فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حقیقت» ثبت شده است

۱۱
فروردين

معماها -13

    دیدیم که تاریخ باعث شکل گیری عقاید ما میشود.  اهمیت آن بویژه در خصوص موضوعات مذهبی و علی الخصوص در میان جوامع خرافات زده خاورمیانه بسیار زیاد است.  بیشترین حجم خرافات نیز از مسیر تاریخ وقایع مذهبی وارد جامعه شده و توسط ارباب دیانت با تکرار و تکرار آنرا در اذهان جایگیر میکنند.  معما اینجاست که آیا مطالعه تاریخ به روشن شدن ذهن کمک میکند یا برعکس، موجب دور شدن افکار از حقیقت وقایع میشود؟  شرح زیر در همین باب است.

  1. تاریخ مذهبی.  در بحث پیشین دیدیم که تاریخ طبری که فارسی شده آن به تاریخ بلعمی نیز شهرت دارد، یکی از منابع مهم و مورد وثوق همه مورخین بوده بطوریکه تاریخ نویسان بعدی کار خود را ادامه کار او دانسته اند.  بخش بزرگی از این کتاب به سرگذشت های مذهبی اختصاص دارد که در کتب مقدسه نیز یاد شده.  اما برخی از همین سرگذشت ها در کتب تاریخ متعارف هم آمده که متکی به تحقیقات علمی و ادله عقلی است.  مقایسه این دو بخش روشنگر نکات مهمی است که باید راهنمای کسانی قرار گیرد که علاقمند به استخراج وقایع حقیقی از دل تاریخ هستند. 
  2. تاریخ متعارف.  امروزه رویه قدیم در تاریخ نگاری منسوخ شده است.  با اینکه اقوال و روایات هنوز ملاک کار است منتها چیزی که در گذشته ممکن نبوده اکنون مکمل کار گشته است.  خواندن کتیبه ها و طومارهای حکومتی و توجه به یافته های باستان شناسی و نهایتاً تحلیل مدارک و قیاسات عقلی همه به روشن تر شدن تاریخ کمک کرده و آنچه مورد اجماع محققین و مورخین است بصورت تاریخ متعارف شکل گرفته است. امروزه تاریخی که میتواند مورد استناد عقلا قرار گیرد همین تاریخ متعارف است که نمونه آنرا در دوره تاریخ تمدن دورانت میبینیم.
  3. مقایسه.  اکنون بطور نمونه برخی از بخش های مشترک را مقایسه میکنیم تا شاید بکار کسانی که تازه میخواهند خود از حقایق تاریخی سر درآورند کمکی باشد.  قسمتی از تاریخ طبری به شرح نبوت موسی و قوم او پرداخته است که کم و بیش همه میدانیم.  در مرحله ای، موسی وارد سرزمین مصر میشود و با فرعون وارد مباحثه میگردد.  موسی چوب خود را بر زمین انداخته مار میشود و معجزه خود را به رخ فرعون میکشد.  فرعون با نجابت خاص خود فرصت میطلبد تا فکری کند و بعد مدتها جادوگران خود را به دربار میآورد تا بَدَل جادوی موسی را بر زمین زنند.  خلاصه کش و قوس مدتی بدرازا کشیده عاقبت جادوگران تسلیم آئین موسی شده از فرعون رو برمیگردانند.  فرعون بجای اینکه موسی را تأدیب کند دستور کشتن اتباع خود را میدهد!  "فرعون از شرم چهل روز کس را ندید".  " اتباع موسی بسیار شد و 20 سال موسی اندر میان ایشان بماند".  هرسال موسی بلائی بر سر مردم مصر میآورد و فرعون با بردباری تحمل میکرد و عجیب اینکه هیچ کس بادیدن این همه معجزات به موسی نگروید!  در حقیقت نزد آدمی مُنصف، او که صاحب معجزه حقیقی بود نه موسی بلکه فرعون بود که با داشتن جلال و جبروت آسیبی به موسی و قوم نرساند!  تا سرانجام، قوم به هدایت موسی نیل را شکافته و فرعون و لشکر او که در پی او رهسپار شدند همگی در آب غرقه شدند. 

اما تاریخ مدون چه دارد بگوید؟  مطلقاً هیچ!  داستان فوق که بعنوان تاریخ نقل شده با همه زیبائی و لطف، سر موئی حقیقت ندارد.  زیرا تاریخ مصر که به همت دانشمندان از الواح هیروگلیف یک به یک مطالعه شده و با طومارها و سنگ نبشته ها و سایر آثار باستانی مقابله و رمز گشائی شده کمترین نشانی از وجود شخصیتی بنام موسی و قوم وی ندارد.  اگر گزارش قبلی درست است پس این چیست و اگر این صحیح است پس آن چیست؟  بعلاوه، جدا از تاریخ مدون، نگاه عقلانی به روایت مذهبی نکات زیادی را آشکار میکند که با عقل ناسازگار است.  از یکسو فرعون را شخصیتی ستمکار مینمایاند از سوی دیگر نگاهی بیطرفانه به آنچه او در مقابل موسی کرد او را باید فردی مهربان و بردبار تلقی کرد که همه بلایای موسی را تحمل کرده فرمانی برای تأدیب او صادر نکرد.  او به حق سزاوار تکریم است و گور او که شاید یکی از اهرام باشد باید گلباران شود.  هنگام خروج قوم از مصر میخوانیم که آن شب موسی سپاه را شمرد "ششصد هزار و بیست هزار مرد بود".  اگر هر شمارش فقط یک ثانیه طول بکشد، دستکم یک هفته میطلبد که با عبور همانشب از رود نیل مغایرت دارد!  و صدها نکته باریکتراز مو!. 

خلاصه اینکه، یا باید عقل را میزان گرفت یا صرفاً اقوال و احادیث را ملاک گرفته، عقل را زحمت نداده آنرا مرخص کرد.

  • مرتضی قریب
۰۳
فروردين

معماها -10

    پیرو درج مطلب قبلی، برخی بلافاصله واکنش منفی نشان داده آنرا محکوم کردند.  حال آنکه بهتر میبود با آن همذات پنداری کرده و از آن شخصی که داستان خود را گفته پشتیبانی کرده بگوئید بله ما هم سخن شما را تأیید میکنیم!  یعنی بگوئید سخن شما درست است بفرمائید ترتیب رفراندوم را فراهم سازید.  باری، باریکتر از مو، نکته دیگری در انتهای مطلب بچشم میخورد که اکنون توجه مارا میطلبد.  در توجیه رسمیت دادن به نظام برآمده از انقلاب 1357، این عبارت که " گذشتگان ما چه حقی داشتند برای ما تصمیم بگیرند" جای تأمل بیشتری دارد که خودش معمائی جدید بشرح زیر است!

  1. اختیار.  استدلالی که بیان شد در واقع یک استدلال یونیورسال و جهان شمول است.  بعبارت دیگر استدلالی مختص  دیروز نبوده کماکان امروز نیز قابل کاربست است.  عصاره این استدلال راه را باز میگذارد تا در هر زمانی که مقتضی باشد اجماع مردم اگر لازم دانستند درباره رویه جاری معمول خود تجدید نظر کنند. آنها که مدعی اند این استدلال مختص سال 57 بوده تا مستمسکی برای تغییر حکومت باشد، در واقع، بنیادهای منطق را زیر پا میگذارند.  اگر امروز قابل استفاده نیست، پس استفاده قبلی هم نامشروع و نتایج آن باطل بوده است.

مهمتر از همه، این استدلال راه را باز میگذارد تا جامعه درباره تغییر مذهب خود یا هرگونه حک و اصلاح آن مخیّر شود.  از نظر برخی این ممکن است شائبه فکری خطرناک با نتایجی غیر منتظره را تداعی کند.  افرادی که چنین فکر میکنند در واقع پاسداران یک مذهب یا یک نظام ایدئولوژیک خاص اند.  قبلاً اشاره شد که ایدئولوژی یعنی لایتغیر و در محدوده آن، هر تغییری بدعت یا تجدید نظر طلبی تلقی میشود.  اما از سوی دیگر بنا بر قاعده اختیار که انسان را در انتخاب مرام یا مجموعه فکری خود آزاد میداند، کنار گذاشتن یک مرام و اختیار کردن مرامی دیگر حق طبیعی هر انسان است.  اگر شما آزادید که مرام شماره 1 را فرو گذاشته به مرام شماره 2 تشرُف پیدا کنید، متشابهاً همانقدر آزاد هستید که شماره 2 را ترک گفته مرام شماره 3 را اختیار کنید و قس علیهذا. 

با اینکه مضمون عبارت یاد شده در پاراگراف نخست، محلل تثبیت نظام اسلامی بوده است اما معما اینجاست که بطور غافل گیرانه حاوی ضد خود نیز هست و اگر مُنصف بوده مبرا از پیش داوری باشیم باید بپذیریم که راه را باز میکند تا با همان استدلال، شخص منفرداً یا اجتماعاً مخیّر باشد از آئینی که در حال حاضر بدان متصف است دست کشیده آئین جدیدی اتخاذ کند.  این موضوع همان اندازه طبیعی است که کسی نام خود را بخواهد عوض کند چون نام و مذهب هردو بیک اندازه از مقولات عَرَض هستند. تا انسانی وجود نداشته باشد به همان اندازه نام گذاشتن بر وی بیمعناست که متصف شدن به یک آئین خاص.  بنابراین چه از نظر اخلاقی چه از جنبه حقوق طبیعی و چه از لحاظ فلسفی تغییر دین، هر دینی که باشد، از اختیارات اساسی هر فرد یا اجتماع است. لااکراه فی الدین!

بیش از یک قرن پیش، عده ای از اهالی این کشور مبادرت به اخذ آئین جدیدی کردند، نام آن هرچه خواهد باشد.  پرسش این است چرا علمای اسلام با این نوکیشان مخالف اند و روزگار را بر آنان سیاه کرده اموال آنان را مصادره کرده مغازه های ایشان را پلمب، از هرگونه اشتغال ممنوع و اولاد آنان را از حق تحصیل در مدرسه و دانشگاه محروم تا آنجا که حتی در منزل هم حق تحصیل ندارند.  بی انصافی و بی عدالتی تا کجا؟!  این اعمال سازمان یافته حتی از جنایت علیه بشریت فراتر میرود.  که بعید است از حجم آسیب های روانی وارد بر قربانیان درکی باشد.

نویسندگان و فعالین اجتماعی باید باستناد همین استدلال از حق طبیعی این جامعه نیز همچون سایر قربانیان ناشی از سایر آسیب های مدنی دفاع کرده بی هیچ پروا و ملاحظه حامی عدالت باشند مبادا مصداق توکز محنت دیگران بیغمی/ نشاید که نامت نهند آدمی شوند.  متأسفانه حمایت کافی از اقلیت ها نمیشود و قشر روشنفکری از تحرک لازم میترسد.  چرا میترسد؟  از اتهامات بی پایه؟  کجا؟ در دادگاه های امنیتی.  بخاطر وجود قضاتی بدون بهره از اصول منطق و دور از انصاف.  آخرین نمونه آن مشهور به دادن احکام فراوان اعدام که آفتابی شده برای تبرئه خود از تصرف باغ و زمین استدلال کودکانه میآورد!  حقاً که گرفتار شدن در دست این موجودات  ترسناک است.

خلاصه آنکه، گاه تکرار تضییقات بر بدیهیات سایه شبهه افکنده طبیعی ترین اختیارات از انسان سلب میشود. چنین مباد.

  • مرتضی قریب
۱۲
شهریور

شکاکیت و درجات آن

   وقتی از شکاکیت صحبت میشود، معمولاً وجه منفی آن در ذهن عامّه متبادر میشود.  بعبارت دیگر از شک گرائی چنین برداشت میشود که عده ای در صدد زیر سوأل بردن ایمان مردمند تا آنرا سست و نهایتاً نابود کنند.  یا اینکه در اخلاق رایج و آداب و سنن موجود تزلزل ایجاد کرده بی اخلاقی را رواج داده مثلاً ارکان خانواده را زیر سوأل برده و نهایتاً محیطی آماده برای انواع فساد بوجود آورند.  چنین استنباطی در ایام گذشته در مدرسه ها در مخیله جوانان پرورش داده میشد.  اما اکنون میخواهیم موضوع را از وجه مخالف طرح کرده و این پرسش اساسی را پیش روی جوانان مدرسه رو بگذاریم:  " شما از کجا مطمئن هستید که آنچه در مدارس و دانشگاه در کلاس های علوم بشما میآموزند حقیقت است و در یاد گیری آن تأمل نکرده بخود شک روا نداشته همه را دربست قبول میکنید؟"

    شاید طرح پرسش فوق، ورود بهتری به موضوع باشد بلکه تئوری توطئه را کنار گذاشته و این ادعا که میخواهند بدینوسیله دین ما را از دست ما بگیرند یکسره بلاموضوع شود.  دشمنی سنت با مدرنیته همواره از همین منظر بوده که ایده های جدید و تمایل افکار بدانسو، بازار سنت و محصولات آنرا راکد کرده و تنها راه مقابله، مونوپول کردن بازار سنت، و علَم کردن چماق تکفیر بر ضد علوم و مدارس جدیده بعنوان رقیب است.  اینک خود با زیر سوأل بردن علم (منظور علم جدید) میخواهیم بکمک  سنت گرایان آمده به موضوع علوم با تردید نگریسته در حقانیت آن شک کنیم.  چه بسا حق با سردمداران دین باشد که همواره دانشگاه را بعنوان سرچشمه فساد و تباهی دیده اند؟  اما اگر این کوشش به نتیجه عکس برسد، یکسره نشان از باطل بودن دعاوی طرف مقابل است. 

   اولین پرسش از جوینده دانش این است که برای چه درس میخوانی؟  برای اینکه یاد گیرم.  یادگیری که چکار کنی؟ که حرفه ای داشته باشم و زندگی کنم.  از کجا میدانی که آنچه بتو میآموزند همه دروغ نیست؟  از کجا میدانی همه برای فریب تو نیست؟  جوان در اینجا بفکر فرورفته و میگوید نمیدانم!  اما شب که با برادران بزرگترش که این مراحل را طی کرده اند مشورت میکند باو میگویند:  راست یا دروغ هرچه هست اما کار میکند و جواب میدهد.  موتوری که مطابق قوانین الکتریسیته سیم پیچی کرده ایم همانگونه که درس داده اند از کار در میآید و تخلفی در آن نمیبینیم.  آن یکی که نقشه برداری و مساحی یاد گرفته، صحت همه قواعد مثلثات را در عمل دیده میگوید آنچه از کار در میآید با آنچه در تعلیمات فراگرفته مخالفتی ندارد.  آنچه ماهواره بعنوان مختصات میدهد با آنچه روی زمین اندازه میگیریم تناقضی نداشته کسی شکایتی ندارد.

    بنابراین آنچه معیار نهائی است عین است در مقابل ذهن!  بعبارت دیگر داور نهائی تجربه عینی است که راست را از ناراست تمیز میدهد.  اما مکاشفات ذهنی هر نتیجه ای بدهد مختص محدوده ذهن است و لزوماً ربطی به دنیای واقعی ندارد.  در اینجا منظور از ذهن "عقل" نیست چه اینکه عقل قادر است از ترکیب نتایج از پیش مسجل شده عینی، حقیقت جدیدی را استنتاج کند که آزمایشات بعدی نیز مؤید درستی آن باشد.  در حالیکه ذهن دامنه وسیعتری داشته و مواد کارش هرگونه گزاره های ذهنی وسیع الطیفی میتواند باشد.  از جمله اینکه خیالات، مادّه خام مهمی در دست ذهن است که آنرا با ترتیبات بیشماری میتواند با دیگر چیزها آمیخته و تصورات بدیعی را بوجود آورد.  شعر و ادبیات و داستانها از جمله محصولات این فرآیند است که حائز اهمیت خاص در رشد فرهنگی جامعه است.

   دو نکته مهم قابل ذکر است.  اول اینکه آنچه به علوم نظری یا فیزیک نظری موسوم است حاصل صرفاً تخیلات ذهنی نیست بلکه چنانکه پیشتر و بارها اشاره کرده ایم بر آن بنیادهائی از تجربه استوار است که محصول کار دیگران از پیش است.  مثلاً تا آزمایشات منفی مایکلسون و مورلی منتشر نمیشد، اینشتین بعنوان نظریه پرداز نمیتوانست نسبیت خود را تدوین کند.  یعنی تا رد پای پدیده های عینی در میان نباشد محال است حقیقتی را از هیچ بوجود آورد، مگر بسته به شانس و اقبال باشد.  این همان مشکلی است که مبانی فلسفه با آن دست بگریبانست و به نکته دوم ما مربوط میشود.  نکته دوم سوء درکِ رایج درباره گزاره های ذهنی است که گاهی تصور میشود آنچه از تجزیه و ترکیب گزاره ها در ذهن بوجود آمده باید نمونه آن در دنیای واقعی وجود داشته باشد.  مثلاً تصور اسب بالداری در فضا که از دهانش آتش بیرون آید و از سُم هایش مثل موتور جت نیروی پیشران خارج شود که این نه در دنیای واقع بلکه مخصوص کتابهای داستان است.  گویا این جمله از موریس مترلینگ است که گفته است " محال است که بتوانیم چیزی را تصور کنیم که در جهان وجود نداشته باشد".  کما اینکه اجزای خیال فوق یعنی اسب، بال، آتش، سُم، موتور جت، همگی پیش از این گزاره موجوداتی عینی بوده اند و از ترکیب آنها موجودی ذهنی تخیل شده است!

   از اینرو، علت اینکه افراد در آموزش خود به علم اعتماد میکنند دیدن نتایج آن در زندگی است که به رأی العین میبینند.  بعلاوه، علم خاصیت خود پالائی دارد و به محض اینکه نکته ای اشتباه یا خلافِ واقع واردش شود خودش در صدد کشف  برآمده و آنرا اصلاح میکند.  ضمن اینکه ورود هرچیز جدید به حوزه علم تشریفاتی دارد و تا از فیلترهای متعدد عبور نکرده باشد رسمیت پیدا نکرده ربطی به اعتبار مقام گوینده ندارد.  کما اینکه با تمام اشتهاری که اینشتین داشت، تا نسبیت او با آزمایشات توافقی نشان نداده بود مدتها بعنوان فرضیه قلمداد میشد.  شاید جدول کلمات متقاطع مثال خوبی برای درک روش منحصر بفرد علم باشد که کلیه کلمات در ردیف های افقی و عمودی نه تنها باید معنادار باشند بلکه یکدیگر را پوشش داده تضادی وجود نداشته باشد.  و نکته اخلاقی از همه مهمتر اینکه نباید صرفاً مصرف کننده علم بود بلکه کوشش کرد که خود در صدد کشف حقایق جدیدتر و گسترش دامنه علم باشیم که تا حد امکان دین خود را نیز ادا کرده باشیم.

   آنچه در بالا گفته شد در اثبات این واقعیت است که علم، خود زائیده شک و تردید است و در غیاب روحیه پرسشگری و ابراز شک و تردید اصولاً آنچه موسوم است به دانش تولید نمیشود.  نقطه کاملاً مقابل علم، حوزه ایدئولوژی است که طبعاً دین نیز از زیر مجموعه های آن است.  در این حوزه، روش علم جایگاهی نداشته و پرسشگری امریست مذموم.  چرا؟ چون با توجه به مثال جدول کلمات متقاطع، ناهمخوانی های آن فوراً کشف میشود!  گاهی ادعا میشود شک در الهیات نیز کاربرد دارد ولی در حقیقت شک مزبور شکی نمادین است برای اینکه شما را به آنچه مقرر است برسید برساند.  واضحاً خارج از حوزه الهیات تنها گزینه برای مردم عادی یقین است که ابراز شک خطر جانی در پی خواهد داشت.  بی جهت نیست که در این گونه نظام ها دروغ و ریا رویه ای رایج میشود زیرا برای ادامه حیات، تظاهر به پایبندی به ایدئولوژی حاکم از اوجب واجبات است.  در این نظام ها، گهگاه تصفیه و حذف فیزیکی شدت میگیرد تا آنانی که شائبه هائی از پرسشگری نشان داده اظهارات تردید آمیز بیان کرده اند به هر صورت ممکن حذف شوند.  این عمل تا آنجا پیش میرود که حتی گریبانگیر زندانی های عقیدتی نیز شده شرایطی مشابه ارودگاه های مرگ ایجاد میکنند تا زندانی خود بخود از رنج زندگی خلاص و پاکسازی تکمیل شود.  مشاهده چنین وقایعی هرجا و هر زمان که باشد مبین حضور یک نظام ایدئولوژیک مستبد است. 

   پس بطور خلاصه، هرآنچه بیرون از گستره دانش باشد، مشمول طیفی است که یک انتهای آن ایدئولوژی قرار دارد که با ابراز شک بیگانه، بلکه دشمن است.  در میانه این گستره با مباحثی سروکار است که باور پذیری آنها یا صحت و سقم آنها بستگی به فرد دارد چه گوینده باشد چه شنونده.  در یکسو شک حاکم است که مبتنی بر واقعیت های عینیست، در سوی مخالف یقین مُد اصلی است که مبتنی بر ایدئولوژی و منقولات است.  دشمنی اهل یقین با اهل علم از همینجا سرچشمه میگیرد بویژه اگر حکومت در دست یقینی ها باشد، برای حفاظت از بنیان های فکری خود مجبورند نهادهای علمی مانند دانشگاه را تعطیل و دانشجویان پرسشگر را به مهاجرت تشویق کنند.  یا بودجه نهادهای علمی را چنان کاهش دهند که خودشان خود بخود مضمحل شده احیاناً لکه ای بر دامن حکومت نگیرد.  در عوض، بودجه این نهادهای علمی بسمت خیل عظیم نهادهای برساخته ای سرازیر شود تا با پشتگرمی بیشتری حفاظت از بنیاد یقین را ادامه دهند. 

   اگر واقعاً اینگونه باشد، پس کارها چگونه پیش خواهد رفت؟  مگر با حرف میشود کشوری را اداره کرد؟  قطعاً نمیشود منتها همانطور که پیشتر اشاره شد، موضوع علم در نظام های اینچنینی یک پدیده نمایشی و درجه چندم است که بود و نبود آن علی السویه است.  خط فکری ایدئولوژی غالب از همان بدو ورود مدارس جدید اجازه نداده است روحیه پرسشگری و تفکر انتقادی پا گیرد و بالنده شود درست بهمان دلایلی که در دشمنی اهل یقین با علم ذکر شد.  درعوض، فن آوری، موتور محرک جامعه میشود که اغلب وارداتی و در بهترین حالت دنباله رو آنچه در خارج میگذرد است.  قبلاً در "شبهاتی درباره علم و فن" تفاوت ماهوی ایندو شرح داده شد.  فن آوری همواره قابل خرید است منتها بالندگی این نیز در گرو استقلال و آزادی نهادهای علمیست که در بالا بحث شد. 

    اکنون سوأل اینجاست که یک فرد عادی در جامعه ای که با انواع گزاره ها در فضای خبری روبروست چه رفتاری باید پیش گیرد؟  از یک سو چنانچه با حداکثر شکاکیت با همه برخورد کند هیچ چیز را نباید پذیرا باشد و طبعاً به هیچ حقیقتی نایل نمیشود.  از سوی دیگر چنانچه فرض را بر صحت کلیه اطلاعات گذارد، همه چیز را باید یکسره قبول کرده به همه چیز اعتماد کند.  شک گرائی در درجه اعلای آن حقیقتی را دست نمیدهد و در غیاب کامل آن، درست و نادرست به یکسان ارزیابی شده و تفاوت آندو معلوم نمیشود.  پس شک گرائی یک هنر است که فقط با تمرین و ممارست کسب میشود.  در گام نخست خنثی بودن در قبال دیده ها و شنیده هاست.  در گام بعدی، مطلب را با اطلاعات مسجل که پیشتر صحت آن محرز شده مقایسه کرده اگر مباینتی وجود دارد نپذیرفت که این بسیار با روش علم شباهت دارد.  به افراد یا دستگاه هائی که درستکاری آنها قبلاً آشکار شده میتوان با حفظ حاشیه ای امن اعتماد کرد.  هرجا تبلیغات و پروپاگان هست احتمال حقه و دروغ بسیار است.  از اینرو در جامعه ای که نظام حاکم خود آلوده به فساد و دروغ است پیچ تنظیم شک گرائی را باید تا انتها پیچاند که حقیقت اغلب خلاف آنچه نمایانده میشود است.  قابل ذکر است که امروزه از آن اهل یقین آرمانی دیگر خبری نیست که این طایفه بنده زرق و برق دنیا شده ولی معنویت همچنان عنوانی تشریفاتی و نامتجانس باقی مانده است.

   قیاس از ابزارهای منطق است که در این موارد بسیار کارساز است.  مثلاً در تجلیل معلم گفته میشود شغل انبیا را دارد، اما دیدن او در زندان این شک را تقویت میکند که گزاره نخست تعارفی بیش نبوده.  یا این ایام تبلیغ میشود که بی حجابی باعث فساد و سقوط جامعه است اما تأمل در اوضاع پیش از انقلاب اسلامی حاکی از آنست که سردمداران انقلاب و مروجان این تبلیغات خود از رشد یافتگان دوران بی حجابی هستند که خود نقیض گزاره پیشین است.  از این دست تناقضات بسیار است.  دامنه شک گرائی باید به آموزه های پیشنیان نیز تسری یابد.  مثلاً گفته میشود "علمِ ناقص بدتر از گمراهی است" اما آیا واقعاً چنین است؟  آیا در بیابان، در نبود قطب نما یا gps، جهت یابی تقریبی با خط سیر خورشید گمراهی است چون علمِ ناقص است؟  یا گمراهی در دست روی دست گذاشتن است؟  احتمالاً کسانی که مطلب فوق را گفته اند منظور نظرشان "علوم الهی" بوده تا کسی با علم ناقص بی اجازه ورود نکند!  از این دست موارد هم بیشمار است و تا افکار عامه به یک بازنگری کلی در دیدگاه ها دست نزند و حداقلی از شک گرائی در اذهان پدید نیاید چرخ روزگار کماکان بر همان پاشنه خواهد چرخید که قرنهاست میچرخد.

خلاصه آنکه، امروز شک گرائی از لوازم اصلی زندگانی فرد متعارف در جامعه متعارف است.  در گذشته ها این خصیصه بیشتر نزد دانشمندان و حکما بوده منتها اغلب بخاطر تبعاتی که گفته شد پنهان نگاهداشته میشد.  حکیم عمر خیام نیشابوری که از مفاخر محسوب میشود، مشهورترین شک گرا از این دست است.  رباعیات معروف او فقط پس از فوت در میان نوشته هایش پیدا شد چه اگر در زمان حیات او منتشر میشد بسا خطر مرگ میرفت.  میتوان حدس زد در غیاب فضای پرسش و پاسخ چه میزان استعدادها سوخته شده بر باد رفت، چه تعداد گُلها پیش از شکوفائی پرپر شد همه فقط بخاطر ملاحظه افکار عمومی و جوّ سنگینی که اهل تحجر بر جامعه تحمیل کرده بودند.  برای قرنها نه خود رشد کردند و نه اجازه دادند ملتی بالقوه توانمند خود را از باتلاق بی خبری و رکود نجات داده بار دیگر سرمشق ملل شود.   

  • مرتضی قریب
۱۵
تیر

دورریز و اهمیّت آن

     نیک که بنگریم هنوز مفاهیم مربوط به پایستگی در توده مردم بویژه نزد گردانندگان امور فهم و درک نشده است.  مهمترین مصداق آن در موضوع آب دیده میشود که مدتیست به بحران انجامیده است.  برخی تصور میکنند این بحران جدید است یا مطابق آنچه ادعا میکنند تقصیر تغییر اقلیم و نهایتاً ناشی از بغض طبیعت است.  حال آنکه به محض روی کار آمدن نظامی با یک درک معیوب از قوانین، بویژه قانون پایستگی طبیعت، نطفه بحران از همان ابتدای کار کاشته شده است.  از قدیم گفته اند: کسی که باد میکارد طوفان درو میکند. 

    راستی چه شد که رودخانه ها و دریاچه ها خشک و آبهای زیرزمینی ته کشید؟  دلایل امر را کارشناسان مربوطه مدتها پیش هشدار داده و هنوز میدهند اما دریغ از گوش شنوا.  منتها چیزی که اینجا قرار است بیان شود تفکر اشتباهی است که در این مورد و سایر موارد نزد عوام وجود دارد که کار را بدینجا کشانده است.  روشن است که اگر فردی عامی مصدر کاری مهم شود خود بخود معلوم است نتیجه کار چه خواهد شد.  حال اگر دستی کج هم داشته باشد که نور علی نور است.  تصور فرد بیخرد اینست که اگر چاهی حفر شود به آبهای بی پایان زیرزمینی متصل میشود که تا ابد قابل بهره برداریست.  کودکان هم همین تصور را دارند.  یا آبهای رودخانه که به دریاچه یا دریا میریزد بیهوده هدر میرود و اگر تماماً بهره برداری نشود ضایعه ای بزرگ و حرام شدن برکت خداوند است.   طبعاً فردی با چنین تفکری اگر رأس امور قرار گیرد توقع چیزی کمتر از آنچه امروز مشاهده میشود جز ساده لوحی نیست.  

    با اینکه اجتناب از دورریز عموماً شیوه پسندیده ایست، اما در مواردی لازمست اتفاقاً به "دورریز" اجازه حضور داده شود.  این دورریز یا تلفاتی که در این مقال نام میبریم درواقع تلفات به مفهوم رایج آن نزد عوام نیست بلکه فدا کردن بخشی از سهم عمومیست که باعث نجات اصل باشد.  زیرا آبی که بنظر میآید بدون بهره برداری ما انسانها در رودخانه روان است خود باعث احیاء آبهای زیر زمینی ناحیه اطراف خود است.  ورود این رودخانه به دریاچه، سطح آنرا که مرتباً در اثر تبخیر کاهش یافته، جبران کرده اجازه میدهد مایکرو اقلیم منطقه برقرار و آباد بماند.  در غیر اینصورت همان میشود که بر ارومیه و سایر دریاچه ها رفت و تبعات شوره زاری منطقه شیرینی همه دستآوردهائی که از آب رودخانه های ورودی تأمین شده بود بکام بهره برداران تلخ کرد.  حتی به مردمی هم که سهمی در آن نداشته اند آسیب رساند.  دادن امتیاز بلادریغ حقآبه به هرکس که متقاضی باشد سیاست حکومت هائی است که میخواهند عجالتاً تقاضاها فروکش کرده، رضایت نسبی جلب و همچنان بر خر مراد سوار باشند.  غافل از اینکه مهمترین حقآبه دار یک رودخانه، ذات خودش است زیرا بسیار پیش از ورود انسان، این رودخانه ها جاری و دریاچه ها برقرار بود.  از همین قرار است حقی که طبیعت کلان با همه اهالی آن یعنی سایر جانوران بر ما دارند که سابقه زیست آنان به بسیار پیش از انسان میرسد.  لذا با اینکه از دید ما انسانها آب روان رودخانه بیهوده به دریا یا دریاچه میریزد و در تصور ما دورریز محسوب میشود، لیکن ابداً اینگونه نیست زیرا آن حق طبیعی رودخانه و دریاست و این انسان است که با استفاده های رو به تزاید و "غیر طبیعی" آنرا سلب کرده است.  بدین جهت است که میگوئیم حقآبه طبیعت که در دید همگانی "دورریز" تلقی میشود باید حفظ شود.

    در زندگی اجتماعی نیز روال درست چنان است که همواره تولید قدری بیش از مصرف باشد.  مثلاً درکشورهای کمونیستی مثل شوروی سابق، چنان رسم بود که اجناس مصرفی باندازه سرانه آدمها تولید میشد.  اینگونه میشد که صف نان و سایر اقلام خوراکی همیشه برقرار بود.  بگذریم از اینکه دلیل دیگر در کمبود مایحتاج عمومی و وضع بد رفاه، تولید و انبار کلاهک های هسته ای در رقابت با دنیای غرب نیز بود.  برای یک نظام ایدئولوژیک، تولید بمب اتمی از نان شب واجب تر است.  اما عاقبت چه شد؟  عاقبت مواد هسته ای غنی شده اغلب این کلاهک ها طی چند توافق با رقیب غربی پیاده شده و مجدد رقیق شده عازم مصرف در نیروگاه ها شد.  شبیه اینکه آب کثیفی را که با هزار زحمت برای شرب تصفیه شده دوباره با آلودگی ها مخلوط کرده برای آبیاری پارک ها استفاده شود.  صد البته حقیقت امر بسیار وخیمتر از این شباهت است. 

    حال که صحبت از شوروی شد باید گفت نه تنها فقدان مفهوم دورریز در سیستم مستبدانه آن دوران نادیده انگاشته شده بود بلکه در سپهر سیاسی امروز آن که همچنان میراث خوار دوران گذشته است نیز اثر گذار است.  مخفی کردن اخبار و اطلاعات با وجود حجم گسترده رسانه ها بسیار مشکل شده است.  علیرغم تمام تمهیدات حکومت، مردم از گوشه های پنهان آگاه میشوند.  سیاستمدار آرمانی در دوران حاضر باید چنان فرض کند که همه زوایای زندگی او بطور شفاف در معرض دید است.  از سوی دیگر، شخصی که در قدرت است مانند همه انسانها علاقمند به جمع مال و ثروت طی دوره زمامداری است.  لذا با ایجاد حلقه محارم و آلوده کردن آنها مبادرت به جمع ثروت و ساخت کاخ و ویلاهای آنچنانی در زمینهای چندصد هکتاری در اینجا و آنجا کرده تا بتصور خودش آینده خود و خاندان خود را تضمین کرده باشد.  اما چون دوره ریاست محدود است و بزودی پرده از نابکاری ها کنار خواهد افتاد، پس مجبور است علیرغم تیتر جمهوری، ریاست خود را مادام العمر کند!   این رویه مانند سیکلی معیوب فرد را وادار به تشدید نابکاری ها کرده بطوریکه دامنه فساد به سود وی و به هزینه مردم و بسا مردم به گروگان گرفته همسایه شدید و شدیدتر شود.  اینجاست که تفکر "دورریز" کلید حل مشکل است.  با پذیرش این حقیقت که طبع بشر چنان است که اگر بنده و شما هم جای ایشان میبودیم چه بسا همین راه طی میشد، باید چنان مقرر شود که هرآنچه فرد بر کرسی قدرت از باغ و ویلا و غیره برای خود و اطرافیانش تهیه دیده، چه از راه قانونی و چه خلاف، در انتهای دوره زمامداری قانوناً در تملک وی باقی بماند.  حتی اگر همه آنها از راه فساد هم تملک شده باشد جمع ارزش آنها در قبال فسادهای آتی و جنایاتی که برای مکتوم نگاهداشتن حقایق صورت خواهد گرفت عملاً هیچ است.  او برای استمرار قدرت، چه بسا مجبور باشد جنگ های غیر انسانی راه انداخته بر همسایگان تحمیل کند که ادامه همان خط ماندن بر قدرت و مصونیت از حساب و کتاب است.  چه بسا برای بیشتر ماندن مبادرت به پیوند نامبارک با نظام های خودکامه مشابه کند.  سیاستمداران حرفه ای را اعتقاد بر اینست که گاه قبول یک شرّ کوچک برای جلوگیری از یک شرّ بزرگتر مباح است و ایده دورریز بر همین اساس است.  از همین رو، دادن حقوق و مزایای عالی به مسئولینی که عهده دار کارهای خطیر هستند خود نوعی صرفه جوئی و پیشگیری از وقوع و گسترش فساد است.  همین رویه درباره قضات و کسانی که در مسند داوری و تصمیم گیری هستند باید دیده شود.  نکته اساسی، پذیرش طبیعت انسان آنگونه که هست است که بجای سرکوبی، باید در مسیری درست هدایت شود. آنچه در این پاراگراف ذکر شد ناظر بر نظام های رایج در آسیا و آفریقاست که قدرت معمولاً مادام العمر و طبعاً با فساد همراه است.  کار بنیادی میسر نیست مگر تدوین قانون اساسی در دست کارشناسان روانشناس، جامعه شناس، و حقوقدان با بینشی فراملی و گسترده.  آنگاه اجرائی ساختن این قانون در سطح جامعه و در عین حال، نهادینه ساختن اخلاق طبیعی در عمق ضمیر فرد فرد جامعه.

خلاصه اینکه، تساهل در برخی از سخت گیری های رایج، موجب فواید آتی و حتی پیشگیری از فجایع خواهد شد.  این ایده با عبارت "دورریز" بیان شد حاکی از اینکه در برخی موارد آنچه در نظر عامه دورریز محسوب میشود چه بسا در واقعیت اینگونه نباشد و باید با آن کنار آمد.  یک نمونه آن در مورد محیط زیست و موضوع آب است که عدم فهم گردانندگان امور منجر به بحران گسترده در همه عرصه های زیست محیطی شده است.  نمونه دیگر ظاهراً ترس از پیری جمعیت است که منجر به اتخاذ سیاستی کاملاً اشتباه در افزایش جمعیت و تبعات عظیم و بازگشت ناپذیر آن گردیده است.  و بالاخره اتخاذ ایده دورریز، یا چیزی شبیه آن، برای دادن تأمین مالی و جانی به اشغال کنندگان کرسی قدرت است بشرط کنار رفتن پس از انقضای دوره خود که شاید بتواند راهی برای تنفس مردم باز گذاشته و میانبری باشد برای تحقق آرزوی دیرینه یعنی رسیدن به "آدم سالاری" در نظام های سلطه طلب آسیا و آفریقا.

 

  • مرتضی قریب
۱۳
شهریور

حقیقت و عدد، نگاهی دوباره

     پیرو مطلب قبلی، یکی از خوانندگان که نتوانست نظرش را در وبلاگ درج کند نقدی بشرح زیر ارائه داد: " اگر برداشت من درست باشد، کانت گفته واقعیت امریست که مستقل از ما و درک ما وجود دارد.  حقیقت، درک ما از واقعیت است.  هرچه دانش ما ورزیده تر شود، حقیقت به واقعیت نزدیکتر میشود.  آیا میشود که حقیقت منطبق با واقعیت شود؟ نظر من "خیر" است.  از نظر عددی هم اگر نامحتمل را صفر فرض نکنیم نهایتاً احتمال جدایی حقیقت با واقعیت صفر نخواهد شد.  البته همانطور که اشاره کرده اید احتمال بسیار جزیی را اصولاً منظور نمیکنیم وگرنه در گرداب تسلسل بحث فلسفی غرق میشویم.  فقط با علم و دانش و استمرار در پیشبرد آنهاست که میتوان شناخت ما از عالم هستی، یا همان حقیقت، هرچه بیشتر به واقعیت نزدیک شد."

    البته ایشان جای حقیقت و واقعیت را جابجا گرفته اند زیرا آنچه درمیان فلاسفه رسم است، آن موجودیت مطلق و آرمانی را حقیقت (Truth) میگویند و آنچه را ما با تجربه یا قیاس درمیابیم واقعیت میگویند.  در هر حال مهم نیست و بحث الفاظ نیست و بهر حال ایشان نیز همان نظر مطلب قبلی ما را تایید کرده اند.  با این تفاوت که منکر انطباق واقعیت بر حقیقت شده اند.  چند نکته وجود دارد و در ادامه مثالی میزنیم که شاید مفید باشد.  وقتی ادعا میکنیم این دو با هم یکی نیستند معنی دیگرش اینست که ما بر هردو شناخت داریم و مقایسه کرده ایم و به این نتیجه رسیده ایم که با هم فرق دارند.  بسیار خوب! اگر شما قبلاً حقیقت مطلق را دریافته اید پس این دیگر چه حرفی است که میگوئیم شناخت کامل نداریم و واقعیت دور از حقیقت است!  و در غیر اینصورت، موجودیتی را که نمیشناسیم چگونه میخواهیم مقایسه ای با آن صورت دهیم؟  مگر میتوانیم شیء شناخته شده ای را با چیز ناشناخته ای مقایسه کنیم؟  لذا باین نتیجه میرسیم که واژه "حقیقت" یک واژه آرمانی است درست در امتداد همان خط فکری افلاطون که از دوهزار و چندصد سال پیش تاکنون همینطور ادامه داشته و خاری در چشمان دوستداران دانش شده است.  اتفاقاً واژه آرمانی ترجمه "ایده آل" ایشان است یعنی موجودات حقیقی در عالم "ایده"ها یا همان "مُثُل"ها هستند و واقعیت عالم ما، سایه ای از آن موجودات ایده آل و "حقیقی" است.  بسیاری از دانشجویان و روشنفکران ما هنوز گرفتار "ایده" ها و مفاهیم افلاطون و ایده آلیست های بعد وی هستند.  باید اذعان کرد متأسفانه بسیاری از ما گرفتار اسم و رسم هستیم و به محض اینکه نام کانت یا هگل میآید از ترس رعشه بر اندام مستولی شده و ناخودآگاه بر هر فکرشان صحه میگذاریم.  اینها همه ناشی از نبود بحث و آن نیز ناشی از نبود محیط آزاد برای هرگونه بحث است.  چنانچه خوانندگان طالب باشند میتوان با استفاده از نظرات آنها این روشنگری را ادامه داد.  بطور بسیار خلاصه تنها چیزی که در تکمیل این بحث میتوان گفت اشاره به ریشه های این تفکر است.  گویا افلاطون با علاقه زیاد به هندسه و ریاضیات و کشف این مطلب که دانش ریاضی مستقل از تجربه منجر به شناخت میشود و این شناخت کامل و مطلق است، با آنالوژی و مقایسه نتیجه گرفت که یک دنیای ایده آل مشابه با جهان فعلی وجود دارد که "حقیقت" ها آنجاست.  استدلالش گویا چنین بود که اشکال هندسی و مثلاً مثلثی که در هندسه استفاده میکنیم از برخورد سه خط مستقیم بوجود آمده.  اما خط فقط یک بُعد دارد و فاقد ضخامت است.  چنین خطی در عالم ایده آل وجود دارد و نه روی کاغذ یا شنهای لب ساحل.  نتایج و قضایای منتج در هندسه با این تعاریف ایده آل است که وجود می یابد ولی در دنیای ما وجود ندارد.  اما برای ما در دانش امروزی، همانطور که در مطلب سابق گفتیم، حقیقت و واقعیت عملاً یکی است و با هردرجه از دقت که اندازه گیری کنیم یا محاسبه کنیم، حقیقت با همان درجه از دقت همان است.  عدد پی با سه رقم یا معنی 3.14 حقیقت است.  با 6 رقم با معنی 3.14159 باز هم حقیقت است، منتها با دقت بیشتر.  محیط یا مساحت دایره از کدام عدد پی استفاده میکند؟  آن دایره ایده آل در دنیای مُثُل ها از عدد پی با چند رقم اعشار درست شده؟  از بینهایت؟!! به مناظره فیلسوف مابعدالطبیعی در دفتر املاک و مستغلات توجه کنید:

      با رونق گرفتن معاملات زمینهای شمال کشور و با توجه باینکه قرار است این تنها باریکه سرسبز کشور نیز به میمنت و مبارکی تبدیل به ویلا و آپارتمان شده تا نهایتاً کل کشور بطور کامل و با موفقیت تمام به عرصه بیابان تبدیل شده و دستآوردهای درخشان کشور کامل و چشمان دنیا را خیره کند، کشاورزی میخواهد زمین مزروعی خود را فروخته و تبدیل به ویلا کرده و با پول آن سور و سات سفرهای زیارتی را تأمین کند.  فیلسوف مابعدالطبیعی ما بعنوان خریدار در یکی از صدها هزار دفتر املاک شمال حضور بهمرسانده است.  بر سر قیمت مترمربع زمین توافق شده اما موضوع آزار دهنده مساحت زمین است که شکل ذوزنقه دارد.  معاملات ملکی با خط کش قطر آنرا رسم کرده و به دو مثلث تجزیه میکند.  متعاقباً مساحت هریک را حساب کرده و مساحت کل زمین را بدست آورده در قیمت فی زمین ضرب میکند.  فروشنده مطالبه پول میکند.  فیلسوف وسواسی کمی فکر کرده و در محاسبه مساحات تردید وارد میکند.  او میگوید مثلث واقعی دارای خطوط ایده آل و فاقد ضخامت است و من چنین چیزی اینجا نمیبینم و با این حرف مدعی میشود که پول بیشتری از او میگیرند.  او این محاسبه را فاقد حقیقت قلمداد میکند و تخفیف عمده فروشنده را هم جایز نمیداند زیرا او طرفدار حقیقت است و نه چیزی کمتر از حقیقت.  خلاصه هر کار میکنند، فیلسوف مابعدالطبیعی ما تن به این معامله شیرین نمیدهد و به دلیل تفاوت "واقعیت" با "حقیقت" این معامله سر نمیگیرد.  

     داستان بی سرانجام بالا پیوست هائی هم دارد.  فیلسوف ما نمیدانست که تازه اگر مشکلش با مساحت حل میشد مشکل دیگری هم وجود میداشت.  سطح کره زمین کروی است و نه مسطح و لذا حقیقت مثلث های رسم شده روی آن که موسوم است به مثلثات کروی، قوانین آن با مثلثات مسطحه (اقلیدسی) متفاوت است.  حقیقت امر اینجا دشوارتر میشود.  حتی اگر این هم حل شود مشکل دیگری وجود دارد و آن اینکه زمین کره کامل نیست که مثلثات کروی روی آن دقیقاً حقیقت داشته باشد.  در استوا کمی برآمده است و در قطبین فرورفته.  این سطح واقعی موسوم است به ژئوئید (Geoid) که منطبق بر سطح آزاد اقیانوس هاست.  معلوم نیست که فیلسوف میتوانست از پس اینهمه حقایق تو در تو برآید یا نه.  در حالیکه روز بعد، یک بازاری سرشناس سر رسید و کار را با قبول سه یا چهار رقم با معنی تمام کرد.  همه، منهای فیلسوف، بکام دل رسیدند!

    اگر به این داستان میخندید بدانید و آگاه باشید که همه ما بنوعی به این طنز گرفتاریم.  با اینکه جمعیت درس خوانده های ما خوشبختانه زیاد است اما فاقد عمق است.  جمعیت آنها که دانش آنان عمق کافی داشته باشد بسیار کوچک است و اتفاقاً همین جمعیت است که میتواند در هر گونه تغییرات اساسی جامعه مفید و مؤثر واقع شود.  مکرر شاهد دانشجویانی هستیم که تصور میکنند هرچه ارقام بعد ممیز آنان بیشتر باشد کارشان دقیقتر و به حقیقت نزدیکتر است.  غافل از اینکه پیکره اصلی عدد آنها نادرست است.  ریشه اینها به مقاطع تحصیلی دبستان و دبیرستان بازمیگردد و آن نیز به دانشگاه و بنیادهای دیگر اجتماع که قبلاً به تفصیل در مطالب پیشین عرض کرده ایم.  افتادن بر مسیر درست عزمی ملی میطلبد که در حال و هوای فعلی میسر نیست.  دو تلاش روی دو مسیر موازی لازمست همزمان صورت گیرد.  تلاش مستمر کنشگران سیاسی و حقوق اجتماعی که خوشبختانه در جریان است و امریست لازم.  و تلاشی در عمق ولی بطئی و کند و در عین حال اساسی و بنیادی که با اصلاح آموزه های ذهنی فرد فرد ما سروکار دارد و بدون آن، نتایج تلاش اول استمرار نخواهد یافت.  اولی نسبتاً آسان و دومی بسیار مشکل.

  • مرتضی قریب
۲۸
مرداد

حقیقت و عدد

     در مطالب پیشین (مثل پیش بینی آینده، 99/5/20) بسیار از "حقیقت " یاد کرده ایم و اینکه آیا مشاهدات تجربی که مستلزم اندازه گیری و کار با عدد است قادر به وصول ما به حقیقت هست یا خیر.  پیش از پرداختن به این موضوع لازمست بگوئیم اصطلاح دیگری نیز هست بنام "واقعیت".   معمولاً این دو واژه یعنی حقیقت و واقعیت جانشین یکدیگر استفاده میشوند و در بیان روزمره تفاوتی بین آنها قائل نمیشویم.  در مباحث فلسفی، واژه واقعیت برای امور حسّی و تجربی بکار میرود و تقریباً شامل همه آن چیزهائی که با آنها روبرو میشویم هست.  مثلاً اینکه روز و شبی وجود دارد یک واقعیت است.  مرگ یک واقعیت است.  در حالیکه حقیقت بیشتر درباره کُنه موجودات بویژه چیزهای عقلانی و ذهنی که دسترسی مستقیم بدانها نداریم بکار میرود و انتظار میرود چیزی ثابت و یگانه باشد.  مثلاً حقیقت زندگانی چیست؟  یا حقیقت مرگ چیست؟  حقیقت ممکنست با واقعیت حسّی ما تفاوت داشته باشد که میدانیم سوفسطائیان آنرا نسبی میپنداشتند.  مثلاً هوای امروز شهر ما برای یکی که از هند آمده خنک و مطبوع است حال آنکه برای فرد اسکیمو سوزان و آزار دهنده است.  دو واقعیت متفاوت داریم اما حقیقت که قرار است یگانه باشد کدام است؟  در روزگار باستان، سوفسطائیان نتیجه گرفتند که حقیقت نیز نسبی است و لذا هم فرد هندی حقیقتی را بیان میکند و هم فرد اسکیمو.  در بخش قبلی (ارزیابی خوب و بد، 99/5/14) دیدیم که اگر آنچه به ذائقه خوب مینماید معیار حقیقت باشد و حسّ ما داور ما باشد، ما نیز باید با سوفسطائیان همعقیده باشیم.  اما اگر خود را محور قرار ندهیم وضع طور دیگری خواهد بود.  از چند صد سال پیش که اندازه گیری دما میسر شد و دماسنج اختراع شد، پاسخ به مسأله فوق آسان شد.  در حالیکه هندی و اسکیمو دو واقعیت متفاوت را درک میکنند، اما حقیقت با اندازه گیری میزان گرما توسط دماسنج برای هردو عددی واحد است و امروز هردو برسر آن توافق دارند.  یعنی حقیقت موجودیتی مستقل از من و شما دارد.  به لحاظ تاریخی، حقیقت چیزیست که ایدهآلیست ها بدنبال آن بوده اند.  افلاطون میگفت که حقیقت مطلق، مُثُل ها یا همان ایده ها هستند که خارج از دسترس ما هستند.  ما فقط با تظاهرات آنها سروکار داریم که دنیای تجربی ما را میسازند.  کانت اصطلاح "شئ فی نفسه" را برای همین معنی بکار برد.  یعنی وجود شئ مستقل از حضور ما و درک ما.  او بین جهان تجربی ما (واقعیت ها) و واقعیت های بنیادین پسِ آن (حقایق) تمایز قائل میشود.  چکیده فلسفه او همینست که معرفت ما منحصر به دانش پدیده هاست ولی آن حقایق معقول در پشت پدیده ها برای همیشه از دسترس ما خارجند.  این در حالیست که روش علمی ادعا میکند که حقیقت امریست عینی و مورد قبول همگانی.  مهمتر از همه اینکه همواره بطور سیستماتیک میتوان به حقیقت اشیاء نزدیک و نزدیکتر شد.  

      اکنون ببینیم تلاش های ما در حوزه دانش چقدر ما را به حقیقت نزدیک میکند.  آیا اصولاً چنین شانسی وجود دارد که ارزش تلاش در این مسیر را داشته باشد؟  اگر از پیروان راستین مکتب افلاطون و مریدان ایده آلیست وی باشیم، حقیقت جهان تا ابد دور از درک و فهم ما خواهد بود.  در حالیکه مکتب رئالیسم (واقع گرائی) بر این عقیده است که حقیقت جهان همین واقعیات رو در روی ماست.  ارسطو کمتر سخت گیر بود و به واقعیات جهان خارج اذعان داشت.  بواقع، هیچ راه حل مستقلی برای اثبات اینکه کدام درست میگوید وجود ندارد.  اما در عین حال هیچ دلیلی هم وجود ندارد که احساس کنیم این جهان ملموس، جهان حقیقی نیست و نقد را رها و نسیه را بچسبیم.  از دیدگاه علم، مادام که دلایل قانع کننده ای دال بر وجود حقایق اصیل تری ماوراء جهان پدیده ها عرضه نشده است حقیقت و واقعیت یکی شمرده میشود.  البته اگر چنین کشفی هم صورت گیرد، آن چیزِ دیگر خود بخود از ماوراء جهان وارد حوزه جهان مادّی و جزئی از آن خواهد شد.  خلاصه اینکه در بحث حاضر پرسش این است که آیا دانش طبیعت ما را به حقیقت آن رهنمون خواهد کرد یا خیر.  عمده ترین دانش طبیعت همانا فیزیک است و فیزیک بدون عدد هیچ است.  لذا این اعداد که حاصل اندازه گیری هاست آیا هیچ تشابهی با حقیقت مطلوب دارد یا خیر؟

     برای روشن شدن موضوع، بیائید به بدترین سناریو توجه کنیم.  سکه ای را پرتاب کرده ایم، اصلاً چه شانسی برای پائین آمدن سکه هست؟ - صرفنظر از شیر و خط بودن آن.  طبعاً بدون تأمل خواهید گفت این چه سوألی است؟  معلوم است که یقیناً پائین خواهد افتاد.  بدون شک!  اما قبلاً دیدیم و نشان دادیم که به سبب حرکات شانسی و ارتعاشی اتم ها و مولکولهای سازنده سکه در جهات مختلف، همواره این شانس وجود دارد که دفعتاً حرکت تمامی آنها، یا دستکم بخش اعظم آنها، همسو شده و سکه را به یکسو و مثلاً به بالا پرتاب کند.  احتمال چنین رفتاری صفر نیست اما از هر عددی که تصور کنید کوچکتر است.  نه تنها ما شاهد وقوع چنین رفتارهائی نبوده ایم بلکه از زمان حضرت آدم بدینسو نیز کسی شاهد نبوده است.  بنا بر قوانین آمار، برآیند حرکات شانسی انفرادی اتمها صفر است و تنها چیزی که مشاهده میشود، رفتار ناشی از منتجه نیروهای خارجی است که قوانین مکانیک آنرا دیکته میکند.  در طبقات خارجی اتمسفر که فاصله بین برخورد مولکول ها خیلی زیاد است، همواره برخی از اجزاء سبکتر اتمسفر، که گاهی سرعت بیشتری کسب میکنند، محتمل است زمین را برای همیشه ترک کنند.  سکه ای را که رها کرده ایم با چه احتمالی بر زمین میافتد؟  در اینجا سکه یا هر جسم دیگر نه یک ذره بلکه حاوی تعداد پرشماری ذره است.  چقدر؟ این تعداد از مرتبه  1020 میباشد.  ضمن اینکه محتمل است سکه به بالا پرواز کند اما با احتمال بیشتری سقوط کرده بر زمین خواهد افتاد.  این احتمال چقدر است؟  برای سادگی فرض کنید از بینهایت امتداد های متصور که هر ذره میتواند حرکت کند فقط و فقط دو امتداد بالا و پائین را برای حرکت تصادفی ذرات سازنده سکه جایز بدانیم.  یک محاسبه ساده احتمال سقوط را برحسب درصد نشان میدهد: 

%،،،،،،99.999999999 = احتمال افتادن روی زمین

تعداد 9 های بعد از ممیز چقدر است؟ 10 تا؟ 100 تا؟ 1000000 تا؟ خیر.  1020 عدد! فرض کنید برای نوشتن هریک از 9 ها 1 میلیمتر فضای کاغذ مصرف شود و همه چسبیده بهم نوشته شود.  اگر کاغذ باندازه کافی جا داشته باشد و تمام ارقام بعد ممیز را ادامه دهیم طولی بیش از 10 سال نوری جا میگیرد! یعنی ماوراء نزدیکترین ستاره کهکشان.  احتمال اینکه سکه بسمت بالا پرواز کند چقدر است؟  طبعاً 1 منهای عدد فوق.  این دو عدد یکی آنقدر بزرگ و دیگری آنقدر کوچک است که اولی را میگوئیم حتماً رخ میدهد و دومی را میگوئیم قطعاً رخ نمیدهد.  

    در مثالی که زدیم، حقیقت کدام است؟ در بین مردم عادی اینگونه رواج دارد که وقتی صحبت از حقیقت است منتظر شنیدن توصیف  100% پشتبند آن نیز هستند.  اگر وقوع چیزی ملازم با 100% نباشد توگوئی حقیقتی بر آن مترتب نیست.  اما اینجا در این مثال واقعی دیدیم که چیزی را که مردم عادی 100% میپندارند آن صد در صد مطلقی که میپندارند نیست.  جالبست که اولین بار که چنین بحثی را مطرح کردیم یکی با خوشحالی اظهار کرد که شما بهترین توجیه وجودی "معجزه" را اعلام کردید.  مردم معمولاً بدنبال تأیید علایق خود هستند و به نقش عدد و رقم اعتنائی ندارند.  مثلاً کسی که تصمیمش را گرفته باشد که در بحبوحه زمستان از راهی که احتمال ریزش بهمن و انسداد راه 99.99% است به مقصد برود، شما نمیتوانید او را منصرف کنید زیرا او 0.01% را میبیند اما عدد بزرگتر را نمیبیند.  گو اینکه اگر پای منافع شخصی در میان باشد، دقت ریاضی افراد شدت میگیرد.  بهر روی، در سایر زمینه ها که درباره دستآوردهای دانش صحبت میشود، ما با یک دقت که برای کارهای عملی کافی باشد به بیان آنها میپردازیم.  مثلاً اگر میگوئیم سرعت نور در خلاء برابر 299792458 متر بر ثانیه است، برای طالب حقیقت مطلق این کافی نیست و دقت کامل را مطالبه میکند.  در اغلب مسائل عملی و مهندسی 3 رقم با معنی کفایت میکند حال آنکه عدد یاد شده حاوی 9 رقم بامعنیست که حکایت از دقت فوق العاده بالائی دارد.  آنها که جز حقیقت مطلق چیز دیگری آنها را راضی نمیکند واقعیت دنیای حاضر برایشان به مثابه واقعیت مجازی است.   البته این اغلب به حوزه فلسفه و سخنرانی محدود میشود و به محض اینکه چیزی ناخوش بر آنها واقع شود گلایه و شکایت آغاز میشود.  شاید وجود "رنج" مهمترین دلیل برای واقعی بودن جهان است.  

    مختصر آنکه، اندازه گیری های ما در عالم واقع حاوی قدری بیراهی میباشد که در محاورات روزمره بیان نمیشود ولی در کارهای علمی مقدار آن همراه با اصل عدد بیان میشود.  همانطور که گفته شد در اغلب کارها 3 رقم بامعنی کفایت کرده و لذا میزان بیراهی کمتر از 1% میباشد.  وقتی از حقیقت صحبت میکنیم بطور ضمنی این بیراهی غیر قابل گریز را قبول کرده ایم و این همان چیزیست که مردم حقیقت 100% میپندارند.  دنیای ما همواره به مقداری بیراهی آلوده است و از آن گریزی نیست.  نکته قابل تأمل اینکه وجود این عدم دقت مانعی برای گسترش دانش نیست.

  • مرتضی قریب
۲۳
مرداد

در جستجوی حقیقت

    پیرو داستان قبلی و حوادث پیش آمده برای هیئت اکتشافی از سوی کشوری نفتی در خاورمیانه (احترام به عقاید تا کجا، 99/5/18)، هیئت دیگری تحت عنوان هیئت حقیقت یاب برای بررسی این فاجعه و دلایل رخداد آن عازم قلب آفریقا میشوند.  یادآور میشویم که یک هیئت اکتشافی با راهنمائی کسی که با زبان و آداب بومیان آشنائی داشت رهسپار دیدار یک قبیله عقب افتاده آفریقائی شد.  هدف اصلی آن بود که در بازگشت ثابت کنند کشور متبوع خودشان والاترین کشور از نظر اخلاق بوده و آداب و مذهب آنها همواره بهترین بوده و خواهد بود.  قبیله آفریقائی نیز به منظور مبنای مقایسه انتخاب شده بود.  در پایان کار، متأسفانه، فقط راهنما شانس بازگشت را پیدا کرد و خبر آورد که اعضای هیئت در  این مأموریت در اثر مجادله لفظی شهید شده و به درجه خورده شدن توسط قبیله نائل شده اند.  این هم خبر خوبی بود و هم خبر بد، لذا تدارک مأموریت دیگری دیده میشود که هیئتی حقیقت یاب برای یافتن علل فاجعه و پیدا کردن حقیقت ماجرا به همراهی راهنمای سابق بدانجا رفته و یافته های خود را طی گزارشی دقیق تقدیم مقامات حکومت کنند.

     هیئت جدید، پیش از رهسپاری جلساتی برای هماهنگی برقرار کرده و قرار بر این گذاشتند که 1- سعی شود حتی المقدور با سلاح منطق با بومیان برخورد شود شاید به راه راست هدایت شوند و ضمناً سلامت گروه حفظ شود.  2- در بدو ورود در میدان ورودی دهکده، مراسم احترام به بت بزرگ حتماً بجا آورده شود تا به سرنوشت هیئت قبلی دچار نشوند.  چرا که خارجیانی که وارد کشور میشوند متشابهاً مجبورند شعائر را به زور رعایت کنند لذا منطق حکم میکند گروه نیز رعایت کند.  3- دوچرخه های تاشو در بار و بنه همراه باشند تا با راحتی بتوان به گوشه و کنار منطقه سر زد.

     هیئت با این تمهیدات، رهسپار شده و پس از پشت سر گذاشتن مخاطراتی چند عاقبت به دهکده کذائی رسیدند.  طبق معمول شب را در بیرون دهکده استراحت کرده تا صبح اول وقت با نیروی مضاعف مأموریت خود را آغاز نمایند.  طبق وعده، پس از عبور از دروازه ورودی و در میدان ورودی دهکده مراسم تکریم را در مقابل بت بزرگ بجا آوردند.  منتها برای محکم کاری چند دوری هم دور آن طواف کردند تا کم نگذاشته باشند.  سپس سوار دوچرخه ها شده عازم میدان مرکزی شدند.  در این فاصله، رئیس قبیله که خبردار شده بود با جمع کثیری از بومیان در میدان حاضر شده منتظر ورود آنها بود.  اما به محض ورود هیئت، وسایل آنها و بویژه دوچرخه هایشان ضبط گردید.  وقتی با چهره خشم آلود رئیس مواجه شدند، رهبر گروه گفت: عمر رئیس به درازا باد.  ما نه تنها طبق اعتقادات شما احترام لازمه را برای بت بزرگ بعمل آوردیم بلکه بیش از آن کردیم که معمول او بود.  ما آمده ایم تا آخرت شما را آباد کنیم.  به این چیزها که دارید ابداً راضی نباشید.  رئیس با فریاد حرف او را قطع کرده گفت اما جرم بزرگی مرتکب شده اید.  اینجا دوچرخه سواری برای مردان گناهی عظیم بشمار میرود و مستحق اعدام است.  با یک درجه تخفیف، جوشانده و سپس خورده میشوید.  رئیس که حوصله جرّ و بحث نداشت از جادوگر قبیله خواست که تشریفات تفهیم اتهام را ادامه داده و خود میدان را ترک کرد.  جادوگر با تنها پارچه ای که داشت و آنرا دور سرش بسته بود شروع کرد به نصیحت کردن هیئت.  او گفت رئیس بشما رحم کرد زیرا جرم این گناه زنده زنده خورده شدن است.  رهبر گروه گفت ما نیز برای دوچرخه سواری جرم مشابهی داریم ولی فقط برای زنان است که بار اول زندان است ولی اگر بار سوم تکرار شود اعدام است.  اما شما در همین بار اول که نمیدانستیم جرم است ما را محکوم کردید.  آخر این چه عدالتی است؟ ضمن اینکه ما مرد هستیم و در کتب قدیمه، رجال از جایگاه والائی برخوردارند.  این ظلم شما فاحش است حال آنکه اگر ما تنبیه میکنیم در حق زنان است تازه آنهم در بار سوم.  آخر این چه فرهنگ منحطی است که شما دارید؟  زنان شما اینطور لخت و پتی در معابر میگردند و جرمی بحساب نمیآید ولی دوچرخه سواری را جرم و آنهم فقط برای مردان  میگیرید.  واقعاً کارهای شما برعکس است.  گویا آخرزمان شده. حقاً که آبروی حقوق بشر را هم برده اید.  بی جهت نیست در زمره مناطق عقب افتاده بشمار میروید. 

      جادوگر که ضمناً نقش قاضی القضات را نیز بر عهده داشت به آرامی در صدد توضیح برآمده و میگوید:  اول اینکه این شما هستید که کارهاتان برعکس است و خلاف آدمیزاد.  حکم ما در مورد دوچرخه سواری مردان بدون تحقیق نبوده.  سالها پیش، دشمنان همسایه ما عده ای پای دوچرخه را اولین بار به این سرزمین باز کردند.  پزشکان نباتی ما بزودی تشخیص دادند که کاربردش مردان را عقیم میسازد.  پس آنرا گناهی عظیم تشخیص دادیم چه اینکه رئیس خردمند ما پاداش تولید مثل را در آسمانها قرار داده و برای هر بچه ای که متولد میشود تیروکمانی جایزه تعیین کرده تا مردم بیشتر زادوولد کنند.  بدینطریق میخواهیم ثابت کنیم که سیاه قدرت حاکم جهان است.  دوم اینکه مردمان اینجا مطابق طبیعت عمل میکنند و به لخت و عور بودن "عادت" کرده اند.  ما معتقدیم اگر خدای واحد نادیده اراده اش بر این قرار میگرفت که مثل شما پوشش داشته باشیم، از اول ما را چنان خلق میکرد.  یا دستکم مثل اغلب حیوانات با پشم و موی انبوه متولد میشدیم.  در واقع این شما هستید که با رفتار غیر متعارف خود گناه را منتشر کرده خشم باری تعالی را موجب میشوید.  شنیده ایم ما را وحشی خطاب کرده اید، حال آنکه وحشی شما هستید که سر خود را پائین انداخته و ناخوانده بهر جا میل میکنید سرک میکشید. 

      بعد از کلی نصایح که جادوگر اعظم کرد، گروه بشدت تحت تأثیر قرار گرفت بویژه که حکمتی که در سخنان جادوگر بود هیچ تناسبی با ظاهرش نداشت.  خلاصه بعد از شور و مشورتی کوتاه بین خودشان تصمیم گرفتند از در معذرت خواهی درآمده و تقاضای بخشش کنند.  روز بعد، تقاضای عفو آنها به رؤیت مقام ریاست رسیده و مورد موافقت ملوکانه قرار گرفت.  اما با این شرط که هیئت در بازگشت چیزی جز آنچه به راستی دیده و شنیده اند نقل نکنند.  در ادامه، طی روزهای بعدی، در چند ضیافت که به افتخارشان برپا شده بود شرکت کردند و در آن چند روزی که اقامت داشتند رهبر گروه فرصت کرد که گزارش خود را تهیه کند.  اینبار، برخلاف دفعه قبل، هیئت با خوشحالی و سلامتی کامل به کشور خود بازگردیدند.  فقط دوچرخه هایشان ضبط شد که برای ساخت ابزار کشاورزی قبیله مصرف شد.  رهبر گروه به محض بازگشت گزارش خود را تقدیم کرد ولی معلوم نشد به چه نتایج عملی منجر گشت.

     بخشی از متن گزارش تدوین شده بشرح زیر است: " ... آنها آداب عجیب غریبی دارند.  در مصرف گوشت امساک میکنند و فقط وقتی دشمنان خود را شکست میدهند یا کسانی باید اعدام شوند، گوشت آنها را تناول میکنند.  در پاسخ به اعتراض ما، میگویند چه فرق میکند چه گوشت انسان چه گوشت حیوان، هردو از یک جنس اند.  مگر فیلسوف اعظم شما نگفته "انسان، حیوان ناطق است"؟ ما بلافاصله کتاب منطق ارسطو را باز کردیم دیدیم راست میگویند.  هیچ تناقضی در منطقشان دیده نمیشود.  با این همه هیچ راضی به شرکت در ضیافت آنان و خوردن گوشت همنوعان نشدیم.  ما را مسخره میکردند که با این همه دلرحمی، شنیده ایم همنوعان خود را به دلائل واهی میکشید.  حقیقتاً  که حرفی برای گفتن نداشتیم.  درختان در این فرهنگ محترم است و قطع نمیشود.  فقط از شاخه های خشکیده و درختان بر زمین افتاده و علف های خشک برای آتش یا سایر مصارف استفاده میکنند.  دلیلش را میگویند در گذشته های دور، نجات دهنده ما بشکل یک درخت درآمد و غایب شد.  ما منتظریم که یکروز که خودش صلاح بداند ظهور کند و دنیا را سیاه و تیره و تار کند که گفته اند "بالاتر از سیاهی رنگی دگر نباشد".  بهمین سبب میگویند از قطع اشجار معذورند و کشت و کار خود را در زمین های بایر و بلامصرف انجام میدهند.  با اینکه از آموزش و پرورش درست بی نصیب هستند و مثل ما از تربیت زیر سایه 124000 پیامبر سودی نبرده اند، معهذا با این اخلاق طبیعی که دارند بسیار جلوتر از ما با این سابقه درخشان فرهنگی هستند.  اصلاً قابل فهم نیست که با این میزان از عقب افتادگی در شیوه زندگی چطور منطق شان اینقدر درست و خدشه ناپذیر است.  توگوئی فرهنگ آنان، تصویر آئینه ای فرهنگ ماست.  اعتقادات ما و آنها بنظر میرسد از یک ریشه باشد ولی در اجرا در دو جهت عکس است.  ما گیج شده ایم و نمیدانیم که آنها برحق اند یا ما درست میگوئیم.  اگر با این فکر باینجا آمده ایم که فرهنگ آنها منحط است پس متشابهاً فرهنگ ما نیز باید منحط باشد.  اما چون یقین داریم فرهنگ ما والاترین است پس لابد فرهنگ آنها هم باید والا باشد.  و این مخالف فرض است.  پس ما دچار تناقض شده ایم و نمیدانیم چگونه باید حل شود.  تنها راه حلی که در افق دیده میشود و بسیار مشکل مینماید همانا دور ریختن همه آموزه های خود و بازگشت به اصول است.  بنظر میرسد باید همان کاری را کرد که آن مرد شریف که گفت "می اندیشم پس هستم" کرد.  او با یک نفس خود را از شرّ تمامی عقاید سابقش رهائی بخشید.  سپس به وارسی تک تک آموزه ها پرداخته و درست ها را بجای خود برگرداند.  همگان دارای چنین اراده ای قوی در این مسیر نیستند و راه میانه استمداد از طبقه نخبه ای که خود را قبلاً پالایش کرده باشند است.  هر راه دیگری دور باطل خواهد بود."

  • مرتضی قریب