تصحیح کرد.  متشابهاً عادت زشتی بنام "برده داری" در گذشته ها رواج داشت که ادیان هم مخالفتی نداشتند اما امروزه نه تنها زشت بلکه غیر قانونی نیز هست معهذا هنوز در برخی جوامع متعصب وجود دارد.  

      وجود عادت در رفتارهای اجتماعی موجب میشود افراد به آنچه که محرک های آنان در قبال تصمیمات و یا افکارشان است اندیشه نکنند.  مردم برای قضاوت هایشان در مورد امور معمولاً به دیدگاهی که در جامعه رواج دارد استناد میکنند.  نطفه های اولیه این عقاید همانطور که در بالا گفتیم، به قرنها یا هزاران سال پیش باز میگردد.  که حتی اگر از دست تطاول زمان هم محفوظ مانده باشند و اصل خود را حفظ کرده باشند، تازه هیچ معلوم نیست بکار امروز ما بیاید، که باحتمال زیاد شاید از 100 حتی 1 هم شایستگی کاربرد امروز ما را ندارد.  در اینجا نباید این عادات با آنچه قبلاً تحت عنوان اخلاق طبیعی گفتیم خلط شود و محل اعتراض واقع شود.  اخلاق طبیعی ربطی به عادات ندارد چه اینکه عادات در بین ملل مختلف، متفاوت است حال آنکه نیکی و نیکوکاری امریست عمومی و مرتبط با سرشت اولیه انسان برآمده از دوران هائی بسی دورتر از تاریخ مدون.  بهرحال نیک که بنگریم، دچار یک دور باطلی هستیم که برون رفت از آن بسی مشکل مینماید. مشکل هست ولی غیر ممکن نیست، چه اینکه اروپائیان در مقطعی توانستند خود را نجات دهند و دلیلی ندارد ما نتوانیم.  زمانی آنها نیز گرفتار تعدیات و ظلم ملایان مسیحی بودند که نهایت علم و اطلاع آنها بحث بر سر این بود که بر نوک یک سوزن چه تعداد فرشته میتوانند برقصند.  مثل اینکه امروز تعداد تارهای مکشوف موی زنان چه مقدار باشد تا به آستانه گناه رسیده و فراتر از آن ارکان عرش بلرزه درآید.  یا فرکانس امواج صوتی از چه حد فراتر رود تا صدائی شبیه صدای زیر زنانه تولید کند و امواج گناه، جامعه را نابود سازد. با بالاترین درجه اجتهاد بر منابر میگویند که اگر طلا و نقره را استخراج نکنی خاک را فاسد کرده به مس بیمقدار تبدیل میشود!  این تفکرات از لحاظ ماهوی هیچ تفاوتی باهم ندارند و بلکه افکار طالبان و داعش از همین قسم است.  جز آنکه رواج اولی مربوط به قرون تاریک وسطی است و این یکی در عصر انفجار اطلاعات در حال اتفاق است.  شرمندگی امروز ما بیشتر از این چه باشد که اگر کسی یک ماده شیمیائی را که ممکنست فقط برای شخص خودش قدری زیان آور باشد خورده باشد، جرمش اعدام است ولی ازمابهترانی که در مقیاس نجومی اموال مردم را خورده و ملتی را بر خاکستر نشانده اند نه تنها دارای همه گونه مصونیت هستند بلکه دارای بالاترین وجاهت اجتماعی نیز میباشند.   ریشه این مفاسد در عادت بد است و ناشر و آموزگار عادات بد، سردمداران دینی هستند که مطابق سنت مال مردم را به غنیمت برده میگویند مسلمانی نیست.  

     عادت های بد دیگری که طی زمان شکل گرفته نهادینه شده است عبارتند از : عادت به دروغگوئی، ریاکاری، تحمل ظلم، وطن فروشی، تنبلی و مفتخواری، و بسیاری رذایل دیگر.  خواندن تاریخ گذشتگان سر نخ هائی بدست میدهد که این رذایل چگونه به عادت تبدیل شده و ملتی با گذشته درخشان را ساقط کرده.  در اینجا بد نیست بعنوان نمونه بخش هائی از خاطرات یحیی دولت آبادی معروف به حاجی سیاح را که 17 سال سراسر جهان را گشته و در زمان ناصرالدین شاه به وطن مراجعت کرده بازگو کنیم.  بسیاری از عادات زشت که همچنان در فرهنگ ما نهفته است به روشنی شرح میدهد:

این همه مشقت و ظلم که حکام ولایات در حق رعایا میکنند، سایر مردم میبینند و مانند گوسفند میپذیرند و اگر تعدادی را جلوی آنها سر ببرند هیچ اعتراضی نمیکنند.  گویا اصلاً قاعده بر همین منوال است.  تغییری در احوال ایشان نیست و این تحمل ظلم شده عادتی مثل غذا خوردن و سایر کارهای معمول".  در بحثی که بین او و برخی اعیان در اقامت در شیراز درمیگیرد، یکی از آن میان میپرسد کدام صنعت در ایران بیشترین دخل را دارد؟  "یکی گفت با اینکه جد اندر جد در کار تجارت بوده ام و خود در این شغل کامیاب هستم ولی ثروت ما تجار صد یک ثروت نایب الحکومه بوشهر هم نمیشود که در کوتاه مدت به ثروتی بادآورده رسیده است.  اما دوست دیگرش گفت خیر!  از کار حکومت هم بهتر وجود دارد چه اینکه بالاخره در کار حکومت خطر هم هست و ممکن است عزل شود و ثروت از دست دهد، اما سودآورترین کار ملائی است که خطر ندارد و از دخل خود به کسی نمیدهد.  همه دستش را میبوسند و از هر تکلیف آزاد است.  ضمناً بهترین اسلحه را نیز در دست دارد و آن تکفیر و گرفتن مال مردم توسط آنست.  در یک کلمه، او زندگی راحت و آسوده ای دارد.  آیا خوشبخت تر از او هم وجود دارد؟ ".  شباهت های عجیبی بین دیروز و امروز این کشور وجود دارد.  دستکم در آن روزگار مردم از دنیا بی خبر بودند اما عجبا امروز علیرغم اطلاع از اوضاع دنیا همان مظالم صورت میگیرد.  با این اختلاف که دزدی از بیت المال با ابعاد نجومی و بصورت سازمان یافته تر انجام میشود و کسی را هم یارای مقابله نیست.  او در جائی دیگر میگوید: " مردم در اثر استمرار به ظلم عادت میکنند و در آن اشکالی نمیبینند.  درحالی که حیوان هم اینقدر تحمل ظلم نمیکند.  مردم فکر میکنند همه دنیا اینطور است.  همه جا مردم ایران در فشار جهل و ظلم هستند.  ابداً ملتفت نیستند که انسان هستند و انسان حقوقی دارد.  ملاها و اُمرا عمداً میخواهند که اینها نادان و حیران و مرکب مطیع آنان باشند.  انصافاً خوب هم به مقصود رسیده اند".  او میگوید که در عمل، آخوند و حاکم با هم تبانی میکنند و بلائی بسر مردم میآورند ناپیدا.  نیت اصلی هردو، بدست آوردن مال است.  اگر هم ندرتاً حاکم خوبی پیدا شود جلودار ظلم ملایان نیست و مجبور است با آنها تقیه کند والا جز این باشد تکفیر میشود.  "اگر ضعیفی از اجحاف حاکم به ملا پناه برد، در این کشاکش باید مبلغی بیش از آنچه حاکم طلب کرده به ملا بدهد.  ملا و حاکم از جمیع مجازات ها معافند.  هرکس مجبور است خود را به یکی از ملاها بسته و خود را معاف کند.  اما این حمایت به قیمت گرانتری تمام میشود".  سیاح در عبور از قائن چیز عجیبی ملاحظه میکند.  میبیند که اغلب مردم عمامه بسر دارند و میافزاید " اکثر اهالی این شهر، موسوم به دارالمؤمنین، معمم هستند.  غالباً مردم در ایران بواسطه خلاصی از تعدیات ملایان، و یا حتی اجرای تعدی به دیگران، خود را معمم میکنند تا شبیه ملایان شوند.  زیرا به ملا تعدی نمیشود و اگر او تعدی کرد کسی جلوگیری نمیکند".  او با دیدن اوضاع مردم میگوید " مردم به بندگی عادت کرده اند و با هزار زنجیر خرافات و نادانی در جهل بسر میبرند.  مردم عادی بخود نمیبینند که لباس خوب داشته باشند.  تمام بزرگان مردم را عادت داده اند که پرده بر روی چشم گذاشته چیزی نبینند و نشنوند و تسلیم محض باشند.  ملاها نیز در همراهی با دولتیان، با شمشیر تکفیر و زنجیر بابی گری هر اعتراضی را خاموش میکنند.  در حل اختلاف مردم، قانون شرع حاکم است که ملا هرطور بخواهد تفسیر میکند".  در اینجا توضیح دو نکته لازمست.  یکی اینکه اعتقاد به سید علیمحمد باب موسوم به بابی گری مستمسکی بوده در دست علما که با هر که بد باشند جان و مال و زن و فرزند متهم مباح شده و او را از سر راه برمیداشتند.  دیگر اینکه انتقاد سیاح از ملاها ناظر به اکثریت آنان است که جز جمع مال نیت دیگری در سر نداشتند.  او از معدود علمای باسواد و باشرف نیز نام میبرد.   وضع تربیت و آموزش که بیداد میکند.  میگوید "در ایران کتب و روزنامه و کنفرانس و مذاکره و بلکه اشاره به این امور موجب هلاکت و انقراض خانواده و اتهام به بابیت و دهریت است.  چنانکه بهمین تهمت ها میرزا ملکم خان را بیرون کرده و آن بلا بسر سیدجمال الدین اسدآبادی آوردند.  حقیقت گوئی در ایران ابداً صحیح نیست".  بزرگان مملکت از نبود قانون در عذاب بودند و حتی معروفست نامه نوشتند که شما قانون بگذرانید که از فردا هرکه صبح زود بلند شد باید مقتول شود.  ما قبول میکنیم بدون استثناء اجرا شود.  دلمان خوش است که قانون داریم!  

      نتیجه آنکه مرور احوال گذشته این مردم چیزی جز آب چشم حاصل ندارد.  این احوال منحصر به دوره قاجار نیست بلکه در آثار سعدی و دیگران نیز رد پای آن نمایان است.  ترک دنیا به مردم آموزند، خویشتن سیم و غله اندوزند!  عالم که کامرانی و تن پروری کند، او خویشتن گم است که را رهبری کند!  ریشه این مظالم، "عادت" است و نیز استمرار شرایطی که این عادت های بد را نهادینه میکند.  کما اینکه امروز نیز همچنان همان وضع و همان شرایط برقرار است.   بلکه بدتر، زیرا آنروزگار شیخ و شحنه دو نهاد رقیب و مجزا از هم بودند حال انکه امروز بسلامتی و میارکی ید واحده شده و نور علی نور گشته است.  تا این عادت ها بکلی دور ریخته نشود کار سامان حقیقی نخواهد یافت.  باری، نکته جالبی که در این خاطرات هست و سیاح اشاره ای نکرده اینکه سرشت مردم حقیقتاً خوبست و دارای یک نجابت ذاتی، حال آنکه آنچه این بلا بر سر مردم نازل کرده "عادت" است که او بخوبی نشر دهندگان آنرا افشا کرده.  سیاح طی سفرهای داخلی خود به هر شهر و ولایتی میرسیده، به دلیل شهرتی که داشته، مورد استقبال و احترام حاکم و مأمورین بلند پایه آن نواحی قرار میگرفته.  او از مهربانی آنها در حق خودش تعریف وافر میکند.  عجیب اینکه همین حکام بدترین اجحافات را در حق مردم و رعایا روا میداشتند.  شاهزادگان و حکام به سبب نوع تربیتی که دریافت کرده بودند چنین رفتاری را عادی میپنداشتند و در آن غرابتی نمیدیدند بلکه عکس آنرا عجیب میپنداشتند.  یعنی حتی حکام عادی تحت جبر محیط چنین ظالم شده اند.  تعلیمات رایج چنین حکم میکرد که کار دست هر آدم معمولی هم میافتاد چنین رفتار بدی نشان دهند.  سیاح نقل میکند که اگر استثنائاً حاکم ولایتی نیکرفتار باشد و ظلم نکند مردم پشت سرش میگویند عُرضه و اعتبار ندارد.  زیرا دیده اند که هرقدر حاکم شقی تر و ظالم تر باشد در نزد حکومت محترم تر و معتبر تر است.   سیاح از این بلای حماقت توده ها مینالد که ملایان هزار نوع جهالت را در ذهن توده ها تحمیل کرده و از تحمیق آنان سودها میبرند.  تربیت کنندگان مردم اینها بودند.  امروز که نیک مینگریم و وضع حال را با گذشته مقایسه میکنیم الحق میبینیم ارزیابی او چقدر دقیق بوده.  با اینکه امروز وضع لباس و ظاهر مردم بهتر از گذشته است ولی استمرار همان ذهنیت ها همچنان جاری بوده و مانع پیشرفت حقیقی و کمال مطلوب است.  بی شک دولت های خارجی نیز در این استثمار و تضعیف ملت شریک بوده اند.  در آنروزگار دخالت دو قدرت خارجی (دولتین فخیمه و بهیه) در رقابت با یکدیگر بوده که دستکم بالانسی را ایجاد کرده بود.  اما الحق امروز دو قدرت قاهره قوی شوکت لیکن با مرام واحده و نیت یکسان این آخرین مشکل را نیز حل کرده و جائی برای نگرانی باقی نگذاشته اند.  بی جهت نیست این روزها اخبار و احادیث متواتر است که در مدح و منقبت کشور چین کشف و چشم ها را خیره میکند.  حاجی سیاح کجائی تشریف بیاورید تماشا!

    

  • مرتضی قریب
۱۸
اسفند

آموزش و اهمیت آن

    در مطلب پیشین، و همینطور مطالب قبلی، بسیار از نقش آموزش و اهمیت آن داد سخن دادیم.  اما این اهمیت بدون ذکر مثالی عملی در ذهن افراد اثر گذار نیست.  تا اینکه دیروز شاهد از غیب رسید.  وزیر محترم بهداشت با ناراحتی و چهره ای خسته و درمانده از مردم گلایه کرد که چرا حرف گوش نمیکنید و بجای ماندن در پناه امن خانه راهی سفرهای دور و نزدیک و گسترش بیشتر ویروس کرونا میشوید.  راستی چرا مردم توجه نمیکنند؟  مگر گوش شنوا ندارند؟  البته که دارند ولی بخشی از این بی توجهی شاید ناشی از بی اعتمادی گسترده مردم به مسئولین طی 4 دهه دروغگوئی مستمر است که اگر حرف راستی هم در میان باشد باور نمیکنند.  گوئی سیستم حاکمه چوپان دروغگو شده است.  اما بخش دیگر این بی توجهی که موضوع مورد بحث حاضر است ناشی از آموزش است که در زیر بدان میپردازیم.

    منظور از آموزش طبعاً آموزش نیکوست که اگر بدون صفت نیک از آن نام میبریم منظور همانست.  چه اینکه آموزش بد نیز وجود دارد و نتیجه آن همانست که در جامعه حاضر مشاهده میکنیم.  برداشت عمومی مردم از شنیدن واژه آموزش، کسب سواد خواندن و نوشتن است تا آنجا که قادر به خواندن روزنامه ها باشیم.  در حالی که آموزش یعنی یافتن بینش و آگاهی عمومی و قدرت درک پدیده ها.  علت دیگری که مردم به توصیه های بهداشتی توجه نمیکنند شاید در آموزش های اولیه آنان باشد.  بخش بزرگی از مردم حاصل و دست پرورده همان سیستم آموزشی است که اکنون بر سرکار است.  از بعد انقلاب اسلامی 1357، نظام آموزشی این کشور تحت سیطره آموزه های روحانیون قرار گرفت.  پس امروز اگر مردم را مقصر میدانیم، باید پرسید این مردم تحت توجهات چه سیستمی بار آمده اند؟  متأسفانه نظام حاکم با مونوپل کردن سیستم آموزشی تحت ایدئولوژی خودش، امید را از آینده کشور تهی ساخت.  مادام که سازندگان آینده کشور از همان آبشخوری تغذیه کنند که باعث و بانی رنج و فلاکت مردم بوده، به آینده نمیتوان امیدی بست.  چه خوش گفته است ویکتور هوگو نویسنده نامی قرن نوزده (خالق شاهکار بینوایان) در زمانی که در مجلس نمایندگان فرانسه بود که: برای پی ریزی جامعه ای بکوشیم که در آن جای کشیش در کلیسای خودش باشد و جای دولت در مراکز کار خودش، نه حکومت در موعظه مذهبی کشیشان دخالت کند و نه مذهب به بودجه و سیاست دولت کاری داشته.   او به فراست دریافته بود که اگر آتیه کشور مهم است نباید آموزش فرزندان کشور در دست ارباب کلیسا باشد زیرا کودکان امروز، سازندگان فردایند.  خوشبختانه همان شد که خواسته بود و چنین شد که آینده کشورش نجات یافت.  بنابراین نظام کنونی کشور ما نمیتواند از مردمی که تحت آموزش های خودش بوده گلایه مند باشد.  اگر میگویند فساد و اعتیاد و اختلاس و دزدی و انواع بزهکاری زیاد است باید عبارت "الناس علی دین ملوکهم" را بیادشان آورد.  نظام های تک بعدی، انواع مهملات را در ذهن نوباوگان تحمیل میکنند.  اینکه چه مقدار در ذهن آنان مستقر شود بستگی به پدر و مادر و اطرافیان کودک دارد.  البته مطالعات شخصی او در آینده نیز مؤثر خواهد بود.  علاوه بر همه اینها، امروزه عنصر دیگری به کمک آمده و نقش پررنگ تری را بازی میکند.  و آن فضای مجازی است که با آنکه همه چیزش مفید نیست، معهذا باعث شک فرد در قبول آموزه های تحمیلی میشود.  او نورهائی در افق میبیند و از اینکه تاریکی فعال مایشاء نیست امیدوار میشود.  شک به مراتب ارزشمند تر از ایمان است زیرا از شک به یقین میتوان رسید اما از ایمان به شک هرگز!  برای آنها که ایراد گرفته میگویند ایمان به علم هم چیز خطرناکی است، میگوئیم که ایمان در علم راهی ندارد زیرا باور به نتایج علمی نسبی است و نه مطلق.  

    شنیده ها حاکی از آنست که دست اندازی به کتب درسی دانش آموزان فقط منحصر به تحریف تاریخ نیست بلکه گویا حساب انتگرال نیز در آستانه حذف است.  امید که اشتباه باشد اما درک نادرست و سطحی از همان مطالب درسی باقیمانده میتواند به نتایج وخیمی بیانجامد.   مثلاً در ارتباط با بحران اخیر کرونا که بحث روز است، نه تنها مردم عادی آنرا چندان جدی نگرفته اند بلکه مسئولینی که باید از نخبگان باشند نیز شوربختانه متوجه اهمیت آن نگردیده اند.  در مراحل اولیه بحران که باید واکنش سریع نشان  داده و آنرا جدی میگرفتند، نگرفتند.  احتمالاً پیش خود گفتند مرگ یک یا دو نفر چیز مهمی نیست.  بعد هم که گسترش یافت و مرگ و میر به چندصد نفر بالغ شد متشابهاً استدلال کردند که در مقایسه با مرگ و میرهای حوادث جاده ای رقمی نیست.  اتفاقاً منطق آنها از این منظر درست است و چه بسا این تلفات از سایر تلفات مثل آلودگی هوا که مسأله ای عادی شده نیز کمتر باشد.  اما چیزی را که درنیافته اند همانا اصل مطلبی است که بازمیگردد به موضوع این بحث یعنی آموزش!

   آنها که به مدرسه رفته اند و مدارج ترقی را پله پله طی کرده اند نیک میدانند که در آموزش متوسطه موضوعی بنام تصاعد هندسی هست.  در تفهیم آن به دانش آموز داستان معروف مخترع شطرنج را میآورند.  مخترع در پاسخ به جایزه خود گفت چیز مهمی نمیخواهد جز آنکه در خانه اول صفحه شطرنج 1 گندم، در خانه دوم 2 عدد، در خانه سوم دوبرابر یعنی 4 عدد و همینطور تا خانه آخر.  فقط همین!!  آنچه شاید درک نشد این است که اینجا با یک اپیدمی سروکار داریم و نه حوادث عادی.  ترجمه اپیدمی در زبان ریاضی میشود تصاعد هندسی.  مرگ چند نفر یعنی خانه های اول شطرنج.  به خانه های هفتم یا هشتم که میرسیم با چند صد مرگ و میر مواجه میشویم.  به خانه های آخر که میرسیم تولید گندم کل دنیا نیز جوابگوی مخترع شطرنج نیست.  قدرت تصاعد را دست کم نگیریم.  اینگونه مباد که درک دست اندرکاران اداره کشور در حد یک دانش آموز ضعیف باشد.  متأسفانه شواهد امر چنین مینماید چه اینکه در مسأله جمعیت نیز همین کوته فکری نمایان است که قطعاً و بدون هیچ تردیدی به نتایج وخیم خواهد انجامید.  البته دخالت کادر بهداشتی، هرچند دیر هنگام، از وخامت تصاعد کاسته و مانع از کشتار طاعون آسای آن میگردد.  اگر پیشگیری در مراحل اولیه انجام میشد لزومی نداشت که در میانه صفحه شطرنج مات و حیران بمانیم.

   سرِ چشمه شاید گرفتن به بیل، چو پر شد نشاید گذشتن به پیل.  همین یک حادثه نشان  از آن دارد که آموزش چه اندازه مهم است و مهمتر از همه اینکه تصمیم گیرندگان مملکت لازمست خود از آموزش صحیح برخوردار باشند.  طبعاً واگذاشتن امور به قضا و قدر نیز برای خود شیوه دیگریست که اگر در قدیم مورد استهزا واقع نمیشد، باری، امروز دیگر افکار عمومی آنرا نمیپذیرد.  تأکید میشود، آموزش، فقط سواد خواندن و نوشتن نیست بلکه رفتار مدنی نیز هست.  انداختن دستمال کاغذی کثیف و آشغال در خیابان به تصور اینکه رفتگر باید جمع کند نشانه جای خالی آموزش آن در مدارس است.  پس چه چیزی تدریس میشود؟  لابد طبق برنامه مصوب نظام، مقداری محفوظات بیفایده و چه بسا زیان آور.  کافیست یک بار که در خیابان هستید، دقت کنید و تعداد ته سیگارها را در شعاع چند قدمی خودتان شماره کنید.  از حجم زیاد آن شگفت زده میشوید.  و وقتی که سطل آشغال را در همان فاصله میبینید دچار سردرد میشوید.  سردرد از اینکه این سیستم قابلیت اصلاح ندارد و سخن امثال شما راه بجائی نمیبرد.  امثال این سوء رفتارهای مدنی با اینکه ربطی به سیاست ندارد اما بی شبهه ناشی از سیاست غلط آموزشی این دوران است.  

     درس هائی که این روزها جامعه ایدئولوژی زده از بحران های اخیر میآموزد عظیم است.  مردم بیش از پیش به جدائی دو حوزه دین و  دنیا پی برده و به اهمیت آن واقف میشوند.  روحانیون واقعی خود بیش از همه بر این حقیقت واقف شده اند که فقط بدین گونه است که حرمت هردو حوزه حفظ خواهد شد.  بر دانش دوستان فرض است که درس های آموخته شده را برای همگان تشریح کنند تا آگاهی جمعی افزایش یابد.  نتایج حاصله قابل تسری برای امور مشابه است.  در بیماری های مسری اگر مسامحه شود، اثر آن فوری هویدا میشود و برای همگان محسوس است.  اما بحران های دیگری هست که عکس العمل آن دیر ظاهر میشود.  محیط زیست از آن دسته است و اتفاقاً بسیار مظلوم واقع شده است.  دست اندازی و خرابکاری در حوزه محیط زیست طی این چهل سال وحشتناک بوده است و هنوز مانده تا قله موج ناشی از تبعات آن نمایان شود.  اگر از طریق سلسله علل نگریسته شود، دو چیز مقصر عمده اعلام میشود.  یکی نبود آموزش درست و دیگری جمعیت زیاد (هرچند دومی خود معلول اولی است).  جمعیت زیاد برای بقای خود بهر کاری دست میزند بطوریکه با ویرانی محیط زیست خودش در نهایت به نابودی خودش هم میانجامد.  بعنوان مثال، جزیره غیر مسکونی ایستر در اقیانوس آرام دارای تعدادی مجسمه غول پیکر است که به گفته محققین، یادگار ساکنین قبلی آنجا بوده.  اما ساکنین چه شده اند؟  عدم تناسب رشد جمعیت با منابع محدود این جزیره باعث انقراض نسل ساکنین اولیه در سالهای دور شده و همگی از بین رفتند.  نمونه های دیگری نیز شاهدی بر این مدعاست و برای اهل خرد باید درسهای خوبی باشد.  نبود آموزش مناسب منجر به رشد بی رویه جمعیت، و آن منجر به تباهی محیط زیست، و آن منجر به فقر بیشتر، و با افتادن آن در یک دور باطل جامعه در یک مسیر سقوط و انحطاط قرار میگیرد.  جامعه بیش از پیش و بیش از  هر زمان دیگری امروز به یک تجدید نظر کلی و اساسی و سریع نیازمند است.  

     

  • مرتضی قریب
۱۲
اسفند

چرخه درست کدام است؟

    باید دانست که همه راه ها مستقیم نیست و همه راه های مستقیم نیز لزوماً راه درست نیست.  چه بسا بسیاری از راه های زندگی بصورت چرخه (سیکلیک) است.  اینها مانند فنر مارپیچ در دو نوع راست گرد و چپ گرد هستند.  با هر چرخش یک گام به راست یا به چپ پیموده میشود.  طبق تعریف، اولی را پیشرونده یا چرخه درست مینامیم.  طبعاً دومی که در جهت مخالف میرود را پسرونده یا چرخه معیوب مینامیم.  در حیات معنوی انسان این دو نوع حرکت متضاد را میتوان تحت عنوان چرخه درست و چرخه معیوب مشاهده کرد.  

    بعنوان مثال، در اولی، وجود آموزش درست، موجب بارور شدن آزادی ها میشود و آزادی ها در سیکل بعدی موجب رشد آموزش میشود.  این حرکت مارپیچی بصورت تسلسل مرتباً یکدیگر را تعقیب کرده و یک حرکت جمعی بسمت راست را بوجود میآورد که حرکتیست پیشرونده که پیشرفت را به ارمغان میآورد.  این در حالیست که در دومی که چرخه معیوب است، وجود خرافات و دروغ، موجب سلب آزادی ها شده و انسداد آزادی بنوبه خود فرورفتن بیشتر در جهل و خرافه را تشدید میکند.  آنها یکدیگر را مرتباً تعقیب کرده و حرکتی جمعی و گام به گام بسمت چپ را بوجود میآورد که خلاف حرکت قبلی بوده و لذا در جهت بازگشت به عقب و بسوی ناراستی و نادرستی است.  در حالیکه اولی رو به تعالی و ترقی دارد، دومی رو به تنزل و تباهی دارد.  اینکه کدامیک در حال وقوع است بستگی به اهرم های کنترل جامعه دارد که در دستان نخبگان و دُرستکاران است یا جُهال و تبهکاران.  با اینکه قاعده کلی تاریخ، متمایل به چرخه درست است، معهذا، برهه هائی از تاریخ هر کشور شاهد حاکمیت چرخه معیوب بوده که به رکود و عقب گرد مفرط انجامیده است.  اگر برآیند برهه های حرکت های پیشرونده و پسرونده صفر باشد، آن نیز منجر به رکود و عقب افتادگی نسبت به دیگران میشود.  سوأل اساسی که مطرح میشود اینست که علت اصلی این عقب ماندگی ها چیست؟  راز این چرخه معیوب که عامل حرکت واپسگراست چیست؟  چرا جامعه گرفتار آن میشود؟  آیا امیدی به استمرار چرخه درست هست؟  راه برون رفت از این گرفتاری چیست؟  اینها نمونه هائی از پرسش های رایج دانشجویان است.  با اینکه فعالان سیاسی داخل و خارج، این روزها تلاش های زیادی در این حوزه داشته و نظریات آنان در دسترس همگان میباشد، لیکن تلاش این وبگاه پرداختن به موضوعات از دیدگاه فلسفی و ارتباط آن با اصول علمی و حوزه علم میباشد.  آنچه در دنبال میآید، در واقع، تمرینی است از اینکه چگونه ایده های مطروحه در مباحث قبلی یک به یک بکار گرفته میشود.  

      بنظر میرسد حرکت طبیعی باید چرخه درست باشد.  مهمترین اقتضای طبیعت، صیانت نفس و تمایل به بقاست که نزد همه جانداران مشترک است.  بطور مشخص، انسان برای زنده ماندن نیازمند آب و خوراک و پوشاک و سرپناه و امثال آنست.  در این مسیر مجبور است از فکر و اندیشه خود استمداد طلبد.  انسان خردمند یا هوموساپین از میان گونه های دیگر انسان، مثل نئاندرتال،  موفق شده است این مسیر طولانی را طی نماید.  لذا عامل اصلی در موفقیت گونه ما در مسیر بقا همانا عنصر فکر و اندیشه بوده است.  بعد از پر جمعیت تر شدن پهنه های زمین، نیازهای جدیدتری نیز ظاهر میشود که متضمن روابط اجتماعی و سیاسی میباشد.  اگر تعداد انسانهای روی زمین چنان کم میبود که هیچگاه یکدیگر را نمیدیدند، بسیاری از مشکلات امروزی وجود نمیداشت.  مثلاً دروغ و دزدی و حسادت وجود نمیداشت.  طبعاً جنگ و جدال و سیاست ورزی و ریاکاری و امثال آن نیز بیمعنی میبود.  لذا با اینکه تجمع انسانها کنار هم در بقای وی بسیار نافع بوده، همزمان موجد عواقبی نیز بوده است که شماری از آن ذکر شد.   با پرشمارتر شدن توده های جمعیت مستقر در یکجا، تقسیم کار بوجود آمد و متعاقباً دسته ای مسئول رتق و فتق امور تحت عنوان حکومت شدند.  نظام گرفتن امور مردم به هزینه محدود شدن آزادی های طبیعی انجام شد.  همزمان، علاقه مردم به ماوراءالطبیعه نیز باعث انسجام و پا گرفتن طایفه ای تحت عنوان کاهنین یا روحانیون شد. امتیازاتی که اینان برای خود مقرر کردند بقدری جذاب بود که مشاغل خود را دائمی و از پدر به پسر تعیین کردند.  برای قرنهای متمادی، گروه اخیر دست در دست حکومت کنندگان آزادی های مردم را تنگ تر و تنگ تر کردند تا جائی که بالاخره مصلحین اجتماعی قواعدی برای اینان تبیین کردند.  از جمله اینکه حکومت سیاسی مادام العمر نباشد یا دستکم، قانونگزاری در دست نمایندگان توده مردم باشد.  بعلاوه، مناسک دینی دخالتی در امور دنیائی و زندگانی این جهانی مردم نداشته باشد.

    رشد آگاهی های مردم نسبت به دنیای پیرامون، رفته رفته وابستگی و اعتیاد توده ها را به ماوراءالطبیعه کمتر و کمتر کرد بطوریکه در غرب پیشرو در علم و تکنیک، بنگاه دین مجبور به انجام اصلاحاتی شد که  خود را با عوالم جدید سازگارتر کند.  علوم و اکتشافات جدید، موجب سست تر شدن پایه های اعتقادی مردم گردید.  بنگاه دین در غرب نیز صلاح خود را در این دید که دامنه کار خود را محدود به حوزه کاری خویش نماید.  این مصالحه، ساده و بی هزینه انجام نشد بلکه پس از سالها جنگ و درگیری با مردم و تفتیش عقاید آنها انجام شد.  در خاور میانه پرورشگاه ادیان که بسی دیرتر به کاروان علوم جدید پیوسته، دامنه تقابل و تنازع کم نبوده.  درباره علل مربوطه موارد زیر قابل ذکر است.

      همانطور که بیان شد، نبود آزادی با جهل و خرافات نسبت مستقیم دارد.  در گذشته های دور نیازی به تحمیل خرافات نبوده است چه اینکه هارمونیک های اصلی فکر انسان همساز با ماوراءالطبیعه ای بوده است که امروز خرافات نام دارد.  اطلاع و آگاهی که امروز از دنیای پیرامون داریم، آنزمان وجود نداشت و انسان در مقابل نیروهای طبیعی خلع سلاح بود.  از غرش آسمان میترسید و آنرا از خشم خدایان ناشی از گناهان خود میپنداشت.  برای مظاهر طبیعی ارباب انواع را قائل بود و برای بدست آوردن دل آنها حاضر به هرکاری بود.  چه بسا حاضر به قربانی کردن عزیز ترین فرزند خود نیز بود.  امروز نام آن فرزندکشی و مستوجب تعقیب قضائی است در حالیکه ترس از طبیعت او را بهر کاری وادار کرده و برای آسودگی خاطر آنرا زیر نام مقدسات پنهان میساخت.

    اصولاً یکی از سرچشمه های مهم ماوراءالطبیعه "ترس" است.  ترس از غرش آسمان، ترس از تاریکی، ترس از اشباح خبیث، ترس از تنهائی، ترس از ناشناخته ها و بسیاری دیگر.  انسان خردمند طی تاریخ طولانی تکامل خود کم کم بر بسیاری از آنها غلبه کرده و گاهی با  سلاح "قربانی" به مقابله آنها میرفت.  امروزه نیز گاهی شاهد آویزان کردن "نظرقربانی" توسط افراد ساده دل برای دور کردن چشم زخم هستیم.  با همه این احوال هنوز یک ترس هست که با هیبت تمام سیطره خود را بر جسم و روان آدمی حفظ کرده و سنگ بنای اصلی اغلب مذاهب را تشکیل میدهد.  و آن ترس از "مرگ" است.  انسان همواره خود را مهم میپنداشت و هنوز هم میداند.  لذا نمیتواند فنای خود را باور کند.  او به مذهب پناه میبرد تا خود را تسلی دهد زیرا مذهب فرمول قطعی برای جاودانگی را در آستین دارد.  علم چه دارد؟  پاسخ قطعی او نیستی کامل است.  اگر برفرض پاسخ ها با هم عوض میشد و نیستی پاسخ مذهب و جاودانگی رشوه ای بود که علم میداد، آنگاه اقبال توده ها را بطرف علم شاهد میبودیم.  در اینصورت بیسواد ترین مردمان نیز خود را طرفدار علم وانمود میکردند تا از موهبت جاودانگی محروم نشوند.  پس بخش مهمی از توجه مردم به مذهب ناشی از بشارت به جاودانگی است.  اما غیر از حل معمای مرگ، مذهب حاوی عنصر مهم دیگری نیز هست و آن "مناسک" و "مراسم" است که بدنه اصلی اغلب مذاهب را تشکیل میدهد.  علت وجودی مناسک همانا علاقه شدید پیشینیان ما در دور کردن ارواح خبیث و یاری جستن از ارواح طیبه نیاکان خود بوده است.  مراسم و مناسک مذاهب موجود در واقع، بازمانده آئین های گذشتگان دور است.  هنوز بازمانده آنها را در اجرای مراسم قبایل بدوی امروزه شاهدیم.  این علاقه چنان در ناخودآگاه بشر جایگیر شده که ارائه بهترین مذهب دنیا اگر فاقد آداب و مراسم باشد مورد پذیرش مردم واقع نخواهد شد.  بی شک اگر مراسم مضر به حال طبیعت و دیگران نباشد میتواند نقشی تسلی دهنده داشته باشد.  دروغ پردازی هائی هم درباره مراسم کهن وجود داشته که یکی از آنها بت پرستی است و شاید در آینده در بحثی جداگانه بدان بپردازیم.  

     صرفنظر از آداب و مناسک که در هر مذهب متفاوت است، گوهر اصلی همه ادیان همانا "اخلاق" است.  مصلحین دینی همگی در یک چیز اشتراک نظر داشته اند و آن اخلاق نیکو بوده است.  منبعد منظور ما از اخلاق، همانا اخلاق نیکوست.  این عنصر چنان بنیادیست که به جرئت میتوان گفت که انسان اولیه نیز بدان متخلق بوده است.  این شیوه در جانوران دیگر و بویژه میمون ها نیز دیده شده است و اینکه چگونه یکدیگر را تیمار کرده و به حمایت از خانواده میپردازند.  تحقیقات جدید یکسره خط بطلانی بر عقاید دکارت و امثال او میکشد که حیوانات را فاقد شعور میپنداشتند.  طبعاً هومینیدها و اجداد اولیه انسان باید حائز اخلاق طبیعی بوده باشند.  حفاری های باستان شناسی اخیراً شواهدی بدست داده حاکی از مواظبت و پرستاری انسان اولیه از بیماران خود و اینکه بیمار را به حال خود رها نمیکردند.  یعنی همان اصول اخلاقی که امروز بدان پایبندیم.  سابقاً نیز در مطلب "اخلاق طبیعی" خاطر نشان ساختیم که مبداء انسانیت 1400 سال پیش نیست بلکه به گذشته های چند میلیون ساله بازمیگردد.  لذا مذهب منهای اخلاق چیزی جز حشو و زوائد نیست.  آموزه های اصیل مذهب در طی زمان، چنان با انبوه آموزه های خرافی و زیانبار درهم آمیخته است که تشخیص سره از ناسره ناممکن است.  لذا بجای کنکاش و ورود به مناقشات بی پایان، بهترین کار بازگشت به اخلاق طبیعی است که عاری از هرگونه حشو و زوائد باشد.  هرکسی کو دور ماند از اصل خویش، بازجوید روزگار وصل خویش.  منظور بازگشت به عقب نیست بلکه رجوع به گوهر پاک خود فارغ از امر و نهی های فرسوده از گذر تاریخ است.  در اینجا با مراجعه به مطالب پیشین، ذکر چند نکته مهم لازمست.

      دیدیم که دو نظریه مهم و بنیادی در تاریخ فلسفه وجود دارد.  یکی ناظر به سکون و بی تحرکی مطلق است که پارادوکس های مشهور زنون الئائی از نتایج آنست.  دیگری نظریه هراکلیتوس ناظر بر تغییر دائمی و ابدی در همه چیز عالم است.  آنچه حقیقت دارد همانا وجود تغییر در همه ارکان جهان مادّی است.  حقانیت این نظریه بتدریج طی قرنها ثابت شد.  موارد مهم بشرح زیر خلاصه میشود:

1- نظریه نسبیت عمومی انیشتن، رابطه ای بین هندسه فضا و ماده ارائه داد و خود او ایستائی جهان را از آن نتیجه گرفت در حالیکه آن معادله به چیزی متفاوت اشاره میکرد.  نظر انیشتن جوان در واقع با حس ملموس همگانی از ثبوت و عدم تغییر کائنات همخوانی داشت در حالیکه بزودی عکس آن ثابت شد.  رصدهای هابل در نیمه اول قرن بیستم از کهکشانها نشانه دور شدن آنها از یکدیگر و لذا اثبات در حال تغییر بودن جهان بزرگ بود.  انیشتن نهایتاً آنرا بعنوان بزرگترین اشتباه خود پذیرفت.  حس طبیعی ما همواره در صدد تأیید نظرات جا افتاده پیشینیان است، حال آنکه این تصور لزوماً با واقعیت منطبق نیست.

2- پس باید پذیرفت که تغییر، یگانه حقیقت مهم دنیای ماست.  یعنی هرآنچه بر مبنای ثبوت و لایتغیر است به نتایج اشتباه میانجامد.  بی شک مقیاس زمانی نیز باید مد نظر باشد چه آنکه اموری که بنظر ثابتند در مقیاس زمانی طولانی تر متغیرند. اینگونه امور، شبه پایدار نامیده میشوند.

3- در مطالب پیشین گفته شد که اندیشه و فکر (برخلاف نظر پیشینیان) نیز از جنس مادّه است یا دستکم وابسته به مادّه است.  بدون وجود مادّه، تولید فکر و محصولات فکری ناممکن است.  این را مادّه پرستی تلقی نکنیم بلکه بیان واقعیت بدانیم.  پس از پذیرش این امر و با توجه به بندهای بالا، بدین حقیقت میرسیم که فکر لایتغیر وجود خارجی ندارد و اندیشه و فکر نیز همچون مادّه در معرض تحول و تطور است.  پس باید این واقعیت را پذیرفته و با آن مقابله نکرد چه در غیر اینصورت ما باید همچنان در وضع و حال انسان دوره حجر میبودیم.  این نکته ای بسیار مهم است چه اینکه بدون قبول آن هیچ راه برون رفتی از مشکلات متصور نیست.

4- متشابهاً، تا دوره گالیله عقیده دانشمندان در باب آسمان و زمین همان نظریات ارسطو بود که آسمان را فارغ از کون و فساد و زمین را مرکز عالم میپنداشتند.  یا وقتی از ماه و خورشید و ستارگان یاد میکردند، ماه را قابل مقایسه با خورشید و هردو را هم ارز ستارگان قلمداد میکردند!  با کشفیات گالیله و مشاهده اقمار مشتری این توهمات فروریخت و آسمان و آنچه درون آنست نیز کم کم وجودی مادّی و زمینی یافت که مشمول کون و فساد میشد.  بعیارت دیگر، از گالیله به بعد، آسمان قداست یگانه و خاص خود را از دست داد. 

5- از زمان ارسطو و حتی پیش از او، آسمان لایتغییر و لذا مقدس پنداشته میشد.  زیرا انسان و سایر موجودات زمینی میرا هستند  و لذا ثبوت و لایتغیر بودن به معنی نامیرا بودن است که خود خصلت اصلی خدایان و الهگان شمرده میشد. از همین رو سرچشمه دین و معارف الهی ناگزیر آسمان شمرده میشد زیرا پیام الهی قطعاً باید از آسمان نازل شود و زمین فرودست نسبت به آسمان نیز  شایستگی دریافت پیام را داشته باشد.  همواره علاقه توده ها به پیام آسمانی بیش از پیام زمینی بوده است.  بتدریج که شناخت بشر از کیهان بیشتر شد، این مفاهیم بالا و پائین بکلی درهم ریخت و بعلاوه ماوراء هر شک و شبهه ای معلوم شد که جنس اجرام و ذوات آسمانی از همان جنس مادّه زمینی میباشد.  اطلاعات علمی، قدسی بودن آسمان را بکلی مردود ساخت.  

6- با قبول بند فوق، خصلت آسمانی بودن و لایتغیر بودن تعلیمات آسمانی خود بخود کن لم یکن میگردد.  جنس فکر و اندیشه مادّی است و سرچشمه های آن نیز طبعاً مادّی و زمینی است.  قبول این واقعیت ابداً به معنای کم اهمیت جلوه دادن تعلیمات اخلاقی نیست، کما اینکه دانشجویان برای کسب تعلیمات جدید با پرداخت پول و صرف زمان این زحمت را به جان میخرند.  حسن دیگر قبول این واقعیت، برطرف شدن خط قرمز لایتغیر است که امکان هرگونه جرح و تعدیل را در جهت هماهنگی با زمانه فراهم میآورد.  از عصر رنسانس باینسو، علمای علم الاجتماع پا را فراتر گذاشته و معتقدند که بجای زحمات بیهوده در جرح و تعدیل، اساساً قوانین زندگی انسان باید توسط خود او تدوین شود.   اینکه کدام شیوه درست تر است، با نگاهی به جوامع حاضر پاسخ خواهد گرفت.  مثلاً بسته بودن جامعه و فرار مردم از آنجا، از جمله معیارهای مقایسه میتواند باشد.  

7- اکنون با بازگشت به پرسشی که در ابتدا طرح شد، علت استمرار چرخه معیوب، یا مهمترین علت آن، ترویج نادانی و خرافه است.  نیروی محرک نادانی نیز دروغ است که نوعی بیماری مسری است.  در واقع، خطرناک تر از ویروس کرونای جدید که این روزها دنیا را در ترس فروبرده، ویروس دروغ است که جامعه ما را بشدت آلوده کرده.  اتفاقاً آنچه هم باعث فراگیرتر شدن سرایت کرونا شده همانا دروغ است که در سنت ما مصلحت قلمداد میشود.  این مرض دروغ چنان هولناک است که بر سنگ نبشته های بیستون آنرا مترادف با جنگ و خشکسالی دانسته اند.  خشکسالی امروزه چندان مهیب نیست، اما در دوران باستان که کامیون و راه های مواصلاتی مثل امروز نبوده و کشتی و هواپیما نبوده که خواربار بلافاصله از یکسوی جهان بسوی دیگر فرستاده شود، خشکسالی و قحطی با  نیستی و نابودی برابر بوده است.  امروزه اثر دروغ صد چندان مخرب تر است زیرا میتواند با لانه در لابلای ایدئولوژی وارد افکار شده و از داخل حیات معنوی را تخریب سازد.  انسان اولیه و فاقد ایدئولوژی بطور طبیعی راستگو بوده است بنابراین باطل السحر دروغ، پناه بردن به آخرین خط خاکریز و مستحکم ترین پناهگاه یعنی اخلاق طبیعی است.  میپرسند اگر راستی حالت طبیعی است پس دروغ چیست؟  دروغ ابزاری است برای پنهان کاری به قصد سلطه بیشتر.  استمرار سلطه و تحمیل اقلیتی بر اکثریت. برای بازسازی جامعه و چرخاندن آن به چرخه درست، اولین و بهترین کار زدودن رسوبات فکری است.  در اجرای این مهم، آموزگاران و دانشگاهیان بهترین مجریان در صف مقدم هستند.  اطلاع رسانی درباره این حقایق کم از اطلاع رسانی در مبارزه با یک ویروس کشنده نیست.  

  • مرتضی قریب
۰۳
شهریور

روش علمی

  همانطور که در چند مطلب اخیر نموده شد، این دو مسأله اساسی یعنی حیات و مرگ بشر را همواره مجذوب خود کرده بطوریکه برای یافتن پاسخ، خود را چنان به آب و آتش زده که کوهی از افسانه ها ساخته و در دفاع از تقدس آنها موجبات دشمنی فرهنگ ها را فراهم کرده است.  در مطالب گذشته سعی شد تا بر مبنای آنچه روش علمی نامیده میشود توجیهات معقولی برای آنها بیان شود.  ضمن آنکه روش های دیگری نیز وجود دارد که طبعاً به روش غیر علمی موسوم بوده و اغلب ناخواسته، بویژه درباره موضوعات ایدئولوژیک،  به تفرقه و کدورت بین فرهنگ ها انجامیده است.  سامانه علمی بر اساس استدلال و تعامل با تجربه بنا شده و مانند هرمی است که بر قاعده بزرگ خود نشسته است.  در حالیکه سامانه ایدئولوژیک بر اساس فرد بنا شده و مانند هرم وارونی در حالت ناپایدار بوده و نیازمند کمک مداوم دیگران برای جلوگیری از فروریزیست.  در اینجا سعی میشود روش علمی (یا منطقی) توضیح داده شود و طبعاً هرآنچه غیر آنست روش غیر علمی قلمداد میشود.  همینجا تأکید شود که روش علمی فقط مختص علوم دقیقه نبوده بلکه اکنون به سایر حوزه ها نیز سرایت کرده است.  مثلاً در مورد تصحیح و تنقیح دیوان شعرا معمولاً از روشهای علمی استعانت جسته و با مطابقت نسخه های کهن و مراجعه به نوشته های مرتبط، حقیقت واقع آشکار میشود.  یا برای تمیز دادن اندک اشعار واقعی خیام از خیل اشعار مشابه و چه بسا شیرین فقط روش علمی کارساز است.  هر روش دیگری دلبخواه بوده و به ذوق و سلیقه مصحح برمیگردد.  یا مثلاً در زمینه های کشف جرم و امثال آن از همین روش استفاده میشود.   خلاصه برای هر چیز دیگری که سرش به تنش می ارزد و برای بشر سودمند است از روش علمی استفاده میشود.  لذا از همین اول مهمترین مختصه این روش آشکار میشود که همانا شئی گرا "objective" بودن آنست.  بعبارت دیگر فرد فاعل نباید در حقیقت آن دخل و تصرفی داشته بلکه این خود سوژه است که مستقل از سلیقه محقق خود را ابراز میدارد.  

  بطور خلاصه، در این روش تا چیزی مشاهده (مشاهده بمعنای اعم آن) نشود بوجود آن چیز نمیتوان قائل شد.  این مشاهده باید تکرار پذیر بوده و مستقل از فرد، قابل وارسی و هرگونه راستی آزمائی باشد.  گاهی در مقام مقابله با این تعریف، مثال میآورند که مثلاً انیشتن مقوله نسبیت را در دفتر کار خود و روی کاغذ کشف کرد.   این ادعا دقیق نیست چه اینکه وی نظریه خود را بر مبنای نتایج مشاهدات عدیده مایکلسون و مورلی دال بر ثابت بودن سرعت نور مستقل از حرکت زمین بنا نمود.  گاهی ندرتاً بدون وجود تجربه، حکمی داده میشود که البته آنرا باید در حیطه فلسفه تلقی کرد.  مثلاً اولین کسی که بیان کرد ماده از اتم (جزء تجزیه ناپذیر) تشکیل شده دموکریتوس حدود 24 قرن پیش بوده است.  البته منظور ایشان مفهوم امروزی اتم که ما میشناسیم نبوده است بلکه صرفاً عقیده ای بود در مقابل آنان که میگفتند ماده بهر اندازه مداوماً قابل تقسیم است.  مفهوم امروزین اتم که با تجربه های زیادی پشتیبانی شده اکنون دیگر یک مفهوم علمی است البته با این تفاوت که خود هنوز از اجزاء ریزتری تشکیل شده است.   بنابراین گفتن اینکه دموکریتوس بانی فیزیک اتمی بوده ساده اندیشی است.  لذا هرکس میتواند راجع به زمین و زمان هرچه دلش میخواهد نسبت دهد و آنرا حقیقت پندارد.  اما تا هنگامی که این عقیده به محک آزمایش در نیامده و راستی و درستی آن توسط دیگران تأیید نشده نمیتوان آنرا جدی گرفت (خوش بود گر محک تجربه آید بمیان).  به یاد داریم که در اواسط دهه هشتاد میلادی قرن بیستم ناگهان خبری مبنی بر تحقق گداخت سرد ( cold fusion ) منتشر شد و دنیا را تکان داد.  اگر این خبر راست میبود یک چشمه جدید و لایزال انرژی در خدمت دنیا قرار میگرفت.  آزمایش مزبور در یکی از موسسات معتبر علمی صورت گرفته بود و بلافاصله دیگر دانشگاه ها نیز دست بکار شده تا صحت آنرا بیازمایند.  جالب اینکه برخی نیز با شتاب و هیجان درستی آنرا تأیید کردند.  اما با گذشت زمان و تعداد بیشتر آزمایشات توسط دیگر آزمایشگران، نادرستی آن با کمال تأسف به اثبات رسید.  تأسف از این نظر که خیلی دوست میداشتیم این مطلب درست میبود و راه جدیدی برای تولید انرژی ارزان کشف میگردید اما مشاهده علمی آنرا تأیید نکرد.  اینرا از آن جهت با تأکید گفتیم چه آنکه دانشمندان نیز همچون مردم کوچه و بازار به همان چیز هائی که در مغز این مردمان میگذرد علاقه دارند و نه تنها بدشان نمیآید بلکه کمال اشتیاق را هم دارند اما چه کنیم که مقولات مزبور واقعیت نداشته و لذا روش علمی آنانرا از قبول آن معذور میدارد.  از اینروست که روش علمی دانشمندان را از اتکاء به توهمات بازمیدارد، هرچند ممکنست بعنوان تفنن بدان عشق ورزند.  اخیراً مطلبی بنام "ماده تاریک" در مباحث کیهان شناسی مطرح گردیده که مشکلی برای منجمان ایجاد کرده است .  این باعث امید عده ای شده است که بالاخره چیزی پیدا شد که علم را درمانده کرد.  اما به آنان باید گفت که آن چیز در هر حال همانطور که از اسمش برمی آید "ماده" است و علم مانند گذشته بر مجهولات فائق خواهد شد.  روشن شدن حقائق خیلی ها را آزار میدهد!

   معمولاً برای مقابله با روش علمی کسانی هستند که شاید بطور ظاهر به طایفه دانشگاهیان تعلق دارند اما در باطن، به دلیل همان رسوبات فکری مذکور در مطالب قبلی، به طایفه مقابل تعلق داشته و از هیچ کوششی برای اثبات ابتر بودن علم و نومید سازی کوشندگان علم فروگذار نمیکنند.  اینان برای اینکه پای موهومات و انواع و اقسام تفاسیر دلبخواه خود را به دنیا باز کرده و بعنوان بدیلی در مقابل علم قرار دهند، معمولاً اینگونه استدلال میکنند:

" شما به صرف اینکه چیزی مشاهده نشده و به محک تجربه در نیامده نمیتوانید یکسره منکر آن گردید.  چه بسا پدیده های جدیدی هست که در آینده کشف خواهد شد که امروز درباره آنها هیچ  نمی دانیم ولی در آینده آشکار خواهد شد "

استدلال متینی بنظر میرسد در حالیکه حاوی یک ترفند زیرکانه است.  با اینکه بخش دوم این عبارت درست است اما بخش نخست آن فقط یک ادعاست که مبنای علمی ندارد.  زیرا هدف وی اینست که با یک پوشش به ظاهر منطقی شما را آماده پذیرش موهومات و بافته های ذهنی خود کند.  مشکل اصلی ما، توده بیسواد جامعه نیست که البته بیش و کم در سایر مناطق دنیا نیز هست.  مشکل اتفاقاً طبقه به اصطلاح روشنفکر و باسواد است که دچار سوء تفاهمات مزمن بوده و در دام چنین ادعاهائی گرفتار میشوند.  اشکال اساسی این ادعا اینست که یکسره همه چیز را از ممکنات دانسته و آنچه را ما اغلب موهومات می نامیم آن را در دایره حقایق دانسته و چه بسا از واقعیات تاریخی تلقی کنند.  آنها با این ادعا، نه تنها دستآوردهای علمی را زیر سوأل میبرند بلکه به مخالفین خود و علمای راستین انگ "دهری" و "طبیعی مذهب" و امثالهم میزنند.  البته فقط بخش اندکی از این طایفه ممکنست به معنی واقعی نادان باشند ولی اکثریت نان را به نرخ روز میل میفرمایند.  اغلب دیده و شنیده میشود که برای کوچکترین بیماری های خود به مجهز ترین بیمارستانهای داخلی و خارجی مراجعه و از بروزترین دستآوردهای علم و فنآوری سود میبرند.  ضمن استفاده از بهترین مواهب دنیوی مردم را به ترک زخارف دنیا تشویق میکنند.  بقول سعدی: ترک دنیا به مردم آموزند- خویشتن سیم و غله اندوزند.

   این در حالیست که روش علمی سیستم خاص خود را دنبال کرده و ابداً به اینگونه ادعاها وقعی نمی نهد.  اما در کشورهای عقب نگاهداشته شده این یک ضعف تلقی میشود زیرا جوانان وقتی پاسخی در مقابل این دعاوی نمی بینند فرض را بر صحت آن میگذارند.  بویژه در نبود فضای باز و غلبه جو رعب و وحشت، چاره ای جز پناه بردن به همین تفکرات نمی بینند.  از همین روست که یک دور باطل برقرار شده و از نادانی جز نادانی زاده نمیشود.  و اینجاست که متخصصینیی که به رسانه ها دعوت میشوند بجای آنکه مطلبی درخور گویند درعوض مجبور به تکرار آنچه ارباب رسانه را میل به آنست میگردند.  یکی از اینان چندی پیش در رسانه ملی گفت " چیزهای فیزیکی هست که ما با عقل خود نمیفهمیم " و به دنبال آن روزنه ای گشود تا هرآنچه به دلبخواه است راهی ذهن های کنجکاو کند.  و در ادامه برای حسن ختام افزود که " ملاصدرا بسیار پیش از انیشتن نسبیت خاص را کشف کرده بود ".  البته مشابه چنین سخنانی بسیار گفته و شنیده شده است و آغوش فضای رسانه ای برای آن همواره گشوده است.  بی شک بزرگان علم و فلسفه همواره جایگاه خود را داشته اند و خواهند داشت اما برخی با این ادعا که ما باهوش ترین ملت روی زمین هستیم کشف و اختراع همه چیز را به خود منسوب میکنند.  گاهی هم صحبت از علوم اسلامی و شرقی و غربی و امثالهم میکنند.  در حالیکه علم اگر "علم" باشد فقط یکیست خواه بت پرست مبدع آن باشد یا خداپرست.  البته این خطای رایجی است که برای اشاره به منشاء تولد یا نضج برخی مکاتب علمی باب شده  و معنی دقیقی ندارد.  با وجود این، علم در طی تاریخ خود دچار تحول و تطور بسیار گشته ولی در هر حال سیر تکاملی داشته و همواره غنی تر و دقیقتر شده است.  خطای رایجی که اغلب بین دانشجویان رایج است مربوط به همین نکته است.  اغلب میپرسند علم اگر روش درستی میداشت پس چرا هر از چندی یکی میآید و نظری میدهد برخلاف نظر پیشین! و از همینجا نتیجه میگیرند که علم و روش آن قابل اعتماد نیست.  در حالیکه این یک تصور درست نیست زیرا هر نظریه ای در جهت بهبود تطابق هرچه بیشتر نتایج تجربی با پیشگوئی هاست.  ما امروز در بیش از 99.99 درصد مسائل زندگی هنوز متکی به همان قوانین فیزیک نیوتون هستیم.  در حالیکه نظریه نسبیت خاص برای آن موارد خاصی است که با سرعت های نزدیک نور سروکار داریم.  در دنیای بزرگ مقیاس، فیزیک کلاسیک همچنان حکمفرماست در حالیکه در دنیای کوچک مقیاس فیزیک کوانتوم حاکم است.  کاربرد فیزیک کوانتوم برای دنیای بزرگ مقیاس بهمان قوانین کلاسیک میانجامد.  این مانند اینست که بپرسیم زمین چه شکلی دارد؟  در اولین تقریب، مستوی است و معماری که برای شما خانه میسازد کماکان از نظریه باستانیان پیروی میکند.  اما در مقیاس بزرگتر و برای مثلاً مسافرتهای دریائی باید از نظریه کروی بودن زمین پیروی کنید والا راه بجائی نخواهید برد.  اما زمین واقعاً کره کامل است؟  در تقریب بهتر، در ژئوفیزیک و مسائل ماهواره ای، زمین را تقریباً یک بیضوی میگیرند.  کدام حقیقت است؟!  طبعاً برای بنایان و بساز بفروشان همان نظریه زمین-مستوی کفایت کرده خود را بی جهت دچار دردسر نمیکنند.   این بدان معنی نیست که برای ساختمان سازی از کرویت زمین نمیتوانید استفاده کنید بلکه اگر کنید به همان نتیجه بساز بفروشان خودمان میرسید منتهی با زحمت بیشتر!

   با اینکه در بالا، روش برخورد با مسائل را به روش علمی و غیر علمی تقسیم کردیم، معهذا، دسته بینابینی نیز تحت نام "شبه علم" یا pseudo science نیز وجود دارد که در دهه های اخیر خودنمائی کرده است.  این بینش اصولاً در غرب پاگرفته و از طریق کتب و مجلات و یا فیلم های وارداتی به سایر جوامع نیز راه یافته است.  در جوامعی که رسانه ها محدودند زیان این نوع بینش ها بیش از سود آنست زیرا یا باید با آن برخورد فیزیکی شده که انسانی نیست و یا به گفتمان های دیگر نیز مجال بحث و گفتگو داد که این نیز در تاب تحمل گردانندگان جامعه نیست.  در این سیستم فکری، افرادی با دانستن مقدمات علم و نیز علاقه شدید به تخیلات علمی، معجونی مرکب از راست و نادرست بهم آمیخته و تحویل مشتریان پرطرفدار خود میدهند.  نظریاتی از قبیل ملاقات فرازمینی ها با اجداد بشر و کمک به او در ساخت سازه های عظیم، مثلث برمودا، بشقاب های پرنده و ملاقات های مکرر هوش فرازمینی با انسان و حتی ربودن آدمها، و نیز انواع و اقسام عرفان های جدید و امثال آن شامل حال این دسته است.  این نگرش حتی به حوزه پزشکی نیز سرایت کرده و اخیراً مطالبی دیده شد ناظر بر "کالبد اتری" و "لوله های انرژی هستی" در داخل بدن و ارتباط آن با بیماری و سلامتی و اینکه مدیتیشن در مکان های هرمی انرژی دریافتی را 3 برابر بیشتر میکند و بالاخره ورود حیطه جدیدی بنام "انرژی درمانی".  ضمن احترام به مبلغین و نیز طرفداران حوزه "شبه علم"، باید گفت هرچند، در مواردی، ممکنست نکات مهمی در گفتمان آنان باشد ولی عجالتاً به دلیل فقدان مبانی راستی آزمائی، این نظریات علمی نبوده و در بهترین حالت "تفکرات آرزومندانه" تلقی میشود.  به کسانی که اولین مطالب این وبگاه را ندیده اند توصیه میشود مطلب پیشین " آیا باید دکارت را به ایران دعوت کرد؟ " را حتماً ملاحظه کنند.

   در انتها باید اشاره ای نیز به بحث علت و معلول کرد چه اینکه پرسش میشود که آیا پدیده های علمی همه بر اساس علت و معلول شکل میگیرد یا خیر.  اکثر اوقات رابطه علت و معلولی نمایان است مثل اینکه با زدن کلید، چراغ روشن میشود و اولی علت و دومی معلول شناخته میشود.  اتفاقاً بر همین اساس اگر چراغ اتاق شما خود بخود روشن شود، چون به رابطه علت و معلولی اعتقاد دارید دنبال علت دیگری از قبیل اتصالی یا امثال آن میگردید.  گاهی هم وقوع پدیده ای ناشی از علل مختلف میتواند باشد مثل اینکه پدیده خشکسالی معلول نه تنها عوامل جوی بلکه دست اندازی های انسانی، رشد جمعیت، مهاجرت به شهرها و امثال آن نیز هست.  در سایر موارد، وقوع پشت هم پدیده ها ممکنست "توالی" ( coincidence ) باشد که ارتباطی با علیت ندارد.  مثلاً  ظهرها که به منزل برمیگردید صدای اذان نیز از گلدسته شنیده میشود.  این در حالیست که برخی این توالی پدیده ها را به چشم علت و معلول می بینند.  در چین باستان به محض کسوف، راهبان بر طبل میکوفتند تا اژدهائی که به زعم آنان خورشید را می بلعید آنرا رها سازد.  و چون مدتی بعد کسوف خود بخود مرتفع میگردید آنرا معلول تلاش خود می پنداشتند.  در تاریخ معاصر ایران، هرگاه رعد و برقی درمیگرفت، مظفرالدین شاه نازک دل فوراً پی آقا سید حسین بحرینی میفرستاد تا با خواندن ادعیه رفع بلا کند و طبعاً رعد و برق نیز فروکش میکرد.  شاه چنان به تأثیر آن ایمان داشت که حتی در مسافرتهای خارج نیز او را همراه میبرد.  

  • مرتضی قریب